مارکسیسم بدون سوسیالیسم، سوسیالیسم بدون مارکسیسم

مارکسیسم بدون سوسیالیسم، سوسیالیسم بدون مارکسیسم

"مارکسیست" پرآوازۀ دیگر، دیوید هاوری است. در حقیقت او نویسندۀ کتاب های بی شمار روشنگرانه و تفکر برانگیزی در سنت مارکسیسم غربی (سنتی آکادمیک اما فاقد پراکسیس) است.

واضح است که لنین (مارکس وانگلس) تعاونی ها را چیزی بیش از چالشی واهی برعلیه سرمایه داری نمی دیدند. آنها جنبش تعاونی را در بهترین حالت، امداد دهنده ای در راه مبارزه برای سوسیالیسم و در بدترین حالت، عاملی برای سردرگمی [فکری کارگران]

می دیدند.

مارکسیسم بدون سوسیالیسم،

سوسیالیسم بدون مارکسیسم

زولتان زیگدی

با توجه به بحران بی سابقه و چند سویه ای که تنها شاهد شروعش در آمریکا هستیم، انتظار می رود که متفکرانی عمیق تری پا به صحنه گذاشته و پاسخ های خلاق و متهورانه ای در خور این بحران عرضه کنند. با وجود تنفر عمومی بر ضد نژاد پرستی، ویروسی کشتارگر و متجاوز؛ فاجعۀ نظام دو حزبی موجود؛ و رویارویی با موج اول مصیبت اقتصادی بی سابقه ای که در انتظار ماست، امید بر آن است که راه حل هایی ریشه ای برای جواب به این چالش های عمیق موجود ارائه شود

اما در عوض ، دستپخت بسیاری از متنفذ ترین متفکرین چپ در ایالات متحده که به عنوان راه حل ارائه می شود، آش بیمزۀ بی بو و بی خاصیتی بیش نیست. به دلیل تحمیق ناشی از تصفیه های ضد کمونیستی که در سال های 1950، در میان جنبش های کارگری، جنبش های طرفدارصلح، تساوی نژادی، برابری زنان و عدالت اقتصادی، انجام گرفت، همۀ این جنبش ها اسیر عقاید آنارشیستی ویا سوسیال دموکراتیک شده اند. در نتیجه، شاهد ظهور «مارکسیسم» ضد کمونیست غربی بدون التزام به سوسیالیسم هستیم. و همین طور می بینیم که سوسیالیسم، تنها به شرط جدایی کامل از تفکرات اساسی مارکس و لنین، مورد بحث قرارمی گیرد.

پرفسور ریچارد د. ولف ، شاید مشهور ترین «مارکسیست» در ایالات متحده باشد. ایشان در دوران کاری خویش سهم عظیمی در ترویج مارکس و مارکسیسم دارند. هر زمان که رسانه ها نیاز به شخصی پیدا کنند که به روانی و فصاحت در مورد «مارکسیسم» سخن بگوید، ایشان انتخاب اول هستند. اما بدبختانه شهرت و فصاحت همیشه ضامنی برای جسارت و  دیدی روشن نیست.

پروفسور ولف به درستی اهمیت لحظه کنونی را دریافته است، ترکیب غریبی از فاجعه های بیولوژیکی، اجتماعی و سیاسی که شاید فرصتی یگانه برای دگرگونی در طول دورانی طولانی به دست دهد. پروفسور ولف اخیرا طی مقاله ای ( 1)، تحلیلی خلاصه اما جامع از تمام وقایعی که منجر به موقعیت فعلی شده را به دست داده و بر اهمیت طبقۀ کارگر در گذار مرحلۀ فعلی به مرحله ای فراتر تاکید دارد.

پاسخ او به بحران کنونی بر سه نکته استوار است: «حال چه باید کرد؟ اول، لزوم تشخیص جنگ طبقاتی در حال وقوع و تعهد به شرکت در آن. با توجه به این اصل، می بایست تودۀ مردم را برای ایجاد نیرویی واقعی در حمایت از سیاست ها، احزاب و سیاست مداران  سوسیال دموکرات، سازمان داد. ما نیاز به اتئلافی از نوع “نیودیل” داریم.»

