بازی شیطاني بازی نفتي با اسلام 6

بازی شیطاني

 

نوشته روبرت دريفوس

 

ترجمه فروزنده فرزاد

 

 

بازی نفتي با اسلام

جنگ سرد

روی بشکه نفت

(6)

(کشتي حامل رئيس جمهور روزولت در "البحيرة المرة الكبرى"،  که ابن السعود در آنجا با وي قرارداد بست)

 

"هرمان ايلتس"[1]، که آن زمان ديپلمات آمريکايي جواني در جده بوده و بگفته ي خويش حسن البناء را بخوبي مي شناخته است، اينگونه بازگو ميکند: "نخستين بار حسن البناء را در عربستان سعودي ديدم، در واقع او براي دريافت پول از دولت آن کشور مي آمد. او را در منزل وزير دارايي وقت عربستان سعودي، شيخ محمد سرور[سبحان]، که خود مردي ديندار و حامي البناء بود، ملاقات کردم. "سرور" برده يي آزاد شده بود که بيشتر مسائل مالي مرتبط با اخوان المسلمين را اداره مي کرد. او از سياه پوستان اهل سودان بود."[1]

سال 1948 بود، و چند ماه پيش از ترور حسن البناء در قاهره. "ايلتس" اغلب در منزل "سرور" با حسن البناء ديدار مي کرد. "اليتس" بياد مي آورد که: "او[حسن البناء] بارها به عربستان مي آمد، زيرا عربستان سعودي اصلي ترين منبع مالي وي بود." از 20 سال پيش، هنگام تاسيس اخوان المسلمين، اين جمعيت  نيرويي قدرتمند و تهديد آميز در مصر پديد آورده بود و با کمک واحدهاي  شبه نظامي سري خود تروريسم و جاسوسي در ارتش و سازمانهاي اطلاعاتي را حمايت، و رقباي سياسي خويش را مرعوب مي کرد. يکي از ديپلماتهاي پيشين ايالات متحده که از عرب شناسان پيشرو و نيز سفير اين کشور در مصر وعربستان شد، مي گويد: "من او را بسيار بسيار صميمي يافتم. او هيچ گونه ترديدي در ملاقات با غربيان ندارد."

"ايلتس" درباره ي جنبش حسن البناء با او به بحث ننشست، ولي افسران سياسي ايالات متحده در قاهره در دهه ي 1940 چنين کردند. ايلتس ميگويد: "اطلاع دارم که آن زمان، برخي از همکاران من در سفارت آمريکا در قاهره با حسن البناء ملاقاتهاي منظم داشته اند، و او را کاملا همدل يافته اند." " تماس با او بويژه براي کسب اطلاع بود، زيرا اخوان المسلمين آن زمان بلحاظ سياسي وزنه ي مهمي بشمار مي رفت، و گمان نمي کنم که خطري براي ما بوده باشد. اگرچه زماني که نخست وزير [مصر] بوسيله ي "الجهاز السري" ترور شد، نگراني هايي نيز پيدا شد. ما بيش از هر چيز نگران ثبات منطقه بوديم، و داوريمان اين بود که چنين ترورهايي، هر چند نگران کننده، اما خبر از عدم ثبات سياسي جدي نمي داد."

هرگز شگفت آور نيست که ديپلمات هاي ايالات متحده در مصر و عربستان در خلال دهه ي 1940 تماس هاي منظم خويش را با اخوان المسلمين، با علم به ماهيت خشونت آميز و تمايلات فاشيستي اين جمعيت ادامه دادند. رژيم ملک فاروق در شرف سرنگوني بود و ماهيت رژيم آينده ي مصر در هاله يي از ابهام. بگفته ي "سعيد ابوريش" "اخوان المسلمين که به سرعت در حال رشد بود، در آن هنگام 1.5 ميليون عضو داشت و تنها نيروي سياسي بود که حاکميت را به چالش مي کشيد."[2] اما هنوز بسياري از کارگزاران ايالات متحده در منطقه شيفته ي نگرش ضد کمونيستي ستيزه جويان اخوان المسلمين بودند.

اخوان المسلمين و جمعيت ها و سازمانهاي اسلامي سنتي در منطقه، محور مباحث گوناگون در واشنگتن بودند. آيا اسلام سپري در برابر کمونيست است؟ يا اسلام سازمان يافته نيرويي واپسگرا و فرا محافظه کار است که جهان بيني ضد غربي ذاتيش، آنرا پذيراي سياست هاي مبارزه ي طبقاتي چپ ها کرده است؟ آيا ايالات متحده ي آمريکا خواهد توانست بر سازمانهاي اسلامي بگونه يي تاثير گذارد که بتواند پايه يي براي جامعه ي مدني جديدي در خاورميانه باشد، يا منافع آمريکا در همبستگي با تجددگرايان سکولار است؟ ايالات متحده در خاورميانه هنوز در آغاز راه بود. شمار اندکي از شخصيت هاي آمريکايي تجربه يي در خاورميانه داشتند. دانشگاههاي آمريکايي در زمينه ي پژوهش و مطالعات خاورميانه يي بشدت ضعيف بودند و به رغم پيروزي در جنگ دوم جهاني، نيروهاي نظامي ايالات متحده حضور پررنگي در شمال آفريقا و خليج فارس نداشتند. سيا که دانش آموختگان "آوي ليگ" و هر که را عربي مي توانست سخن بگويد جذب مي کرد، در اين زمينه بسيار بي تجربه بود. از آغاز تاسيس سيا در 1947 تا دست کم دهه ي 1950، اين سازمان متکي به اينتليجنس سرويس بريتانيا بود.

