تئوری‌های ارزش اضافی، جلد چهارم سرمایه

تئوری‌های ارزش اضافی، جلد چهارم سرمایه

پیوست به‌گذشته

 

تئوری‌های ارزش اضافی

جلد چهارم سرمایه

بخش اول

كارل ماركس

مترجم: علیرضا ثقفی

(۴)- قسمت پایانی

به رغم این حقیقت كه تئوری‌های ارزش اضافی در شكلی كه ارائه شد برای چاپ نبوده اما با آن در ارتباط تنگاتنگ بوده است و تصویر كاملی از”تاریخ تئوری” بود كه ماركس قصد داشت آن را در شكل نهایی، به صورت جلد چهارم كتاب سرمایه منتشر كند. در این قسمت چهارم، ماركس دوره كاملی از تغییرات تدریجی اقتصاد سیاسی بورژوازی را از زمان تولد تا دوره “افولش” بررسی می‌كند كه ماركس آن را اقتصاد سیاسی عامیانه نامید.

همچنان كه قبلا بررسی شد در چاپ حاضر تمام موضوعات تئوری‌های ارزش اضافی و بخش‌های ضمیمه مرتبط با آن به سه قسمت تقسیم شده است. خودمجموعه دست‌نوشته‌ها مسیری را مشخص می‌كند كه در آن موضوعات تقسیم شده‌اند.

قسمت اول شامل هفت بخش متن اصلی (یادداشت‌های 6-10) و 13 بخش ضمیمه است. این قسمت به طور اساسی به تحلیل انتقادی نظریه فیزیوكرات‌ها (بخش‌های 2و6) و آدام اسمیت (بخش‌های 3و4). بخش 1(“سرجیمز استوارت”) اختصاص یافته است كه تلاش ناامیدانه استوارت را برای شكل عاقلانه دادن به سیستم مركانتلیستی و پولی مشخص می‌كند كه به عنوان مقدمه‌ای برای تحلیل تئوری فیزیوكرات‌هاست. با تقابل فیزیوكرات‌ها با استورات، ماركس توانست دقیق‌تر به نقش فیزیوكرات‌ها و اهمیتشان در گسترش اقتصاد سیاسی بپردازد- یعنی آن‌ها توانستند اساس ارزش اضافی را از حوزه گردش(خرید وفروش) به حوزه تولید تغییر دهند. با تحلیل نظریه‌های اقتصادی فیزیوكرات‌ها، ماركس نشان داد كه در سیستم آن‌ها تضادی وجود دارد. طبیعت دوگانه تصور آن‌ها از ارزش اضافی كه در بعضی اوقات در كارهای آن‌ها، خود را به عنوان هدیه خالص طبیعت نشان داده و در سایر جاها نتیجه مولد بودن مخصوص كار كشاورزی جلوه داده شده است كه به وسیله صاحبان زمین، تصاحب می‌شود. این امر سبب می‌شود كه كلید درك تغییرات بعدی مكتب فیزیوكرات‌ها ارائه شود. ماركس برخورد نظرات در این مكتب و تئوری عامیانه فیزیوكراتیك را به مقلدان این مكتب نشان داد. تحلیل او از مبارزه ایدئولوژیك در درون مكتب فیزیوكرات‌ها به طور جدایی‌ناپذیری با مشخص كردن بنیان طبقاتی نظریه فیزیوكرات‌ها همراه بود.

ماركس همچنین آشكار كرد كه تناقضات و ناهماهنگی‌هایی در كاربرد مقولات بسیار مهم اقتصادی در تئوری آدام اسمیت وجود دارد (بخش 3). ماركس در برخورد با تئوری‌های اسمیت با یك تحلیل انتقادی، بنیان‌های عامیانه‌ای را بیرون كشید كه این تئوری در بر دارد.این تقابلی بود بین علم و بنیان‌های عامیانه نظریه اسمیت كه پایه‌های اساسی را برای درك بیشتر تكامل تدریجی اقتصاد سیاسی بورژوازی آماده می‌كرد، به طوری كه منجر به بیشتر و بیشتر شدن شرایط متعارفی شد كه در آن مبارزه طبقاتی بین كارگران و بورژوازی شدیدتر شد، همان گونه كه ماركس نشان داده است.

