آزمون نظریۀ جنگ ترکیبی در مورد سوریه و اوکراین

آندریوف کوریبکو

 

جنگهای ترکیبی

2. آزمون نظریۀ جنگ ترکیبی در مورد سوریه و اوکراین

دربارۀآندریوف کوریبکو

تحلیلگر سیاسی آمریکائی مستقر در مسکو، کارشناس امور استراتژیک ایالات متحده در آفریقا، اورآسیا، راه ابریشم نوین و جنگ ترکیبی[1]ست. او در حال حاضر به عنوان تحلیلگر سیاسی در آژانس اسپوتنیک کار می کند و دورۀ دکترا در انستیتو دولتی مناسبات بین المللی مسکو MGIMO بوده و  مونوگرافی « جنگ ترکیبی، رویکرد انطباقی غیر مستقیم برای تغییر رژیم» Guerres hybrides: l’approche adaptative indirecte pour un changement de régime (2015) یکی از نوشته های اوست.  مقالۀ حاضر به  کتاب نظریۀ جنگ ترکیبی در آینده ضمیمه خواهد شد.

***

اوریانتال ریویو :کتاب آندریوف کوریبکو، جنگهای ترکیبی : رویکرد انطباقی غیر مستقیم برای تغییر رژیم، مشخصاً به وضعیتی می پردازد که سوریه و اوکراین را نخستین قربانیان جنگ ترکیبی ایالات متحده معرفی می کند، ولی بُرد مقاله به شکلی بیان شده که ابداعات نام برده در بخش 1 [2] که در انتشار اصلی درج نشده است، در کل طول حرکات اهمیت خود را نشان می دهد. هدف نشان دادن کشف جدید وجوهی ست که می تواند در نظریۀ عمومی ادغام گشته و درک آن را به شکل کاملتری ممکن کند و به ناظران اجازه دهد تا با دقت بیشتری آیندۀ میدان های نبرد را که جنگهای ترکیبی می تواند در آنجا روی دهدتشخیص دهند.

 این بخش از پژوهش در ادامۀ الگوی نظریه پرداختی که توضیح داده شد واقع شده است. این بخش از تعیین کننده های ژئو استراتژیکو اقتصادی در پشت پردۀ جنگهای سوریه و اوکراین حرف می زند، پیش از آنکه به بررسی شکنندگی های ساختار اجتماعی سیاسی بپردازد که ایالات متحده می خواهد با احتساب کسب توفیق به درجات مختلف از آنها بهره برداری کند. آخرین بخش شامل نظریۀ پیش شرط اجتماعی و ساختاری ست و مختصراً توضیح می دهد چگونه در هر وضعیتی حضور داشته است.

***

تعیین کننده های ژئو استراتژیک

سوریه:

جمهوری عرب که به شکل سنتی لائیک است در طرح انقلاب رنگی صحنه پردازی شده به کارگردانی ایالات متحدهدر کوران بهاران عرب به سال 2011بلعیده شد. اگر بخواهیم به اختصار بیان کنیم، بنیادهای استراتژیک این عملیات فوق العاده بزرگ، طرح ایالات متحده عبارت بود ازکمک به گروه فراملّی اخوان المسلمین که می بایستی از الجزائر تا سوریه از طریق یک سری عملیات تغییر رژیم همزمان علیه دولتهای رقیب (سوریه)، همکاران نامطمئن (لیبی)، و دولت های ماهواره ایاستراتژیک مربوطه از طریق انتقال اجتناب ناپذیر حاکمیت (مصر، یمن) به قدرت برسند. محیط استراتژیک حاصله از آن می بایستی جنگ سرد در اروپای شرقی را مجدداً به روی صحنه بازی کند، با این حساب که هر یک از دولتها از سوی یک حزب (اخوان المسلمین بجای حزب کمونیست) و زیر کنترل نیابتی یک پشتیبان خارجی اداره شود، در این صورت یک شرکت مشارکتی به ریاست ترکیه و قطر با دست پنهانکار ایالات متحده.

