انتخابات امریکا و پی آمد های آن برای خاورمیانه

انتخابات امریکا و پی آمد های آن برای خاورمیانه


نوشته و ارسالي: یاسمین میظر

مسئله‌ی انتخابات ایالات متحده تا حد زیادی به موقعیت کنونی بحران ‌های سرمایه ‌داری در سطح جهان مرتبط است. قابل ‌تأمل است که سرمایه‌ های بزرگ در سطح جهان شامل اغلب شرکت ‌های بزرگ، از خودرو سازهای بزرگ تا شرکت ‌های بزرگ اینترنتی و... در چهار سال گذشته همه با ترامپ مخالف بودند و پیش از این انتخابات هم به‌ وضوح از بایدن دفاع کردند. انعکاس دفاع سرمایه ‌داری را در نوع خبررسانی رسانه‌ ها و مطبوعات عمده‌ی جهان مثل سی.‌ان.‌ان، ان.‌بی.‌سی، بی.‌بی.‌سی، یورونیوز، واشنگتن پست، ‌نیویورک ‌تایمز، لس ‌‌آنجلس تایمز می ‌بینیم که شدیداً مخالف ترامپ بودند. ازاین ‌رو، ادعای ترامپ مبنی بر آن که رسانه‌ ها مخالف من هستند چندان دروغ نیست.

قبل از هر چیز، باید بحث کرد که چرا در چنین موقعیتی قرار گرفته ‌ایم. به نظر من یکی از دلایل این است که از قدرت هژمون نظام سرمایه انتظاراتی در میان کشورهای سرمایه ‌داری پیشرفته وجود دارد، قدرت هژمون وظایفی برای متحد کردن و در مواقع حساس تاریخی پیش ‌گام شدن برای نجات نظام دارد. من این نظام را شامل اروپای غربی، کانادا، ژاپن، برزیل، هند و به ‌اصطلاح اقتصاد های نوظهور می‌ دانم.

 

Text Box: در کشور های در حال توسعه، شاهد افزایش کشورهای فروپاشیده هستیم؛ کشورهایی که جامعه‌ شان ازهم پاشیده است. اگرهم در مرحله‌ی رشد و اعتلای سرمایه‌ داری، هنگامی که سرمایه ‌داری روزبه ‌روز  قوی ‌تر می‌ شد، نقش امپریالیسم، توسعه‌ی روابط تولیدی بود و در مقطعی نقش امپریالیسم این بود که جهان سوم را صنعتی کند تا اخذ ارزش اضافی از این کشور ها افزایش یابد و بتواند جلو برود. الان گاه حتی به نظر می ‌رسد معلوم نیست هدف امپریالیسم چیست. شاید مثلاً در زمینه‌ی لیبی و سوریه و افغانستان و عراق بتوان گفت امپریالیسم صرفاً نقش تخریب ‌گر داشته است. 

 

 

 


از جنگ جهانی دوم تا به حال ایالات متحده وظیفه‌ی قدرت هژمون را انجام داده است. از طرح مارشال در مورد بازسای اروپا بعد از جنگ جهانی دوم تا پیشقدم شدن برای مقابله با نتایج بحران اقتصادی سال 2008. اما ترامپ درست خلاف این روند عمل کرده و می ‌توان گفت این معادله را به ‌نوعی به هم زده است. ائتلاف ‌هایی مانند ناتو را که خود آمریکا پیشقدم آن بوده زیر سؤال برده است. در مورد اتحادیه‌ی اروپا ایالات متحده خودش اصرار به ‌شکل ‌گیری آن داشت. با این حال، ترامپ مخالف اتحادیه‌ی اروپا و موافق خروج بریتانیا از این اتحادیه بود. در مورد سازمان ‌های بین‌المللی مثل سازمان ملل متحد نیز برخورد منفی ترامپ کاملاً مشهود بوده است. به ‌طور مشخص در دوره‌ی بحران خاص کنونی ناشی از عالم‌ گیری ویروس کرونا که در چند ماه گذشته جهان را درگیر کرده، ترامپ نه ‌تنها متحد کننده‌ی دنیای سرمایه ‌داری نبوده که با انکار بیماری و ضعف در برخورد با آن، با عملکرد تک ‌روانه و حتی با دزدی دریایی ماسک ‌هایی که قرار بود به جای دیگری برود، عملاً نقش رهبری نظام سرمایه را به‌ کل کنار گذاشته است. البته شعار ترامپ هم این است که آمریکا باید بزرگ شود و در نتیجه نگران بقیه نیست.

