فسادِ سرمایه و فساد در سرمایه‌ داری - بخش اول


فسادِ سرمایه و فساد در سرمایه‌ داری

 بخش اول

 مرتضی یگانه

 

سرنگونی طلبانِ طرفدارِ غرب اکنون بیش از هر زمان دیگری، نقطه‌ی تأکید وتمرکزخود را بر«فساد سیاسی، اقتصادی و اداریِ علاج ‌ناپذیر» در دولت جمهوری اسلامی قرار داده ‌اند؛ آنان می ‌گویند در «غیابِ دموکراسیِ» سرمایه ‌دارانه، فساد در ایران آن‌ چنان ریشه دوانده که دولت (در زبان خود آنان «رژیم») را به «دولتی اساساً ناکارآمد» تبدیل کرده و سبب ایجاد «بحران‌ های اجتماعی متعددی» شده است. عده ‌ای ازسرنگونی‌ طلبانی که درمقام «نظریه ‌پرداز» یا«فعال سیاسی» درحال تبلیغ این روایتِ ظاهراً «ضد فساد» هستند، آشکارا با زنجیره‌ای از فساد های اداری، اقتصادی و سیاسی، سر در آخورِ اندیشکده ‌های توطئه‌ گرِ آمریکایی، سرویس‌ های جاسوسی غربی و عربی، رسانه‌ های فاسد امپریالیستی وبالاخره تشکیلات دولتی غربی یا متحدان منطقه‌ای آن دارند واعمالِ آنان چیزی جزاعمال عده‌ای مزدورِ فاسد بیش نیست؛ عده‌ای دیگراز«نظریه‌ پردازانِ» سرنگونی ‌طلب، آغشته به چنین فسادِ مستقیمی نیستند: آنان به واسطه‌ی تقدیسی که برای سرمایه‌ داری قائل ‌اند و به ‌واسطه باور عمیق به لیبرالیسم گمان می ‌کنند که ایجاد «یک دموکراسیِ نابِ سرمایه ‌دارانه»، «راه‌ حلی» برای پایان دادن به «فساد و ناکار آمدی» و نیل به «حُکمرانی خوب» است؛ این عده به‌ واسطه‌ی نفی امپریالیسم و قائل نبودن به وجود برنامه‌ های توسعه ‌طلبانه‌ی امپریالیستی، به‌ دنبال آن ‌اند که«دموکراسی ناب سرمایه ‌دارانه» را دراتحاد با دولت‌های غربی وبرمبنای فاسد ترین برنامه‌ های این دولت ‌ها، پایه‌ ریزی کنند! این سرنگونی‌طلبان (چه دسته‌ی اول و چه دوم) تنها کسانی نیستند که پرچمِ (دروغینِ) «مبارزه با فساد» را بالا برده‌ اند و سعی دارند تا با توسل به این نقطه‌ی کانونی، خود را به یک نیروی قدرتمند سیاسی تبدیل کنند.

هیچ گروه یا جریان سیاسیِ سرمایه‌ دارانه‌ای در دولت یا جامعه پیدا نمی ‌شود که دم از «مبارزه با فساد سیاسی یا اقتصادی» نزده باشد؛ گذشته از این، هیچ گروه یا جریانِ سیاسیِ سرمایه ‌دارانه‌ای پیدا نمی ‌شود که گروه‌ ها و جریانات رقیبِ خود را به ارتکاب فساد سیاسی و اقتصادی متهم نکرده باشد!

هیچ انتخاباتی در تاریخ سرمایه‌ داری وجود ندارد که در آن ادعای «مبارزه با فساد»، نقشی پُر رنگ در کارزار انتخاباتی نداشته باشد؛ هیچ حزبِ سرمایه ‌داری‌ای تاکنون بدون ادعای «مبارزه با فساد» به حزب حاکم تبدیل نشده است و هیچ حزبِ مخالفی نیز درجناحِ اقلیتِ دولت سرمایه ‌داری وجود ندارد که حزب یا طیفِ حاکم را به «فساد سیاسی و اقتصادی» متهم نکرده باشد!

