کابل درآيينۀ تاريخ

کابل درآيينۀ تاريخ 

 

تتبع ونگارش

 انجنيرسيداحسان"واعظی"

 

         اسناد وشواهد بدست آمده ازتحقيقات ومطالعات باستان شناسی، جامعه شناسی ، زبان شناسی وانتروپولوجيکی، سوابق ومدنيت کابل باستان را بالاتر ازدوهزار سال قبل از ميلاد نشان داده است.

    مورخين ومحققين درمورد تاريخ کابل پژوهشهای زيادی را انجام داده اند که مطالعه وجمع آوری آنها کاريست مفيد وارزشمند.

      دانشمندان جامعه شناسی علمی را عقيده براين است، که سير تکوين اجتماعی درمراحل نخستين آن با بطائت وکندی جريان می پذيرفت. زيرا هزاران سال لازم داشت تا انسانهای نيمه برهنه ووحشی بمرحلۀ تمدن برسند.

         همچنان رشد وتکامل جوامع بشری نيز نظر به عوامل طبيعی، ويژگی های جغرافيايی وشرايط اقليمی ومحيط زيست، يکسان وهمزمان صورت نگرفته است. روی همين ملحوظ است که کانونهای تمدن باستان که از تکامل جوامع انسانی نمايندگی می نمايند، ازهمديگر متمايز و متفاوت می باشند.

      مورخ شهير کشورميرغلام محمد غباردراثرخويش افغانستان در مسيرتاريخ چنين نگاشته اند:

    « درآسيا، بين النهرين وسرزمين کلده قديمترين کانون تمدن جهان است که تاريخ آن ازپنج هزارسال قبل ازميلاد شروع ميشود ومبادی علم رياضی، نجوم و طب ازآنهاست. کانون تمدن دوم کشورمصر درافريقا است که ازسه هزارسال قبل از ميلاد معلومات حکمت، رياضی، طب ونجوم داشتند. کانون سوم سواحل مشرقی مديترانه وفلسطين است، که درآن فنيقيها وبنی اسرائيل ازسه هزار تا دوهزار سال قبل ازميلاد دربحرپيمائی ، تجارت، صناعت، نساجی، مخصوصآ ايجاد الف بای [ الفبای ] مشهور فنيقی وهمچنين بنی اسرائيل درديانت وتوحيد وتاسيس دولت پيش قدم بودند. کانون چهارم کشورچين است که تاريخ آن ازسه هزارسال قبل ازميلاد تخمين ميشود. چين دارای يک تمدن مستقل ودرصنايع، نساجی، نقاشی ، سنگ تراشی ، رنگ سازی، کنده کاری، کاغذ وباروت سازی، همچنين موسيقی، ادبيات وفلسفه، مترقی بود وفلاسفه، منجمين، مورخين وسياحين عمده داشت. کانون پنجم فلات آريان ودوطرفۀ هندوکش ( افغانستان وايران) [امروزی]  است. افغانستان ازدو تا سه هزارسال قبل ازميلاد دارای زراعت وآبياری پيشرفته وشهر[های] توانگر وپرنفوس بود. درطی هزارسال اول قبل ازميلاد صنايع دستی ، مسکوکات، طب، نجوم، نساجی وفلزکاری داشت. کانون ششم کشورهند است که يکنيم هزارسال قبل ازميلاد شريعت وقانون، حکمت الهی وفلسفه، منطق ورياضيات، طب ونجوم، ميدانستند وتمدن مستقل داشتند که دردکن وسيلون هم منتشر گرديد. کانون هفتم دراروپا دوشبه جزيرۀ يونان وايطاليا [ ايتاليا] بود، که ازيکهزارسال قبل ازميلاد کشوريونان اساس عظيمی برای علوم وفلسفه، طب ونجوم، رياضی وهندسه، هيئت وغيره گذاشتند ومنبع نشر اين تمدن دردنيا گرديدند. همچنين روم قديم که پيرو ومقتبس ازعلوم يونان بودند مرکز ونشرتمدن درقسمتی ازجهان شدند.»