البته این بیماری عالم‌ گیر نتایج وحشتناکی برای ایالات متحده پیش آورده که در موقعیت قدرت هژمون آن تأثیر دارد. در رقم کلی ایالات متحده کشور اول دنیا در تعداد کشته ‌شدگان ناشی از کروناست و نتایج اقتصادی فجیعی که این بیماری به وجود آورده سال‌ ها طول خواهد کشید.

در همین حال، رقیب اصلی امریکا، یعنی سرمایه ‌داری دولتی چین، با استفاده از قرنطینه و حکومت نظامی و بدترین شیوه‌ های سرکوب توانسته بر این بیماری غلبه‌ی بهتری داشته باشد و به نظر می ‌آید که در سال 2020 نیز رشد اقتصادی خواهد داشت. (قابل‌ مقایسه با همه‌ی کشورهای اروپایی و ایالات متحده که رشد منفی دارند.) این امر برای برخی متحدان ایالات متحده و نظام سرمایه‌ی جهانی نگران‌ کننده است چرا که گفته می ‌شود چین در بحبوحه‌ی این قضایا 10 سال در رقابت اقتصادی با ایالات متحده جلو افتاده است.

قدرت هژمون نظام جهانی سرمایه چند ویژگی دارد و فقط مسئله اقتصادی نیست در دوره ‌های قبل نیروی دریایی مهم بوده و الان نیروی هوایی اهمیت دارد و ایالات متحده از این نظر در جهان پیشرو است. همچنین به لحاظ سرمایه‌ی مالی و پولی با توجه به اهمیت دلار ایالات متحده جلوتر از سایر کشورهای عمده‌ی سرمایه ‌داری است. در مقام مقایسه، قدرت اتمی چین خیلی محدود است حتی اگر با روسیه متحد شود شاید از نظر تعداد نیروهای اتمی برابر شود،‌ ولی از نظر کیفیت ضعیف ‌تر است.

درنتیجه، بحث حاضر این نیست که چین به زودی ابرقدرت هژمون نظام سرمایه ‌داری می ‌شود. اما این کشور از نظراقتصادی درچند سال گذشته پیشرفت ‌های چشمگیری داشته و کرونا هم به آن کمک کرده...

برخی گفته ‌اند جای دیگری که ایالات متحده از چین جلوتر بوده، مسئله‌ی رایانه ‌ها و به ‌خصوص تراشه‌ی اصلی رایانه‌ ها بود. در این زمینه باید تردید کرد و توجه داشت که چین با عدم رعایت کپی ‌رایت مشخصاً در قدرت کامپیوتری بالا, خودش را تا حدی به ایالات متحده رسانده است.

مورد دیگری که سرمایه‌ی جهانی با ترامپ به مشکل برخورده این است که کشورهای اروپای غربی و کانادا، و دموکرات ‌ها و بخشی از حزب جمهوری ‌خواه در ایالات متحده در چند دهه‌ی اخیر مدعی پرچمداری حقوق بشر بوده ‌اند. البته تردیدی نیست که به ‌دروغ این ادعا طرح شده است. ولی این قضیه به آنها «مشروعیتی» برای دخالت در کشورهای دیگر می ‌دهد. می ‌گوییم دروغین است چون نظام جهانی ‌شده‌ی سرمایه اتفاقاً از طریق استثمار بیشتر مردم کشورهای جهان سوم توانسته ثروتمند شود ولی به ‌ظاهر خود را مدافع حقوق بشر نشان داده است. این نظام، کار موقت، حقوق پایین و بیکاری ایجاد می ‌کند، و البته اشک می ‌ریزد برای این و آن، البته مشروط به آن ‌که در چارچوب فکری‌ شان قرار بگیرد.

در این مورد هم به نظر می ‌رسد ترامپ، به خاطر نزدیکی با امثال بن ‌سلمان، حتی بعد از قتل فجیع قاشقچی، نزدیکی‌اش با پوتین و نتانیاهو، با انتصاب شخصی مثل پمپئو که در زمان ریاست سیا با قتل و شکنجه در عراق و زندان ابوغریب و غیره، به ‌ویژه انتخاب مناسبی برای اتحادیه‌ی اروپا نیست. به این دلیل برای سایر کشورهای غربی و حتی بریتانیای پس از برگزیت، انتخاب بایدن بهتر از ترامپ بوده است. ازهمین ‌روست که بعد از این انتخابات هم بلافاصله به بایدن تبریک گفتند.