در«دموکراسیِ» سرمایه ‌دارانه که چیزی جز دیکتاتوری طبقه‌ی سرمایه ‌دار علیه طبقه‌ی کارگر و فرودستان نیست، هم اکثریتِ بورژوایِ در قدرت وهم اقلیتِ بورژوایِ مخالف، پرچم «مبارزه با فساد» را بالا برده ‌اند و در عین حال با گذر زمان، بنا به ادعای خود جریاناتِ سرمایه ‌داری، تنها بر میزان فساد افزوده شده است! در واقع، هرچه صدای جریانات سرمایه ‌داری «علیه غول فساد» رساتر شده است، قدرت این غول، افزون ‌تر شده است!

درایران، دولت روحانی ادعای «مبارزه با رانت و امضاهای طلایی و فساد موسسات پولی و اعتباری» را مطرح می‌ کند؛ از دیگر سو، برخی از اصول ‌گرایان شعار «مبارزه با فساد» را سر می ‌دهند و برخی از مصادیق فسادِ وزرا و فرزندان آنان را افشاء می‌ کنند؛ از آن سو، عده‌ای در اپوزیسیون سنگِ «دموکراسیِ» آمریکا را به سینه می‌ زنند و می‌ گویند با «استقرار یک دموکراسی ناب»، «فساد برای همیشه از بین خواهد رفت». در ینگه‌ی دنیا، در به ‌اصطلاح «مهد دموکراسی» و «دنیای آزاد»، اما بیش از همیشه حرف از فساد گسترده است:

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، دولت‌ های پیشین آمریکا را «فاسد» خطاب می ‌کند و دموکرات ‌ها نیز دولت وی را به «فساد گسترده» متهم کرده و از«سرمایه ‌داری رفاقتی» در آمریکا و«فساد و باند بازی» حرف می ‌زنند. عده‌ای درایران که رویایشان «توسعه‌ی سرمایه ‌داری» است ومی ‌گفتند درایران «سرمایه ‌داری رفاقتی و رانتی» باید جای خود را به یک «سرمایه ‌داری رقابتی» دهد تا همچون کشورهای «پیشرفته‌ی» دنیا، «توسعه‌ی بی ‌حد و حصری» صورت گیرد، لابد باید متعجب باشند که در «پیشرفته‌ ترین» کشورِ دنیا، رقبای سیاسی یکدیگر را به «سرمایه ‌داری رفاقتی» و «زد وبند با باند های قدرت» متهم می ‌کنند.

فساد چیست؟ در کجا لانه دارد؟ و چرا تمام «تلاش‌های» سرمایه ‌دارانه برای «مبارزه» با فساد، جز قدرتمند تر شدن آن، پیچیده ‌تر شدن‌ اش و در نهایت قانونی شدن ‌اش، عاقبتی نمی ‌یابد؟!

1- ریشه‌ی فساد در سرمایه ‌داری

در جامعه‌ی سرمایه ‌داری، فسادِ موجود در مناسبات و روابط اجتماعی در کجا ریشه دارد؟

پاسخ این است: آشکارا در بطنِ خودِ این روابط و مناسبات. در واقع، در جامعه‌ی سرمایه‌ داری، فسادی ذاتی و عظیم در روابط اجتماعیِ بین انسان‌ ها وجود دارد و این نوع فساد که همزادِ سرمایه ‌داری است تا دم نابودی مناسبات اجتماعی سرمایه‌ دارانه و نابودی جامعه‌ی سرمایه ‌داری، همراه آن خواهد بود. در سرمایه ‌داری در بطنِ مناسبات بین انسان‌ ها برای تولید و بازتولید زندگی اجتماعی، فساد وجود دارد: ماهیت ثروت اجتماعی در سرمایه‌ داری (یا در زبان آدام اسمیت، ماهیتِ «ثروت ملل»)، چیزی جز کار پرداخت ‌نشده‌ی طبقه‌ی کارگر نیست. ثروت اجتماعی در سرمایه ‌داری، شکلِ سرمایه را به خود می‌ گیرد و «سرمایه، کار مُرده‌ ای است که همچون موجودی خون ‌آشام، تنها با مکیدن کار زنده‌، زنده می ‌ماند و هرچه کار بیشتری می‌ مکد، بیشتر زنده می‌ ماند».