این کنفدراسیون ایدئولوژیک که به شکل ابهام آمیزی سازماندهی شده به اندازۀ کافی پراکنده بوده تا اینکه از طریق تاکتیکهای سادۀ «اختلاف بیانداز حکومت کن» قابل کنترل باشد (با جلوگیری همیشگی از تشکیل هر گونه سازمان مستقل بین عربستان سعودی و دولتهای خلیج [فارس] )، ولی از سوی دیگر باید به سادگی در بسیج نفرت فرقه ای آنها علیه ایران و منافع این کشور در منطقه تحریک پذیر باقی بمانند، یعنی وضعیتی که آنان را به ابزاری فوق العاده انعطاف پذیر برای ترویج استراتژی کلان آمریکا در خاورمیانه تبدیل می کند.با توجه به منشأ هرج و مرج آسای این دام[3] ژئوپلیتیک، از پیش تعیین شده است که عناصر آن میتواند احتمالاً بر اساس طرح تحقق نیابد و فقط تحقق جزئی این طرح می تواند در کوران نخستین اقدامات واقعاً به انجام رسد، و مشخصاً به همین گونه نیز روی داد، یعنی وقتی که مردم سوریه در مقابل این تهاجم جنگ ترکیبی ایستادند و شجاعانه برای دفاع از دولتی با سابقۀ تمدنی طولانی فراسوی قرنها مبارزه کردند.می توانیم بگوئیم که سوریه همیشه به مثابه مهمترین هدف استراتژیک بین همۀ کشورهای متأثر از بهار عرب مطرح بوده و این واقعیت فراسوی پنج سال[4] جنگ ترکیبی ناامید کننده به اثبات رسیده است که در پاسخ به نخستین تلاش ایالات متحده برای تغییر رژیم علیه این کشور به راه افتاد و به شکست انجامید.

در مقایسه، مصر، پر جمعیت ترین کشور عرب از وقتی که دولت اخوان المسلمین (برادران مسلمان) را که از جانب آمریکائی ها تحمیل شده بود سرنگون کرد فقط مجبور شد در سطح نازلی با تروریسم (تروریسم به مدیریت قطر) در سحرای سینا مقابله کند. علت این فاصلۀ عظیم در مقایسه با اهداف استراتژیک مهم آمریکائی ها که مربوط است به تعیین کننده های ژئو استراتژیک در پشت پردۀ جنگ علیه سوریه. این موضوع را کمی دورتر توضیح خواهم داد.

اوکراین :

تعیین کننده های ژئو استراتژیک در پشت پردۀ جنگ در اوکراین خیلی ساده تر از جنگ علیه سوریه است، و اغلب آنها در نخستین بخش[5] وقتی که از استراتژی «بازگشت برژینسکی»[6] حرف می زنیم توضیح داده شده است، دام ژئوپلیتیک. بخشی از انگیزۀ پنهان در سرنگونی دولت اوکراین، با شروع قتل عامهای ضد روسی که متعاقباً به وقوع پیوست جذب روسیه در دام مداخله جویانه مشابه سال 1979 در افغانستان بود. جنگ علیه دونباس تجدید حیات این اقدام واشنگتن بود که توفیقی در بدست آوردن اهدافش نداشت ولی خیلی بیشتر موفق شد کل سرزمین اوکراین را به سلاح ژئوپلیتیک علیه روسیه تبدیل کند.

کلام قصار مشهور برژینسکی می گوید که « بدون اوکراین، روسیه جایگاهش را به عنوان  امپراتور اورآسیائی از دست خواهد داد»[7]، با وجود این وقتی این موضوع را مطرح می کرد بینش دیگری در ذهنش داشت ( او فکر می کرد که روسیه به شیوۀ امپراتوری در منطقه برای باززائی شوروی خواهد کوشید). از دیدگاه ژئوپلیتیک کلام قصار او حاوی بسیاری از واقعیات بنیادی ست. امنیت ملّی فدراسیون روسیه در ابعاد گسترده بستگی به رویدادهای اوکراین دارد، به ویژه حاشیۀ وسیع غربی و یک دولت مخالف روسیه در کی یف که حاضر است میزبان زیربنای دفاع ضد موشکی آمریکا باشد (و این شیوۀ بیان یا حسن تعبیر آرامش بخشی ست برای کتمان افزایش شانس ایالات متحده در خنثی سازی توان دومین ضربۀ روسیه و در نتیجه کسب وضعیت برتر در باج خواهی و تهدید اتمی) و بر این اساس تهدید بزرگ استراتژیکی را [علیه روسیه ] تشکیل خواهد داد. برای بازتعریف برژینسکی و مشخص تر نمودن کلام قصار او می توانیم بگوئیم که «اگر غرب بتواند در آلت دست قرار دادن اوکراین تا جائی توفیق بدست آورد که این کشور را به دشمن دراز مدت روسیه تبدیل کند، در این صورت مسکو برای بلند پروازیهای چند قطبی آینده اش به مانع ژئواستراتژیک کلانی برخورد خواهد کرد».