در پی این انتخابات چند بحث مطرح شده یکی درباره قانون اساسی ایالات متحده است که بسیاری از چپ ‌ها در ایالات متحده آن را مطرح کرده ‌اند. مثلاً آنان بر موضوع نابرابری ‌هایی تأکید کرده ‌اند که بین ایالت ‌ها در امریکا وجود دارد و این که قانون اساسی امریکا مربوط به چند قرن پیش است و الان دیگر زمانش گذشته است.

این‌ بحث ‌ها اکثراً درست است... کسانی که قانون اساسی ایالات متحده را از نظر تاریخی مطالعه کرده ‌اند به ‌درستی می ‌گویند این قانون نتیجه‌ی مذاکراتی برای اتحاد ایالت‌ های مختلف بوده و ازهمین ‌رو توافق شده که هرکس از جنبه ‌هایی استقلال ایالتی را داشته باشد و از جنبه ‌هایی نظام کلی ‌تر ایالات متحده را دنبال کند...

آنچه مهم است این است که اگرچه 76 میلیون نفر به بایدن رأی دادند، اما 71 میلیون نفر از ساکنان ایالات متحده به ترامپ رأی داده ‌اند و فکر نمی ‌کنم برای چپ کافی باشد که بگوید این ‌ها نژادپرست هستند. باید تحلیل داشته باشیم که پدیده‌ی ترامپیسم چرا پیش آمد و چرا در پیشرفته ‌ترین کشور سرمایه ‌داری با چنین پدیده‌ی پیچیده‌ای روبه ‌رو هستیم. گفته شده است این نشانه‌ای از افول سیاسی، اخلاقی و مدنی ایالات متحده است... (اما) مسأله‌ی افول اقتصادی امریکا بسیار مهم است. می ‌توانیم بگوییم افول سیاسی در ایالات متحده نتیجه‌ی افول اقتصادی است و تا وقتی مسایل اقتصادی را در نظر نگیریم ریشه ‌های اصلی آن را درنمی ‌یابیم. هم‌ اکنون موضوع افول بسیار رایج است ... در مقطع کنونی که با بحران ساختاری روبه ‌رو هستیم و در این بحران بحث ‌های افول اقتصاد نظام سرمایه و افول قدرت هژمون نظام سرمایه، که دو بحث موازی ولی متفاوت هستند، از جنبه‌ هایی اهمیت دارند.

... هواداران ترامپ عمدتاً کسانی هستند که می ‌شود گفت دست ‌کم اگر مدافع تبعیض نژادی و جنسی نیستند، نگران این مسئله هم نیستند. پیداست ترامپ به ‌وضوح مبلّغ نژادپرستی ولو به شکلی نسبتاً خفیف است. در عین حال، ترامپ در رابطه با زنان چنان بیان و عملکرد کریهی داشته که نمی ‌توان گفت مدافع برابری زنان و مردان است.

در این‌ جا باید به نقش بخشی از چپ در به ‌حاشیه بردن مبارزه‌ی طبقاتی اشاره کنم. این همان بخش از چپ که کانون اصلی مبارزه را از مبارزه‌ی طبقاتی به سمت مسائل زنان و اقلیت‌ های نژادی و جنسی انتقال داد. سرمایه‌ی جهانی ‌شده هم به ‌وضوح از این مباحث بهره برد و خیلی راحت توانست بر این بحث ‌ها سوار شود. ادعای سرمایه‌ی جهانی ‌شده (گلوبال)، جدا از ترامپ یا جانسون، این است که پیگیرترین مبارز برای برابری جنسیتی و نژادی است. البته ادعای بی ‌جایی است، چرا که مثل قضیه‌ی حقوق بشر اگر از دید طبقاتی به این قضیه نگاه کنیم کاملاً واضح است که برابری نژادی را برای نخبگان جامعه‌ی سیاهپوست و برابری زنان ...طبقه بالا می ‌خواهند. همین امر در بریتانیا، فرانسه و ایالات متحده مسئله ‌ساز شده است. به‌ غلط گفته می ‌شود طبقه‌ی کارگر سفید پوست نژادپرست است. اصلاً اینطور نیست. نژاد پرستان توانسته‌ اند به‌ نوعی با عمده‌ کردن همین بحث «سیاست ‌بازی مترقی» که البته در ظاهر «مترقی» است، بخشی از طبقه‌ی کارگر سفید پوست را با خود همراه کنند...

