خیانت به سوسیالیسم پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی (۱۹)

 

خیانت به سوسیالیسم

پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی

روجرکیران- توماس کنی

1991- 1917

+++

ترجمه محمد علی عمویی

….

(۱۹)

………..

 

فروپاشی اتحاد شوروی

تراژدی بزرگ قرن ۲۰

 

 

 هر اندازه حزب کمونیست و برنامه ریزی بی جان تر می شد. وجود بازار اجتناب ناپذیرتر می شد. در ۱۹۸۷ ، تصمیم روی آوری به سوی اصلاحات سیاسی رادیکال این فرض را به دنبال داشت که، «نظام اداری- دستوری» - یعنی حکومت مرکزی و حزبی- مشکل اصلی است. چنین فرضی تجدید نظرطلبان و اقتصاددانان آن را به طور گریزناپذیر به سوی چنان اندیشه اقتصادی راند که فقط به مکانیسم های خود به خود بازار، مالکیت خصوصی، و سود وابسته است. طرفداران بازار، در شرایط از هم گسیختگی وزارتخانه های مرکزی در مسکو و حزب ناتوان برای هدایت گذار، توجه خاصی به «شوک درمانی»، نظام تحمیلی بازار آزاد، بی محافظ یا با محافظان اندک، که به یکباره از بالا اعمال شود، معطوف داشتند.

 

حتی نیکلای ریژکف، نخست وزیر و مقام اقتصادی اصلی اتحاد شوروی با جهش کور به بازار آزاد سرمایه داری مخالفت کرد. ریژکف نوشت که، برخلاف اصلاحگران از نوع چینی، گورباچف حزب و دولت را، زمانی که بسیار مورد نیاز بودند ضعیف می کرد:

 

ابتدا، من فکر می کردم گورباچف خیلی ساده ماهیت مسئله را درک نمی کند، اما مذاکرات بعدی و به ویژه نشست های دفتر سیاسی، که این مسایل در آن به بحث گذاشته شد، نشان داد او آگاهانه خط خود را دنبال می کند. رادیکال های افراطی درخواست می کردند که اندیشه برنامه به کلی حذف شود و تاکید داشتند که تولیدکنندگان خود به سرعت همه چیز را می فهمند و روابط هموار و متقابلا سودآور بین یکدیگر برقرار می کنند، و وظایف مربوط به سراسر کشور را خودشان حل می کنند. یاکولف، مدودف، و شواردنادزه بر این نظر اصرار داشتند، گورباچف نیز از آن پشتیبانی می کرد.

 

 عوامل دیگری هم چرخش به سوی بازار را سرعت بخشیدند. تغییر پایگاه سیاسی گورباچف از حزب به نهادهای دولتی و دستیابی اش به مقام ریاست جمهوری در مارس۱۹۹۰ آزادی عمل بیشتری به اوداد. اعتصاب معدنچیان ذغال سنگ در۱۹۸۹ ، که مسبب و نیز منعکس کننده سیر نزولی اقتصاد بود، بسیاری از رهبران را در مسکو وحشت زده کرد، و غیرقابل تفکر را تفکرپذیر کرد.

 

تحلیل تحریف شده نپ، به لحاظ ایدئولوژیک، افکار عمومی را برای سمت گیری کاپیتالیستی آماده ساخت. هواداران گورباچف، آنتونی جونس و ویلیلام مسکوف بهره برداری تجدید نظرطلبانه از نپ را به عنوان حالتی در برابر برنامه ریزی مرکزی به تصویرکشیدند. آن ها تاکید کردند که بین بوخارین و اکثریت حزب کمونیست شوروی به رهبری استالین در شصت سال پیش دو بحث «موازی»- برخلافت جهت یکدیگر، درباره صنعتی کردن وجود داشت. در آن زمان شوروی ها برنامه ریزی، نه بازار، را به عنوان بهترین راه رسیدن به ملل سرمایه دار غرب برگزیدند. «اما بحث کنونی بر این نکته تمرکز یافته است که این ملت چگونه، و با چه سرعت می تواند راه بازگشت به یک نظام بازار را بیابد».