در بخش 3 در ارتباط با نقد جزم‌گرایی اسمیت كه منجر به حل ارزش كامل تولید اجتماعی در درآمد می‌شود، ماركس برای نشان دادن اهمیت تئوریكی عام مسئله، یك تحلیل تئوریك از بازتولید مجموع سرمایه اجتماعی ارائه می‌دهد و به طور خاصی با مسئله جایگزینی دائمی سرمایه برخورد می‌كند. این ضمیمه تشریحی (طولانی ترین ضمیمه تئوریكی در قسمت اول) از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا نشان می‌دهد چگونه ماركس از میان دو بخش تولید اجتماعی به این تئوری دست یافت.

در قسمت چهارم با نظریه اسمیت در باره كارمولد و غیرمولد برخورد می‌شود. در كنار این مسئله تحلیلی از چالشی ارائه می‌شود كه در ارتباط با نظریات اسمیت بالا گرفته است که عامیانه شدن اقتصاد سیاسی بورژوایی را در ارتباط با مسئله كارمولد و غیرمولد توصیف می‌كند. ماركس نشان می‌دهد كه پروسه عامیانه شدن اقتصاد، نه فقط در باره نظرات اسمیت در این مسئله است، بلكه همچنین نظرات فیزیوكرات‌ها نیز چنین است. در این جا بسیاری از تصورات عامیانه به وسیله ماركس مورد نقد قرار می‌گیرد كه وسیعا در اقتصاد سیاسی بورژوازی معاصر نیز وجود دارد و سقوط به مجیزگوئی‌های روشن از سرمایه‌داری است.

قسمت ششم (“جدول اقتصادی كاسنی”) ما را به دوران فیزیوكرات‌ها برمی‌گرداند. برای آن كه مسائل به این ترتیب ارائه شود، دلیل خوبی وجود داشت. همان گونه كه تحلیل جامع ماركس نشان می‌دهد،در حالی كه تئوری آدام اسمیت، در گسترش اقتصاد سیاسی بورژوازی گام قابل توجه و كاملی به جلو است، اما در تحلیل از پروسه بازتولید، اسمیت در مقایسه با فیزیوكرات‌ها، یك گام به عقب برمی‌دارد. ماركس در برخورد با مسائل واقعی خاطرنشان می‌كند كه یك حركت زیگزاگی در پیشرفت اقتصاد سیاسی كلاسیك بورژوایی وجود دارد: حرکت رو به جلو در برخورد با مسائل خاص و عقب‌گرد در برخورد با مسائل دیگر.

دو بخش كوتاه در باره نكر و لینكاست تحلیلی از دو تلاش ابتدایی برای نشان دادن تصویر طبیعت ِآشتی‌ناپذیر دو طبقه در دوران سرمایه‌داری است.

ضمیمه‌های بخش اول شامل مقالات نقد تاریخی است و از یادداشت‌های شماره 5، 20، 21، 22و 23 آورده شده است و همچنین پوشه 13. ضمیمه‌های 1تا7 شامل تبيین نظرات اقتصادی ‌هابز، پتی، لاك، نورس، بركلی، هیوم و ماسی هستند. در این نظریات ماركس، وجود تئوری ارزش كار را به صورت ابتدایی تشخیص داده و نظریه سرمایه و سود را نیز در آن‌ها مشاهده كرده است. ضمیه 8 تا10 مسائل تكمیلی در باره مكتب فیزیوكرات‌هاست. ضمیمه 11 شامل نقدی بر نظرات دفاع از مولد بودن تمام تجارت‌هاست- نظریه‌ای كه در دوران اقتصاد سیاسی بورژوایی در زمان حاضر گسترش یافته است. ضمیمه 12 عبارت است از مقاله تئوریكی مفصلی كه از یادداشت‌های شماره 21 دست‌نوشته‌ها آمده است، به طوری كه ماركس نظریه خودش را در آن جا ارتقاء می‌دهد- چیزی كه تنها یك نظریه علمی در باره كارمولد و غیرمولد است. این مقاله تئوریكی به همان گونه كه نتایج عامی از تحلیل نقد تاریخی كارمولد می‌گیرد، به وسیله ماركس در بخش طولانی چهارم متن اصلی ارائه می‌شود. در انتها ما در ضمیمه 13 طرح مختصری برای قسمت‌های 1و3 کتاب سرمایه چاپ كردیم. آن‌ها برای درك تاریخ چگونگی به وجود آمدن كتاب سرمایه مهم هستند؛ همان طور این قسمت‌ها شامل فرمول‌هایی از روش معینی هستند كه مربوط به بخش نقد تاریخی می‌شود.