در بحث دوران افول سرمایه ‌داری، منظور این است که نظام موجود در برخورد با تناقض ‌ها و بحران ‌هایی که درگیر آن است، دچار مشکلات بنیادی می ‌شود. نمونه‌ی آشکار آن در دوره‌ی‌ ما، ناتوانی نظام سرمایه در غلبه بر پس ‌لرزه‌ های بحران اقتصادی 2008 است. نگاه کنید به سیاست‌ هایی که اتخاذ شد از ریاضت اقتصادی گرفته تا کاهش مالیات ‌ها،‌ و تزریق گسترده پول توسط بانک ‌های مرکزی به اقتصاد. هیچ ‌کدام این سیاست ‌ها نتوانسته رونق اقتصادی را برگرداند. بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط در ایالات متحده در این مقطع خانه ‌های مسکونی ‌شان را از دست دادند و نتوانسته ‌اند به وضعیت گذشته برگردند... کار دایم دیگر از بین رفته است، در ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه کسی حقوق مناسبی نمی ‌گیرد، ناامیدی به آینده‌ی اقتصادی افراد و مشخصاً فرزندانشان، ناامیدی نسبت به این که فرزند طبقه‌ی کارگر دیگر قادر نخواهد بود جزء طبقه‌ی متوسط بشود، یا فرزند طبقه‌ی متوسط نمی ‌تواند به طبقه‌ی بالا برسد، بسیار فراگیر است. به نوعی، پرولتریزه شدن بخش گسترده‌ای از طبقه‌ی متوسط و گسترش فاصله‌ی فقر و ثروت مواردی است که همه به ‌وضوح شاهدیم. نظام اقتصادی نیز دچار نگرانی دائمی از وقوع یک بحران بانکی و مالی دیگر است.

اگر فایننشیال تایمز را مرور کنید به ‌وضوع شاهد این ترس خواهید بود. قبل از کرونا، هر روز نگرانی بروز رکود جدید وجود داشت حالا که دیگر جای خود دارد. راه‌ حل‌هایی هم که سرمایه ‌داری به کار برد تا از این پس ‌لرزه‌های سال 2008 خودش را نجات دهد گاه به ضد خودش تبدیل شد. یعنی مشکلات را وخیم ‌تر هم کرد. می ‌توان این را جزء ویژگی ‌ها و مشخصه ‌های سرمایه ‌داری در حال افول بدانیم.

نشانه‌ی دیگر مسئله‌ی افول آن است که در شرایط اضافه ‌انباشت مشاهده‌ می ‌کنیم که در ایالات متحده حجم بزرگی از سرمایه به صورت اندوخته hoarding درمی ‌آید؛ چراکه سرمایه ‌گذاری به دلایلی که گفته شد، نگران از ریسک است و پولش را اندوخته می ‌کند و حاضر نیست خرج کند یا سرمایه‌ گذاری کند. این اندوخته‌ی بی‌ حد شرایطی را به وجود آورده که مثلاً بانک ملون Mellon در نیویورک که یک بانک عادی نیست، یک بانک سرمایه ‌گذاری‌های خیلی بزرگ است، کارش به جایی رسیده که نگرانی ‌اش از اندوختن سرمایه در حدی بود که می ‌گفت باید از پس ‌اندازها بهره گرفت. یعنی می ‌خواست تشویق کند پس ‌اندازها کم شود. در عین حال و به ‌موازات آن با کمبود مصرف روبه ‌رو بوده‌ایم. چراکه اگرچه جامعه مصرفی شده اما شاهد کم‌ مصرفی نیز در اقتصاد هستیم و همین امر شرایطی را به وجود آورده بود که بحران را وخیم‌ تر کرده بود.

یکی دیگر از مشخصه‌ های دوران افول، گسترش بیش از حد انحصارها (مونوپولی‌ها) است. علی‌ رغم این که برخی اقتصاد دانان ارتدوکس مدعی بوده ‌اند انحصارها کم شده، هرجا نگاه می‌ کنیم فقط انحصار می ‌بینم. برای مثال، در خودرو سازی ‌ها در سطح جهان، به ‌گفته‌ی پیتر نولان استاد دانشگاه کمبریج، اکنون هشت شرکت اصلی در سطح جهان باقی مانده است. در حالی که در دهه‌ی 1970 عملاً تعداد شرکت‌ های بزرگ خودرو سازی 20-25 بوده است. یا اگر به شرکت ‌های بزرگ اینترنتی نگاه کنید هرچه بیشتر با انحصارها روبه ‌رو هستیم.

