ماموریت سقوط
کتاب "ماموریت سقوط،
چگونه سی.آی.ای عملیات براندازی طالبان را در افغانستان رهبری کرد؟" نوشتۀ گری
شرون، توسط مترجم ورزیدۀ کشور اسدالله شفایی با نثر روان و دلپذیر برگردان و با
قطع و صحافت مرغوب در (402) صفحه از جانب "مرکز مطالعات صلح و توسعه نشر"
گردیده است. این کتاب پیرامون بخشی از حوادث و رویدادهای بعد از یازدهم سپتمبر سال 2001 که در اثر آن (2973) امریکایی کشته شد و زمینۀ ورود قوای امریکایی و ناتو را در
افغانستان تحت نام مبارزه با طالبان مهیا ساخت؛ روشنی انداخته و از جملۀهزاران هزار راز، تنها پرده از یکی آن
برمیدارد.
از عملیات استخباراتی ـ
نظامی امریکا، متحدین و خدمتگذاران آن بیش از دوازده سال میگذرد و تا هنوز خاتمۀ
آن نیز نامعلوم است. بنابرارقام رسمی تا اول جنوری سال 2013 به تعداد (۱۹۷۶۳) افغان توسط طرفین در گیر در جنگ (امریکا ـ ناتو و طالبان) کشته
شده و چند برابر آن زخمی و معلول گردیده است. (1) (در عمل این ارقام هیچگاه
با واقعیت های جنگ در انطباق نیست و تعداد کشته شدگان به مراتب بیشتر از آن
است.) تعداد تلفات قطعات
خارجی طی این مدت به (۳۱۶۹) نفر رسیده است.
پیرامون چگونگی ایجاد القاعده، حامیان و تمویل
کنندگان پولی آن و تمهید و عوامل پیش پرده و پشت پردۀ حادثه یازدهم سپتمبر سال
2001 تا حال اگر صدها مطلب "تبلیغاتی، توضیحی و تشریحی" نشر گردیده و
خواسته اند به کمک آن به قناعت و یا هم به اغفال جهانیان بپردازند، هم زمان هزاران
مطلب سوال برانگیز دیگری وجود دارد که تا حال جوابی مقنع و مستدلی برای آن ارائه
نگردیده و واقعیت آن رویداد تا هنوز در پردۀ ابهام و شک قرار دارد.
با اینهمه مختصراً میتوان گفت که حادثۀ یازدهم
سپتمبر 2001 که تحت نام سمبولیک (9/11) مسمی گردیده است؛ چنان زمینۀ
مساعدی را برای ورود قوای امریکا و یکه تازی آن فراهم ساخت که در سطح منطقه
و جهان نه تنها با آن مخالفت صورت نگرفت؛ بل همنوایی و حتی همکاری های
گوناگونی اطلاعاتی، تدارکاتی و... را از جانب حریفان دیروزی اش
نیز با خود همراه داشته و دشمنانش آنرا امر موجه و مشروع
دانستند و این یکی از نیرنگ های امپریالسیم دوران ما
است.
در این نوشته کوشش شده تا
هم زمان با مرور مختصر بر کتاب ذکر شده، معلومات تکمیلی از منابع دیگری پیرامون
موضوع نیز افزوده شود تا خوانندۀ گرامی در روشنی خوبتر قضایا قرار گیرد.