  همچنان بنابرروايت مورخ نامورديگرکشورمان مرحوم عبدالحی حبيبی درجغرافيای تاريخی افغانستان : « کابل وزابل از اسمای معروف تاريخی است که از ازمنۀ بسيارکهن مستعمل بوده ودرصفحات تاريخ نيز حفظ گرديده است» حبيبی متذکر گرديده که هرگاه به کتب وآثار کهن نظر بافگنيم درمی يابيم که سرزمين زيبای کابل در ريک ويدا کتاب باستانی آريائيان بنام" کوبها" ذکرگرديده، اويستا آن را درجملۀ شانزده ناحيه ويا مرزآريائی، وکريته (Vackereta) ناميده وگفته است که نميتوان بطور دقيق گفت که نام کابل بصورت کنونی خويش درکدام عصرشهرت يافته است. وی برخی مناطق مجاورکابل را بنامهای ارگردا ( ارغنده) لوکرنا ( لوگر يا لهوگرد) بگردا ( وردک) ياد ميکند.

   علامه غبار درمجلۀ کابل منتشرۀ سال 1310 هجری- شمسی می نويسد که شهرکابل درسال 770 قبل ازميلاد ازطرف پادشاه آثور(سال ماناسار دوم) بنا گرديده است. درنقشه های تاريخی ديده ميشود که امپراتوری آسور و يا آشور ( Assyran ) ازحوزۀ سند تا مديترانه امتداد داشت.

    آثار و مدارک تاريخی آثوردرسال 2003 ميلادی بعد ازحملۀ امريکا برعراق ازميان برداشته وغارت گرديد که بنا برقول مورخين، اين عمل يکی از بزرگترين دستبردها وغارتگريهای مدنی درجهان شمرده ميشود.

    تمدن آثوريها درمنطقۀ آريانای کبيربه محيط دجله وفرات وفراتر از آن منتقل گرديده است.

   ازسومری ها کتيبه های زيادی بجا مانده که حدود آن به پنج هزارنسخه تخمين گرديده و برخی ازاين آثار درموزيم ملی ما قبلآ موجود بود.

      محترم محمد آصف آهنگ شخصيت ملی واجتماعی کشور، درکتاب ياد داشتها وبرداشتهای ازکابل قديم ، ذکرنموده اند که:

      برخی مورخين چون ابن اثير وطبری، کابلستان را جزء ولايت سيستان دانسته که ازولايت خراسان بزرگتر بوده است.

  سيستان بزرگ به شانزده ولايت که مشهورترين آنها کابلستان، زابلستان ونيمروز بوده، منقسم گرديده که اين ولايات بازهم شهرها وايالاتی وسيعتری داشته مانند بلوچستان وغيره.

      کابل مرکزکابلستان بيشتر ازهرولايت ديگرسيستان با ديوارهای مستحکم وپايدارخود همواره درمقابل هجوم بيگانگانی چون اعراب، مغول ها وبعدآ انگليسها، ازخود مقاومت وپايداری نشان داده است.

     هرچند موقعيت سياسی کابل ازازمنۀ قبل ازاسلام کاملآ روشن نيست، ولی ازشواهد وقراين معلوم گرديده که اين شهر دراعصارگذشته حتی زمان اسکندرمقدونی درصحنۀ حيات سياسی موجود بوده ودرصفحات تاريخ وجغرافيای سياسی کهن، مقام وجايگاه با اهميتی را دارا بوده است.

     مورخين يونانی اين شهررا شامل ولايت مرکزی پاروپاميزاد شمرده اند وازدره های کابل بنام کپين ( Khphen ) ياد کرده اند.

     درجغرافيای بطليموس ازکابل بنام کابوليتاس يا کابورا ( Kabylitac) و از باشندگان آن بنام کابولی تيت ( Kabilitate) ذکربعمل آورده شده است.

     کابل امروز که درعصرقديم " کارورا" يا " کابورا " ياد ميگرديد، دريکی ازحوزه های مسطح ومرتفع جنوب هندوکش قرارداشته ونظربه تحقيقات جيولوجيکی بعمل آمده، به سلسله جبال هندوکش تعلق دارد.