 

فشارهای بین المللی همچنان ادامه یافت. جیمز بیکر، وزیر خارجه ایالات متحده برای دادن توصیه ای درباره اصلاح قیمت ها به مسکو رفت. غرب بازی با وام ها را آغاز کرد. بین اقتصاددان های غرب و شوروی تماس ها سرعت گرفت، کنفرانس های مشترک که بازار آزاد را همچون درمان هر دردی جار می زد و برگزاری سمینارهایی در مسکو با جلوه گری اقتصاددانان بازار آزاد، و گردش های سیاحتی سودمند ایالات متحده برای گزینش اقتصاد دانان شوروی شتاب یافت. در اغلب ماه های سال ۱۹۸۹ ، جورج سوروس، میلیاردر امریکایی، که ثروتش ناشی از سفته بازی مالی بود، یک گروه مخفی مشاوره با امکان دسترسی به عالیترین محافل در مسکو داشت. آن جا از ایجاد بخش باز به عنوان سرپلی تا بازگشت سراسری سرمایه داری طرفداری می کرد.

 

در ۹۱  - ۱۹۹۰ گورباچف هدایت "گذار به اقتصاد بازار" را دشوار یافت زیرا، با افت محبوبیت اش، بیم داشت که شوک درمانی مخالفانش را مشهور و محبوب تر کند. نمایش مضحکی از پیشنهادهای بازار سازی در آخرین دو سال عصر گورباچف حاکم بر محیط بود. این وضع بی اعتباری گورباچف را باز هم بیشتر کرد. حکومت جمهوری روسیه به زعامت  يلتسين  سریع تر از حکومت اتحاد شوروی به سوی «شوک درمانی» رفت، و پیشنهادات او مقامات بی علاقه تر اتحاد شوروی را کنار زد. در نوامبر۱۹۸۹ ، لئونید آبالکین اقتصاددان ریژکف یک برنامه شش ساله را مطرح کرد که خصوصی سازی و افزایش قیمت را در بر می گرفت. در نیمه فوریه ۱۹۹۰ آبالکین و رئیس گاسپلان برنامه تجدید نظر شده را که شامل گام های سریعی به سوی اقتصاد بازار بود پیش کشیدند تا در میانه سال ۱۹۹۰ یا ژانویه ۱۹۹۱  به ثمر برسد.

 

 ریژکف و صاحب منصبان حکومتی و اقتصاددانانی که در خدمت آن ها بودند در برابر اندیشه های جمهوری روسیه مبنی بر گذار برق آسا به اقتصاد بازار مقاومت می کردند. در حالی که ریژکف بر احتیاط تاکید داشت، قدرت بوریس  يلتسين  رو به افزایش بود. در ژوئیه ۱۹۹۰ گورباچف تصمیم گرفت ریژکف را فدا کند و با  يلتسين ، که اخیرا به مقام صدر شورای عالی فدراسیون روسیه انتخاب شده بود، بر سر اقتصاد معامله ای انجام دهد. گورباچف و  يلتسين ، به اتفاق، استانیسلاو شاتالین را برگزیدند تا «طرح توافق شده برنامه گذار به اقتصاد بازار را به عنوان شالوده بخش اقتصادی پیمان اتحاد آماده کند.

 

برنامه پانصد روزه شاتالین به طور معنی داری به مبارزه بین گورباچف و  يلتسين  بر سر پیمان اتحاد وابسته بود. این برنامه که خصوصی سازی همه جانبه و تثبیت ارزش پول را در نخستین صد روز طلب می کرد، به طور«خنده داری» به دور از واقع بینی اقتصادی بود.