مسأله صرفاً این نیست که سود سرمایه ‌دار، شکلِ پدیداریِ کارِ اضافیِ پرداخت‌ نشده‌ یا ارزش اضافیِ تولید شده توسط کارگر است که سرمایه ‌دار بدون هیچ عوض یا مابه‌ ازائی آن را تصرف می ‌کند؛ بلکه مسأله این است که وقتی فرآیند تولید سرمایه ‌داری را در استمرارش درنظر بگیریم، یعنی وقتی که فرآیند بازتولید سرمایه ‌داری و باز تولید روابط اجتماعی سرمایه ‌داری را درنظر بگیریم، و به‌ جای سرمایه‌ دار منفرد و کارگر منفرد، کل طبقه‌ی سرمایه ‌دار و کل طبقه‌ی کارگر را درنظر بگیریم، خودِ سرمایه چیزی جز اندوخته‌ی کاری که طبقه‌ی کارگر آن را دائماً تولید می‌ کند و طبقه‌ی سرمایه ‌دار، بدون هیچ مابه ‌ازائی آن را به تصرف خود در می ‌آورد، نیست. در واقع، نه تنها شیوه‌ی تولید سرمایه ‌داری فاسد، بلکه شیوه‌ی تولید و بازتولیدِ سرمایه نیز فاسد است.

مارکس در جلد اول سرمایه می‌گوید:

«چیزی که به شکل مُزد به کارگر بازمی ‌گردد، بخشی از محصول است که به‌ طور مستمر توسط او بازتولید می ‌شود. درست است که سرمایه ‌دار در قالب پول، [مزد را] به وی پرداخت می ‌کند، اما این پول صرفاً شکلِ دگردیسی‌ یافته‌ی محصول کاراو[یعنی کارگر]  است. هنگامی که او[یعنی کارگر]، بخشی ازابزار تولید را به محصول تبدیل می‌ کند، بخشی ازمحصول قبلیِ [کار] او، [توسط سرمایه ‌دار] به پول تبدیل می ‌شود. این کارِ هفته‌ی گذشته یا سال گذشته‌ی اوست که [به شکل مزد]، برای کار این هفته یا این سالِ او پرداخت می ‌شود.

اگر به جای سرمایه ‌دار منفرد و کارگر منفرد، کل طبقه‌ی سرمایه ‌دار و کل طبقه‌ی کارگر را درنظر بگیریم، توهمی که به دلیل مداخله‌ی پول ایجاد شده، فوراً از بین می ‌رود. [در این‌صورت، این توهم از بین می ‌رود که سرمایه ‌دار از اندوخته‌ی خود در عوضِ کار کارگر، مزد به او پرداخت می ‌کند.] طبقه‌ی سرمایه ‌دار دائماً به ‌طبقه‌ی کارگر در شکل پول، حواله‌ هایی برای [خرید] بخشی از کالاهایی می ‌دهد که توسط طبقه‌ی کارگر تولید شده و توسط طبقه‌ی سرمایه‌ دار [بدون هیچ مابه‌ ازایی] تصرف شده‌ است. کارگران هم دائماً این حواله‌ ها را به طبقه‌ی سرمایه ‌دار باز می‌ گردانند و بدین طریق، سهم‌ شان از محصولات خود شان را می ‌گیرند. شکلِ کالاییِ محصول [کارِ کارگران] و شکلِ پولیِ کالا، نقابی بر این معامله می‌کشد». این نقاب را که پاره کنیم، پی می ‌بریم که سرمایه‌ی متغیر، یعنی بخشی از سرمایه که در فرآیند تولید سرمایه‌ داری به نیروی کار تبدیل می ‌شود یا در خرید نیروی کار، سرمایه ‌گذاری می ‌شود، در اصل چیست. سرمایه‌ی متغیر صرفاً شکلِ پدیداریِ خاصِ اندوخته‌ی کار در شیوه‌ی تولید سرمایه ‌داری است؛ در هر شیوه‌ی تولیدی، تولید کنندگان ناگزیرند برای بقای خود و خانواده یا جمعی که در آن زندگی می ‌کنند، اندوخته‌ای از ضروریات زندگی داشته باشند و دائماً این اندوخته را تولید و بازتولید کنند. این اندوخته‌ی کار است که در سرمایه‌ داری شکل سرمایه‌ی متغیر را به‌ خود می ‌گیرد و با این شکلِ پدیداری، این ‌گونه به‌ نظر می ‌رسد که گویی این سرمایه ‌دار است که با اندوخته‌ی خود، در عوضِ کار کارگر، چیزی در قالب مزد به او پرداخت می ‌کند.