    به اساس همين مطالعات زمين شناسی، معلوم گرديده که سلسله کوه ها وتپه های که بالاثرذوب يخچال سوم درشهرکابل بوجود آمده است، کوههای آسمايی وشيردروازه ميباشد. تپۀ مرنجان، تپۀ زمرد (بالاحصار ) تپۀ قلعۀ بلند، تپۀ بی بی مهرو وتپۀ کلوله پشته تمامی درعهد سوم جيولوجيکی، بميان آمده است.

   بعد ازدورۀ يخچال، کابل به تدريج به فلات وساحات زراعتی مبدل گرديده وترسبات  مواد عضوی ، مساعدت های را برای ايجاد معادن سودمند، منحيث ذخاير با ارزش مادی درنواحی آن موجب گرديده است.

 

    کابل ازقديم الايام نسبت موقعيت جيوپوليتيک آن، پيوسته درمرکز تهاجم وجهان گشايی قدرتهای بزرگ آزمند قرارگرفته وبنابرهمين اهميت استراتيژيکی اش ، حيثيت معبررا دراين راه گشايی ها، دارا بوده است.

 

 چنانچه نفوذ يونان، اعراب وآسيای ميانه را به هندوستان ونفوذ هند و چين وقدرتهای ديگرجنوب وجنوب شرق آسيا را به کشورهای همجوار و دوردست خود عزيمت داده است.

    کابل نظر به موقعيت مکانی اش بمثابۀ مرکزتجارتی بين دوبخشی ازقارۀ آسيا يعنی هندوستان وترکستان نيز ازاهميت ويژه ای برخوردار بوده است.

   بقول هيرودت مورخ يونانی، مال التجارۀ کابل درتمامی بازارهای يونان و روم مشتری داشته وممکن است لاجورد افغانستان که برای تزئينات ونقش ونگارسازی کاخ ها وقصورسلطنتی فراعنۀ مصربکار رفته، بعضآ ازتجارتگاه کابل ازطريق کاروانها به آن جا منتقل گرديده باشد.

    مطالعۀ حوادث ورويدادهای تاريخی کشورمان مبين اين حقيقت است که موقعيت سياسی وجغرافيايی اين خطۀ باستانی بمثابۀ قلب پرتپش آسيا وقرارداشتن شهرکابل بحيث يکی ازمراکزبا اهميت اين محدوده، هميشه توجه جهان گشايان وقدرتهای منطقوی وجهانی استعمارگررا بخود جلب ومعطوف داشته است. چنانچه تاريخ گذ شته های کشورمان پيوسته نشان داد ه که گاهی يک قدرت خارجی با استيلا واستقرارسلطۀ درازمدت خويش دراين سرزمين، تمدنی را نيز با خود بهمراه آورده اند که با اختلاط وامتزاج آن درنهادهای مدنی جامعۀ ما، تمدن غنی تری را بميان آورده اند که حکومتهای نيمه مستقل ومستقل کشورما دردوره های بعدی ازآن بهره وسود جسته  وزمانی هم تمدن  چند صد سالۀ اين مرز وبوم، دراثر تهاجم وآتش سوزی و غارت فرمانروايان وسلاطين خودکامه ، خون آشام وبربرمنش بيگانه، بيرحمانه نابود وبخاک يکسان گرديده که درنتيجۀ آن سوابق درخشان وگنجينه های پرباروغنامند مادی ومعنوی گذشتۀ مان نيز ازميان برداشته شده وتاريخ آن الی تکوين وبرپايی يک تمدن جديد درفواصل زمانی بعدی دوباره ازنوآغاز گرديده است.

   تاريخ ميهن ما جنايات وبيدادگری سلاطين وفرمانروايان ظالم وتشنه بخونی، چون حجاج بن يوسف ثقفی ، علاء الدين جهانسوز، چنگيز، تيمورلنگ وتعداد ديگری ازهمچو افراد ظالم وخون آشام را هيچ گاهی فراموش نخواهد نمود.

     کابل درعهد يونانيان

     حدود دونيم قرن قبل ازميلاد، بعد ازمرگ اسکندر وعهد دولتهای يونانی- باختر ( بلخ ) اقتصاد ومدنيت کابل روبه عروج وترقی گذاشته و اين تمدن درکشورپهناورهندوستان نيزنفوذ ورسوخ نمود. بعدازآغازقرن اول قبل ازميلاد که دولت يونانيان بلخ، بواسطۀ حملات ميديا ازشمال وپارت ها ازغرب داخل انحطاط وانقراض گرديده ودرنتيجه اين دولت بشکل کوچکترآن درصفحات هندوکش مستقرگزديد که اين امر بازهم به ترقيات ومدنيت کابل تأثيرمثبتی بجا گذاشته ، اين تمدن تا بلاد غزنی وبست (گرشک ) وسيستان وسواحل سند امتداد يافت.