گری شرون به حیث کارمند
سابقه دار و ارشد سیا در اغلب مقاطع کلیدی که سی.آی.ای با مسایل مربوط به مجاهدین
افغانستان درگیر بوده نقش اساسی را بازی کرده و روابط دوامداری با قوماندانان
جهادی از جمله عبدالحق، مسعود خلیلی، احمد شاه مسعود، احمد ضیا مسعود، حامد کرزی و
دیگران داشته و در این کتاب به چگونگی این روابط اشاره های شده است. وی در آستانۀ
سوق شدن به تقاعد (بعد از سی و پنجسال خدمت در سیا)، روز بعد از یازدهم سپتمبر سال
2001 وظیفه میگیرد تا زمینۀ یکی از بزرگترین عملیات سی.آی.ای را در تاریخ آن
سازمان در افغانستان مهیا نموده و با تادیه ملیونها دالر برای قوماندانان جهادی، زمینه
را برای عملیات سریع و برق آسای نظامی امریکا در جهت سرنگونی طالبان آماده سازد و
برای این منظور وی با (9) نفر دیگر به پنجشیر اعزام میگردد. کتاب «ماموریت سقوط»
جریان اجراآت و اقدامات (33) روزۀ این گروه کارمندان سی.آی.ای تحت نام شفری نام
جاو بریکر (الاشه شکن)به سرکردگی نامبرده و سایر گروپ های مربوط به سی.آی.ای در
کشور ما است که با همکاری شورای نظار و
متحدین آن زمینه را برای اقدامات بعدی سیا و عملیات نظامی امریکا در افغانستان مساعد
ساخته است.
از آنجای که این کتاب
همانطور که مؤلف نوشته است، به موافقه و اجازۀ سی.آی.ای نشر شده است؛ لذا توجه
خوانندگان گرامی را به این اصل معروف جلب مینمایم که "نوشتن خاطرات نیز
جزء از وظایف کارمندان ادارات اطلاعاتی و در راستای منافع ستراتیژیک آن ادارات است،
حفظ سریت اسرار وظیفوی و رعایت سایر ملحوظات استخباراتی، جز اساسی این نوع خاطرات
نویسی ها شمرده میشود" لذا نباید محتویات این کتاب را جامع و کامل
پیرامون چگونگی حوادث، شخصیت ها و معاملات پشت پرده دانست. با وجود این همه، کتاب
"ماموریت سقوط" پرده از بخشی رازها و زدوبندها برمیدارد.
نویسندۀ کتاب در آغاز از
چگونگی ترور احمدشاه مسعود [ بنابر روایت منابع گوناگون، سفر دو ژورنالیست عرب
تبار که متهم به انفجار و کشتن مسعود هستند، توسط رسول سیاف سازماندهی شده بود]،
از زبان مسعود خلیلی روایت نموده و یادآوری مینماید که وی [گری شرون] « با
احمدشاه مسعود روابط حرفوی طولانی داشته است». (2)
نویسنده در بخشی نخست
کتاب، نگاهی به تاریخ روابط سی.آی.ای و مجاهدین انداخته و از آغاز مداخلۀ آن
سازمان در امور داخلی افغانستان بعد از کودتای 26 سرطان پرده برداشته و مینویسد که:
«رویدادهای که منجر به دخالت سی.آی.ای در
قضیه افغانستان شد،به سال 1979باز میگردد..» (3)
وی در مورد شروع "جهاد" علاوه میدارد که در اگست سال
1978یکی از بلندپایگان سی.آی.ای [آلن ولف رییس بخش شرق نزدیک و جنوب آسیا در سی.آی.ای]
در پاکستان گفت: «...اکنون آقایان، من اینجا هستم تا کارها را شروع کنم. افراد ما
در کابل در احاطه ای رژیم، کارچندانی نمیتوانند بکنند؛ اما مجاهدین در اینجا در
پاکستان، در پیشاور و در اسلام آباد نمایندگانی دارند، جنگ ما از همین جا آغاز می
شود. شما افرادی را در بین هرگروه مجاهدین به کار بگیرید...» (4)
گری شرون توضیح نموده که سی.آی.ای
مدتها قبل از مداخله شوروی در افغانستان، اقداماتی وسیع را بر ضد افغانستان
سازماندهی نموده و سهم مستقیم و اساسی را در تمویل، تجهیز، تسلیح و سمت دهی تنظیم
های جهادی داشته است:
«ما تا اواسط سال 1979و به دنبال دستورات فوق العاده ی ولف،
در میان تمام هفت گروه عمده ی مجاهدین، افراد مناسب را یافتیم. علاوه بر این، دولت
امریکا در اثر تلاش های ولف، پس از بازگشت به واشنگتن و با همکاری دولت پاکستان یک
برنامه ی محرمانه را به منظور تأمین کمک های بشردوستانه برای مجاهدین روی دست
گرفت...» (5)
گری شرون در مورد نقش
امریکا در جلب پول و ثروت برای جهاد ادعایی شان مینویسد که:
«این رویداد [مداخله
شوروی] باعث شد تا دولت امریکا با تمام قوا پشت سر مجاهدین افغانستان قرار گیرد و
جهان اسلام را برای حمایت از آنان در مبارزه ی شان برای آزادی تحریک کند». (6)
«...ظرف چند روز پس از اشغال شوروی برنامه عظیمی
تحت هدایت رئیس جمهور کارتر آغاز شد که دوازده سال طول کشید و در جریان آن میلیاردها
دالر به شکل پول نقد، تجهیزات نظامی و کمک های بشر دوستانه به دست مجاهدین
افغانستان رسید. پاکستان نقش توزیع کننده ی این کمک ها را برای مجاهدین برعهده
گرفت.» (7)
در مورد کمک های ایالات متحده امریکا سلیک اس.
