رخداد های خونبار دو سدۀ اخير را چی نام گذاشت؟ ( پاد شاه گردشی ها، شورشهای مذهبی، قيامهای مسلحانه ويا انقلابات آزاديبخش؟)بخش اول
عبدالواحد فیضی
رخداد های خونبار دو سدۀ اخير را چی نام گذاشت؟
( پاد شاه گردشی ها، شورشهای مذهبی، قيامهای مسلحانه ويا انقلابات آزاديبخش؟)
ازمدتها بدين سو، شماری ازنويسنده گان تازه بدوران رسيدۀ ميهن مان، حرفهای زيادی پيرامون حوادث و رخدادهای سه دهۀ اخير، ازجمله راجع به رويدادهفتم ثور 1357، به اصطلاح آنان " کودتای ثور"، مطالبی را بخورد مردم ميدهند؛ بدون اين که دربارۀ واژه های" کودتا" ، " قيام مسلحانه" ،" شورشهای مذهبی" و " انقلاب" تعريف مشخصی که با عقل سليم وتفکر قرين به جامعه شناسی علمی مطابقت کند، ارائه داشته باشند؛ پيامد های مثبت و منفی هريک را درشکل گيری روند تحولات بنيادی جوامع انسانی و در زنده گی آتيۀ توده های مردم، بصورت علمی تحليل نمايند؛ يکسره و به يکباره گی ، درخصومت با مفاهيم علمی قرار ميگرند؛ طوری که خود مدعی، خود دادستان و خود قاضی دادگاه ميشوند و داوری تاريخ را بدوش گرفته، مطابق ذوق و علاقه مندی شخصی و مقاصد سياسی خود، حکم دلخواه خويش را بدستور فرمانروايان بی رقيب کنونی، به نرخ روز صادر ميفرمايند. حتا اين بيماری نگارشی و مطبوعاتی دروجود آنانی نيز سرايت نموده که طی سالهای دهۀ 80 به وفرت « حقيقت ا نقلاب ثور» گفتند و نوشتند؛ وليک حالا در فصل جديد تحولات نيو ليبراليزم (!) ازطريق نشرات " B.B.C " ، با سايربلند گوهای صدای امريکا ، صدای آلمان وشبکه های تلويزيونی آريانای مسکينيار، آريانای بيات، پيام افغان و امثالهم همنوا گرديده، واژۀ « کودتای ثور» را بکارميبرند.
خوانندۀ عزيز! شما خود قضاوت فرماييد: آيا اين هموطنان گرامی مان ، ديروز دروغ ميگفتند ويا امروز با چنين دروغ پراگنی ها درپی مغشوش ساختن ذهنيت عامه برآمده اند؟
ازهمه جالبتراين که، وقتی از بی امنيتی، بی ثباتی، فقر ، مرض، بدبختی، بی سوادی، فساد اداری، قچاق مواد مخدر، بی قانونی ، بی عدالتی ووضعيت مصيبتبار کنونی دولت مافيايی کرزی حرف زده ميشود؛ موجوديت فعلی اين همۀ ناهنجاری ها را ناشی ازحوادث سه دهۀ اخير می پندارند، بدون اين که بين خوب وبد، حق وباطل، راست و دروغ، سپيد و سياه، ارتقاء و ارتجاع؛ تفکيک بعمل آورده باشند.