 

برنامه شامل افزایش قیمت عمده ای بر کالاهای ضروری بود. برنامه پانصد روزه، به طرز تعیین کننده ای، تمام قدرت مالیاتی را به جمهوری ها داد، تا پس از آن تصمیم بگیرند چه مبلغی را به اتحاد شوروی بازگردانند. همچنین بر ارجحیت قوانین جمهوری ها بر قوانین اتحاد شوروی تاکید داشت. طرفداران برنامه شاتالین به وضوح خواستار الغای ا.ج.ش.س. بودند. گورباچف طرح شاتالین را رد کرد. در نوامبر۱۹۹۰ گورباچف مشاور قدیمی خود، آبل آگانبگیان را برای کار با شاتالین، آبالکین، و پتراکف بر روی برنامه اقتصادی دیگری تعیین کرد.

 

 این کار محصول موضع میانه ای بود که گورباچف برای خویش مقرر کرده بود. نتیجه برنامه رئیس جمهوری همچون برنامه ریژکف- آبالکین شامل افزایش قیمت ها بود. 

جمهوری روسیه  يلتسين  قانونی را گذراند که افزایش قیمت را مانع می شد. این اقدام عوام فریبی  يلتسين  را به روشنی به نمایش گذارد. او در آرزوی تخریب اتحاد شوروی بود تا به سرعت به سوی سرمایه داری روانه شود، اما با تکذیب پذیرش افزایش قیمت که با استقرار بازار آزاد اجتناب ناپذیر بود، و  يلتسين  سرسخت ترین طرفدار آن بازار بود، به گورباچف نیز آسیب می رساند.

 

این اقدام عبارت بود از تلاش برای به چنگ آوردن سهم کیکی دیگر و خوردن آن. در۱۹۹۰، اگر نه زودتر،  يلتسين  و نزدیکترین مشاوران او فهمیدند که حرکت آنان به سوی اقتصاد بازار تمام و کمال به معنای تجزیه کشور شوروی است. در برنامه پانصد روزه شاتالین نیز چنین درکی تلویحا وجود داشت. برای بازگشت سرمایه داری به روسیه، گورباچف و ا.ج.ش.س. باید می رفتند. مشاوران گورباچف نیز این نکته را فهمیده بودند. آن گاه که گورباچف برنامه پانصد روزه را رد کرد، دست رد به سینه سمت گیری جدی طرفداری از سرمایه داری وانحلال ا.ج.ش.س. نهاده بود، که به معنای محو قدرت و موقعیت او نیز بود.

 

 با وجود این، محفل درونی اش، یاکولف، شواردناذزه، مدودف، شاخنازارف، و چرنیاپف از برنامه پانصد روزه پشتیبانی می کردند. همین که، گورباچف به منظور پر کردن پست های کلیدی ای چون وزیر دادگستری، مدیر تاس، وزیر و معاون اول وزارت کشور به سوی مخالفان برگشت، یاکولف از گورباچف جدا شد و او را ترک کرد.

 

اندکی بعد، شواردنادزه، وزیر خارجه، استعفا داد. او در۱۹۹۲  به گرجستان بازگشت تا سرزمین بومی خود را رهبری کند.

 

گورباچف هرگز، هیچ گونه اصلاحات اقتصادی جامع و فراگیری را به اجرا نگذاشت. برنامه ریاست جمهوری هم هرگز به واقعیت نپیوست،  يلتسين  تمام آن ها را خنثی کرد. تداوم زوال اقتصادی در اتحاد شوروی به طور عمده در پس زدن حزب از اقتصاد، یعنی انهدام برنامه ریزی مرکزی اقتصاد، گسیختگی ناشی از اقدام جمهوری ها که هر یک راه جداگانه ای در پیش گرفتند، و همچنین در تاثیرات قطع پیوند اقتصادی با اروپای شرقی ریشه داشت. پس از ژانویه ۱۹۹۲ ،  يلتسين  و اقتصاددان های او، با تمام قدرت شوک درمانی را، به رغم پیامدهای فاجعه بارش، در روسیه به اجرا گذاردند. در۱۹۹۴  تولید صنعتی در روسیه سابقا شوروی به نصف سطح تولید مصیبت بار آن در۱۹۹۱  فرو کاست.