تجدید حیات نیودیل؟ هر چند که اندیشۀ تازه ای نیست، ولی نیاز به یک دگرگونی اساسی در حزب دموکرات دارد. این  حزب در انتخابات 2016، و انتخابات اولیۀ 2020، با قاطعیت تمام نشان داد که با هرگونه تفکر سوسیال دموکراتیکی که به معنای تخطی به محدودۀ ابر شرکت های سرمایه داری حامی آن باشد، بطور قاطع مخالفت خواهد نمود. افزون بر آن باید متذکر شد که ائتلاف روزولت توانست ترقی خواهان شمال را با نژاد پرستان جنوب در آخرین سنگر بجا مانده برای نجات سرمایه داری، گرد هم آوَرَد. تازه پس از آنکه سرمایه داری به مدد اقتصاد بعد از جنگ، دوباره نیرو گرفت، ابر شرکت ها، یا همان جناح ارتجاعی ائتلاف، توانستند با استفاده از سیاست تفتیش عقاید مترقی، مانعی بر سر راه هر گونه سیاست مترقی ایجاد نمایند. ولف به این روند آگاهی داشته و در نکتۀ دوم خود به آن اذعان می کند.

او به درستی می گوید:  «اما نکتۀ دوم، ما با مانعی عظیم روبرو خواهیم بود. سرمایه داران و حامیان آنها، از 1945، برای از میان بردن نیو دیل و تمام میراث چپ گرای آن، دست به طرح مباحث و ایجاد نهاد هایی زدند،… این شرایط منابع مالی زیادی در اختیار سرمایه داران قرار داد و به آنها چنان  قدرتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داد که بتوانند بطور مکرر چپ و نیروی کار را منکوب و قلع و قمع نمایند.» 

«نکتۀ سوم، آنست که در اجرای تازۀ ائتلاف «نیو دیل» یا سوسیال دموکراسی، باید عامل جدیدی نیز اضافه شود… این عامل عبارت است ازمطالبۀ تغییرات در بنگاه های تولید کنندۀ کالا و خدمات، و دگرگونی در نحوۀ سازمان دهی سلسله مراتبی در سرمایه داری (که در آن صاحبان، اعضای هیئت مدیره و غیره ، در موقعیت کارفرما قرار گرفته اند). ما نیازمند گذار به سازمان هایی از بیخ و بن متفاوت، یعنی تعاونی های کارگری دموکراتیک هستیم.

 جوابی که ولف ارائه می دهد عبارت از بازسازی دوبارۀ ائتلاف نیودیل که تنها به دلیل آنکه پرفسور خواستار آن است، باید به طور معجره آسایی ظهور کند، و پس از آن «مطالبۀ» تعاونی های کارگری که باید پیگیری شود (بر علیه چه کسی؟)، و گذاری مهندسی شده به سوی ارض موعودی جدید (اما چگونه؟ معلوم نیست).  بی تردید این به معنای روایتی جدید از تخیل گرایی فوریه، اوون، کابه است که مارکس در » مانیفست حزب کمونیست»  آنرا به طعنه چنین شرح می دهد:

«به همین جهت آنان هر اقدام سیاسی و بویژه هر اقدام انقلابی را طرد می نمایند و بر آنند که از طریق مسالمت آمیز به هدف خویش دست یابند و می کوشند به کمک آزمون هایی که در مقیاس کوچک انجام می گیرد و طبعا عقیم می ماند، به زور نمونه سازی، برای انجیل جدید اجتماعی راه بگشایند….آنها در پی بنیاد نسخۀ جیبی ارض موعودی جدید بوده وبرای آن ناچارند که به احساسات و کیف پول بورژوازی نظر داشته باشند.»

مارکس می دانست که آزمون های تعاونی در دوران او، به عنوان تاکتیکی ضد سرمایه داری، برای توانایی رقابت با بنگاه های غول پیکر، در نهایت نیاز به تامین مالی از سوی سرمایه داران دارند. حال برای پاسخ به نیاز تامین سرمایه برای رقابت با ابر انحصارات چند ملیتی در زمانۀ ما، حتما تعاونی ها باید دست به دامان گولد من ساکس شوند؟

لنین معتقد بود که تعاونی ها می تواند کمکی باشند به مبارزۀ طبقۀ کارگر، و نه هدفی جایگزین برای سوسیالیسم. همانطور که حزب او در 1910 تصریح دارد:

کمک هایی که از طریق انجمن های مصرف ( منظور تعاونی هاست) فراهم میشود، تا زمانی که ابزار تولید در دست یک طبقه باشد، تنها موجب اصلاحاتی جزیی است. بدون خلع ید از آن طبقه، به سوسیالیسم نخواهیم رسید… انجمن های مصرف سازمان هایی برای مبارزۀ مستقیم با سرمایه نیستند و در کنار نهاد های مشابه دیگری که توسط طبقات دیگر سازمان یافته اند وجود دارند. این سازمان ها می توانند موجب این توهم شوند که از طریق آنها مشکلات اجتماعی، بدون نیاز به مبارزۀ طبقاتی و خلع ید از بورژوازی قابل حل است.

واضح است که  لنین (و مارکس و انگلس) تعاونی ها را چیزی بیش از چالشی واهی بر علیه سرمایه داری نمی دیدند. آنها جنبش تعاونی را در بهترین حالت، امداد دهنده ای در راه مبارزه برای سوسیالیسم، و در بدترین حالت، عاملی برای سردرگمی [فکری کارگران] می دیدند.

در چرخشی غریب، ولف مدعی است که :» ما می توانیم گذار از سرمایه داری به سازمان دهی بنگاه های تعاونی کارگران را به عنوان انقلاب به شمار آوریم. و با این تعریف، بحث کهنۀ میان انقلاب در مقابل اصلاح حل می شود.» . بنابراین با استفاده از یک قانون گذاری لغوی، تعاونی های رفورمیست، انقلابی می شوند. و مبارزه در راه سوسیالیسم (که ولف اشاره ای به آن ندارد) از صحنۀ تاریخ حذف می گردد. ولف در خدمت «مارکسیسمی» بدون سوسیالیسم است، آن هم در زمانی که شاهد تمایل بی سابقه ای برای سوسیالیسم ، و نیازی بی سابقه به یافتن جایگزینی برای سرمایه داری هستیم. 

» مارکسیست» پرآوازۀ دیگر، دیوید هاوری است. درحقیقت او نویسندۀ کتاب های بی شمار روشنگرانه و تفکر برانگیزی در سنت مارکسیسم غربی (سنتی آکادمیک اما فاقد پراکسیس) است. همانند ولف، او هم شارحی توانا است که طعم خوش آثار مارکس (به خصوص در مورد اقتصاد سیاسی) را به خوانندگان گرسنه، می چشاند. اما بیگانگی او با جنبش های مردمی، فاصله گیری خود خواسته اش از مارکسیسم قرن بیستم (کمونیسم) ، موجب می شود که پاسخ های او در مواجهه با مصیبت های قرن بیست و یکم، هم چون ولف، معیوب و سترون باشد.

در ویدئوی اخیرش ( نا آرامی جهانی، 19 دسامبر 2019) از سری وقایع نگاری ضد سرمایه داری، هاروی ادعای عجیبی را مطرح می کند: » سرمایه داری بزرگتر از آنست که بتوانیم شکستش را تحمل کنیم». در عین آنکه در تحدید عدم مساواتی که ایجاد می کند، می کوشیم، باید بتوان آنرا مدیریت کرد، و روند انباشت آنرا تغذیه نمود . او در استدلالی که به طرز غریبی یاد آورمطالب مالتوس است، می گوید: برخلاف دوران مارکس، «امروز در صورت فرو پاشی سرمایه داری، 70 و یا شاید 80 درصد از مردم دنیا، نتوانند جان سالم بدر برند». بی مناسبت نیست که به تفصیل نظر او را در اینجا نقل کنیم: 