اگر کتاب « افغانستان در مسير تاريخ » تأليف علامه مرحوم غبار بدقت مطالعه گردد، بخوبی قابل دريافت است که درطول تاريخ دراين سرزمين، ازجمله پيش از رويداد هفتم ثور 1357 درميهن ما ازعدالت ، مساوات، برادری، برابری، دموکراسی، سعادت و خوشبختی، امنيت و ارامش عام وتام خبری نبود. پس اين پرسش پيش می آيد که آيا کليه فرمانروايان پيشين درافغانستان با رأی سری، مساوی، مستقيم و همگانی مردم درفضای کاملاً آزاد و دموکراتيک انتخاب شده بودند يا خير؟
بخاطرجلوگيری ازاطالۀ کلام ، اگر از ذکرحوادث ورويداد های گذشته های دورصرف نظرکنيم و توجه خويش را بيشتربه وقايع تاريخی دو سدۀ اخيرمتمرکز سازيم؛ معلوم نيست که اين مدعيان واقعه نگار(!) به خانه جنگی ها، لشکر کشی ها ، قتل و خونريزی ها و سرسپردگی به بيگانه گان را که حکام خانواده های سدوزايی و محمد زايی بمنظوررسيدن به تاج وتخت دراين سرزمين روا داشتند و دامنۀ پهناورخراسان پرفروغ را به پارچه ها تقسيم و تجزيه نمودند و بخش باقی مانده را " افغانستان" نام گذاشتند؛ چی تعريف و تلقی ميکنند؟ " کودتا"، " ا نقلاب"، " قيام توده های مردم" (!) ويا" پادشاه گردشی خونبار و زنده گی برانداز خانمانسوز"؟
هرگاه " کودتا" را حرکت مسلحانۀ قدرت مندان عاليرتبۀ نظامی دستگاه حاکم ( شامل: برادران و پسران فرد اول کشور، وزيردفاع، فرماندارکل قوای مسلح، صدراعظم و بعضاً جنرالهای مقتدر اردو) بمنظورگرفتن قدرت سياسی و ساقط کردن حاکميت و برانداختن رهبران، از ادارۀ کشور، تعريف نماييم؛ دراين صورت سنگبنای کودتاهای خونين را درافغانستان پسران تيمورشاه درانی گذاشتند وادامه دهندۀ اين راه پسران وبازمانده گان سردار پاينده محمدخان محمدزايی و سردارسلطان محمد خان طلايی شدند که همه بخاطرتصاحب قدرت و تقسيم منفعت با همديگر جنگيدند؛ کشورمان را ميان استعمارگران انگليس و زمامداران دولتهای همجوار، درمعرض معامله و فروش قراردادند؛ خون صدهاهزار انسان جامعۀ مان را درجهت کسب منافع شخصی ريختند و افغانستان را برای سده ها ازهمپايی با کاروان تکامل جوامع بشری، بازداشتند.
بلی! بروايت تاريخ حوادث درکشورمان به گونۀ زيرين رقم خورد:
- شهزاده محمود بدستور و هدايت مستقيم انگليسها ودرتبانی با شاه قاجار ايران، برادرش شاه زمان را که زمامدارمقتدر، کارآگاه و طرف تاييد نسبی مردم بود؛ بزورتفنگ و ازطريق جنگهای خونين، ازقدرت سرنگون کرد، زندانی ساخت و کورنمود که اين حادثه بشکل آتی ثبت اوراق زرين تاريخ گرديده است:
« به اين صورت درنتيجۀ سياست مخالفانۀ استعماری انگليس و حرص و جهالت حکومت قاجاری ايران مخصوصاً اغراض شهزاده محمود و عدۀ از فئودالهای مقتدر درانی، دولت بزرگی به نفع استعمار درآسيای وسطی برافتاد و افغانستان بار ديگر در سراشيبی ا نحطاط سياسی و اقتصادی فرو افتاد.
دوسال ازخلع زمانشاه نگذشته بود (1803 ) که ولايت خراسان را که سالانه يک مليون روپيه و پنجاه هزارخروارغله ماليات داشت، دولت قاجاری ايران گرفت و بعدها دولت روسيه به مرو دست انداخت. پنجاب بعد از زمانشاه درتحت ادارۀ رنجيت سنگ اعلان استقلال کرد. ازتاريخ عزل زمانشاه تا 20 سال ( دورۀ حکمرانی برادران وزيرفتح خان ) قلعۀ اتک، ملتان، کشمير، ديرۀ غازی، ديرۀ اسمعيل وپشاور، يکی پی ديگری ازافغانستان جدا و به حکومت جديد الظهورسکهه پنجاب الحاق گرديد، تا بدست انگليسها رسيد.
اين تجزيه و انتزاع پارچه های مختلف مملکت تا اواخر قرن نزدهم طول کشيد و بالآخره سياست انگليس، افغانستان قديم [ خراسان پرفروغ ديروز] را درقلب کوچک و فشردۀ کنونی درآورد ( البته به کمک عدۀ ازفئودالهای مقتدر داخلی ).