    بعد ازتحقيق وحفريات ميسوفوشۀ فرانسوی درافغانستان ، مسکوکات نقرئين ومسين (هرمايوس) آخرين شاه يونانی کابل، بدست آمده ودانه های آن درسال 1928 مسيحی به موزيم نفيسۀ کابل تحويل داده شد.

     اين پادشاه درآغازسدۀ اول ميلادی درشهرکابل سلطنت نموده است.

    همينگونه درعهد يونانيان نه تنها کابل ، بلکه مجموع سرزمين پهناور آريانا درمنتهای عروج وترقی قرارداشته است. ازآن به بعد مسکوکات يونانی آريا نا نشان ميدهد که برخلاف اوايل حکمرانی يونانيان، دريک روی سکه ها حروف يونانی ودرروی ديگرآن حروف آريانا ثبت گرديده است . اين مطلب نشان دهندۀ آنست، که تمدن يونان آهسته آهسته باتمدن آريانا ممزوج وآميخته گرديده است.

    ازمطالعۀعهد يونانيان درسرزمين آريانای کهن و افغانستان امروزی، اين موضوع مسلم ميگردد که کابل نام شهری، قبل ازورود آنان دراين خطۀ باستانی، وجود داشته است.

    کابل درعهد کوشا نيا ن

    کابل بعد از زوال يونانيان درافغانستان تاظهوراسلام، مراحل فراز وفرودی  را طی دوره های دولتهای مختلف، سپری کرده است. بعد از انقراض يونانيان ، سلسلۀ ديگری بنام کوشانيان ازطايفۀ ( تخارستان- قطغن وبدخشان ) ازشمال کابل نشأت نموده وتا قسمتهای عمدۀ هندوستان را مسخرنموده اند.

    سلسلۀ کوشانی ها هريک خود را حامی دين بودا ميدانستند. چنانچه در جغرافيای تاريخی فارس، تأليف استاد بارتولد مستشرق شهيرروسی، شرحی دراين زمينه بميان آمده است.

    کابل تا قرن پنجم ميلادی تحت ادارۀ سلطنت کوشانيها قرارداشته است. مسکوکات ( تابيکی ماليک ) پادشاه کوشانی کابل  درقرن پنجم ميلا دی، درموزيم کابل موجود بوده است.

    درزمان کوشانيها علاوه ازترقی و مدنيت،  شهرکابل يکنوع مرکزيت مذهبی نيزپيدانمود وارتباط مذهبی بلخ، باميان وهده بامرکزکابل استقرار يافت واين خود به ترقی وجلال اين شهربيفزود.

     کابل درعصريفتلی ها

    بعد ازقرن پنحم ميلادی سلسلۀ کوشانيها ازهندوستان و غالبآ ازبلاد جنوبی هندوکش بجانب بلخ طرد ورانده شده اند ودرهمين وقت سلسلۀ ديگری بنام" يفاتله " که مورخين عرب آن را هياطله ميخواندند، به ظهور رسيده ودربلخ به تشکيل دولت پرداختند.

   يفتلی ها متعاقبآ صفحات جنوبی هندوکش را نيز استيلا نمودند و کابل تانيمۀ قرن ششم ميلادی درزمرۀ بلاد مشهور يفاتله امرارحيات مينمود.

     درنيمۀ قرن ششم ميلادی ترکان با ساسانيان فارس متفقآ دولت يفاتله را منقرض ومنفصل گردانيدند. بعدازسقوط يفتلی ها ترکان برمملکت تخارستان که مشتمل بر27 ولايت بود، تسلط يافتند واين سلسله تا ظهور اسلام ادامه يافت.

