نگاهی بر سیر تاریخ جنبش اسمعیلی
سید احسان واعظی
نگاهی بر سیر تاریخ جنبش اسمعیلی
جنبش اسمعیلیه، یکی از جنبش های متشکل، فعال وبا اهمیت خراسان در بحبوحۀ قرون وسطی است که قریب 400 سال در خراسان دوام آورد و با انقراض فاطمیان در مصر که تکیه گاه سیاسی آن محسوب میگردید، حتی 80 سال دیگر قلعه های پيروان اسمعیلی دراین سرزمین پابرجا ماند.
این جنبش در میان روشنفکران و متفکرین خراسان و ماورالنهر چون بلعمی وزیر، جیهانی وزیر، رودکی سمرقندی، فردوسی طوسی، ابو ریحان البیرونی، ابو علی سینا، ناصر خسرو و برخی دیگر نفوذ کرد و طی این دورۀ چهار سده سازمانها، پایگاه ها و مراکز خُرد و بزرگ خود را در مناطق شمال افریقا، کشور های خلیج، آسیای صغیر و آسیای میانه که شامل سرزمین های المغرب ، مصر، عراق، سوریه، خراسان، ماوراءالنهر و جنوب هندوکش میگردید، با کشانیدن هم کیشان جدید توسط مبلغین مبتکر و آزموده ایجاد نمود. اشکال و شیوه های مختلف مبارزه را از مسالمت آمیز تا قهر آمیز آزمود و در هر زمینه تجاربی حاصل داشت که برخی ازاین تجارب اسمعیلیان بالاخص در زمینۀ تبلیغ تا امروز نیز برای رزمندگان جنبش های امروزی خالی از مفاد نمیباشد.
مقالۀ حاضر به بررسی جنبش اسمعیلیه اختصاص یافته و برای دریافت معلومات کلی و تصور روشن از آن، مهمترین و جالب ترین موضوعات این فرقۀ مذهبی چون منشأ پیدایش، تعالیم و اصول عقاید، سازمانها و تشکیلات، شیوۀ تبلیغ، مناطق تحت نفوذ و مراکز قدرت، تروریسم، انشعابات و جایگاه و اهمیت تاریخی آن از هم تفکیک گردیده و در ضمن برای جلوگیری از طوالت این نبشته ناگزیرآ به بیان فشرده و مؤجز فهرست وار از وقایع با ذکر نامهای اشخاص، محلات و سنوات تاریخی اکتفأ شده است.
منشأپیدایش:
اسمعیلیه در ظاهر یک جنبش دینی و تجدد طلب بوده و از شعب فرق مذهب اسلام بشمار میرود. تاریخ پر سروصدای فرقۀ اسمعیلیه از قرن دوم هجری با مرگ نابهنگام فرزند ارشد امام جعفر صادق و جانشین اعلام شدۀ او به امامت آغاز گردید. امام جعفر صادق ششمین امام شیعه، نخست فرزند ارشد خود اسمعیل را به جانشینی تعیین کرد؛ ولی به روایت شماری از راویان و محد ثان به علت عدم پابندی وی به فرایض دینی ( به گفتۀ مشهور به سبب افراط در باده نوشی) این فرزند را از جانشینی خود خلع کرد وپسر چهارم خویش، امام موسی کاظم را بجایش گزید و اتفاقأ اسمعیل 5 سال پیشتر از پدر وفات و در مدینه (133 ه) درگذشت.
برداشتهای مؤرخان دربارۀ این جانشین مخلوع متفاوت است.