مشخصه‌ی دیگر سرمایه ‌داری متأخر نقش برتر و غالب سرمایه‌ی مالی است که در آن نیز با شرایط خاصی روبه ‌رو هستیم. در بریتانیا سرمایه‌ی مالی غلبه دارد و همه چیز فقط سرمایه‌ی مالی است و بقیه عمدتاً ارائه‌ی خدمات برای سرمایه مالی است.

در کنار آن، در کشورهای در حال توسعه، شاهد افزایش کشورهای فروپاشیده هستیم؛ کشورهایی که جامعه‌ شان ازهم پاشیده است. اگرهم در مرحله‌ی رشد و اعتلای سرمایه‌ داری، هنگامی که سرمایه ‌داری روزبه ‌روز  قوی ‌تر می‌ شد، نقش امپریالیسم، توسعه‌ی روابط تولیدی بود و در مقطعی نقش امپریالیسم این بود که جهان سوم را صنعتی کند تا اخذ ارزش اضافی از این کشور ها افزایش یابد و بتواند جلو برود. الان گاه حتی به نظر می ‌رسد معلوم نیست هدف امپریالیسم چیست. شاید مثلاً در زمینه‌ی لیبی و سوریه و افغانستان و عراق بتوان گفت امپریالیسم صرفاً نقش تخریب ‌گر داشته است.

به ‌موازات بحث افول نظام سرمایه ‌داری، بحث مرحله‌ی گذار به سوسیالیسم نیز مطرح بوده است. بسیاری در چپِ اروپا و ایالات متحده، بحث‌ می ‌کنند که بعد از انقلاب اکتبر وارد مرحله‌ی گذار شده ‌ایم. مانند دوره‌ی انتقال از فئودالیسم به سرمایه ‌داری با همه‌ی شکست‌ هایی بود که نظام سرمایه‌ داری در مراحل اولیه‌ی شکل‌ گیری خود داشته است. به همین ترتیب، شکست کامل انقلاب اکتبر، و انقلاب‌ های دیگر، را باید در چارچوب همین دوره‌ی گذار در نظر گرفت. در شرایط کنونی، بخش‌ هایی از خواست ‌های کارگری و روابطی که می ‌تواند در آینده‌ی نظام سوسیالیستی وجود داشته باشد به صورت نطفه‌ای و سرکوب شده در نظام موجود خود را نشان می ‌دهد که این هم خود نشانه‌ای است از افول نظام موجود...

در مورد دوره‌ی ریاست جمهوری جو بایدن، تأکید من این است که چهار سال آینده شبیه به هشت سال دوره‌ی باراک اوباما خواهد بود. از هم ‌اکنون می‌بینیم که حزب دموکرات کم بودن فاصله در برخی ایالت ‌ها و مشخصاً نبردن سنا را تقصیر حزب چپ دموکرات می ‌داند. گفتنی است حزب دموکرات عملاً دارای جناح چپی به نام DSA می ‌شود که فقط شامل اطرافیان ساندرز نیست. جوانان زیادی در این بخش حزب دموکرات فعال هستند، شماری از این جوانان بعد از این ‌که حزب دموکرات عملاً با نوعی «کودتا» موفق شد ساندرز را از صحنه خارج کند، تصمیم گرفتند از بایدن حمایت نکنند...

با این حال، در زمینه‌ی خاورمیانه و سیاست خارجی دو مسئله وجود دارد. یکی این ‌که اگر دموکرات‌ ها سنا را ببرند، دست رئیس ‌جمهور بازتر است. البته اگر ببازند هم دست رئیس ‌جمهور در سیاست خارجی طبق قانون اساسی موجود نسبتاً باز است. مشکلی که بایدن خواهد داشت کارهایی است که ترامپ با پیش ‌بینی شکست خودش در رابطه با ایران، عربستان و امارات راه انداخته است...

در زمینه‌ی بازگشت امریکا به برجام، می ‌توان حدس زد که بایدن شروطی خواهد گذاشت که پذیرش آن برای جمهوری اسلامی سخت خواهد بود...به نظر می ‌رسد در مجموع جمهوری اسلامی با جمهوری‌ خواهان راحت ‌تر می‌توانسته کنار بیاید تا دموکرات ‌ها. مسأله‌ی ایران – کنترا و همکاری با ایالات متحده قبل از حمله به افغانستان و جنگ عراق همه در دوران جمهوری ‌خواهان بوده است...

