پرتغال، ایتالیا وشیلی درس هایی از انقلاب های پیشین
پرتغال، ایتالیا وشیلی درس هایی از انقلاب
های پیشین
نیک رایت، نویسنده کمونیست، در این مقالهٔ آموزشی حاضر، به انقلابها و
ضدانقلاب هایی می پردازد که با رویدادهای بریتانیا، یعنی کشوری که در آن اتحادی
تاریخی از سوی طبقۀ حاکم صورت گرفت تا جلو اجرای برنامۀ چپ میانۀ جرمی کوربین پس
از پیروزی ۲۰۱۷ او در انتخابات را سد کند ارتباطی بیشتر
پیدا میکند.
جشن هایی در پرتغال و ایتالیا در ۲۵ آوریل/ ۶ اردیبهشت -ثور- ماه
بهسبب قرنطینگی خانگی ناگزیر بر اثر شیوع ویروس کرونا با سکوت برگزار گردیدند.
فستا دلا لیبراتزیونه، یا جشن آزادی، شکست فاشیسم در ایتالیا در ۱۹۴۵ و رهایی کشور را جشن
میگیرد. پیروزی مقاومت در برابر یورش فاشیسم عرصه را برای دگرگونی بنیادی در
زندگی مردم ایتالیا گشود. در همین روز در سال ۱۹۷۴/۱۳۵۳ فاشیسم در پرتغال به
پایان رسید. انقلاب میخک یا روولوکا دوس کراوس، آخرین تحول انقلابی در قارۀ اروپا
به شمار میرود. برنامه های جشن های امسال در پرتغال شامل موسیقی آنلاین،
گردشگری در نگارخانه ها و مکانهای تاریخی مجازی بود و در ساعت ۳ بعدازظهر مردم به
ایوان هایشان آمدند تا تصنیف گرندولا ویلا مورنا را سر دهند که پخش آن ندای آغاز
خیزش جنبش انقلابی نیروهای مسلح هم در پرتغال و هم در مستعمرههای آفریقایی پرتغال
بود. جنبش انقلابی خیزشی بود که در آن سربازان ناراضی از لشکرکشی های نافرجام در
سرکوب شورش ها در مستعمره ها و بدگمان نسبت به افسرهای ارشد بر ضد رژیم به پا
خاستند. و در ایتالیا مردم به ایوانها آمدند تا تصنیف پارتیزانی بلاچاو را
سردهند.
آلوارو کونیال، رهبر
تاریخ ساز حزب کمونیست پرتغال، چند روز پس از ۲۸ آوریل ۱۹۷۴
(۸ اردیبهشت -ثور- ماه ۱۳۵۳)، با استقبالی پرشور از
سوی هزاران کارگر به لیسبون بازگشت. پس از گریختن اعضای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست
پرتغال از زندان دهشتناک دژ پنیجه در ساحل آتلانتیک، این نخستین بار بود که کونیال
به سرزمین مادری بازمی گشت.
پرتغال در روز اول ماه
مه ۱۹۷۴ /۱۳۵۳ شاهد تظاهراتی گسترده بود که کونیال، و
ماریو سوارز (رهبر حزب سوسیالیست اسپانیا)، در آن سخنرانی کردند و نشریه آوانته،
ارگان حزب کمونیست پرتغال، پس از پنج دهه فعالیت زیرزمینی بهصورت قانونی منتشر
گردید.
انقلاب پرتغال، تلاش در استعمارزدایی از مستعمره های آفریقایی این کشور را با
پیکار بی امان بر ضد قدرت و ثروت طبقه سرمایه دار و زمین دار بههم گره زد.
پس از انجام اصلاحات
ارضی در منطقههای مهم کشاورزیای که زمینداران بزرگ از نیروی کار چندین نسل از
دهقانان و زراعت گران بیزمین بهرهکشی میکردند، شمار زیادی مزرعههای تعاونی و
اشتراکی احداث گردید. بخشهای اصلی اقتصاد، ترابری، کانها، صنعت پولاد و کشتیسازی،
مخابرات و استخراج ذخیرههای زمینی، ملی شدند.
کوشش افسران ارتش در
انجام کودتایی دستراستی بر ضد این تحولهای بنیادی شکست خورد و دولت موقت پرتغال
با وزیرانی کمونیست و سوسیالیست ازجمله کونیال، کشور را به سوی نخستین انتخابات
آزاد رهنمون کردند.
انتخابات در میان
برگزاری جشنها، در نخستین سالگرد ۲۸ آوریل و اول ماه مه
برگزار شد. کسانی که در آن زمان در لیسبون بودند، اول ماه مه آن سال را به یاد
دارند. همزمان با راه پیمایی صفهای گسترده کارگران که به مرکز شهر وارد میشدند،
سربازان از درون بالگردهایی که بر فراز شهر در پرواز بودند میخکهای سرخ بر سر راه
پیمایان می ریختند و کارگران بر گردن سربازانی که از صفهای آنان محافظت میکردند
حلقههای گل میانداختند.