جا نشينان بی کفايت زمانشاه هم، مجدداً توسعۀ سيستم ملوک ا لطوايفی را در ا فغانستان بار آوردند و کشور را قرنی به عقب راندند.» (1)
- پسران سردار پاينده محمد خان محمد زايی و نواده هايش درپروسۀ تصاحب قدرت سياسی؛ بمنظور تسکين حرص سيری ناپذير و تقسيم مناطق افغانستان، شديد ترين جنگهای فاجعه بار را براه انداختند؛ دهها هزار انسان را ازدم تيغ کشيدند و قربان هوسبازی های آذمندانۀ خويش ساختند تا آن جا که ازکشتن ، کورکردن، زندانی نمودن و تبعيد نزديک ترين وابستگان خود نيز دريغ نورزيدند.
بطور مثال، امير عبدالرحمان خان که درکشتن، بداربستن، چشم کشيدن و انجام انواع شکنجه های ضد انسانی سرآمد روزگار بود؛ آن عده مبارزين و آزاديخواهان افغانستان را که درجنگهای سرنوشت ساز درمقابل انگليسها شجاعانه رزميده بودند و ازخود حماسه های ماندگاربجا گذاشتند؛ ازروی خلوص نيت و با قلبهای پاک، اين سردار فراری جبون و معامله گر را ، صاحب تاج و تخت، قدرت و مقام نمودند؛ نيست و نابود کرد و با اين عملکرد جنايتکارانۀ خود ، نفرت ابدی را نصيب شد که سر انجام با نوشاندن جام زهر توسط پسر ارشدش سردارحبيب الله خان ، به حيات ننگينش پايان داده شد و امير جديد با اين القاب دروغين « سراج الملت والدين » برمسند قدرت تکيه زد که درتاريخ به شکل زير درج است:
« يکی ازاطبای محرم و معتمد امير مرزا محمد ابراهيم مرد مورخ و اديب بود که معالجه و ادويۀ اميرتحت نظر او قرارداشت، چنانيکه طعام امير زير نظرناظرمحمد خان مهردارسلطنتی ( بعدها امين اطلاعات) تهيه می شد. درهرحال هنگام بيماری آخرين امير درباغ بالا، مرزا ازاطاق بغرض کاری خارج عمارت رفت و برگشت. درهمين مدت بود که بامير [ به امير] جامی ازدوا نوشانده شده بود. مرزا درعودت جام خالی را دردست پيش خدمتی ديد، بگرفت و بوئيد و پرسيد که اين چيست؟ پيش خدمت جواب داد جام دوايی است که سردارصاحب کلان ( سردارحبيب الله خان) به امير صاحب داد. درهمين لحظه سردارازاطاق اميرخارج شد و سلی محکمی بروی مرزا کشيد و گفت امير صاحب خواب است و تو بلند حرف ميزنی. آنگاه پيش خدمت را با جام مرخص کرد و خود به اطاق امير برگشت. فردا روز شنبه 9 جمادی الثانی 1391 قمری (1901 مسيحی ) امير عبدالرحمن خان ازدنيا درگذشته بود. تا سه روزمرگ اميرخاموش نگهداشته شد و ترتيبات عسکری و بيعت به امير حبيبالله خان گرفته شد. هيچکس درکشور ازاين تبديلی شاهی ناراض نبود و همه درمرگ آن پادشاه خشمناک شادمانی ميکردند. حتی بعدازمرگ اميربعضی ها درمرقد او آتش زدند و خانه سامان باشی مزار او نفيس خان پنجشيری مورد عتاب و مجازات امير حبيب الله خان قرارگرفت و درتعداد محافظين قبر افزوده گشت.
اميرحبيب الله در ده ميزان ميت پدر را درکابل آورد و دفن نمود، درحاليکه خودش قبل ازمراسم تدفين پدرازطرف سپاه ودربار کابل[ نه ازجانب عموم مردم افغانستان ] به پادشاهی اعلام شده بود.