اما باز هم مسأله صرفاً این نیست که ارزش اضافی، بدون پرداخت ما به‌ ازاء به کارگران، توسط سرمایه ‌داران تصرف شده است و سرمایه‌ی متغیر نیز سرمایه‌ی پیش ‌انداخته ‌شده از محل «اندوخته‌ی سرمایه ‌داران» نیست؛ فساد ذاتی در سرمایه ‌داری از این بزرگ ‌تر است! هنگامی که تولید سرمایه ‌داری را در استمرارش درنظر بگیریم، کل سرمایه به ارزشِ پرداخت ‌نشده تبدیل می ‌شود: هنگامی که با گذر زمان، سرمایه ‌دار با تصرفِ ارزش اضافی، معادل سرمایه‌ی اولیه‌ی خود را مصرف کند، «ارزش سرمایه‌ی فعلی او باز نمودِ چیزی جز میزان کلِ ارزش اضافی‌ای که بدون پرداخت [عوض]، توسط وی تصرف شده است، نیست. حتی یک اتمِ واحد از ارزش سرمایه‌ی پیشین اودیگر وجود ندارد  [و همه‌ی آن چیزی که به‌ عنوان سرمایه در حال حاضر به او تعلق دارد، چیزی جز حاصل غارتِ طبقه‌ی کارگر نیست]….

بنابراین، تداومِ صرف فرآیند تولید، ضرورتاً دیر یا زود، هر سرمایه‌ای را به سرمایه‌ی انباشت ‌شده یا ارزش اضافیِ سرمایه ‌شده تبدیل می ‌کند. حتی اگر سرمایه‌ی اولیه، حاصل کار شخصیِ به‌ کارگیرنده‌ی آن باشد، دیر یا زود ارزشی می ‌شود که بدون [پرداختِ] معادل [از جانب سرمایه ‌دار]، تصرف شده است، دیر یا زود کار پرداخت ‌نشده‌ی دیگرانی می ‌شود که یا در شکل پول یا در شکل اشیاء دیگری، مادیت یافته است».

پس با گذر زمان، سرمایه ‌دار ضرورتاً معادل سرمایه‌ای که ابتدا به ساکن پیش ‌انداخته و سرمایه‌ گذاری کرده است، ارزش اضافی تصرف می ‌کند و از سرمایه‌ی اولیه، حتی اگر حاصل کار شخصی او باشد، دیگر ذره ‌ای باقی نمی‌ ماند.

با این همه می ‌دانیم که خود سرمایه‌ی اولیه نیز به‌ ندرت و تنها بنا به تصادف است که ممکن است حاصل کار شخصی سرمایه ‌دار باشد و این سرمایه، عمدتاً از همان ابتدا چیزی جز تصرف و غارتِ محصول کار دیگران نیست؛ در واقع، سرمایه‌ی اولیه نیز چیزی جز غارت پیشینی طبقه‌ی کارگر نیست که به مقدمه‌ ای برای غارتِ قانونیِ جدید تبدیل می ‌شود. حقوق مالکیت و قرار داد کار، صرفاً نقابی بر این غارتِ و استثمارِ واقعیِ جاری هستند و آن را می ‌پوشانند. در هر سرمایه‌ گذاری جدیدی که طبقه‌ی سرمایه ‌دار یا دولت انجام می ‌دهد و در هر بخشی از ارزش اضافی که به سرمایه تبدیل می ‌شود، این غارت قانونی سرمایه ‌داری ادامه خواهد داشت.