« جهان طاقت تحمل حمله ای مداوم برعلیه انباشت سرمایه، را ندارد. بنابراین هرگونه تصوری خیال پردازانه از نوعی سوسیالیسم و یا کمونیسم و اینکه بتوان نظام سرمایه داری را نابود و چیزی از بنیاد متفاوت بنا نمود را باید از سر بیرون کرد. این تصورات که در 1850، امکانی برای تحقق داشتند، امروزه مطلقا ناشدنی هستند. ما ناچاریم که حرکت گردش سرمایه را ادامه دهیم، همه روند ها باید استمرار یابد، وگرنه همانطور که بار ها خاطرنشان کرده ام، اکثریت مردم در وضعیت  قحطی و گرسنگی گرفتار خواهند شد. این به معنای آنست که سرمایه داری بزرگتر از آنست که بتوانیم شکستش را تحمل کنیم… ما باید برای دوره ای از آن حمایت کرده، در سازمان دهی دوبارۀ آن کوشیده، و شاید که توانستیم با آهستگی بسیار، آن را تغییر داده و در گذر زمان به پیکر بندی دیگری تبدیلش نمائیم. اما واژگونی انقلابی این نظام اقتصادی سرمایه داری در موقعیت فعلی نا شدنی است. این واژگونی اتفاق نخواهد افتاد، نمی تواند واقع شود، و باید مطمئن شویم که اتفاق نیفتد…..»  

» باید مطمئن شویم که این اتفاق نخواهد افتاد» برای رعایت انصاف باید گفت، که شاید امروز، با گذشت شش ماه از این سخن رانی، در حالیکه همگی شاهد فرو ریختن سرمایه داری از درون هستیم، پروفسور هاروی ممکن است به شیوۀ دیگری بیاندیشد. من ناچار بودم سه بار این ویدئو را نگاه کنم تا درک کنم، چگونه یک شاگرد مارکس می تواند چنین پردۀ سیاهی بر روی چشم انداز سوسیالیسم بیفکند.

نوآم چامسکی، نمونۀ والای دیگری از چپ در ایالات متحده است. البته او هرگز تمایلی به عقاید مارکس نشان نداده، و طرفدار نوعی سوسیالیسم- اختیار باور ( Libertarian-Socialism) است. او به همراه ادوارد اس. هرمن، نقش عمیقا غیر دموکراتیک رسانه های سرمایه داری و تعهد آنها به » جعل رضایت» را افشا کرده و نشان داده است که چگونه آنها با ساختن روایتی مشترک به نفع ابر شرکت ها،به طبقۀ حاکم یاری می رسانند. بعلاوه کنشگری او، اعلام همبستگی او با جنبش های انقلابی که همیشه تبدیل به حربه ای تبلیغاتی بر علیه شده، بخصوص تمایل او به انتقاد از اسرائیل، نمونه ایست از خلوص سیاسی که در میان دانشگاهیان می توان یافت. اما پیچ و خم های اخیر در سیاست امپراطوری آمریکا درک انتقادی او را به چالش کشیده است.

    در اواخر اکتبر گذشته، چامسکی خواستار ادامۀ حضور نیرو های آمریکایی در سوریه شد، انحرافی غریب از مخالفت پیگیر و طولانی او از مداخله جویی ایالات متحده در امور داخلی کشور های دیگر.

 به علاوه اخیرا، در تاریخ 25 ژوئیه، چامسکی درطی مصاحبه ای با مجلۀ ژاکوبین، دونالد ترامپ را« بی برو برگرد بدترین جنایت کار تاریخ » نامید، او چنین اظهار داشت که:« این مبالغه نیست….که [بگویم] در طول تاریخ هرگز سابقه نداشته که فردی با این چنین پیگیری و اشتیاق اقدام به تخریب طرح هایی زده باشد که برای سامان زندگی بشر درآیندۀ نزدیک

[ ضرورت دارد].»

اما بی شک می توان گفت که این مبالغۀ گزافی است. این گفته موجب تخفیف اعمال جنایت کارانۀ افرادی چون هیتلر و یا توجو است.( منظور توجو هیدِکی Tojo Hideki ، نخست وزیر ژاپن در دوران جنگ دوم جهانی است). این گفته، کشتار دیوانه وار میلیون ها ویتنامی در دوران جانسون و نیکسون، را کم اهمیت نشان می دهد. جنایاتی که خود چامسکی قویا مخالف آنها بوده است.

در اینکه رفتار ترامپ، این دروغ گوی خود شیفته، دائما لطمه می زند، شک نیست. اما غلو غلیظی که  جنبش مخالفت با او، از این لطمات می کند، تنها تاثیر ایرادات واقعی به رفتار او را تضعیف میکند. به خصوص که این نوع مخالفت های ناپخته، مخدوش کنندۀ این حقیقت است که  خود ترامپ محصول ادامۀ مسیری فسادی است که برای سال ها در سیاست آمریکا شاهدیم.