مثلآ ، « کشی» روایت میکند که هنگامیکه خود او با امام جعفر صادق در سرای خلیفه نشسته بود ؛ شنید که امام به فرزندش اسمعیل به عنوان « فاسق» وعدۀ دوزخ داده است. عطا ملک جوینی مینویسد که امام جعفر صادق فرمود:
اسماعیل نه فرزند من است، بلکه شیطان است که در صورت او ظاهر آمده است. ولی از همانوقت عده ای از صاحبنظران شیعه این جانشینی را جایز ندانستند و استدلال نمودند که اسمعیل از جانب امام صادق به جانشینی تعیین شده بود و طبق معتقدات شیعه، امامان که معصوم اند و بر کلیه امور گذشته و آینده وقوف دارند، پس امام صادق نمیتوانسته خطا نماید و فرزندی را به جانشینی خود تعیین کند که مقدور بوده است، پیش از خودش بمیرد. پس از آنجائیکه وی را قبلأ به جانشینی خود تعیین نموده ، بناچار حق الغآ این جانشینی را نیز ندارد و دراینصورت وارثان واقعی او در امر امامت اسمعیل و اعقاب وی هستند نه موسی کاظم و فرزندانش. از همان هنگام بود که ایشان بنام اسمعیلیه راه خود را از بقیه شیعیان جدا کردند. پس از مرگ جعفر صادق علیه الرحمه امام ششم شیعی(148 ه) عده ای بر فراز پسرش امام موسی کاظم جمع شدند و این فرقۀ مذهبی که پیروان امام ابو عبداله جعفر صادق میباشند، بعنوان شیعۀ امامیه اثنی عشریه ( دوازده امامه ) مسمی گردید. عدۀ دیگری که امامت موسی کاظم رانه پذیرفته و بر امامت اسمعیل پسر ارشد جعفر صادق اتکأ نمودند، بنام اسمعیلی شهرت یافتند. اسمعیلیه که (ائمه) را منحصر به هفت تن میدانستند بنام ثبیعه یا« هفت امامی » خوانده شدند. زیرا آنها باین باور بودند که امام برحق و « سابع تام » که « دور هفت » بدو تمام میشود ،( زیرا هفت در دستگاه وجود، عددی است مقدس و اسرار آمیز) همانا اسمعیل میباشد. آنهائیکه از اسمعیل پس از جعفر صادق علیه الرحمه تبعیت نمودند، نیز دو گروه را تشکیل میدهند. عده ای که مرگ اسمعیل را در زمان حیات پدر انکار میورزند و ادعا داشتند که او بوسیلۀ خود امام جعفر صادق مخفی گردیده است و همین اسمعیل، امام قائم است و غیبت کرده و روزی مراجعت خواهد کرد، به اسمعیلیان خالص ( الاسمعیلیة الاخالصه) معروف شده اند. برخی دیگر با وصف اینکه امامت اسمعیل را پذیرفته اند، اما متیقن بودند که اسمعیل در زمان حیات پدرش به امامت رسید و پس از مرگ وی که در حیات پدرش بوقوع پیوست، امامت به پسرش محمد منتقل شد، به قرامطه یا مبارکیه « القرامطه وهم المبارکیه » مسمی گردیدند؛ زیرا از دیدگاه آنان امامت غیر از امام حسن و امام حسین از برادر به برادر توارث نمی یابد.
قرامطه که در بسیاری موارد معتقداتی بمانند اسمعیلیه دارند، « سابع تام » اسمعیل را، که قبل از امام درگذشته بو د، نمی شمارند؛ بلکه به نظر آنها فرزندش محمد بن اسمعیل پس از مرگ امام ششم سمت امامت یافته است. قرمطی ها، محمد بن اسمعیل را نه تنها امام؛ بلکه پیغمبر اولوالعزم می دانسته اند.
بنآ وی را صاحب شریعت می خواندند و ادعا داشتند که شریعت او ناسخ شریعت جاری است. ازاین رو باب اباحه گری را که لازمۀ نسخ شریعت موجود بود، مفتوح کردند و برای اقامۀ دعوت خویش، قتل مخالفان را جایز و حتی لازم شمردند.
مجلسی در بحارالانوار از سه گروهی که در مجموع اسمعیلیه را تشکیل داده چنین نام برده است:
الف- گروهی که معتقد بودند، اسمعیل قائم المنتظر است و مرگ او دروغ می باشد.
ب-گرو هی که میگفتند، اسمعیل در زمان حیات پدر فوت شده؛ لیکن بعد از فوت پدرش امام جعفر صادق (ع) ، پسر اسمعیل یعنی محمد بعنوان جانشین وی انتخاب گردیده است.