 سناریوی مصیبت بار اوکراین در میزبانی یگانهای دفاع ضد موشکی ناتو یا ایالات متحده هنوز نقش خود را کاملاً بازی نکرده است، ولی کشور هنوز به برداشتن چند گام کوچک تا پیوستن به ناتو در جایگاه عضو[8]تمام عیار فاصله دارد، موضوعی که موجب بخشی از مشارکت می شود، بدون تضمین متقابل رسمی روی موضوع دفاع. افزایش همکاری نظامی بین کی یف و واشنگتن و در گسترش آن، بین اوکراین و جبهۀ آتلانتیست، روی مانورهای خشونت آمیز علیه منافع استراتژیک روسها بنیانگذاری شده است. با وجود این، وضعیت آنچنان بد نیست چرا که می توانست از این نیز بدتر باشد زیرا آمریکائی ها در نقشه های استراتژیک خودشان تصور کرده بودند که در حال حاضر پنتاگون کنترل کریمهرا در اختیار خواهد داشت و در نتیجه در وضعیتی خواهد بود که می تواند یگانهای دفاع ضد موشکی و دیگر فن آوریهای بی ثبات ساز خود را مستقیماً در دروازه های روسیه مستقر کند. اشتباه نهائی در بینش غربی در کوران تدارکات جنگ ترکیبی، این بود که فکر می کردند روسیه بدون دفاع از منافع تمدنی، بشر دوستانه و ژئواستراتژیک خودش در کریمه واپس خواهد کشید (یا اگر واپس ننشست در باتلاق « بازگشت برژینسکی »[9] خواهد افتاد)، البته همانگونه که امروز تاریخ گواهی می دهد، این یک اشتباه بزرگ بین بزرگترین اشتباهات دیگری بود که آمریکائی ها در محاسباتشان مرتکب شدند.

تعیین کننده های ژئو استراتژیک

سوریه:

سوریه از دیدگاه استراتژیِ کلانِ آمریکا حائز اهمیت بسیار زیادی ست، زیرا می بایستی پایانۀ خط مشترک لوله های انتقال سوخت مایع[10] «خط لوله های انتقال سوخت مایع دوستی» ایران و عراق را در خود جای می داد. این مسیر خط لوله برای ایران این امکان را فراهم می کرد که به بازار اروپا دسترسی داشته باشد و کاملاً رژیم مجازاتهائی را خنثی کند که ایالات متحده در گذشته علیه این کشور به اجرا گذاشته بود. هم زمان با این طرح، یک طرح رقیب دیگر از سوی قطر برای ارسال گاز خودش از طریق عربستان سعودی، اردن، سوریه به اتحایۀ اروپا در جریان بود، که از ترکیه و یونان باید عبور می کرد. رئیس جمهور اسد ماهرانه این پیشنهاد قطر را برای وفاداری دراز مدت سوریه به هم پیمان ایرانی اش رد کرد. جنگ علیه سوریه پس از جنگ ترکیبی در بهار عرب با شدت بسیاری از سوی ایالات متحده و دولتهای خلیج [فارس]  پشتیبانی شد، صرفاً به این هدف که کشوری را که از تبدیل شدن به ماهوارۀ جهان تک قطبی سر پیچی می کند مجازات کنند.

 


«خط لوله های انتقال سوخت مایع دوستی» با تیتر « خط لوله های انتقال سوخت مایع اسلامی» (یا «پیپلین اسلامیک»)

اگر خط لوله های انتقال سوخت مایع دوستی به انجام می رسید یکی از مهمترین طرح های مشترک جهان چند قطبی فراملی جهان می بود، یکی از مهمترین راه های اتصالی فراملی که با عرضۀ انرژی و دالان سرمایه گذاری با وصل کردن ایران به اتحادیۀ اروپا به انقلابی در عرصۀ  ژئوپلیتیک منطقه می انجامید. در نتیجه می توانست به تغییرات معنی داری در توازن نیروها در خاورمیانه منتهی شود، که در این بازی بازندۀ مطلق آن ایالات متحده وهم پیمانانش در خلیج [فارس] می بود. با درک تهدید شدیدی که این خط لوله های دوستی می توانست برای فرادستی ایالات متحدۀ آمریکا از دهه ها پیش در منطقه داشته باشد، تصمیم گرفتند کاری کنند که این طرح هرگز به اجرا گذاشته نشود، چگونگی جلوگیری از آن نیزهیج اهمیتی نداشت. این موضوع یکی از دلایل و بخشی از پشت پردۀ ایجاد «دولت اسلامی در عراق و سوریه» (ISIS) را توضیح می دهد. از این دیدگاه بازی ایالات متحدۀ آمریکا خیلی روشنترمی شود: به این معنا که چرا بی ثبات سازی نه مصر بلکه سوریه را به اولویتهای خودشان تبدیل کردند وچرا این همه منابع بی شمار را به این طرح اختصاص دادند، به علاوه سازمان ائتلاف بین المللی از طریق نیابتی برای کمک به آنها برای دستیابی به چنین هدفی.