اما مرزا محمد ابراهيم خان 18 سال ديگرازدربار و ماموريت رسمی مطرود و درخانۀ خود منزوی ماند و حتی قيمت ادويه يی که برای امير عبدالرحمن خان ساخته بود بالای او حواله و تحصيل گرديد. بعد ازکشته شدن اميرحبيب الله خان مرزا مجدداً طرف نوازش شاه امان الله خان قرارگرفت و آنگاه اين قضيه را با دوستان نزديک خود درميان نهاد.»(2)
- اميرحبيب الله خان بعد ازقتل پدر خواست تا لکه های خون و جنايات سلطنت را با گزينش برخورد ملايم تر با مردم و تبارز چهرۀ تقلبی زهد و تقوای مذهبی، ازدامان خانواده اش بزدايد. اما اين فريب و نيرنگ ديرپا باقی نماند:
امير قيود حجاب و گشت و گذاررا بالای زنان قايم نمود و امرکرد که هيچکس دريک زمان ازچهار زن نکاحی بيشترداشته نميتواند ؛
اودستور داد که غلامان و کنيزان دوران پدرش بعد ازاين درمعرض خريد و فروش قرار نگيرند؛ اما بعدها خود بيشتر از100 زن و دختر زيبا روی را به عناوين مختلف درحرمسرای شاهی جهت هوس رانی و برا ورده ساختن خواهشات نفسانی بخدمت گرفت؛
اميرحبيب الله هدايت داد تا قضايای تمام زندانيان ( زن و مرد) باقی مانده ازدوران پدرش تحت بازرسی قرارگيرد؛ کسانی که بی دوسيه اند رهاشوند و زندانيان دوسيه داررا، بعد ازاکمال تحقيق بحضور خودش آورند تا تعيين مجازات کند.
اميرحبيب الله و زنان حرمسرای(6)
امير درکتاب محبوسين کوتوالی کابل، بقلم خود چنين نوشت:
« سرازامروز 29 ذيقعده 1330 قمری کورکردن انسان موقوف و عوض آن 12 سال حبس، عوض گوش بريدن 6 سال حبس و عوض دست بريدن درصورت غيرشرعی 10 سال حبس مقرر شد...». (3)
اما درعين زمان اميرمقررات وضع کردۀ خودش را دردومورد آتی بدين گونه نقض نمود:
- « سردارمحمد عظيم خان پسرسردار محمد اسمعيل خان نواسۀ سردار محمد اسحق خان که ازماورانهر [ما وراء النهر] به افغانستان برگشته و درخانه سردارمحمد عزيزخان نادر درقلعه چه بينی حصارکابل منزل گزيده بود، خوابی ديد که با البسه سرخ سوار اسپی است. رفقای جوانش تعبير کردند که روزی شاه خواهی شد. اين خواب و تعبير به امير راپورداده شد و جوان بيگناه درارگ محبوس و مجلس قضايی ازسران سرداران محمد زايی تشکيل گرديد. دراين مجلس اکثريت طرفدار حبس يا تبعيد متهم بودند ولی سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله رأی به کشتن آن بيگناه داد. نائب السلطنه سردارنصرالله خان چاقوی کوچک خودش را ازجيب کشيد و نشان داد و گفت که با اين آله کوچک ميتوان اشتری را ذبح نمود همچنين دشمن خوردی [خُردی] ميتواند پادشاه بزرگی را ازبين ببرد. پس امير حبيب الله خان امرکرد متهم جوان را درباغ ارگ بردند ووحشيانه سنگسار کردند (ثور1291)»؛
- «همچنين امير حبيب الله خان درآغاز سلطنت خود زن جوانی (ميرمن بنت سردارمحمد سرورخان) را که به گناه معاشقه و آنهم در عهد امير عبدالرحمن خان بدست مرزا محمد حسين خان کوتوال کابل، ازدو چشم نيشترزد و آن زن زيبا خودش را با برادۀ الماس بکشت، درحاليکه محبوب او( محمد ابراهيم پسر استاد احمد نجار باشی ) که يکی از قشنگترين جوانان کابل بود قبلاً بدار آويخته شده بود... ».(4)
نتيجه اين که: امير حبيب الله خان که دست پروردۀ پدرخونخوارش اميرعبدالرحمن خان بود و به قول معروف"عاقبت گرگ زاده گرگ شود" درحالی که پدرش را بخاطرتسريع انتقال قدرت با نوشاندن جام زهر بکشت؛ جوانی که صرف هوای پادشاهی را در خواب ديده بود، سنگسار کرد؛ تعهدش را درمورد حقوق انسانی زنان نقض نمود؛ دربرابر خواست ترقيخواهانه و وطپرستانۀ مشروطه خواهان و" جمعيت سری ملی" که خواهان تبديل حکومت مطلق العنان به يک حکومت مشروطه ، تحصيل استقلال افغانستان ونشر تمدن و فرهنگ جديد درکشوربودند، نيز راه ورسم پدر و ساير اميران پيشين را برگزيد ه ، نهضت مشروطيت را سرکوب خونين کرد ؛ تعدادی ازاعضای اين حزب را لقمه های دهن توپ ساخت و متباقی رارهسپار زندانها کرد....