 

پایان اتحاد شوروی به مثابه یک کشور فدرال چند ملیتی در۹۱  - ۱۹۸۹  فرا رسید. در این سه سال، گورباچف از نادیده گرفتن مسئله ملی دست برداشت. در سپتامبر۱۹۸۹ ، کمیته مرکزی در کوششی برای پرداختن به جدایی خواهی فزاینده، پلنومی درباره مسئله ملی برگزار کرد، اما موضوع بیش از آن رها شده بود که بتواند متوقف شود. آناتولی چرنیایف پلنوم کمیته مرکزی را «طفل مرده به دنیا آمده، پلاتفرمی منسوخ، حتی پیش از نگارش آن» خواند. گورباچف در فرصت های ویژه ای ازاین سال ها کوشید جدایی خواهان را سرکوب کند. پس از فوریه ۱۹۹۱  او راهبردهایی را به کار گرفت و کوشید جدایی خواهان را با تجدید مذاکره درباره پیمان اتحاد همراه کند.

 

اما همه چیز با شکست روبه رو شد. جدا خواهی ناسیونالیستی در جمهوری های پیرامونی پیروز شد.  يلتسين  روسیه را از ا.ج.ش.س. منفک کرد تا برنامه اقتصادی خود را با فشار به پیش برد. سال ها بعد گورباچف پذیرفت که چه دیر به پیچیدگی مسئله ملی بها داده بود.

 

از شورش های باکو در دسامبر ۱۹۸۶  تا کنار نهادن پرچم سرخ کرملین به وسیله  يلتسين  در دسامبر۱۹۹۱  حس جدایی خواهی و کشاکش ملی در سراسر اتحاد شوروی رشد می کرد.

 

آشوب های اروپای شرقی در۱۹۸۹  روابط ملی در اتحاد شوروی را وخیم تر کرد. حس ملی گرایی در مقابله با اتحاد شوروی و روس ها به سقوط بسیاری از حکومت های کمونیستی در۱۹۸۹  کمک کرد. این آشوب ها، به نوبه خود، جدایی خواهان را در جمهوری های کوچک تر اتحاد شوروی ترغیب کرد. در اوت ۱۹۸۹  یک حکومت غیرکمونیست در لهستان تشکیل شد.

 در اکتبر۱۹۸۹  نظام حاکم در مجارستان فرو پاشید. در نوامبر۱۹۸۹  دیوار برلین فرو افتاد. در نوامبر۱۹۸۹«انقلاب مخملی» در چکسلواکی پیروز شد. در دسامبر۱۹۸۹  عناصر ضد چائوشسکو به زور او را سرنگون و همراه با همسرش اعدام کردند.

 

تضعیف ح.ک.ا.ش. در تمام عرصه های زندگی شوروی آن نهاد تثبیت شده ای را که قادر بود مردم پراکنده را در کنار هم نگه دارد ناتوان ساخت. لیگاچف اظهار می دارد، «در آوریل ۱۹۸۹  نشست های دبیرخانه، که می توانستیم و می بایست یک چنین مسائلی (تجزیه طلبی ناسیونالیستی گرجستان)  را در آنجا به بحث بگذاریم، مدت ها بود متوقف شده بود... من به ناگاه متوجه شدم که اقتدار دولت در کشوربا چه وضع عجیبی در حال افول است.»

 روسیه محور اصلی مجموعه ا.ج.ش.س. بود، و جدایی خواهی روس ها بزرگترین تهدیدها.

 

جری هوگ گفته است که، سرانجام، روسیه با جدا شدن از اتحاد شوروی به موجودیت آن پایان داد. لنین واستالین از سیاست حمایت از جمهوری های توسعه نیافته از سوبسید روسی طرفداری می کردند تا با پیشرفت خلق های غیرروس آن ها را به سطح روس ها برسانند.