۲۹ سال پیش از این رویداد
در پرتغال، در ۲۸ آوریل ۱۹۴۵
(۸ اردیبهشت -ثور- ماه ۱۳۲۴)، کمیتۀ آزادیبخش ملی
شمال ایتالیا (کمیتادو دی لیبراتزیونه ناتزیوناله آلتا ایتالیا)، بهدست گرفتن
قدرت در ایتالیا و فرمان مرگ رهبران فاشیست را اعلام کرد.
واحدهای مقاومت در
روزهای بعد از آن، شهرها و شهرستان های اصلی ایتالیا را آزاد کردند. در سال بعد،
مبارزهای چندسویه بر سر بهدست گرفتن قدرت به یک همه پرسی انجامید که با دادن
رأیی اندک به نظام سلطنتی به این نظام پایان داد و مهمتر از آن اینکه، نظام سیاسی
ایتالیا را جمهوری با ارزش های کارگری اعلام کرد.
رخدادهای تاریخ ایتالیا
پس از ۱۹۴۵/۱۳۲۴ و جنگ جهانی دوم هنوز
در خاطرهها زنده است و مرور آنها نشان میدهد که ایتالیا چگونه سرکردگی سرمایهداری
را بهچالش کشید و چگونه دخالتهای آشکار و نهان ایالات متحده، مافیا و عنصرهای
جنایتکار، قدرت بازار و اتحادیۀ اروپا، همراه با دولت پنهان و کلیسای کاتولیک، راه
را بر تغییرهای سامانهای در این کشور بستند. رخدادهای پس از ۱۹۷۴/۱۳۵۳ در پرتغال تفکر سیاسی
نسل های اخیر را که هنوز بازیگران اصلی در سیاست روز آن کشور هستند رقم زدند.
ضدانقلاب خزنده موفق شد که کشور پرتغال را به سوی یکپارچگی هرچه بیشتر در اقتصاد
سرمایهداری جهانی و منطقهٔ یورو براند و کشاورزی تعاونی و اشتراکی را بهدست زمین
داران بسپارد و خصوصی شدن دوباره بنگاههای اقتصادی را تسهیل و حقوق کارگران را
محدود کند. چنین تجربهای نیروهای چپ پرتغال را دچار گرفتاری های ویژهای کرده
است.
مهم آن است که این دو
تجربه تاریخی به جمع بندی هایی سطحی نینجامند. اما تجربه های کسب شده، هم در
ایتالیای سال های دهههای پس از ۱۹۴۵/۱۳۲۴ و هم در پرتغال طی
زمانی کوتاه تر یعنی از ۱۹۷۴/۱۳۵۳ تا زمان حاضر، نشان میدهد
حمایتی که سرمایه در جامعهٔ سرمایه داری بر آن متکی است از آن چیزی که در مقولهٔ
هر خیزشی بر ضد آن که در آغاز ممکن است در ذهن نقش بندد، بسیار جاافتاده تر است.
مسلم است چالشی که چشم انداز
دولت کوربین با آن سرمایه را به مبارزه میطلبید نسبت به اظهار دوستی آشکار
سربازان انقلابی به راهپیمایان اول ماه مه یا حضور پارتیزان های کمونیست در میدان
ها، صراحتی کم تر داشت.
اما بسیج گستردۀ
نیروهای آشکار و پنهان به منظور بی ثبات کردن حزب کارگر و نقش بر آب کردن چشم انداز
پیروزی دوم انتخاباتی اش، پس از نزدیک شدن آن به پیروزی در سال ۲۰۱۷ و تحرک سبعانهٔ این
بسیج نشان داد که طبقۀ حاکم دولت های سرمایه داری، از دلبستگیهای کلی
طبقاتی خود بسیار آگاه است.
تجربههای ایتالیا و
پرتغال نشان میدهد که بورژوازی کشورهای آمریکای شمالی (ایالات متحده، کانادا، و
مکزیک) و کشورهای اروپایی در هر دو سوی اقیانوس اطلس در شیوۀ تفکر، بسیار
"انترناسیونالیست"تر از نیروهای طبقۀ کارگر است. هرکدام از نیروهای
طبقاتی درگیر، از تجربۀ کودتای نظامی سازمان دهی شده از سوی سازمان سیا در سال ۱۹۷۴/۱۳۵۳ که دولت سوسیالیستی
سالوادو آلنده را برانداخت می توانند بیاموزند.