واما امان الله خان عين الدوله ، راديکال ترين فرد خانوادۀ سلطنت، در زير تأثيرانديشه های ترقيخواهانۀ محمود طرزی، با پيوستن به " حزب سری ملی" زمينۀ سقوط سلطنت پدر را با طرح برنامۀ کودتای نظامی فراهم آورد.
سرانجام اميرحبيبالله خان به اساس تصميم و فيصلۀ " حزب سری ملی دربار" ( توسط شجاع الدوله خان فراشباشی، همکار عين الدوله) درماه فبروری ( 1919) درشکارگاه کله گوش لغمان ترور، وتاريخ پدر و پسر با تفاوتی چند تکرارگرديد.
بعد ازقتل امير، نصر الله خان نائب السلطنه درجلال آباد و امان الله خان عين الدوله درکابل اعلام سلطنت نمودند.
ولی سير حوادث وسمت شتابندۀ تکاملی تاريخ با انديشه های آزادی خواهی و تجدد پسندی امان الله جوان بود، طوری که :« او گفته بود که من تاج سلطنت را با شرط استقلال و آزادی داخلی و خارجی افغانستان پذيرفته ام وهم اشاره به لزوم توجه درزندگی سپاه کشورنموده بود، لهذا درهرجائی که مخالفت با امير احساس شد عسکر محل بطرفداری شاه جديد مداخلت کرد. مثلاً درقطغن ناظرمحمد صفر خان والی که مربوط بدسته نائب السلطنه بوده و بيعت نامه بنام او ترتيب کرده بود، از طرف عسکرمعزول و محبوس و بکابل تحت الحفظ فرستاده شد. درميمنه همچنين جنرال عبدالغفارخان گرفتارطرفداران دولت جديد گرديد، بعدها درهرات نيز اين واقعه تکرارشد. درجلال آباد همچنين شد، سپاه ازبين خود يکنفرعسکرهراتی بنام غلام رسول خان را وکيل قوماندان خويش قراردادند. اين قوماندان جديد عسکرمحافظ بالای خزانه و گدام و جباخانه و تمام ادارات دولتی بگماشت و خطبه بنام امير امان الله خان بخواند، بيرق شاهی نائب السلطنه را ازبام عمارت فرود آورد و نائب السلطنه را با احترام تحت نظر و حفاظت نگهداشت، سردارمحمد نادرخان سپهسالار و خاندانش را با مرزا محمد حسين خان مستوفی الممالک محبوس و توسط قشون محافظ بزيرقوماندۀ شاه علی رضا خان کندک مشربکابل فرستاد و هم بيعت سپاه را توسط نمايده خود بدربارکابل روانه کرد. اين فعاليت سپاه نمونه بارز نظم و دسپلين اردوی افغانستان بود، درحاليکه هيچ خونی ريخته نشد و تخريباتی بعمل نيامد.» (5)
بدين ترتيب نائب السلطنه به کابل انتقال و محبوس گرديد؛ عين الدوله سلطنت افغانستان و استقلال کشور را اعلام وصفحۀ نوينی درتاريخ سرزمين باستانی مان به نام شاه امان الله رقم زده شد و کودتای نظامی درون دربارسلطنتی برخلاف دوره های پيشين؛ راه را درمسير حصول استقلال سياسی افغانستان باز و زمينه های عينی را برای آبادی کشور و خوشبختی مردم ما، هموار و مساعد نمود.
پايان بخش اول
ادامه دارد
1- افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص (391 )
2 - افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص (699)
3 - افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص (701)
4- افغانستان درمسير تاريخ ص ( 701)
5- افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص( 743- 744 )