هاریسون (خبرنگار واشنگتن پست)، یکی از نویسنده گان کتاب "پشت پردۀ افغانستان"
مینویسد:
«کمک های
محرمانۀ امریکا و عربستان سعودی تا سال 1991 بالغ بر 2،8 ملیارد دالر می شد. این
کمک ها با سقف معادل 30ملیون دالر در سال 1980 و 50 ملیون دالر در سال 1981 شروع
شد. در طول این دوسال پاکستان پذیرفت که مجرای انتقال این کمک ها باشد، اما پس از
آن به چانه زدنهای طولانی با ایالات متحده پرداخت و در ازای این همکاری، معادل 1،5
میلیارد دالر کمک نظامی برای ارتش پاکستان از واشنگتن مطالبه کرد». (8)
این کمک ها
در سال 1985بالغ بر 250 ملیون دالر، در سال 1986 بالغ بر 470 ملیون دالر و در سال
1987 به 630 ملیون دالر رسید.» (9)
باید علاوه کرد که دولت
عربستان سعودی در ازای هر دالر امریکایی، معادل آنرا برای پیشبرد جنگ در افغانستان
علاوه مینمود. کمک های سازمان های که تحت نام خیریه فعال بود و نیز کمک های پولی
شیخ های منفرد مجزا از این محاسبه است.
نویسندۀ کتاب ماموریت سقوط
در مورد چگونگی رابطه سی.آی.ای با مجاهدین و تادیه پول برای مزدبگیران آن مینویسد
که سی.آی.ای تلاش نمود تا با فرماندهان طور مستقیم رابطه برقرار نماید:
«... ما به این
فرماندهان ماهیانه پول نقد پرداخت میکردیم. این مبلغ در برخی مواقع به پنجاه هزار دلار در ماه می
رسید و معمولاً برای فرماندهان کوچکتر پنج هزاردالر در ماه بود... تا جای که میدانم، هیچ فرماندهی
پیشنهاد ما را رد نکرد.» (10)
نویسندۀ کتاب می افزاید که توسط
این قوماندانان اجیر شده در ضمن پیرامون نحوه ی توزیع پول و سلاح از جانب پاکستان
به تنظیم های جهادی نیز معلومات جمع آوری میگردید.
ستیوکول مدیر اداری روزنامۀ
واشنگتن پست در کتاب "جنگ اشباح" که توسط انجنیر اسحاق ترجمه گردیده است
در مورد پیامد کمک های امریکا به مجاهدین مینویسد:
«سیا، در پایان از افغانستان چنان
کشوری ساخت که پر از هرج و مرج و رهبران جنگسالار بود و جنگسالاران به هر نوع سلاح
دسترسی داشتند. این سلاحها از موشک ستنگر گرفته تا سلاح دافع هوا را در بر میگرفت.
در افغانستان مردم آنقدر سلاح داشتند که در مجموع مردم کشورهای پاکستان و هند نداشتند.
زیرا، در دوران جهاد، مدت ده سال، آمریکا به حدی سلاح بر افغانستان سرازیر کرد که
بههیچ کشوری دیگر نفرستاده بود. بدین ترتیب، افغانستان آماده ظهور طالبان شد.