فاصله‌ی کوتاهی هست بین 20 ژانویه که بایدن در قدرت قرار می ‌گیرد و خرداد ماه که انتخابات ریاست جمهوری ایران برگزار می ‌شود. احتمالاً مذاکره بعد از انتخابات آغاز می ‌شود شک دارم تأثیر سریع یا قابل ملاحظه‌ای داشته باشد اما همین که جوّ عمومی تغییر کند، احتمال بروز حرکاتی محدود در اقتصاد ایران وجود خواهد داشت...

...در کل خاورمیانه به نظر می‌ رسد ریاست‌ جمهوری بایدن تغییراتی مشخصاً در رابطه با عربستان سعودی خواهد داشت...اما قرار داد بستن با اسرائیل عواقبی دارد در درون کشور و جایگاه عربستان به‌ عنوان مدعی رهبری کشورهای اسلامی...

در زمینه‌ی جنگ یمن، پیداست عربستان و امارات دنبال راه ‌حلی برای خروج از این جنگ هستند. ترامپ سه میلیارد دلار پهپاد به عربستان فروخته و هنوز تحویل نداده ‌اند. احتمالا در این چند هفته با عجله آن را تحویل خواهد داد و این هم جزء «معجزاتش» در خاورمیانه باشد...

در زمینه‌ی مسئله‌ی اسرائیل، حزب دموکرات و مشخصا بایدن و هریس از مدافعان سرسخت اسرائیل هستند. اما آن ‌جایی که تفاوت وجود خواهد داشت برخی سیاست‌ های خاص ترامپ است. سیاست ‌های ترامپ بر زندگی روزمره‌ی میلیون ‌ها فلسطینی که پناهنده و مهاجر بودند یا حتی در مناطق اشغال ‌شده زندگی می‌ کردند تأثیر گذاشت. قطع کمک ‌های امریکا به سازمان ملل، بر پنج میلیون فلسطینی در جا های مختلف از جمله لبنان و فلسطین تأثیر ‌گذاشت. گویا بایدن قول داده که این سیاست راتغییر دهد. همچنین گفته شده بایدن رهبران فتح (و نه البته رهبران حماس) را که در این چهار سال جایی دعوت نشدند و حتی نمی ‌توانستند سازمان ملل هم بروند، به کاخ سفید دعوت می‌ کند. دوباره شاید عکسی بگیرند و رئیس‌ جمهور دموکرات باز هم طرح صلح دو کشور در خاک اسرائیل را مطرح خواهد کرد. ولی می ‌توان پیش ‌بینی کرد مثل کوشش ‌های جان کری به جایی نخواهد رسید.

در مورد بیشتر مناطق خاورمیانه تفاوت زیادی نمی ‌بینم. ازجمله در سوریه احتمالاً تفاوت خاصی پیش نمی ‌آید. آنجایی که تفاوت پیش می ‌آید ترکیه است. ترکیه از مدافعان منطقه‌ای ترامپ بود. گویا مردم عادی و جناح راست در ترکیه به رهبران مقتدر علاقه دارند و ترامپ در میان آن ‌ها محبوبیت خاصی داشت. مسئله‌ای که به ‌طور خاص ترامپ از آن گذشت و بایدن نخواهد گذشت خرید موشک ‌های اس-400 روسیه توسط ترکیه است.  برای اعضای ناتو مسأله این است که کشور عضو ناتو نباید این کار را می ‌کرد. اما ترامپ مانع از این خرید نشد، چون به ناتو اهمیت نمی ‌داد. در حالی که ناتو برای بایدن مهم است و در نتیجه شاید حتی شاهد اعمال تحریم‌ هایی روی ترکیه باشیم.

نکته‌ی پایانی آن که باید با کسانی که می ‌گویند برای خاورمیانه اصلاً تفاوتی بین بایدن و ترامپ وجود ندارد، مخالفت کرد. در درازمدت شاید این تفاوت ‌ها آن ‌قدر مهم نباشد، اما اگر شما پناهنده‌ی فلسطینی‌ باشید که اکنون سه سال است امکانات مالی ‌تان بسیار اندکی دارد، این تفاوت محسوس خواهد بود. یا مثلاً اگر زندانی سیاسی در ترکیه باشید ممکن است فشار بایدن تأثیرگذار باشد. در مورد ایران نیز شاید بتوان انتظار داشت تحریم ‌های ایران در مقطعی کم ‌تر بشود و یا دست ‌کم روند افزایش شتابان تحریم‌ ها متوقف شود، اما نمی ‌توان در این مورد برآورد های دقیقی داشت.

پیرایش و تخلیص:

ح. تلاش