برخی از تصاویر جوانی و پیری در ادبیات منظوم فارسی- دری

سید احسان « واعظی »

 

برخی از تصاویر جوانی و پیری در ادبیات منظوم فارسی- دری

 

        عمر آدمی آنچنان سریع و پر شتاب سیر مینماید که با نزدیکی در فرجام خود یعنی دوران پیری و سالخوردگی، تنها خاطرات زود گذر گذشته را همچو خواب پریشان و آشفته در مخیله بجا میگذارد.

 

ز روزگار جوانی خبر چه میپرسی      چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت

 

       درصورتی که مرگ های زودرس و نابهنگام راکه در اثر عوامل و حوادث متعدد پدید میآید، کنار بگذاریم، درخواهیم یافت که دراین محدود، زمانی یک ثلث حیات انسانی در خواب و از دوبخش باقیماندۀ آن هرگاه مراحل طفلی و نوجوانی را همراه با دوران پیری و کهولت که از دورۀ غفلت و بی خبری، هیجان و مستی و شور و دیوانگی آغاز و با ضعف و ناتوانی و علالت و سرخوردگی اختتام میابد، حذف بداریم، تنها دورۀ کوتاهی از آن باقی میماند که میتوان آن را منحیث دورۀ از زندگی که در آن انرژی، آگاهی، پختگی و کار آيی انسان بحد اعلأ ارتقأ میابد ، محاسبه نموده و از آن بخاطر امرار زندگی بهره گرفته و سود جويیم. مثال معروف « دنیا دو روز است» را که تنها با آمدن آدمی از پهنۀ هستی و رفتن از آن نشانه گذاری گردیده و دوران سپری شدۀ زندگی در فاصلۀ بین زایش و مرگ ( مدت زمان عمر انسان ) را در بر میگیرد، بخاطر حرکت سریع و معجل آن به هیچ محاسبه گردیده تصویری از زندگی زود گذر حیات آدمی را به نمایش میگذارد.

             از بس که گرم میگذرد کاروان عمر          هرجا نشسته بر سر آتش نشسته ایم

  حضرت بيدل نيز اين گونه فرموده اند:

      نفس هردم زقصر عمر خشتی ميکند بيدل           پی تعمير اين ويرانه معمار اينچنين بايد

 

      بنا به تعبیر دیگری به این دو روزه حیات آدمی که یکی آن به بستن و گرویدن دل باین و دیگرش گسستن و برکندن از آن میگذرد، در شعر کلیم کاشانی شاعر گرانمایۀ زبان فارسی- دری چنین بیان گردیده:

 

بدنامی حیات دوروزی نبود بیش      آنهم « کلیم» باتو بگویم چسان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد باین وآن    روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

 

      جوانی و پیری در عمر آدمی به چنان روز وشبی شباهت دارد که گویا با فرارسیدن شب پیری، زندگی انسان بدون رسیدن دوباره به صبح روشن جوانی، در خواب ابدی فرورفته و بسوی نیستی وعدم، رهنمون میگردد. با تعبیر همانند دیگری صبح جوانی و شام پیری، بهار و خزانی را تمثیل میدارد، ولی نه آن خزانی که بهار دوباره را درپی داشته باشد.

 

جوانی و پیری بهار است و دی      نه آن دی که آید بهارش زپی

 

و بگفتۀ حضرت شیخ سعدی علیه الرحمه:

 

پیری و جوانی پی هم جون شب و روزند      ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

 

     سیرزندگی انسان که در آن دوران لذت آور، ثمر بخش و پر حاصل جوانی برق آسا آغاز و همچو جلوۀ بهاری گذر می یابد، چنین تصوری را بوجود میآورد که این پروسه بدون طی نمودن دوران جوانی به خزان پیری رسیده و گویا از کتاب عمر انسان فصل شباب زدوده شده است.

 

طی نگشته روزگار کودکی، پیری رسید      از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

 

و یا اینکه:

 

بگذشت چون نسیم بهاری جوانی ام      طی شد چو عمر لاله و گل زندگانی ام

 

      عمر انسان به درخت تناوری همانند است که انسان در سایه اش می آرامد و پیری در آن چون سموم کشنده ایست که با تأثیر افگندنش بر درخت عمر انسانی، اختران آرزوهایش را پرپر و نابود میگرداند.

      جوانی مظهر عشق و پیری دشمن زندگی است، آوانیکه یاسمین عمر از جفای روزگار سمن گردد، چه علاقه ای به استشمام یاسمن باقی خواهد گذاشت و مادامی که دست قضأ بر سر آدمی سیماب نقر ه ین ریزد بی جهت نخواهد بود که بت سیمین تن از وی دوری گزیند.

 

ای جوانی ترا کجا جویم؟        با که گویم غم تو، گر گویم

یاسمین تو تا سمن گشته ست      سمن و یاسمن نمی بویم

 

      در شعر دیگری آمده:

 

جوانی گفت پیری را ، چه تدبیر      که یار ازمن گریزد چون شوم پیر

جوابش گفت پیر نغز گفتار     که در پیری تو خود بگریزی از یار

 

     آنگاهی که غروب پیری بر انسانها مستولی گردد و غبار آن در سر نشیند، طبیعتآ چشم ها از عیش و عشرت جوانی بسته گردیده و دست ها از تنعم و لذایذ زندگی شسته میشود، زیرا گلدسته ای که از گلستان هستی جداگردد، طراوت خود را از دست داده، فرتوت و پژمرده میگردد و مادامی که درخت سبز و تناور جوانی در باغ زندگی فرتوت و خشکیده شود، باغبان طبیعت خود قصد شکستن او را نموده و از باغ هستی بیرونش می اندازد، چونکه شاخ تر، گل نوبر و هیزم خشک، دودۀ خاکستر را بار میاورد.