وعده طالبان این بود که جنگ را پایان دهند و حاکمیت قانون را برقرار کنند. ولی در
نهایت افغانستان برای فعالیتهای اسامه بن لادن بهترین مکان شد.»
گری شرون بدون اینکه در
مورد نقش سی.آی.ای در ایجاد و تقویه طالبان و زد و بندهای نهانی با آنها، از بدو
ایجاد آن تا اکنون، کوچکترین اشاره نماید مینویسد:
«جنبش طالبان از
مدارس مذهبی بنیادگرایان در ایالت بلوچستان و شمالغرب سر برآورد. صدها مدرسه از
این نوع وجود داشتند که سرپناه، غذا و آموزش مذهبی برای مردان جوان و آواره ی
افغان و جوانان فقیر پاکستانی فراهم میکردند. این مدارس در قدم نخست مورد حمایت
احزاب مذهبی بنیادگرا در پاکستان قرار داشتند و مساعدت های مالی خصوصی سعودی های
ثروتمند را، که از طریق چندین سازمان خیریه اسلامی مستقر درعربستان سعودی انجام
میشد، دریافت می کردند» (11)
گری شرون تنها طالبان را
وسیلۀ دست یابی پاکستان برای دستیابی به اهداف ستراتیژیک آن دانسته، و بازهم بدون آنکه
اذعان نماید که همین طالبان و القاعده بود و است که در جهت اهداف ستراتیژیک امریکا
و انگلیس خدمت نموده، و مینمایند و وطن ما را ویران و مردم را به روز سیاه نشانیده
اند تذکر میدهد که:
«پاکستانی ها
به طالبان به عنوان وسیله ای احتمالی برای دست یابی به اهداف سیاسی و ستراتیژیک
خود در افغانستان نگریسته و آنان را از حمایت کامل خود برخوردارساختند.» (12)
گری شرون آغاز روابط خود با
احمد شاه مسعود را اوایل سال 1988 حینکه به حیث مسئوول برنامۀ جمع آوری اطلاعات در
مورد افغانستان توظیف گردیده، نوشته و علاوه میدارد که:
«... ما پیش از آنهم از طریق احمد ضیاء یکی
از برادران جوانتر مسعود با او تماس یک جانبه و مستقیم داشتیم.» (13)
نامبرده زمینه ساز و سازمانده
ملاقات موفقیت آمیز و مثبت خویشرا با احمد شاه مسعود، مسعود خلیلی [آنزمان سفیر
افغانستان در دهلی نو] که همکار حرفوی و دوست شخصی وی بود و ارتباط چندین ساله با
آن داشته است، معرفی نموده و در مورد سابقۀ این همکاری حرفوی خود مینویسد:
«زمانی در اواسط
دهه ی 1980، مأموران سی.آی.ای با خلیلی دیدار و روابط گسترده ای با وی برقرار
کردند. وی به هیچوجه از سوی ما استخدام نشده بود؛ او به همکاری خود با سی.آی.ای به
عنوان وسیلۀ می دید تا به کمک آن دیدگاه شخصی خود را در مورد آینده افغانستان پس
از کمونیستها توسعه دهد. من کمی پس از بازگشتم به اسلام آباد در اواخر 1988، به
خلیلی معرفی شدم و پس از آن هروقت وی برای کاری به اسلام آباد می آمد، با او دیدار
میکردم...علاقه من به خلیلی بیشتر به سبب تماسهای گسترده اش با طیف وسیع مجاهدین،
و تمایل و توانایی او در دسترسی به فرماندهان مهمی بود که مورد توجه ما قرار
داشتند... صحبت های ما باعث شد تا بیشتر نسبت به انگیزه های خلیلی برای همکاری با
سی.آی.ای اطلاع پیدا کنم... خلیلی تماسهای گسترده ای با طیف های مختلف فرماندهان
مجاهدین داشت. ما از طریق وی توانستیم با فرماندهان در سراسر افغانستان و باهمه
گروه های قومی ارتباط برقرار کنیم...» (14)