در قسمت دوم تئوری‌های ارزش اضافی (بخش‌های 8 تا 18، یادداشت‌های 10 تا 13) بررسی انتقادی نظریه ریكاردو، جايگاه اصلی را دارد. همراه با آن تحلیلی از تئوری آدام اسمیت در باره ارزش- قیمت و اجاره وجود دارد. ماركس در تحلیل سیستم ریكاردو نشان می‌دهد كه این امر شامل غلط‌هایی است كه ریشه‌هایش مربوط به اسمیت است. در این رابطه، ماركس نظریه‌هایی همانند آن را كه مربوط به اسمیت است، به طور دقیق مورد بررسی قرار می‌دهد.

در مطابقت با ترتیب موضوعات در دست‌نوشته‌های ماركس، قسمت دوم با مقاله طولانی تشریحی آغاز می‌شود كه با تئوری “ردبرتوز” در باره اجاره برخورد می‌كند (بخش 8). حقیقت آن است كه روی هم رفته در تئوری‌های ریكاردو تصور اجاره مطلق در مورد اجاره وجود ندارد كه به نظر ماركس عیب و نقص اساسی است. بدین ترتیب ماركس تحلیل خود را در باره تئوری‌های ریكاردو با یك بررسی وسیع از تلاش‌های “ردبرتوز” برای گسترش نظریه‌اش آغاز می‌كند. در این رابطه، ماركس تئوری خودش را در باره اجاره مطلق به طور اساسی پایه‌ریزی كرد.

ضمیمه تشریحی دوم” (بخش 9) یك اسكلت‌بندی تاریخی فشرده در باره گسترش نظریه‌های مختلف در باره اجاره است. ماركس در این جا ریشه‌های طبقاتی تئوری‌های مختلف را در این باره بررسی می‌كند. علاوه بر آن ماركس در این بخش یك تحلیل عمیق از مبنای اولیه تئوری اجاره ارائه می‌دهد و ارتباط تنگاتنگ بین تئوری اجاره و تئوری ارزش را آشكار می‌كند و نشان می‌دهد كه چگونه اشتباه در تئوری ارزش منجر به نتایج اشتباهی در تئوری اجاره می‌شود. این دو”ضمیمه” بدین ترتیب زمینه را برای تحلیل همه جانبه تئوری ریكاردو آماده می‌كند كه در بخش‌های 10 تا 18 آمده است.

همچنین با تاكید بر اهمیت تئوری‌های ارزشمند ریكاردو، ماركس در همان زمان نقص شیوه او را در اصول خاطرنشان كرد- ناتوانی ریكاردو در پیوند دادن قانون میانگین نرخ سود با قانون ارزش، ارائه اصول عامیانه در تئوری او در باره سود، مخلوط كردن پروسه شكل‌بندی ارزش بازار با پروسه تعادل میانگین نرخ سود، مخلوط كردن قانون ارزش اضافی با قانون سود و غیره. تمام این معایب، آن چنان كه ماركس نشان داده است، در تئوری ریكاردو در باره اجاره آشكار است. در نقد این تئوری، ماركس تئوری خود را در باره اجاره گسترش داد كه هم دربرگیرنده تئوری اجاره مطلق و هم تئوری اجاره متفاوت (متغیر) است.