 بازهم حضرت سعدی علی الرحمه در زمینه چه زیبا سروده:

 

شماراست نوبت براین خوان نشست      که ما از تنعم بشستیم دست

چو برسر نشست، زپیری غبار         دگر چشم عیش از جوانی مدار

         گلستان ما را طراوت گذشت          که گل دسته بندد، چو پژمرده گشت

مرا تکیه، جان پدر برعصاست      دگر تکیه بر زندگانی خطاست

 

         از حکیم نظامی گنجوی میخوانیم که چنین فرموده:  

 

شاهد باغ است درخت جوان      پیر شود ، بشکندش باغبان

شاخ تر از بهر گل نوبر است      هیزم خشک از پی خاکستر است

     صائب تبريزی چه بجا مرموده:

                 شدی چو پير مرو درپی هوا صائب        که دلپذير بود موسم شباب هوا

 

      هنگام جوانی دماغ بابادۀ گلرنگ شستشو، ولی در ایام پیری آن چنان فرتوت و پوسیده میگردد که تشخیص می از خون و گل از خار دشوار میگردد:

 

گرم پیرانه سر بودی دماغی      دماغ از باده می شستم به باغی

ولی پیری چنانم برده از کار      که نشناسم می از خون و گل از خار

بهار عمر راوقت اینقدر نیست       چو فصل گل دو روزی بیشتر نیست

به پیران کهن ، غم سازگار است       تو شادی کن، تورا باغم چه کار است

 

      جوانان را با غم و اندوه سروکاری نبوده و عیوب آنان نیز پذیرفته و توجیح نمیگردد، در حالیکه پیری وصد عیب همواره ورد زبانها بوده واز همین جاست که موی سپید را پیام آور اجل و قامت خم را رسان آور مرگ تلقی میدارند:

 

گرچه جوانی همه چون آتش است      پیری تلخ است و جوانی خوش است

 

عیب جوانی نپذیرفته اند           پیری و صد عیب، چنین گفته اند

      در جای دیگر چنین آمده:

 

موی سپید از اجل آرد پیام      پشت خم از مرگ رساند سلام

 

      و یا در اشعاری از ابوطالب کلیم و صائب تبریزی بر میخوانیم که:    

 

در کمین راحت مرگیم و پندارند خلق      بار پیری قامت فرسوده راخم میکند

                                                              درطينت پيران اثری نيست دوا را         ازدست نوازش نشود پشت کمان راست

++++++++

مرگ را آماده شو، هرگاه گردد مو سپید      زندگی بر طاق نسیان نه، چو شد ابرو سپید

 

      کهن سالان نه بخاطر از یاد بردن خاطرات شیرین دوران شباب به نیسان پیری خورسند و راضی میگردند؛ بلکه بادست شستن از لذایذ زندگی، ایام جوانی را بالاثر خم گردیدن قامت شان در خاک (زمین) جستجو نموده و پوشانیدن عیوب خودراکه در ایام سالخوردگی به سراغ شان آمده در مرگ آرزو میدارند. به گفتۀ صائب تبریزی:

 

بدان خرسندم از نیسان روز افزون پیری ها

که برد از خاطرم یاد شباب آهسته آهسته

 

      نظامی گنجوی در زمینه چنین فرموده:

 

خمیده قد از آن گشتند پیران جهاندیده      که اندر خاک می جستند ایام جوانی را

 

شاعر دیگری مضمون نظامی گنجوی را چنین اقتباس نموده:

 

جوانی گفت با پیر دل آگاه     که خم گشتی، چه میجویی درین راه

جوابش داد، پیر خوش تکلم      که ایام جوانی کرده ام گم

 

      و بهمین ترتیب ایرج، مضمون صائب را چنین دنبال نموده:

 

یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد      خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

 

      شباب دولتی ایست که در عالم خواب و رؤیا پدید آمده و با عشرت وکامرانی زود گذر چون بوی گل بهاری، همراه با باد صبا نابود میگردد و چرخ کبود آنقدر رنگها را بکار می بندد که در نتیجه خط سبز پوش انسانها به پیری رو آورده وبا آب گردیدن برف سفید از سر، آب در دیدگان جاری و در اثر ریختن دندانها، مهره های آخر بازی برچیده گردیده و امید بر زندگی بی حاصل میگردد.

شعری از  وفای اصفهانی در زمینه چنین بیان میدارد:

 

عیش خوش و ایام جوانی همه گویی       چون بوی گلی بود که همراۀ صبا بود

 

      شعری است از میرزا عبدالحسین نصرت خراسانی که موضوع را ذیلأ به تصویر کشیده:

 

چرخ کبود برد بسی رنگها بکار      وآخر سپید کرد ، خط سبز پوش من

 

      و بازهم حضرت سعدی علیه الرحمه دراین باب چنین فرموده: 

 

         هيچ دانی که آب دیدۀ پیر         از دوچشم جوان، چرا نچکد؟

برف بر بام سالخوردۀ ماست      آب در خانۀ شما نچکد

 

       و شعر دیگری به همین مناسبت:

 

ریخت چون دندان، امید زندگی بی حاصل است      مهره چون برچیده شد بازی به آخر میرسد