   کابل وسلطنت های بومی

  زمانی که ترکان برتخارستان مسلط شدند، درکابل سلطنت مستقل ونيمه مستقل بنام " کابل شاهان، ترکی شاهان ويا رتبيل شاهان" تشکيل گرديد. عمراين سلطنت ازظهور اسلام تاظهورصفاريان سيستانی امتداديافت.

     البيرونی، کابل شاهان را بنام ترکی شاهان که مخلوطی ازاقوام کوشانی ويفتلی ميباشند، ميداند. فردوسی بزرگ نيزکوشانی ها ويفتلی ها را ترک ميداند وسلسلۀ ديگرکابل شاهان را، برهمن شاهان ميخواند که خود داستانی دارد بدين گونه که:

    چون وزيرترکی شاهان يکنفربرهمنی وازباشندگان بومی کابل بود، شهرت ودارايی بسياری پيداکرد. لکه تورمان شاه ترک مرد ظالم وخشنی بود، مردم ازاو آزرده شده وروی گشتانده وبا وزير همدست شدند ودر "کلر" ( لکه تورمان) را گرفتار وزندانی نمودند، که درنتيجۀ آن پادشاهی ترکی شاهان سقوط وبرهمنی شاهی بوجود آمد.

    دامنۀ حکمرانی کابل شاهان گاهی ازجنوب شرقی هندوکش گرفته تا جوارهند امتداد می يافت.

    اززمانی که سلاطين بومی کابل به تشکيل سلطنت پرداختند تازمان محاربات صفاريان سيستان، هيچ يک ازفاتحين عرب به فتح حقيقی کابل و بلاد هندوکش موفق گرديده نتوانست. چنانچه حجاج بن يوسف ثقفی مرد خون آشام تاريخ نيز دراين زمينه ناکام ماند وصاحب طبری نيزبدان اشاراتی کرده است.

   دربعضی حالات اعراب تنها به گرفتن خراج ازشاهان کابل اکتفاء ورزيده اند. تنها يعقوب ليث صفاری بانی سلسلۀ صفاريان  درقرن نهم ميلادی ، درنتيجۀ محاربات سنگين توانست، تا زابلستان را لگد کوب، شارستان غزنی را تخريب ونوشاربلخ را منهدم وپادشاهی کابل را ضميمۀ ممالک اسلامی سازد. اما بمجرد سقوط سلسلۀ صفاريه، در شهر کابل دوباره سلطنت بومی تشکيل وبرقرارگرديد. به تعقيب آن در کوهستانات مشرقی کابل قوم ديگری قوت يافت که مذهب برهما داشتند و سرکردۀ آنان ( کالاله ) نامی بود که به تأسيس سلسلۀ شاهی جديدی در کابل موفق گرديد. درزمان سلطنت اين سلسله درکابل مذهب برهما رواج يافت وآخرين پادشاه آنان موسوم به ( جايا پا يا ) است.

    تاريخ حصارهای کوههای کابل خوب معلوم نيست که مربوط به کدام زمان ميباشد، اما بعضی ازمورخين گفته اند که اين حصارها به دورۀ کابل شاهان يا رتبيل شاهان قرن پنجم ميلادی، يعنی قبل ازظهوراسلام مربوط ميگردد که برای دفاع ازکابل دربرابرتجاوزات بيرونی دراطراف شهر و برتيغه های کوه آسمايی و شيردروازه، اعمارگرديده بود و بالاحصار که دربالای تپۀ زمرد قراردارد، مرکزفرماندهی وارگ شاهان کابل بود.

     ديوارهای قديم کابل يک نمونۀ کوچکی ازديوارهای عظيم چين است وجای شبهه ای نيست که اين حصارها ازخود دروازه ای هم داشته بودند، ولی امروز ازآن بخشهای ديوارهای شهر که درسطوح هموارقرارداشتند، نشانی هم بجا نمانده است. همچنان ديوارهای کوه آسمايی که تا چندی پيش نموداردفاع ومقاومت نياکان مان دربرابرتهاجم اشغالگران بود، نيز بکلی ازبين رفته که تنها درقسمت گذرگاه وبالای کوه شيردروازه وبالاحصار نشانی های ازآن قلعۀ مستحکم ودژاستوارباقی مانده است.