بخش‌های 15، 16و 17 شامل تحلیل انتقادی از نظریه ریكاردو در باره ارزش اضافی، سود و انباشت است. در بخش 17 ماركس در برابر نظریه‌های اشتباه ریكاردو، ، با توجه به ماهیت بحران‌ها، درك مهم و نبوغ‌آسای خود را در باره بحران به عنوان ضرورت برآمده از تضادهای داخلی سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. قسمت 18 نقد نظریات ریكاردو در باره مسئله درآمد خالص و ریشه درآمد و همچنین نظریه او در باره نتایج اقتصادی آغاز ماشینی شدن است.

بنابراین نقد تحلیلی نظریه ریكاردو آن گونه كه ماركس در بخش دوم كتاب تئوری‌های ارزش اضافی به آن پرداخته دربرگیرنده تمام حوزه‌های سیستم ریكاردو است و ارزش‌های علمی او را نشان می‌دهد و در همان زمان اشكالات تئوریكی و محدودیت‌های طبقاتی نظریه او را بررسی می‌كند.

یادداشت‌های كوتاه ضمیمه ماركس كه در قسمت یازدهم و سیزدهم نوشته‌ها آمده به عنوان ضمیمه در بخش 2 نیز آمده است. آن‌ها شامل مشاهدات مختصر ماركس بر روی مسئله خاص تاریخی مرتبط با تئوری سرمایه و اجاره است.

قسمت سوم تئوری‌های ارزش اضافی بخش‌های (19 و 24 دست‌نوشته‌های 13-15-18) در اصل برخوردی است با زوال مكتب ریكاردو و نظریات اقتصادی سوسیالیست‌های انگلیسی كه ماركس از آن‌ها به عنوان “اپوزیسیون كارگری پایه‌گذاری شده بر مبنای نظرات ریكاردو” یاد می‌كند.

در بخش‌های 1 و 2 ماركس بیان كرده كه چگونه اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری تنها با مسائل خاصی عامیانه شده است؛ همچنین در بخش سوم، بورژوازی و پرولتاریا، پروسه عامیانه شدن اساس واقعی اقتصاد سیاسی را مورد بررسی قرار می‌دهد، اصول اساسی و مقولات اصلی آن را.

در بخش طولانی مربوط به مالتوس(بخش 19) ماركس پوچی و عمق ارتجاعی وضعیت طرفداران مالتوس را نشان می‌دهد كه از زیاده‌روی‌های طبقات غیرمولد دفاع می‌كنند و همچنین زیاده‌روی‌هایی كه او آن را به عنوان ابزاری برای جلوگیری از اضافه تولید ستایش می‌كند. در این بخش، همانند سایر بخش‌های كارش، ماركس مالتوس را به عنوان”مدافع چاپلوس بی‌شرم طبقات حاكم” معرفی می‌كند كه علم را به خاطر منافع اشراف زمین‌دار و همچنین به خاطر دفاع از منافع بخش‌های به غایت ارتجاعی بورژوازی، وارونه جلوه می‌دهد.

ماركس نشان داده است كه جانشینان ریكاردو همچنین، در باره مسئله اساسی اقتصاد سیاسی نیز قدم‌هایی به عقب برداشته‌اند؛ آن‌ها در حقیقت به طور واضح تمام عناصر ارزشمند در سیستم ریكاردو را بیش از پیش كنار گذارده‌اند. (بخش 20) او خاطرنشان می‌كند كه انكارتورنز  (رابرت تورنز اقتصاد‌دان و سیاستمدار لندن 1780-1864) در مورد تئوری ارزش كار به وسیله اقتصاد سرمایه‌داری قابل پذيرش است و همچنین نشان داده است كه جیمز میل در مورد مسئله دستمزد به تصور عامیانه‌ی عرضه و تقاضا بازگشته است. ماركس همچنین بیان می‌كند كه بازگشت به این تصور در مورد ویكفیلید (وزیر مستعمرات بریتانیا 1766-1862) و استرلینگ(جلد 3 ص 188) نیز وجود دارد.