به قول مارکس: «ابزار تولیدی که با آن نیروی کار بیشتری ترکیب می‌شود [تا تولید سرمایه ‌داری در مقیاس بزرگ‌ تری انجام شود] و همچنین ضروریات زندگی که با [مصرف] آن کارگران به حیات ادامه می ‌دهند، چیزی جز اجزای سازنده‌ی محصول اضافی، چیزی جز اجزای سازنده‌ی خراجی که سالانه توسط طبقه‌ی سرمایه‌ دار از طبقه‌ی کارگر بیرون کشیده  می ‌شود، نیستند. هرچند که طبقه‌ی سرمایه‌ دار با بخشی از آن خراج، نیروی کار بیشتری را حتی با قیمت کامل ‌اش خریداری کند، به ‌نحوی که برابر در ازای برابر مبادله شود، باز هم این معامله تماماً همان حُقه‌ی قدیمیِ هر فاتحی است که کالاها را از شکست‌ خوردگان و فتح‌ شدگان، با پولی که از آن‌ ها دزدیده‌ است، می ‌خرد».

فساد عظیم نهادینه در سرمایه ‌داری باعث می ‌شود که سرمایه‌ دار از مصرف شخصی کارگر هم «سود» ببرد؛ مصرف ضروریات زندگی توسط کارگر، مصرف چیزهایی که او با دستمزد خود خریداری کرده است و به اتفاق خانواده ‌اش آن‌ ها را مصرف می‌ کند تا همچنان به حیات ادامه دهند، ضروری ‌ترین وسیله‌ی تولید سرمایه ‌دار، یعنی خود کارگر را تولید و بازتولید می ‌کند.

مارکس می‌ گوید: «سرمایه‌ دار با تبدیل بخشی از سرمایه ‌اش به نیروی کار، ارزش کل سرمایه‌ی خود را افزایش می ‌دهد. او با یک تیر دو نشان می ‌زند. او نه تنها از چیزی که دریافت می ‌کند [یعنی نه تنها از نیروی کاری که خریداری می ‌کند]، بلکه از چیزی که با کارگر می‌ دهد [یعنی از مُزدِ پرداختی] نیز سود می‌ برد. سرمایه‌ی مبادله ‌شده با نیروی کار، [توسط کارگران] به ضروریات زندگی تبدیل می ‌شود که از طریق مصرف آن‌ ها عضلات، اعصاب، استخوان‌ ها و مغزهای کارگران موجود بازتولید می ‌شود وکارگران جدیدی [با زاد وولد طبقه‌ی کارگر] به ‌دنیا می ‌آیند… مصرف فردی کارگرچه درون کارگاه یا چه بیرون آن صورت گیرد، چه بخشی از فرآیند تولید باشد، چه نباشد، عاملی از فرآیند تولید و بازتولید سرمایه را شکل می ‌دهد؛ همان‌ طور که تمیز کردن ماشین ‌آلات چه در هنگام کار کردن آن‌ ها یا چه در هنگام توقف ‌شان، عاملی از فرآیند تولید و بازتولید سرمایه است.

این واقعیت که کارگر وسایل معاش ‌اش را به خاطر خود و نه برای خوشایند سرمایه ‌دار مصرف می ‌کند، تغییری در مسأله ایجاد نمی ‌کند. مصرف غذا توسط حیوان بارکش، به این دلیل که حیوان از چیزی که می‌ خورد لذت می ‌برد باعث نمی‌ شود تا این مصرف، عاملی ضروری در فرآیند تولید نباشد. حفظ و بازتولید طبقه‌ی کارگر، یک شرط ضروری برای بازتولید سرمایه است و هم واره باید باشد… در واقعیت، مصرف فردی کارگر برای خود او غیرمولد است، چرا که چیزی جز یک فرد نیازمند بازتولید نمی ‌کند؛ اما این مصرف برای سرمایه‌ دار و دولت، مولد است، چرا که تولید نیرویی است که ثروت آن‌ ها را خلق می‌کند».