درواقع، فرانک کارلوچی،
جاسوس ایالات متحده و سفیر شیلی در ایالات متحده، دورهٔ خدمتش را اندکی پس از
کودتای پینوشه پایان داد و چندماه پیش از انقلاب آوریل پرتغال در مقام سفیر ایالات
متحده در پرتغال وارد این کشور شد. یکی از ترفندهای شگفت انگیزی که در کنار
رویدادهای پرتغال در آن زمان موجودیت یافت، فرقهٔ مائوئیستی بهاصطلاح جنبش برای
احیای حزب پرولتاریایی یا «ام آر پی پی» بود که به طورعمده از دانشجویان لایههای
مرفه و متعلق به طبقه بورژوازی با شعار "مرگ بر کونیال" پا به عرصه
گذاشت. رهبری این فرقه با خوزه مانوئل بارروسو بود که دیرتر رئیس بنگاه مالی گلدمن
ساکس بینالمللی، رئیس کمیسیون اتحادیۀ اروپا، و نخستوزیر پرتغال شد. اگر یک
نشانه برای چپ نمایی وجود داشته باشد، ترکیب شعارهای فرا انقلابی با پشتیبانی از
سیاست های خارجی امپریالیستی است.
دربریتانیا توهم های
موجود درباره اتحادیۀ اروپا و امتیازدهی های غیراصولی به دیدگاه های اسرائیل،
نیروهای راست سوسیال دمکرات را با چپ افراطی قیاس پذیر می سازد. کمی پس از
کودتای پینوشه، صاحب نظری آگاه در چپ بریتانیا نوشت:
“تا آنجایی که شیلی یک
دمکراسی بورژوایی به شمار میرفت، آنچه در آنجا روی داد مربوط به دمکراسی
بورژوایی در کل بود و ممکن است که در دیگر دمکراسی های بورژوایی هم روی دهد.
"
روزنامه تایمز روز پس
از کودتای شیلی (با واژههایی که باید نیروهای چپ بهدقت بهخاطر بسپارند) نوشت:
"صرفنظر از اینکه کاری که نیروهای مسلح انجام دادند درست بود یا نه، باید
گفت شرایط چنان بود که یک فرد نظامی معقول با نیت نیکو این را وظیفۀ قانون اساسی
خود می دید که در وضع پیشآمده دخالت کند." اگر پیشامد مشابهی در بریتانیا
روی دهد، به احتمال بسیار، هرکسی در استادیوم ویمبلی باشد، ویراستار تایمز نخواهد
بود، زیرا او سرگرم نوشتن سرمقاله و افسوس خوردن از این رویداد و آن رویداد در آن
سرمقاله خواهد بود، اما با این موافق خواهد بود- هرچند با اکراه- که با
درنظر گرفتن تمامی شرایط و با وجود رنجآور بودن این انتخاب، جایگزین دیگری به جز
نظامیهای معقول وجود نداشته است، و بههمین ترتیب و جز اینها." برای آنانی
که بسیار جوان هستند تا بتوانند رویدادهای روزهای کودتا در شیلی را بهیاد آورند،
اشاره به استادیوم ویمبلی بازداشت کردن وحشیانه هزاران نفر از هواداران آلنده و
نگهداشتن آنان در استادیوم سانتیاگو را بازگو میکند که بسیاری از آنان دیرتر به
دست نیروهای زیر فرماندهی پینوشه، دوست مارگارت تاچر- نخست وزیر وقت بریتانیا-
زندانی یا تیرباران شدند.
در پی این رویدادهای
وحشتناک بود که رالف میلیبَند۱ استدلال کرد:
"اما هرچند تجربۀ شیلی ممکن است آزمونی برای ٬گذار مسالمتآمیز به سوسیالیسم٬
نباشد، اما هنوز میتواند الگویی گیرا تلقی شود برای آنچه ممکن است دولتی در یک
دمکراسی بورژوایی این تصور را ایجاد کند که صادقانه میخواهد دست به تغییرهای جدی
در نظام اجتماعی بزند و به سمت برنامه های سوسیالیستی در چارچوب روش های قانون
مند و تدریجی حرکت کند..."
انتخابات ۲۰۱۷ در بریتانیا نشان داد
که چگونه برنامهای پیشرو میتواند جنبشی تودهای را برانگیزد و پیروزیهای
انتخاباتی را شتاب بخشد. حزب کارگر با آرایی کمتر از ۲۰ درصد به جایی رسید که
توانست نمایندگان حزب محافظهکار را از داشتن اکثریت پارلمانی ساقط کند و خشمی
تدریجی در حزب حاکم بهراه بیندازد.