این پروسه‌ی تجزیه‌ی مكتب ریكاردو تكمیل خود را در مكتب مك‌كلوك نشان می‌دهد. او با دفاع‌های كلبی مسلكانه‌اش از تولید نوع سرمایه‌داری بسیار نزدیك به “التقات‌های درهم برهم” (اكلكتسیسم نامعین) در حوزه تئوری است. ماركس نشان داده كه مك‌كلوك نظريه كار را تحریف کرده است و آن را به پروسه‌های طبیعی نیز می‌كشاند و در حقیقت نظریه‌ی او به طور كامل كنار گذاشتن تئوری ارزش كار است. ماركس عمیقا كشف كرده است كه نظريات ارتجاعي در مقالات انتقادی در باره ریكاردو وجود دارد كه به وسیله اقتصاددانان انگلیسی بورژوا در دهه 1820 نگاشته شده به طوری كه آن‌ها منكر وضعیت عینی قوانین اقتصاد سیاسی شده‌، ارزش را با قیمت مخلوط كرده و حتی مقوله ارزش را به كنار گذارده‌اند.

در بخش 21 ماركس نظریات اقتصادی را تحلیل كرده است كه مربوط به “اپوزیسیون پرولتاریایی است كه بر مبنای نظرات ریكاردو پایه‌گذاری شده‌اند” (راون استون، هوجسكین و سایرین). ماركس خاطرنشان می‌سازد كه شایستگی آنان این بود كه به استثمار سرمایه‌داری از كارگران شدیدا تاكید داشتند، مطابق با نظر آنان سود، اجاره و منافع عبارت‌اند از كار اضافی كارگران. آن‌ها از تئوری هاي مدافع سرمایه‌داری انتقاد می‌كردند، تئوری‌ای كه می‌گوید سرمایه مولد است و همچنین در مقابل این تفكر قرار داشتند كه سرمایه‌داری ابزار زندگی را برای كارگران فراهم می‌كند.

در كنار این مسئله، ماركس اشتباهات تئوریكی نظریات اقتصادی سوسیالیست‌های پیرو ریكاردو را نشان می‌دهد: برآورد آن‌ها در مورد كم اهمیت دادن به كار مادیت یافته، كار گذشته؛ ایده نادرست آن‌ها در پروسه بازتولید جامعه سرمایه‌داری، فقدان درك رابطه داخلی بت‌وارگی سرمایه و روابط واقعی‌ای كه ضرورتا منجر به ایجاد این بت‌وارگی می‌شود و غیره. ماركس نشان داد كه این پیروان سوسیالیست ریكاردو قادر نیستند از منطق بورژوایی تئوری‌های ریكاردو فراتر بروند تا بتوانند بنیان‌های واقعی نظریات او را بازسازی كنند.

بخش‌های 22، 23و 24 به نقد تحلیلی ایده‌های رامسی، چربولایز و ریچارد جونز اختصاص یافته است. ماركس خاطرنشان كرد كه آن‌ها تلاش می‌كنند تا بین سرمایه ثابت و سرمایه متغیر تفاوت بگذارند و در این رابطه آن‌ها تصور می‌كنند كه تركیب ارگانیك سرمایه اهمیت زیادی دارد. در نقد تحلیلی نظریه‌های آن‌ها، ماركس نشان داد كه چگونه محدودیت‌های دید بورژوایی‌شان، برای این اقتصاددانان ناممكن می‌سازد كه بنیان‌های صحیح ایده‌هايشان را گسترش دهند . ايده‌هائي كه در ذهن آن‌ها با تصورات عامیانه از سرمایه و نرخ سود درهم آمیخته است.

متن اصلی تئوری‌های ارزش اضافی با تحلیل نظریه‌های جونز پایان می‌یابد. در طرح یا برنامه مطالب نوشته شده به وسیله ماركس در پوشه دست‌نوشته‌های شماره 14، پس از بخش”ریچارد جنز” كلمات “(پایان این بخش 5)” آمده است (نگاه كنید به ص 38 جلد حاضر).