چامسکی چندان راه حل روشنی برای چپ که به دلیل حدت و عمق بحران سال 2020 دچار سردرگمی شده، ارائه نمی کند و به جای آن، دوباره مردم را به بازی مسخرۀ دو حزب، فرا میخواند.

  بدخواهانه است اگر نقشی که این سه نفر یعنی  ولف، هاروی، چامسکی و تعدادی دیگر از صاحب نظران معروف چپ ، در آگاهی بخشی و کشاندن هزاران نفر به کنشگری چپ، داشته اند را نادیده بگیریم. بی شک آنها در اعتقاد صادقانۀ خود در ایجاد دگرگونی در ایالات متحده، با هم مشترکند. اما شهرت آنها مدیون عدم تخطی آنها از مرز هایی است که ده ها سال قبل توسط تبه کاران شکارچی سرخ ها ( منظور ستیزه جویان ضد کمونیست در حکومت آمریکا در دوران جنگ سرد است) تعیین شده است.مسئولیت این ماموران تفتیش عقاید حفاظت مردم آمریکا در مقابل عقیدۀ مستحکم سوسیالیسم، بود. نیازی به داوری در مورد صداقت این روشنفکران در اعتقاد به عقاید ضد کمونیستی نیست. مسئله این نیست که آیا آنها واقعا به این افسانه سازی جنگ سرد که پایۀ اصلی دیدگاه جهانی سرمایه داری را تشکیل می دهد، معتقدند یا خیر. حقیقت سرراست آنست که ولف، هاروی و چامسکی در صورت سرپیچی از این افسانه ها، باید از شهرتی که دارند، چشم بپوشند.

از ان رو که آنان نمی توانند این محدودیت ها را کنار بگذارند، آنها برای رهبری نبرد اندیشه ها در این دوران بحرانی، گزینه های مناسبی نیستند. آنها قادر به تصور دنیایی بدون سرمایه داری نبوده و هیچ گونه عرصه سیاسی دیگری را جز صحنۀ ملالت بار بازی دو حزبی و یا دو ونیم حزبی که آن هم برای ایجاد خطای دید بر پا شده، نمی شناسند. آنها در تاریخ یک صد سالۀ سوسیالیسم واقعا موجود، هیچ مورد قابل توجهی نیافته اند.

  در زمانی که به معنای واقعی کلمه، میلیون ها نفر از جوانان به دنبال گزینه ای معنا دار در مقابل سرمایه داری هستند. وقتی که انبوهی از مردم می پذیرند که سوسیالیسم می تواند پاسخی به فقر، نابرابری و جنگ باشد، مصیبت بار است آنها که اعتماد این خیل عظیم را کسب کرده اند، به این رویا نتوانند جامۀ عمل به پوشانند.

شرط موفقیت در دورانی که در پیش رو داریم، آنست که جنبش کارگری، جنبش های وسیع مترقی و جوانان کنشگر بتوانند  چشم بند هایی که توسط « پردۀ آهنین»ایدئولوژیکی  بر آنها تحمیل شده را از چشم باز کرده و قادر شوند پیش شرط های تشکیلاتی و برنامه ریزی لازم برای تسخیر دولت سرمایه دار و جایگزینی آن با دولت خلق را درک نمایند. زنجیرهای جنگ سرد باید گسسته شود تا بتوان برای جهانی نوین،عاری از کالا، رقابت بازار و استثمار، پیکار کرد. در بخش اعظمی از یک قرن ونیم گذشته، اندیشه های بارور مارکس، انگلس و لنین چراغ راهنمایی برای رسیدن به این مهم بوده است. مردم زحمتکش خاصه از آخرین سال قرن نوزدهم (سال تاسیس انترناسیونال دوم)، راهنمایی از این بهتر نیافته اند. آنها هم چنین از اینکه سوسیالیسم را هدف مبارزات خود اعلام کنند، واهمه ای نداشته اند. آیا دوباره زمان بازگشت به این مسیر فرا نرسیده است؟ 

1)- ریچارد ولف: »چگونه کارگران می توانند درجنگی طبقاتی که برعلیه آنها شروع شده، پیروزشوند.»                

 کانترپانچ. 19 ژوئن 2020

  مترجم : مسعود یاوری