پند زمانه
« سید احسان واعظی »
پند زمانه
زمانه گر نگری پند و عبرت است یکسر
اين آزمون بدست آمده ز عمر طویل
به روزگار خوشت جمـــعی آرزومندند
تو غم خوری به روز دگرها، بسان فرد بخیل
گر نیاموزی ز دور و گردشِ ایامِ دهر
هیچ نیاموزی زهیچ آموزگـــاری بی بدیل
در سرشتِ آدمی گر خیر و شــر باشد عجین
لیک عقل و هوش باید تا گزیند با دلیل
آدمیت نیست در نطق، یا به ریش و یا به مال
نطق طوطی،ریش بز،با گنج قارون مر دلیل
«همت ات را پشه بردارد به هندوستان برد»
ثروت ات گر حمل گردد بشکند ارگان فیل
چند گردی در پی حــرص و طمــع در زندگی؟
هر یکی شاه و گدا در یک کفـــن باشند رحیل
آدمی شد زاده بهــــر زحمــت و کـــار و تلاش
اشرف مخلوق نباید زیست چنین خوار و ذلیل
آنچه انسان را نماید دون و بی مقدار و خوار
اعتیاد بر خمر و سکر و دخن و نرد باشد دلیل
اندکــی بیدار باش و هـم کمر بر بنــــد و بین
بر گزین و جستجو کن شیوه و راه بدیل
از زمیـنِ شوره کسب منفعت بی حاصل است
خیر و نیکوئی ز بد کردار و غدار مستحیل
از تواضع شاخ پر بار مینـــــهد سر بر زمین
کبر و نخوت میبرد فــرعون را در رود نیل
حسن مــرغوب و دلارا، بی سیر باشد چو هیچ
سیرت نیکو نماید زشت صورت را شکیل
پاک دل را نیت نیــک، توشـــۀ راهش بود
قعر چاه افتاده از نیرنگ خود ، فرد محیل
پس بیامیز و بیاموز و ز نیــکان بـهره گیر
بر حذر شو از تماس مردم پست و نغیل
حلم و تقوی و مروت، جود و راستی و صفا
میبرد ما را به اوج رفعت و شأنِ جلیل
درک و تقوی و نبوغ ســـعدی و سینا، خیام
همچو مولانای بلخی ، نخبه باشند و نبیل
جود حاتم،عشق مجنــون،قول رستم را ببین
صبرایوب،عدل شیروان،هريکی چون جبرئيل
چـــــهرهء انسان بود آئینــهء کیــن يا صفــا
بد کنی بد بینی ، گر نیکی کنی گردی عقیل
همت و مردانـــگی باید تــرا ای مــــــرد راه
تا بگیری انتقامِ خون مظلومِ قتیل
این چه دورانست یارب! جهل وظلمت چیره شد
رخت بربست از جهان نیکی و راستی شد قلیل
گرمی و سردی چشیدم ،محنت و درد دیده ام
فرصتی! تا وارهانم خویش را زین قال وقیل
"واعظی" حق گفتی و نیــکو ســخن پرداختــی
حرف خود گر با عمل توآم کنی گردی جمیل
« سید احسان واعظی »