یك ضمیمه طولانی به بخش 3 كتاب تئوری‌های ارزش اضافی متصل شده كه سرفصل آن عبارت است از”درآمد و منابع آن. اقتصاد سیاسی عامیانه”. موضوع اصلی این بخش كه نیمه دوم دست‌نوشته‌های شماره 15 را پر كرده است، مسئله درآمد و منابع آن است. در كنار این مسئله ماركس همچنین ریشه‌های طبقاتی و محدودیت‌های تاریخی اقتصاد سیاسی عامیانه را نیز مورد بررسی قرار می‌دهد، زیرا كه این اقتصاد به شباهت ظاهری اشكال بت‌واره شده‌ی درآمد و منابعش تمسك می‌جوید‌ و بر روی آن‌ها “تئوری‌های” پوزش‌خواهانه خودش را می‌سازد. ماركس اختلاف اساسی بین اقتصاد سیاسی عامیانه و كلاسیك را روشن می‌كند. به دنبال آن ماركس همچنین نظریات اقتصادی نمایندگان سوسیالیزم عامیانه را نیز مورد نقد قرار می‌دهد. بدین ترتیب این بخش نوشته شده به وسیله ماركس به آن اندازه تاریخی است كه از نقطه نظر تئوریكی به مسئله می‌پردازد و رابطه مستقیمی با مطالعات نقد تاریخی در بخش سوم تئوری‌های ارزش اضافی ندارد. در نتیجه باید آن را به عنوان ضمیمه بخش 3 در نظر آورد.

بعدا در نوشته‌های ماركس كه به دنبال آن آمد نقد تاریخی سرمایهشامل بخش مخصوص و جامعی در باره نمایندگان اقتصاد سیاسی عامیانه بود (نگاه كنید به نامه‌های ماركس به كوگلمان، 11 جولای 1868).

ماركس نتایج اساسی این تحلیل جامع و عمیق را در باره تاریخ اقتصاد سیاسی به صورت فرمول در شكل مختصر و ساده درآورد. در نوشته بعدی بر چاپ دوم جلد اول كتاب سرمایه(ژانویه 1873) می‌گوید: تا آن جا كه مربوط به بورژوازی است”اقتصاد سیاسی می‌تواند تنها یك علم باقی بماند و این امر تا زمانی است كه مبارزه طبقاتی خودش را تنها به عنوان یك پدیده جدا نشان دهد یا پنهان كند”. او نوشت كه اقتصاد سیاسی كلاسیك بورژوایی در انگلستان عبارت از چیزی است كه”متعلق به دوره‌ای است كه مبارزه طبقاتی گسترش نیافته است”. با گسترش مبارزه طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا وضعیت اقتصاد سیاسی بورژوایی تحت تاثیر شدیدی قرار می‌گیرد. از زمان چیره شدن قدرت سیاسی بورژوازی در فرانسه و انگلستان”مبارزه طبقاتی به خصوص به عنوان یك امر تئوریكی مناسب، بیشتر و بیشتر در اشكال مشخص، معین و تهدیدآمیز، خود را نشان می‌دهد. این امر ناقوس علم اقتصاد بورژوایی را به صدا درآورد… به جای تحلیل‌های بی‌غرضانه‌، جیره‌خواران به خدمت درآمدند؛ به جای تحقیقات علمی ریشه‌ای آگاهی كاذب و نیت‌های شیطانی چاپلوسانه حاكم شد”.

در مقابل این پیش‌زمینه سقوط عام اقتصاد سیاسی بورژوازی، تعدادی اقتصاد‌دان بودند كه ایستادگی كردند، آن گونه كه ماركس می‌گوید، آن‌ها سعی كردند”اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری را با نظریاتی كه در باره پرولتاریا عنوان شده هماهنگ كنند كه ” یكی از این تلاش‌ها كه “آشتی دادن امور غیرقابل آشتی بود” به وسیله جان استوارت میل بیان شد. ماركس نوشت كه چنین تلاش‌های ناامیدانه‌ای، در درون محدوده اقتصاد سیاسی بورژوازی به طور كامل باقی مانده و شاهد هستیم كه این تلاش‌ها، ناكام مانده و به ورشكستگی كشیده شدند. در این ارتباط ماركس با تاكيد بر اهمیت قابل توجه “بزرگترین دانشمند و منقد روسی” ن. ج. چرنی‌شوفسكی تاكید كرد كه در نوشته‌ی ” خلاصه اقتصاد سیاسی “بر مبنای گفته‌های میل، آن گونه كه ماركس می‌گوید “پرتوی از درك صحیح” را بر روی ورشكستگی اقتصاد سیاسی بورژوایی تابانید.