در حقیقت، این سرمایه‌ دار است که انگلِ کارگر است اما فساد در سرمایه ‌داری آن‌ چنان سازمانِ راز واره‌ای پیدا کرده که طبقه‌ی کارگر نه تنها در کارخانه، بلکه در بیغوله‌ هایی که خانه نامیده می‌ شود نیز زائده‌ی سرمایه است.

در سرمایه ‌داری، «از دیدگاه اجتماعی، طبقه‌ی کارگر حتی هنگامی که مستقیماً درگیر فرآیند کار نیست نیز همان اندازه‌ زائده‌ی سرمایه است که ابزار معمولِ کار هستند….

برده‌ی رومی با زنجیر نگه داشته می‌ شد: کارگرِ مزد بگیر با رشته‌ های نامرئی به صاحب ‌اش بسته می‌ شود. حفظِ ظاهرِ استقلالِ کارگرِ مزد بگیر با تغییر دائمی کار فرمای او و با فرضِ مجازیِ حقوقیِ قرارداد [کار]، ادامه می ‌یابد… دیگر تصادف محض نیست که سرمایه‌ دار و کارگر در بازار به‌ عنوان خریدار و فروشنده [نیروی کار] با یکدیگر روبرو می ‌شوند. این خود فرآیند [تولید سرمایه ‌داری] است که بی ‌وقفه کارگر را به‌ عنوان فروشنده‌ی نیروی کار با قدرت تمام به بازار پرتاب می‌ کند و بی‌ وقفه محصول او را به ابزاری تبدیل می‌ کند تا انسان دیگری بتواند [با آن محصول] او را بخرد. در واقعیت، کارگر پیش از آن‌ که خود را به سرمایه بفروشد، به سرمایه تعلق دارد. بردگیِ اقتصادی او از طریق فروش ادواری ‌اش، از طریق تغییر اربابان ‌اش و از طریق نوسان ‌های قیمتِ بازارِ نیروی کار، هم ایجاد و هم پنهان می ‌شود».

فساد عظیم در سرمایه ‌داری در زیر سطحِ پدیداریِ واقعیت خود را پنهان می ‌کند: کار گذشته (در قالب ابزار تولید)، صورت ظاهری و شکلِ پدیداریِ سرمایه به ‌خود می ‌گیرد. نیروهای طبیعی و کیفیاتِ کار، شکل پدیداریِ خصوصیات ذاتیِ را سرمایه  به‌ خود می‌ گیرند!

نیروهای مولدِ کارِ اجتماعی همچون خصوصیات ذاتیِ سرمایه ظاهر می ‌شوند. تصرف دائمی ارزش اضافی و استثمار و غارت دائمی طبقه‌ی کارگر توسط طبقه‌ی سرمایه ‌دار، شکلِ پدیداریِ خود ارزش ‌افزاییِ دائمیِ سرمایه و مولد بودن آن به خود می‌ گیرد. با استبدادِ این شکل پدیداری، غارتْ غسل تعمید داده می ‌شود و استثمار روزانه پوشیده می ‌شود.

بدین ترتیب، فسادِ پنهان کردنِ سیستماتیکِ فساد، به فسادِ عظیم سرمایه ‌داری اضافه می ‌شود. راه در هم شکستن این فسادِ عظیم، افشاگریِ صرفِ نظری نیست؛ بلکه در هم شکستن این شکلِ پدیداریِ مستبد، توسط نیروهای مولده‌ای است که توسط آن (یعنی سرمایه) به بند کشیده شده‌ اند. در سرمایه‌ داری، کار گذشته‌ی پرداخت‌ نشده‌ی طبقه‌ی کارگر از این طبقه جدا (بیگانه) می ‌شود و شکل ابزار تولیدِ سرمایه را به‌ خود می‌ گیرد. قدرت و کمکِ همواره رو به تَزایُدی که این کارِ گذشته در اختیار فرآیند کار زنده قرار می‌ دهد (کمکی که مثلاً ماشین ‌آلات به تولید می ‌کنند)، به چیزی که از طبقه‌ی کارگربدون هیچ پرداختی غارت شده است، یعنی ابزار تولید نسبت داده می ‌شود وهمچون کیفیاتِ ذاتیِ سرمایه ظاهر می ‌شود.