    

کابل درسنۀ 366 هجری مطابق 977 ميلادی داخل فتوحات سبکتگين شاه غزنی شد وازآن به بعد اهميت مرکزيت کابل به غزنی انتقال يافت.

     درسنۀ 547 هجری علاء الدين غوری غزنی را مستأصل گردانيد وکابل نيز بدست غوريان درآمد.

     درسنۀ 618 هجری که چنکيز به غزنی رسيد، کابل بدست شاه مغل درآمد. سپس اميرتيمور گورگانی که حرص جهانگيری را پيشه کرده بود، درپهلوی ديگرمتصرفات خويش کابل را نيزفتح نمود. بعد ازفوت تيمور درسال 807 هجری ميرزا پيرمحمد پسر ميرزا جهانگيردرکابل پادشاه شد. بعد ازتداوم وانتقال حکمرانی وسلطنت کابل ازدستی بد سی مربوط به شاهان اين سلسله، سرانجام ظهيرالدين محمد بابر درآخرربيع الثانی 910 هجری کابل را تسخيرنمود که ازآن به بعد کابل درعهد مغوليۀ هند ازشهرهای زيبای کشورمان جايگاهش را احراز وشکارگاه شاهان مغوليه وپايتخت تابستانی بابرمؤسس دولت مغوليۀ هند بود.

    بابرکتابی را تأليف نموده که درواقع بذات خود دايرة المعارفی است، که ازمطالب تاريخی، جغرافيايی وسياسی گرفته تاموضوعات اد بی، زبانی، فولکلور، عرف وعنعنات ودرمجموع همه دانشی را که به شکلی با جامعه پيوند بهم ميرساند، دربردارد. بابرمطالب جالبی را درمورد کشورمان نيز دراين کتاب بيان داشته است.

    دربخش دوم کتاب بابرنامه مطالب دلچسب وارزنده ای درارتباط شهرکابل ونواحی اطراف آن ارقام يافته است. بابرزمانی که موقعيت جغرافيايی شهرکابل را ترسيم ميکند، ميگويد:

 « کابل ازاقليم چهارم است ودرميان معموره قراردارد. طرف شرق آن لمفانات، پشاور وهشنغر و د يگر ولايات هند است. طرف غرب آن کوهستانی است که درآن گزيو وغورقراردارد وفعلآ ملجأ ومسکن اقوام هزاره ونکدری درهمين کوهستانات است. کوههای هندوکش درميان آنان قرار دارد. طرف جنوب آن فرمل، نفر وبنو وافغانستان است.»

    ازتعريف بابر برمی آيد که افغانستان آن روزعبارت بوده ازد رۀ اسماعيل خان، بنو، ميرانشاه، وانه وخاک های ديگر اين منطقه که بعدآ به مناطق وسيع ديگری اطلاق شده است.

    بابر درتوصيف شهرکابل ازباغات تنگی ده يعقوب ياد ميکند و ميگويد که درزمان عمش الوغ بيگ ميرزا مربی وی ويس اتکه ، جوی بزرگی در دامنۀ تنگی ده يعقوب حفرکرد که همۀ منطقه را سيراب می ساخت. همچنين درفصل تابستان ازوزيدن باد گوارايی ازطرف شمال بنام باد پروان تعريف زياد ميکند وميگويد که ملا محمد طالب معمايی، اين بيت را دربارۀ ارگ کابل چنين سروده است:

        

 

              بخور درارگ کابل می ، بگردان کاسه پی در پی

           که هم کوه است وهم دريا وهم شهراست وهم صحرا

 

 

    زمانی شاعرتوانا وبلند مرتبت حضرت صائب تبريزی که بنابردعوت شاه مغول ازطريق کابل بصوب هند رهسپار گرديد ، درکابل توقفی فرموده وقصيدۀ غرايی را دروصف کابل سروده اند که اينک چند بيت آن را بازگو می نماييم:

 

    

     خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش

                         که ناخن بر رگ گل ميزند مژگان هرخارش

     خوشا وقتيکه چشمم برجبينش خوشه چين گردد

                         شوم چون عاشقان و عارفان ازجان خريدارش

     چه موزون است يارب طاق ابروی پل مستان

                         خدا ازچشم شورزاهد ان دارد نگهدارش

     حصارمارپيچ اش اژدهای گنج را ماند

                       ولی ارزد به گنح شايگان هرخشت ديوارش

       حساب مه جبينان لب بامش که ميداند

                     دوصد خورشيد رو افتاده درهرپای ديوارش

       بروز عيد ميخندد گل رخسارۀ صبحش

                    بشام قدر پهلو ميزند زلف شب تارش

       تعالی الله ازباغ جهان آرا و شهرارا

                 که طوبی خشک برجا مانده است ازرشک اشجارش

      نميدانم قماش برگ گل ليک اينقدر دانم

                که برمخمل زند نيش درشتی سوزن خارش

      فلک ازآفتاب آيينه داری پيشه ميسازد

               که گرم حرف گردد طوطی ملک شکربارش

               الهی تا جهان آرا و شهرارا بجا باشد

               جهان آرايی و آرايش کشوربود کارش

 

       بابرهمچنين ازموقعيت استراتيژيکی پنجشير وزيبايی های غوربند که درکوههای آن نقره ولاجورد يافت ميشد وتابستانها محل اقامت ايماقها وترکان بوده است، گفتنی های دقيق وجالبی دارد،  ليکن وی استالف را به عاليترين وجهه توصيف ميدارد وانگور آن را بطورخاص می ستايد.

      باغهای سبز وآبهای سرد وچنارهای بلند استالف اثرات عميق به احساس بابربجا گذاشته است. روی همين علاقه مندی بابر جويی را که درميان باغ بشکل نامنظمی وجود داشته بود، امرکرده است که به آن نظم ونسقی بخشيده شود. چنانچه اين کاربرزيبايی استالف تأثير شايانی بجا گذاشته است.

     چشمۀ خواجه سياران وباغ های سرسبز استالف نيز ازنظربابر بدور نمانده است. بابر ميگويد، که دروسط چشمه درختان انبوه چنار، در اطراف چشمه درختان انبوه بلوط ودرمقابل چشمه ارغوان زار قراردارد، که اين سه نوع درخت، کرامت سه انسان بزرگ است وازاين سبب به خواجه سياران مسمی گرديده است. بنا برامروهدايت بابراطراف چشمه سنگ کاری گرديده که درنتيجه آن نمای چشمه زيبا ترشده است.

  باتوصيف ازاقليم فرحت بخش وآب وهوای گوارای کابل واطراف آن که توسط بابربعمل آمده، افکارم را قطعه شعرزيبای که شاعرمعاصر کشور مان زنده ياد ضياء قاری زاده سروده وبعد آن را دريک کمپوزعالی با صدای گيرای خويش بشکل آهنگی ازوراء موسيقی پخش نموده ، بخود معطوف گردانيد.مرحوم قاری زاده کابل را اين گونه وصف می نمايد:

 

مشک تازه ميبارد، ابربهمن کابل + موج سبزه ميکارد، کوه وبرزن کابل

ابرچشم تردارد، سبزه بال وپردارد+ نگهت دگردارد، سرو وسوسن کابل

آسمان نيلی کار،ازستاره چشمک دار+ تاسحربود بيدار،چشم روشن کابل

آب سرد پغمانش، تاک وتوت پروانش+ زنده ميکند جانش، طرفه مأمن کابل       

 

       بابرميگويد که هندوستانی، غيرهندوستانی را خراسانی ميگويند، چنانچه اعراب، غير اعراب را عجم گويند.

     اقوامی که درولايت کابل ميزيسته اند وبه زبانهای که دراين ولايت سخن زده ميشد، ازنظرانتروپولوجی وزبان شناسی خيلی ها حايزاهميت بوده است، که دراين رابطه بابرميگويد:

   « درولايت کابل اقوام مختلف وجود دارد. درجلکه ها واراضی هموار ترکها، ايماقها واعراب اند. درشهرودربعضی ازدهات سارت ها زندگی ميکنند. دربعضی ازقريه ها واطراف شهر پشايی و پراچی وتاجيک وبره کی وافغان اند. درکوهستانات غربی هزاره ونکدری است ودرميان هزاره ونکد ری، بعضآ به زبان مغولی صحبت ميکنند. درکوهستانان شمال شرق کافرستان است. به يازده، دوازده زبان درولا