 

این سیاست پیشرفت اقتصادی و فرهنگی خلق های ستمدیده را به طور غیرعادی سرعت بخشید. با این همه، کمبودها باقی ماندند. به نظر می رسید روس ها نسبت به پاره ای مشکلات نابینا بودند. به طور مثال، آن ها زمانی که شمار عظیمی از کارگران روسی به جمهوری های کوچک مهاجرت کردند خطری را که ملیت و زبان آن ها را تهدید می کرد، نادیده گرفته، موازنه قومی و زبانی را به هم زدند. مثلا، در لتونی و استونی این به هم خوردن موازنه یک زخم چرکین به وجود آورد. همچون دیگر نقاط، از آنجا که مدبرانه به آن نپرداختند، تبعیض مثبت سبب واکنش شد. بعضی از روس ها از ادامه سوبسید به جمهوری های پیرامونی خشمگین بودند. این خشم و آزردگی به آتش ناسیونالیسم روسی دامن زد.

 

رشد ناسیونالیسم روسی دلایل دیگری نیز داشت. در عصر برژنف، رهبران شوروی با ناسیونالیسم روسی مدارا کرده بودند. عناصر مسلط بر دفتر سیاسی برژنف استدلال می کردند که ناسیونالیسم روسی، وزنه تعادل بخش سالمی است در برابر تاثیرهای غربی که به سبب دتانت به جامعه شوروی نفوذ می کرد.

 

نفوذ غرب بر مسئله ملی در اتحاد شوروی به مراتب از اثرات ظریف و دراز مدت دتانت فراتر رفت. در طی تمام دوران شوروی صدای رادیوهای غربی- که در سال های آخرین بی مانع و رادع بودند- در جهت حدت بخشیدن به کشاکش ملی در اتحاد شوروی کار می کردند.

 

رادیو آزادی، انباشته از ناسیونالیست های متعصب و افراطی جناح راست، که از جمهوری های غیرروس دست چین شده بودند، با هدف برانگیختن خشم جدایی طلبی، به صورت ثابت و مداوم به زبان های غیرروسی، برنامه بخش می کرد.

 

 آندره ساخاروف، ناراضی معروف، به وسیله گروه بین المللی در کنگره اتحاد شوروی و رسانه های گلاسنوستی، مفهوم «حاکمیت سازی» را مورد پسند عمومی کرد. این اصطلاح بیان این اندیشه بود که روسیه نیز به موجب قانون اساسی عصر استالین از برابری با دیگر جمهوری ها محروم بود و یک قانون اساسی جدید باید نهادهای جمهوری روسیه را به وجود آورد. «دموکرات ها» اندیشه حاکمیت سازی ساخاروف را پذیرفتند و، زمانی که بوریس  يلتسين  در۱۹۹۰ به صدارت شورای عالی روسیه انتخاب شد، آن اندیشه را عملی ساخت.

 

ساخاروف خواست حاکمیت سازی را به صورت نفی سیاست استالین درباره ملیت ها در آورد. این تقاضا، هم از «دموکرات ها»ی  يلتسين  وهم از اصلاح طلبان گورباچف درخواست شد. در۱۹۸۸  ساخاروف با حمایت ضمنی گورباچف و یاکولف دیداری از منطقه مورد منازعه ناگورنو- قره باغ به عمل آورد تا یک تحلیل در خود محل به دست دهد، که در واقع کوری بود عصاکش کور دگر. در۱۹۸۸  ساخاروف نظراتش را در رسانه ها مطرح کرد. نظر حاکمیت سازی رادیکال او عبارت بود از:

 

