درد زمان
سيد زبير واعظی
: تو ای خوانندهء عزيز و گرانقدر
هر کسی که باشی با هر پیشه و مسلک و شغل و مقام و یا در هر سن و سال بار ها و بار ها در
مبارزه با احساسات شکستخورده ای و قطره اشکی از شادی ویا غم در چشمانت پرورانده ای.
بگذار بگویمت که غم و اندوه را کنار بگذار و نگاه و اندیشه کن که تو شخصآ چه میتوانی در مقابل همنوعان و جامعه ایکه دران حیات بسر میبری انجام دهی.
بگیر و غنچهء مَحبت را بدست نسیم انسانیت بسپار تا آشنایان و دوستان و مردمان را از پاکی و لطافت خود سرمست سازی و همچنان راستی و صداقت و مَحبت پیشه کن که این دنیا بی نهایت بیوفا و بی مروت است وزندگی ما بسا کوتاه و زود گذر.
مگر این زندگی چیست که از برایش جانها را با خار غم میخراشیم و دلها را از برایش به ناله و فغان در میآوریم و مقصود و هدف ما از اینهمه تلاش و رفت و آمد و غوطه ور شدن درین عالم به خاطر چه و بمنظور بدست آوردن چیست؟
اگر میخواهی که مردمان ترا دوست بدارند در معامله صداقت کن و دروغ مگو و بزبان خود کسی را
. مرنجان که راستی به دل آرامش میبخشد واز کذب و دروغ تزویر و شک و پریشانی پیدا میشود
راستی یگانه سکه ای است که همه جا قیمت دارد و یگانه راه ایده آل برای ما در زندگی فقط و
. فقط راستی میباشد
پس تو همواره در راه راستی باش و هرگز ازین شاهراه منحرف مشو ، خواه در هنگام سختی و خواه در هنگام راحتی.
شادمانی از آن کسی است که همیشه راستگو و درست کردار باشد.
یک مثل چینی است:طبیبی که لاف میزند هرگز داروی خوب در اختیار ندارد.
کنفوسیوس چه شیرین گوید:من از کسانی نفرت دارم که حیله گری را حکمت،نافرمانی را شجاعت و یاوه گویی را حقیقت میپندارد.
مردم با اخلاق معمولآ دارای وجدان پاکند ، کسیکه شرم ندارد وجدان هم ندارد. وجدان نمایندهء پاکدامنی ، عفت و صداقت است. بنا بر این از کسانیکه قلب پاک شما ایشانرا به خود نمیپذیرد اجتناب نمائید. اما با وصف آن به تمام راه هائیکه میتوانید ، در تمام جاهائیکه میتوانید ، در تمام ااوقاتیکه میتوانید ، با تمام مردمیکه میتوانید ، خوبی کنید. در قطعه شعر ذیل شکوه و نا رضایتی از فضای مکدر و غبار آلود جامعه که در آن سوء نیت ، عدم اعتماد و نپذیرفتن همدیگر در روابط انسانی تسلط یافته ، چنین بیان گردیده است:
درد زمان
اندر ميان ما بس دشنام و زنده باد است بازار صدق يکسر بگسسته و کساد است
هر يک به سيينه کوبيم سنگ وفا و همت ليکن بروز ميدان بر عکس اين مراد است
هستيم ز خود راضی انگشت ما به هر سو از نخوت و تکبـــر اين شيوه و نماد است
فردی اگر بمـــــيرد گوئيــم چه مردکی بود بر مرد زنده تقديم هرآن مرده باد است
دکان کيـــد و نيرنگ باز اسـت و پر ز رونق نادان به صف اول فهميده بیسواد است
تزوير و حيله حاکم در بطن و خصلت ماست تهمت زدن به پاکان تحريف و ارتداد است
در هر بساط ومحفل اشکال زد و بند است در رشته رشته ءما جنجال و انجماد اســت
درد و دريغ خدا را زين مردمان خود بيـــن کز دست شان فضاييم آگندهء فــساد است
خوش باد هر دلی گر سازد دل دگر شاد آزاد زيست هرآنک خوش طينت و نهاد است
هر چند فغان بلبل و آهنگ مرغ خوشخوان خار دو چشـم زاغ و بوم پليــد و خاد است
بگذار گر حســــودان مذمت کنند به خــلوت داليست بر بزرگی انگار که وی شياد است
چه نيک گفته بشنو يک شاعری درين باب دوبيت نغز و نابش اين بنــــده را بياد است
در اين جهان رنگين جای دريغ و داد است تا هر کی هرچـه گويد ايراد و انتقاد اســـت
نماز اگر گذاری خندند که صوفی را بيــن قمار گر بمانی پاکباختـــــــه و نراد اســـت
اندر ميان ما بس دشـنام و زنده باد است بازار صدق يکسر بگسسته و کساد اســت
پاورقی:
. خاد: ا،خات،زغن،غلیواژ
پرندهای است شبیه به کلاغ.