ج- گروهی اعتقاد داشتند، محمد توسط خود امام جعفر صادق انتخاب شده است.
تعالیم اسمعیلیه شامل دو بخش ظاهری و باطنی بود که اولی در دسترس عموم گذاشته میشد و دومی ویژۀ خواص بود. بخش « تعالیم باطنی » مرکب از دو قسمت « تأ ویل» یعنی تعبیر ایهامی قرآن و شریعت و « حقایق » یعنی فلسفه و علوم و تطبیق آنها با الهیات است. در بخش تأویل « دوزخ » به حالت جهل که اکثریت افراد بشر در آن غوطه ورند و « بهشت » در وصول به کمال دانش که در اثر کسب تعلیمات باطنی اسمعیلیه طی چند مرتبه حاصل میشود، معنی و مفهوم یافته است، که هردو بدین جهان ونه در جهان دیگر ارتباط دارند.
تعالیم و اصول عقاید اسمعیلی
باطن گرائی- اسمعیلیه به تحویل احادیث و آیات می پرداختند و ظاهر را اساس قرار نمی دادند. آنان به این حدیث نبوی که : « ان هذا القران انزل علی سبعه احرف لکل حرف آیه منهه ظهر و بطن » استناد جسته و سپس به سیزدهمین آیۀ سورۀ حدید قرآن: « باطنه فی الرحمة و ظاهر من قبلة العذاب » اتکآ می ورزیدند. بدین ترتیب تآویل آیات را مؤ جه می ساختند و گرونده را نسبت به معنای ظاهری و محتوای واقعی آیات و احادیث مشکوک می کردند، یعنی عملآ قید این آیات را از شکل بر می داشتند و دست خودرا برای آنچه که میخواستند دعوی نمایند، باز نگه میداشتند.
آ.ی. برتلس خاور شناس روسی دیدگاه خودرا در مورد عقاید ناصر خسرو بلخی یکی از پیش کسوتان جنبش اسمعیلیه در خراسان و ماوراءالنهر چنین بیان داشته:
(( ناصر خسرو قصد از همه آفرینش را عبارت از آن میداند که نفوس انسانی که به این جهان آمده اند، کمال یابند، کسب علم کنند و به دنیای آخرت برگردند. " مردم خردمند " در نظر او بار درخت عالم و مقصود آفرینش هستند. بدینقرار کسب علم و بالطبع خود " علم " در نظر او مفهوم خاصی پیدا میکند. این مطلب را ناصر خسرو در زاد المسافرین تصریح میکند. وی در یکجا « قبول دین حق » را با آموختن علم برابر میگیرد و در جای دیگر گوید که قصد خدا آفریدن صورت اجسام نیست، چنانچه قصد قرآن " ظاهر " کلمات نیست، بلکه قصد آنست که نفس آدمی معایبی را که از عالم روحانی میرسد و در جوهر جسم ظاهر میگردد، به قدرت صنع الهی دریابد. گوئی دراین جا عمل آفرینش با تأویل قرآن مقایسه شده:
نفس از جهان مادی به ( اندیشه های نهانی ) راه می جوید، چنانکه اهل تأویل از ظاهر عبارت قرآن به راز ( باطن) آن پی می برند))
مهدی گری ( اعتقاد به تداوم رهبریت روحانی) :
اسمعیلیه به اصل ظهور مهدی برای تقدیس پیشوایان خود تکیه می کرده اند. از نظر آنان اصل معرفت، معرفت امام زمان است و خداشناسی و جهان شناسی نیز به عقل نیست، بلکه به تعلیم امام است. بنابر اعتقاد اسمعیلیه، مسلمین در حل و فصل مسایل مذهبی خود اختیار نداشته و در آن حدی نیستند که در امور الهی دخالت کنند. بهمین منظور خداوند پیامبری را برای رهنمائی خلق مبعوث نمود وبا توانائی و قدرتی که بوی داد، نظام اسلام را استحکام بخشید. بنأ همان جهل و نادانی که در آغاز، لزوم بعثت پیامبران را برای تأسیس دین اقتضأ میکرد، حالا نیز ایجاب میکند که خداوند برای حفظ و نگهداری آن از نسلی به نسل دیگرکسانی را برگزیند و آنچه را که از آنان هدایت میگیرند، پذیرفته و انجام دهند. مسئله تعلیم از مسایلی بود که حسن صباح پبشوای فرقۀ نزاریه، آن را پرورانده بود و به ابزار برنده برای اعتبار و قانونی ساختن موضع و عقاید اسمعیلیان مبدل گردید. نامبرده عادتأ بحث خودرا بااین سخن آغاز میکرد: « خرد بس یا نه؟ » آیا عقل برای پی بردن به همه حقایق کافیست و چون عادتأ پاسخ می شنید که عقل برای پی بردن به کنه حقایق امور کافی نیست، لذا پاسخ میداد، پس آدمی زاد را معلمی باید و آن معلم که رهنمای جان ماست، امام زمان است.حسن صباح همواره چهار اصل را مطرح بحث قرار میداد. نخست اینکه شخص برای دانستن حقایق غائی به معلم نیاز دارد و اگر محتاج معلم نیست، پس هیچ موجباتی برای ترجیح نظر خود بر نظر دیگران ندارد. دوم آنکه اگر پذیرفته شود که نیاز به معلم وجود دارد، پس هر معلمی صلاحیت رهنمائی و پیشوائی تعالیم دینی را دارد و یا صرفأ معلم صالح. درصورتیکه هر معلم صلاحیت تعلیم را داشته باشد، پس در چنان وضعیتی قرار خواهیم گرفت که گویا اصلأ معلم نداریم، زیرا نمیتوانیم معلمی را نسبت به معلم دیگر ترجیع دهیم. بعدأ نامبرده طرح سومی خودرا چنین بیان مینمود که، در صورتیکه هر معلمی به عنوان صالح پذیرفته شود، دراین صورت مارا به جائی که در اول بودیم، باز میگرداند، بنأ بایست صلاحیت معلم صالح تثبیت گردد. در اخیر با ارائۀ این دلابل استنتاج چهارمی خود را که چگونه شناخت صلاحیت معلم از راه معرفت میسر میگردد،وضاحت میداد.
اتکاء بر اعداد و استنتاج از آن:
اسمعیلیه در تحت تأثیر عقاید فیساغورثی و نظایر این عقاید، به کیش اعداد اعتقاد داشتند و برای اعداد پنج، هفت، دوازده، بیست و چهار، و سی اهمیت خاصی را قایل بودند. به مناسبت عدد پنج به پنج حد جسمانی و روحانی اهمیت خاص را قایل بودند. عدد هفت را ارزش خاص میدادند و به همین جهت امام هفتم را « سابع تام » می دانستند و « دور هفت » را بدو مختوم میکردند. آنها باین باور بودند که وجود هفت آسمان و هفت زمین، هفت آیه در سورۀ فاتحه، هفت عضو در بدن و هفت حفره در صورت انسانی ( دو چشم، دو گوش، دو سوراخ بینی و دهان )، خود رمزی از اهمیت ویژۀ عدد هفت است و از نظر آنان هفت اصل وجود عبارت از خالق، مخلوق، عقل کل، نفس کل، هیولأ اولی، مکان اسمعیل و زمان میباشد. بهمین ترتیب تعداد انبیأ ناطق، آدم، نوح، ابراهیم، موسی، مسیح، محمد و محمدبن اسمعیل نیز هفت است و تعداد انبیأ صامت یا امام چون علی، حسن، حسین، زین العابدین، باقر، جعفر صادق و اسمعیل نیز هفت میباشند. خلق نیز از جهت تقرب خود به ذات باری بر هفت دسته یعنی نبی، امام یا اساس، وصی ، حجت، باب، داعی و مستجیب تقسیم گردیده اند. عدد دوازده که برابر بر دوازده ماه است، نیز عدد مهمی بوده و پس از مقام وصی، مقام حجت های دوازده گانه بود که پنج تن از آنها پیوسته ملازم وصی بودند و چون جهان را به هفت جزیره تقسیم میکردند و برای هر جزیره حجتی بود، لذا آن هفت تن حجت هریک مأمور ادارۀ جزیره ای بودند. عدد بیست و چهار که برابر با ساعات شبانه روز است، نیز نزدآنان اهمیت ویژه داشته و تعداد داعیانی که در زیر سرپرستی یک باب ( که انها را داعی الدعاه نیز میخواندند ) قرار داشتند نیز بیست و چهار تن بوده اند.