اوکراین :

پافشاری ایالات متحده برای به دام انداختن اوکراین خیلی بیش از انگیزه های ژئواستراتژیک از ضروریات عینی نقاط تلاقی با امور ژئو اکونومیک معاصرالهام می گرفت. وقتی اردوی تروریسم شهری و مردمی  شناخته شده مانند « Euro-Maïdan» اروپا- میدان راه اندازی شد، ایالات متحده اوکراین را مجبور کرد که به یک انتخاب تمدنیِ مصنوعی بین اتحادیۀ اروپا و روسیه تن بدهد.  مسکو سه طرح به هم پیوستۀ مشترک فرا ملی و چند قطبی را به پیش برده بود، فروش گاز و نفت به اتحادیۀ اروپا، اتحادیۀ اورآسیائی و پل زمینی اورآسیائی (انرژی، نهادینه و اقتصادی، به شکل پی در پی)، که واشنگتن به هر قیمتی خواهان تضعیف آن بود. با یادآوری کلمۀ قصار پیشین به نقل از برژینسکی دربارۀ اوکراین و بازتعریف آن توسط نویسندۀ این نوشته، کلمات بار معنائیِ بیشتری می گیرد : به این معنا که بدون اوکراین به عنوان بخشی از این شبکه از طرح های به هم پیوسته، مجموعه به شکل محسوسی ضعیفتر خواهد شد. کناره گیری اوکراین از معادله روی هر یک از طرح ها تأثیر می گذارد : این موضوع داد و ستد انرژی بین روسیه و اتحادیۀ اروپا را مسدود کرده و مشکلات پیچیدۀ پیشبینی ناپذیری را برای هر دو طرف به وجود می آورد،  در نتیجه بازاری مهم و جمعیتی فعال را از حوزۀ کارکرد اتحادیۀ گمرکی خارج می کند، و چنین رویدادی تمرکز مجدد زیربناها را فقط روی بلاروس ضروری می سازد، یعنی فضائی نسبتاً کوچکتر و از دیدگاه اقتصادی کم اهمیت تر که به این ترتیب به گلوگاه خفه کننده ژئوپلیتیک معنی دارتر از گذشته برای حرکات ضد روسی از سوی غرب[11] تبدیل می شود. به عنوان امتیاز مکمل در شکار قاچاقچیگرانۀ اوکراین بیرون از مدار حوزۀ روسیه، ایالات متحده در وضعیتی قرار گرفت که زنجیره ای از رویدادهای مضمونیِ از پیش تعیین شده (البته، به استثناء ضمیمه کردن کریمه) را به حرکت انداخت که محرک جنگ سرد جدیدی بود که آرزوی راه اندازی آن را داشت.


ایالات متحده این طرح را به هدف ایجاد مانع ظاهراً عبورناپذیر بین روسیه و اتحادیۀ اروپا می خواست به اجرا گذارد، با آگاهی به این امر که مشکلات امنیتی (نظامی، انرژتیک، اقتصادی و از دیدگاه استراتژیک) قابل پیشبینی به شکل فوق العاده ای همکاری بین آنها را مختل خواهد کرد و بروکسل را در بازی برنامه ریزی شدۀ  قدرت سنگین تک قطبی ایالات متحده آسیب پذیر خواهد کرد. ایالات متحده برای حفظ موضع فرادست مدارانۀ خود روی اروپا باید سناریوئی می اندیشید که بتواند بین روسیه و اروپا را برای دراز مدت جدائی بیاندازد و این جدائی می بایستی تا جائی که ممکن است شدید باشد تا شانس سه طرح کنترل ضروری ذیل را بتواند به اروپا تحمیل کند:

1. گسترش دائمی ناتو در وضعیت آماده باش در شرق (کنترل نظامی).

2. صادرات گاز طبیعی مایع آمریکائی به اروپا و فراخوان به راه های انرژی جالب که متعلق به روسیه نباشد مانند دالان گاز جنوب[12] (کنترل عرصۀ انرژی).

3. و همکاری برای تجارت و سرمایه گذاری فرا آتلانتیک (