چرنی‌شوفسكی تحلیل انتقادی خود را از كتاب جان استوارت میل در سال‌های 1860 تا 61 نوشت . این همان زمانی بود كه ماركس بر روی تئوری‌هایش كار می‌كرد. از میان تمام نوشته‌های چرنی‌شوفسكی ایده نیاز به ایجاد یك اقتصاد سیاسی جدید به وجود آمد كه بتواند با اقتصاد سیاسی پیشین به مخالفت برخیزد به گونه‌ای كه به جای”تئوری‌های سرمایه‌داری” او به روشنی”تئوری مردم كارگر”را بیان كرد.

ایجاد یك موضوع جدید، اقتصاد سیاسی علمی اصیل، همراه با تحول انقلابی رادیكال در علم اقتصاد، تنها از جانب رهبر و معلم انقلابی كارگران (كارل ماركس) امكان‌پذیر بود. تنها ماركس بنیان با اهمیت كتاب سرمایه را بر مبنای اصول جدید رادیكال پایه گذارد و توانست تاریخ علمی تمام اقتصاد سیاسی بورژوایی را ارائه دهد و آن را در نقد تاریخی جمع‌آوری كند كه بخشی از كار اصلی اوست.- تئوری‌های ارزش اضافی

در دوران امپریالیسم تمام تضادهای سیستم سرمایه‌داری به بالاترین حد خود رسیده و مبارزه طبقاتی به شدیدترین وجهی رشد كرده است، این امر به حادترین شكل خود انعكاس یافته و همچنین خود را در اقتصاد ساختگی مدافعان اخیر سرمایه‌داری نشان می‌دهد. اقتصاددانان بورژوای معاصر و سوسیالیست‌های ساختگی در تلاش‌های خودشان برای دفاع از سیستم اجتماعی در حال زوال استثمارگرانه كه محكوم به فناست و پژواك نظراتشان وفاداری آن‌ها را به نظریات عامیانه ارتجاعی‌تر نشان می‌دهد، همان نظراتی را دوباره تكرار می‌كنند كه به وسیله پیشینیان آنان در دوره ماقبل سرمایه‌داری انحصاری بیان شده و نقد غیرعلمی بودن آنان در كتاب تئوری‌های ارزش اضافی ماركس آمده است.

بنابراین در ادبیات معاصر بورژوازی تزهای مبتذل قدیمی وجود دارد، به طوری كه به نظر آنان هرگونه افزایشی در دستمزد ضرورتا به بالا رفتن قیمت‌ها می‌انجامد،. این تزها دارای طبیعت عامیانه و غیرعلمی است و همان چیزی است كه ماركس بارها و بارها در تئوری‌های ارزش اضافی برآن تاكید كرده است، اما امروز آن را به كار می‌بندند تا تهاجم سرمایه‌داری به استانداردهای زندگی طبقه كارگر را به حق جلوه دهند.

اقتصاددانان معاصر بورژوازی (برای مثال كینز و پیروان او كه هیجانی را با پروژه‌های”ضدبحران” خود به وجود آورده‌اند) به صورت بی‌شرمانه‌ای ایده‌های ارتجاعی مالتوس را در باره نقش سودمند رشد نامحدود مصرف غیرمولد به عنوان وسیله‌ای برای مقابله با بحران اقتصادی تكرار می‌كنند. همان كه به وسیله ماركس رد شد. در شرایط امروز مخصوصا ، تمجید از به هدر دادن به وسیله مصرف غیرمولد صدای شومی است: این امر منجر به آن می‌شود كه شكل مصرف غیرمولدی را ترویج كنیم كه وابسته به آن است و بخواهیم یك جنگ جهانی جدید به راه اندازیم و سهم فزاینده بودجه‌های دولت‌های سرمایه‌داری را مصرف كنیم. ادبیات سرمایه‌داری امروز، به خصوص آمریكا، موعظه‌هایی است كه در هر صورت فقط “تئوری” افزایش تجهیزات نظامی و در انتها مبادرت به خود جنگ است كه می‌تواند بحران اقتصادی اضافه تولید را حل كند.