و به همین ترتیب به عددسی که برابر با ایام ماه میشود نیز ارزش قایل بودند.
افکار فلسفی ( رابطه با فلسفه ) :
نکتۀ جالب و مترقی در اصول و عقاید اسمعیلی رابطۀ فعال و مثبت آنها با فلسفه بوده ، آنان فلسفه و دین را مکمل همدیگر میشمرند و فلاسفۀ بزرگ از قبیل افلاطون، ارسطو ودیگران را همانند انبیأ میدانستند و اظهار میداشتند که « سیاست عامه » از آن پیغمبران است و « حکمت خاصه » از آن فلاسفه. در دوران نخست انتشار کیش اسمعیلی، بنابر آزاد اندیشی متداول در خراسان، اسمعیلی ها با سهولت نسبی میتوانستند که نظریات خودرا پخش کنند و یکی از امور انها پخش فلسفۀ یونان بود و کوشش برای تعلیم موازین عقلی و فلسفی برای گروندگان و مستجیبان. بهمین جهت این فرقۀ « تعلیمیه » لقب یافت و از جرگه های آنهاست که فیلسوف بزرگ خراسان و خاور زمین ، ابو علی سینا برخاست.
براون در بارۀ نظریات اسمعیلیه چنین مینویسد:
« در واقع آهین واقعی آنها ( که تنها به اهل آن مخصوص بود) فلسفی و التقاطی است و بسیا ری از سیستم های ایرانی و سامی و چیز های از اندیشه های نو افلاطونی و نوفیساغورثی را به قرض گرفته اند.»
سازمانها، تشکیلات و اسلوب تبلیغ:
ساختارهای تشکیلاتی اسمعیلیه بر اساس هیرارشی که در آن سلسلۀ مراتب منظم اکید و منضبط وجود داشت، بنا نهاده شده بود. در رأس این سلسلۀ مراتب خلیفه قرار داشت که وی حجت های خودرا به هفت حوزه یا جزیره میفرستاد و پس از حجت، باب الابواب یا داعی الدعاة قرار داشت که مأمور بحر بودند. مراتب پاهینتر آن داعی یاد میگردید که آنها را به مطلق و مأذن تقسیم میکردند. داعی مطلق حق تبلیغ را نداشت، ولی برای مأذن این حق داده شده بود و سپس مقام عضو عادی که بنام مستجیب یاد میشد، آخرین سلسلۀ مراتب را شامل میگردید.
در سازمانی که از طرف حسن صباح ایجاد گردیده بود، بر مسند آن سازمان داعی الدعاة یا شیخ الجلیل اخذ موقعیت داشت و سپس داعی کبیر و آنگاه داعی و بعد آن اعضأ سادۀ جمعیت که آنها را« رفیقان » یا « لاحقان » یا « فدائیان » میخواندند. اسمعیلیه در مسایل تبلیغاتی مهارت خاصی داشتندو شیوه های دقیق و سنجیده شده را در زمینه بکار می بستند.
تبلیغات آنها عمدتأ پنج مرحلۀ ذیل را در بر داشت:
اول مرحلۀ تفریس : یعنی جستجوی افراد مناسب و مساعد برای قبول نظریات اسمعیلیان که این شیوه را با مهارت و فراست تمام بکار می بستند.
دوم- مرحلۀ تأ سیس یاد میگردید، که دراین مرحله مبلغ تلاش میورزید تا با شخص مناسب تماس بیشتر بر قرار و روابط نزدیک ایجاد نماید.
تازه ترین مقالات سيد احسان " واعظی"