برنامۀ حزب کارگر که
مالکیت همگانی کالاها و خدمات ابتدایی مانند آب، برق، ترابری همگانی در آن گنجانده
شده است و با معیارهای بریتانیا برنامهای افراطی به شمار میرود نتوانست راهبرد
اقتصادی و سیاسئ جایگزین در جامعه جا بیندازد و از این راه بتواند اقتصادی با
بازدهی بالا و با مالکیت همگانی بهپیش برد. بخش بزرگی از مردم که شعار حزب کارگر
را پسندیدند و به آن رأی دادند، این شعار را بدون داشتن بینشی عمیق نسبت به
پیامدهای ممکن برای سودورزی و قدرت سرمایهداری انجام دادند، اما در مورد طبقۀ
حاکم چنین نبود. آنان از این بیم داشتند که دولت حزب کارگر نوین ممکن است بهقصد
تغییر توازن قدرت و ثروت بر سر کار بیاید. پاسخ بیرحمانه طبقهٔ حاکم پس از
انتخابات از بین بردن حزب شان در دولت، کنار زدن لیبرال دمکرات ها، و بسیج
تمامی نیروهایی که در اختیار داشتند بهمنظور نگاهداشتن حزب کارگر در تفرقه و
ناتوانی بود.
نیروهای طبقه حاکم در
پیشبرد این رسالت همدستانی مشتاق، آگاه، و پرکار از درون حزب کارگر با خود همراه
داشتند. نخستین گام در دریافت آنچه روی داد این است که درک روشنی از چگونگی رویداد
داشته باشیم.
سوسیالیستهای پرتغالی
و ایتالیایی خواهند فهمید که چگونه سوسیالدمکراسی "رسمی" در مورد حزب
سوسیالیست پرتغال در سال های دههٔ ۱۹۷۰/۱۳۴۹ بهسرعت و در مورد
ایتالیا در سالهای دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰/۱۳۲۹ و ۱۳۳۹ با مقاومت بیشتری به
درخواستهای سرمایۀ بینالمللی تن دردادند، ائتلافهای انتخاباتی با نیروهای چپ و
کمونیستی و انقلابی را رها کرده و با پذیرش دیدگاه نولیبرالی به موضعگیری
پرداختند.
آرایش نیروهای سیاسی در
بریتانیا متفاوت است. طبقۀ کارگر ما تجربۀ حاکمیت فاشیسم و مقاومت مسلحانه را
ندارد.
بورژوازی بریتانیا ورای
موردهای خاص نخبگان محلی در جزیرههای دریای مانش، هرگز بهمنزله یک طبقه در
همدستی با فاشیسم شناخته نشده است، هرچند بریتانیای پیش از جنگ (دوم جهانی) از
هواداران شبه فاشیست در نخبگان درباری، اشرافی، و بورژوایی انباشته بود.
اما طبقۀ کارگر ما هم
عاملی تعیینکنندهتر و هم اصیلتر در سیاست بریتانیا است و در قیاس با ایتالیای
پس از جنگ یا سرمایهداری پرتغال در سالهای دههٔ ۱۹۷۰، اقتصاد بریتانیای بهشدت
انحصاری و مالی شده برای مالکیت همگانی آماده است. تجربۀ جمعی ما در طی سه
سال گذشته باید بررسی و موشکافی شود. ما باید مشخصۀ زندگی واقعی سرمایهداری را
بیشتر مورد پژوهش قرار دهیم و مشخصۀ ساختار طبقاتی و تقسیمهای درون طبقۀ کارگر را
کامل تر ارزیابی کنیم. ما باید اتحاد طبقۀ کارگر را همراه با وحدت سیاسی درون چپ
سامان دهیم که کم تر به برچسبها و بیشتر به اندیشه نو و تعهد اهمیت دهد.
و بالاتر از همه باید
هر چه افزون تر اندیشههای سوسیالیستی و شیوههای عملکرد و کردار سوسیالیستی را
در زندگی روزمرهٔ طبقه کارگر، محل زندگی تودهها، محل کار، و مبارزه جا انداخته و
بگسترانیم.
-------------------------------
۱.
رالف میلیبَند در خلال سالهای دههٔ ۱۹۶۰ چهرهای برجسته در
جنبش چپ نو در بریتانیا بود. او چندین کتاب در رابطه با نظریهٔ مارکسیستی و انتقاد
از سرمایه داری نوشت. که کتابهای "سوسیالیسم پارلمانی" (۱۹۶۱)،"دولت در جامعهٔ
سرمایه داری" (۱۹۶۹)، و "مارکسیسم و
سیاست" (۱۹۷۷) از جمله نوشتههای او هستند. اِد میلیبَند
فرزند رالف میلیبَند بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ به رهبری حزب کارگر
بریتانیا رسید.
منبع: «نامهٔ مردم»،
ماه اردیبهشت-ثور- ۱۳۹۹