آیا مارکسیسم راهنمای تاریخ است؟

آیا مارکسیسم راهنمای تاریخ است؟

(آنچه در ادامه می‌خوانید، پاسخ به پرسشی است که یکی از شرکت‌کنندگان در دوره‌های آموزشی کتابخانهٔ‌ یادبود مارکس مطرح کرده بوده است.)

مارکسیسم بیشتر از آنکه راهنما باشد، ابزار است. و البته پاسخ به این پرسش بستگی به این نیز دارد که منظورتان از "تاریخ" چیست. اگر منظورتان صرفاً "واقعیت‌ها" (آنچه واقع شده) باشد- مثل تاریخ‌ها، رویدادها، بازیگران صحنه، یا به عبارتی چه موقع، چه چیزی، و چه کسی- در آن صورت باید گفت که توانمندی روش مارکسیستی در اینها نیست، بلکه در این است که برای یافتن پاسخ به پرسش "چرا"، و به‌ویژه شناخت و درک پویایی تغییرهای تاریخی، به شما کمک می‌کند تا تاریخ را فراتر از کنش‌های اشخاصی نامدار و شناخته‌شده یا رخدادهایی معیّن ببینید که در روایت‌های تاریخی "رایج" (و بیشتر متن‌هایی که در نهادهای آموزشی درس می‌دهند) آنها را بزرگ و برجسته و بر آنها تأکید می‌کنند.

انگلس شیوهٔ مارکسیستی را بهتر از هر کس دیگری در سخنرانی‌اش بر سر مزار مارکس در سال ۱۸۸۳ بیان کرد: "همان‌طور که داروین قانون تکامل طبیعت زنده (آلی یا ارگانیک) را کشف کرد، مارکس هم قانون تکامل تاریخ بشر را کشف کرد؛ این واقعیت ساده را که در انبوه ایدئولوژی‌ها پنهان شده بود کشف کرد که نوع بشر نخست باید بخورد، بنوشد، مسکن و پوشاک داشته باشد، تا بتواند به سیاست، علم، هنر، مذهب، و غیره بپردازد. بنابراین، تولید وسایل مادّی مبرم و ابتدایی زندگی، و در نتیجه درجهٔ توسعهٔ اقتصادی هر ملّت معیّن یا هر دوران معیّن، پایه‌ای را تشکیل می‌دهد که نهادهای دولتی، مفاهیم و نظریات قانونی، هنر، و حتّی اندیشه‌های مذهبی انسان‌های مورد نظر تکامل می‌یابد، و بنابراین، با تکیه بر این پایه است که باید اینها را توضیح داد، نه برعکس، آن‌طور که تا کنون معمول بوده است." چنین شیوهٔ برخوردی، یعنی بررسی رابطهٔ میان آنچه مارکس نیروهای تولید، انسان (کار دستی و فکر، مهارت‌ها، دانش) و ملاحظات فنّی (زمین، ابزار، ماشین‌آلات، و زیرساخت‌ها) خواند، از یک سو، و بررسی مناسبات تولید (ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهادی مربوط به مالکیت، قدرت و کنترل) از سوی دیگر، کلید اصلی درک و شناخت تاریخ است. این شیوه به‌ویژه به درک چگونگی تغییر جامعه‌های بشری- از جوامع قبیله‌یی اوّلیه که مارکس آن را "کمونیسم ابتدایی" خواند و جوامع برده‌داری کلاسیک در یونان و روم گرفته، تا فئودالیسم و سرمایه‌داری- کمک می‌کند. این دیدگاه مادّی (ماتریالیستی) تاریخ در تقابل و تضاد مستقیم با دیدگاه بورژوایی، لیبرال یا "رایج" است که تغییرهای تاریخی را صرفاً متأثر از کنش‌های افراد، مثل حاکمان، ژنرال‌ها، یا سیاستمداران (و اغلب هم مردان) می‌بیند که با انگیزه‌های شخصی و به خواست خود یا بر پایهٔ آرمان‌های مبهم مذهبی، ملّی‌گرایانه، یا گاه با نیت شخصی "ترقی" اجتماعی، موجب تغییر می‌شوند.

هستهٔ مرکزی ماتریالیسم تاریخی، مفهوم طبقه است که این طور تعریف می‌شود: بخش‌هایی از جامعه که شیوهٔ گذران زندگی‌شان بر اساسی یکسان است و منافع مشترکی دارند. برخلاف تمایزهای گروهی به وجود آمده در میان گونه‌های متفاوت جانوران (مثل زنبورها یا مورچه‌ها ) که صرفاً پایهٔ ژنتیکی دارد، جامعهٔ انسانی با تمایزهای طبقاتی‌اش در سراسر تاریخ بشر دچار تغییرهای اجتماعی شده است و همچنان هم در حال تغییر است. بنا به تعریف علم تکامل (فرگشت)، همهٔ گونه‌های موجودات روی زمین در نوع خود منحصر به فردند (از جمله انسان‌ها)، ولی گونهٔ انسان یا نخستیان (هومونیدها) از چند لحاظ با همهٔ گونه‌های دیگر موجودات زنده تفاوت دارد،‌ از جمله از لحاظ به‌کارگیری ترکیبی از فناوری، آموزش و فراگیری، انتقال فرهنگ و دانش، و توسعهٔ اجتماعی.

کار، یعنی تولید اجناس و کالاها و خدمات مفید و قابل مصرف، عاملی مرکزی نه‌فقط در تغییر تاریخی جامعهٔ بشری، بلکه (همان‌طور که فردریش انگلس در مورد نقشی که کار کردن در تغییر میمون به انسان بیان می‌کند) در خودِ روند شکل‌گیری ما به مثابه "گونه"ای متمایز، عاملی کلیدی است. تحوّل از قبیله‌های شکارچی-گردآورنده