 باید به تمام جمهوری ها، اعم از جمهوری های کامل یا خودمختار، اوبلاست ها) بخش ها( خود مختار و اوکروگ های )نواحی( خود مختار با حفظ مرزها سرزمینی کنونی حقوقی برابر داده شود. باید تمام آن ها از بیشترین درجه استقلال برخوردار شوند. باید حاکمیت آنان در عرصه هایی چون دفاع، سیاست خارجی، ارتباطات، و ترابری به کمترین مقدار محدود شود... نواحی خود مختار روسیه، چون یاکوتیا، شواشیا، باشقیرستان، و تاتارستان باید از همان حقوقی برخوردار شوند که اوکراین و استونی. نباید هیچ تمایزی بین جمهوری ها و اوبلاست های خود مختار وجود داشته باشد. همگی باید به جمهوری تبدیل شوند و همگی باید حق جدا شدن از اتحاد را داشته باشند.

 

 این درخواست حاکمیت سازی چه بود؟ حاکمیت سازی، با تظاهر به دموکراتیک بودن، از سیاست سنتی حمایت از جمهوری ها و اروپای شرقی دور شد. نیازی به مبارزه با نابرابری ملی نمی دید و به طور قطع در مورد روسیه نیز که به لحاظ تاریخی ملتی برخوردار از امتیاز و تسلط بر دیگران بود. ساخاروف در این نکته صریح بود و می گفت نظام استالینی «بر خلق های بزرگ، به ویژه خلق روس، که یکی از عمده قربانیانش بود، به همان گون ستم روا می دارد که بر خلق های کوچک.» حاکمیت سازی به جهد و کوشش برای وحدت مناطق چند ملیتی نیز نیازی نمی بیند.

 

این مفهوم، رویکرد طبقاتی کمونیستی درباره مسئله ملی را، که بر حق دموکراتیک ملت ها بر تعیین سرنوشت خود، از جمله حق جدایی تاکید داشت، ترک کرد و شرایطی را به زبان آورد که در آن، جدایی یک ملت کوچک از یک کشور بزرگتر، همچون آخرین راه، توجیه شد. حاکمیت سازی خوش آیند جدایی خواهان بود، زیرا جدایی آن ها را می ستود. مطلوب «دموکرات ها» ی طرفدارسرمایه داری بود زیرا فرمولی بود بی طبقه و بدون حزب، و شامل برنامه ای «ضد استالینی» در دیگر موارد.

 دکترین ساخاروف با آرزوی  يلتسين  برای بیرون کشیدن روسیه از اتحاد شوروی سازگاربود. مفهوم حاکمیت سازی، ساخاروف را به جد در سراشیب اپورتونیسم کور بوخارین - خروشچف در مسئله ملی قرار داد.

 

مشکلات حل نشده ملی در نواحی مختلف اتحاد شوروی متفاوت بودند، ناسیونالیسم در کشورهای بالتیک، که پس از بیست سال استقلال، در۱۹۳۹  بخشی از اتحاد شوروی شده بودند، تقاضا و جذبه نیرومندی داشت. در ماوراء قفقاز، ناسیونالیسم به واسطه مناقشه قدیمی ارضی بین ارمنستان و آذربایجان تشدید می شد. در قلمروهای اسلامی آسیای مرکزی، ناسیونالیسم به وسیله بنیاد گرایی اسلامی احیا شده افغانستان و دیگرنقاط تحریک می شد.

 

تاتارها و چچن ها، که در سال های جنگ توسط استالین ریشه کن شده بودند، برای جبران شکایت ها پرورش می یافتند. روسیه، سنگ بنای کلیدی اتحاد شوروی نیز، احساسات و شکایات خود را داشت.

 

در۱۹۹۱ - ۱۹۸۹  کانون زلزله ناسیونالیستی از ناحیه ای به ناحیه دیگر انتقال می یافت. در اکتبر۱۹۸۸ ، سه کشور بالتیک جبهه ملی را زنده کردند که به زودی کانال هایی برای احساسات جدایی خواهی شدند. استفاده گورباچف از اختیارات اضطراری در۱