در سرمایه ‌داری طبقه‌ی سرمایه‌ دار نه تنها طبقه‌ی کارگر را به‌ صورت روزمره استثمار و غارت می ‌کند، بلکه محصول استثمار وغارت پیشین طبقه‌ی کارگر را به مقدمه‌ای برای استثمار وغارت جدید و بیشتر تبدیل می ‌کند و با شکلی که روابط اجتماعی تولید به‌ خود می ‌گیرد، تمام نیروهای طبیعیِ کار اجتماعی را به نام خود سند زده و آنان را همچون خصوصیاتِ ذاتیِ خود در پیشخوانِ جامعه ظاهر می ‌کند.

فساد عظیم سرمایه اما به اینجا ختم نمی ‌شود: سرمایه آن‌ چنان شرایط اجتماعی را وخیم می ‌کند و آن‌ چنان ارتش بزرگی از کارگران بیکار تشکیل می ‌دهد که بخشی از طبقه‌ی کارگر که به استثمار درآمده‌ اند (به خیال خام‌ اش) «مجبور» شوند از سرمایه به ‌خاطر «کارآفرینی»، «ریسک ‌پذیری اقتصادی» و «ایجاد شغل»، «قدردانی» کنند.

سرمایه که در واقعیت، نان طبقه‌ی کارگر را می ‌دزد، دوست دارد با«طبیعی» ساختن و«هنجارسازیِ» اخلاقِ سرمایه ‌دارانه، احترام به مالکیت و «وجدان کاری»، طبقه‌ی کارگری «بسازد» که به این خاطر که سرمایه «نان او را می ‌دهد» از آن «متشکر و قدردان» است!

سرمایه، استثمارگر، انگل و غارت ‌گری است که میل دارد انسان‌ ها چون بُت، پرستش ‌اش کنند. سرمایه که با تصرف کار پرداخت ‌نشده‌ی طبقه‌ی کارگر و غارت آن، جنگ اجتماعی را آغاز کرده و آن ‌را به‌صورت روزمره ادامه می ‌دهد، شعار آشتی و سازش اجتماعی سر می ‌دهد! سرمایه در سراسر عُمرِ ستمگرانه ‌اش، «اخلاقیاتی» می ‌سازد که مطابق آن انسان‌ ها «باید» به تمجید از بزرگ‌ ترین غارتگران روی کره‌ی زمین، در ادبیات رسمی، «موفق ‌ترین سرمایه‌ داران یا کار آفرینان»، اسطور ه‌سازی از «تلاش» یا «نبوغ» آن‌ ها، الگو برداری از آن‌ ها و دنبال کردن کوچک ‌ترین جزئیات زندگی شخصی و اجتماعی آن ‌ها بپردازند.

با این همه، طبقه‌ی کارگر، چه در فرآیند تولید و چه در بیرون آن در بازتولید زندگی اجتماعی، تضاد بین کار و سرمایه و جنگِ اجتماعیِ مداوم را لمس می‌ کند و سعی می ‌کند تا ایدئولوژی طبقاتی خود را برای ادراک این تضاد، شکل داده و برای رفع آن دست به مبارزه‌ی سترگ نظری وعملی بزند. پیمودن این راهِ مبارزه دشوار است اما دشواری راه، بیش از دشواری‌ های تن دادن به وضعیت تباه‌ کننده‌ای که سرمایه ایجاد کرده، نیست و به همین دلیل است که عده‌ی زیادی از طبقه‌ی کارگر، دست به مبارزه می ‌زنند (به این موضوع باز خواهیم گشت).

ادامه دارد

گزینش و پیرایش و تخلیص: ح. تلاش

منبع: گوگل ریسرچ