بگفته ي مايلز کاپلند، که در آن سالها بعنوان عامل سيا در خاورميانه خدمت مي کرد، "نگرش ما گونه يي انتظار تا دانستن نتيجه ي کارمان" بود.[3]

خاورميانه حيات خلوت بريتانيا بود. و بريتانيا آنرا هوشيارانه مي نگريست. مصر، عراق و ايران اگرچه اسما کشورهايي مستقل بودند اما بريتانيا بشکل دوفاکتو اختياردارشان بود. فلسطين و اردن رسما تحت الحمايه بريتانيا بودند. کويت و شيخ نشين هاي خليج فارس و نيز هند و پاکستان[2]، مستعمرات بريتانيا بودند. با وجود اين، تسلط بريتانيا بر منطقه و نفت آن رو به زوال بود، و نقش آمريکا پس از جنگ دوم در حال فزوني. ورود آمريکا به منطقه از عربستان سعودي آغاز شد، کشوري که نقطه ي اتکاء حضور آمريکا در منطقه گرديد. اما حمايت عربستان سعودي از اخوان المسلمين همواره ايالات متحده را با مساله ي بنيادگرايي اسلامي روبرو مي کرد. پيوندهاي ايالات متحده با عربستان سعودي و بطور کلي خاورميانه، با هدف دستيابي به نفت و کنترل جنگ سرد بود. ولي از همان آغاز ورود به خاورميانه، بي تجربگي و عدم شناخت فرهنگ منطقه، بويژه اسلام، سياست ايالات متحده را با مشکل روبرو کرد.

مطابق تاريخ هاي رسمي، ورود ايالات متحده به خاورميانه از سال 1945 و در جريان ديداري بر درياچه ي المره[3] بوده است. آنجا، فرانکلين روزولت بهنگام بازگشت از کنفرانس يالتا به واشنگتن، در فوريه با ملک عبدالعزيز ابن السعود ديدار کرد. اين نخستين ديداررئيس جمهور ايالات متحده و پادشاه سعودي و آغاز روابط نيم قرن آينده ميان دو کشور بود.

اما پيش از ديدار روزولت و ابن السعود، دو رويداد تعيين کننده پيش آمد.

نخست، امضاء توافقنامه ي نفتي 1933 در عربستان بود که زمينه ي رشد يک ابرقدرت نفتي جهاني بنام کمپاني نفتي عربي- آمريکايي (آرامکو[4]) گشت. دلال اين معامله ي با اهميت کسي نبود مگر "عبدالله" فيلبي، جاسوس انگليسي که خاندان ابن السعود و برادرخواندگان وهابي او را در بدست گرفتن قدرت در ميانه ي جنگ اول جهاني و پس از آن ياري رسانده بود. فيلبي در اواخر دهه ي 1920، ماموريت هاي دولتي خويش را رها کرد و بقصد تجارت شخصي، به خاندان ابن السعود روي آورد. فيلبي چنان پيوند استواري با او داشت که از سياست هاي بريتانيا فاصله گرفت و در کمال بهت و ناباوري دوستان، خانواده و همسرش به اسلام گرويده، نام "عبدالله" بر خود نهاد. اما تغيير آيين او شوخي و ترفندي بيش نبود. او در يادداشت هاي روزانه اش بشوخي مينويسد: "چقدر خوب است که چون مسلمان شوم، مي توانم چهار زن اختيار کنم."[4] آشکار است که آتئيست درس خوانده ي کمبريج، همانگونه که خود به دوستانش گفته بود[5]، "اسلام را نه بخاطر ايمان بدان، که براي آسان کردن کار مي خواهد." فيلبي پس از گرويدن به اسلام به زيارت مکه رفت و چندين همسر براي خود اختيار کرد که يکي از آنان کنيز دوشيزه يي بود که ابن السعود بنام هديه به او بخشيده بود. اما علاقه ي حقيقي فيلبي ثروت اندوزي بود، و در جده گفته ميشد که فيلبي "نبايد عبدالله، بنده ي خدا، باشد؛ بلکه بايد او را عبدالقرش، بنده ي پول، ناميد."[6] فيلبي تاجر، نماينده ي رسمي کمپاني "فورد" در عربستان شد. (گرچه خود او گفته است که "من از هياهو و منظره ي موتور اتوموبيل ها بيزارم.")[7] فيلبي سرانجام نماينده ي استاندارد اويل کاليفرنيا (سوکال[5]) شد و با استفاده از دوستيش با ابن السعود معامله ي سوکال براي فعاليت اين کمپاني در عربستان- بهشت فيلبي- را با تخفيف 50 هزار پوندي(250 هزار دلاري) و اجاره بهاي سالانه 5 هزار پوند، جوش داد. مقرر شد، که توافقنامه بمدت 60 سال و در منطقه يي به وسعت 360 هزار مايل مربع، يعني نيمي از مساحت ايالت تگزاس معتبر بماند.[8] پادشاه سعودي در برابر درآمدي اندک، ارزشمندترين گنجينه ي کشورش را فروخت، و حضور ايالات متحده در منطقه با فعاليت استاندارد اويل کاليفرنيا که بعدها شرکاي آرامکو يعني تگزاکو[6] و سپس اگزون[7] و موبيل[8] بدان پيوستند، آغاز شد.[9]

اما رويداد دوم، بيانيه ي سال 1943 روزولت بود، که از آن پس عربستان سعودي را زير چتر حمايتي ايالات متحده مي برد. روزولت اعلان داشت: "من به اين نتيجه رسيده ام که دفاع از عربستان سعودي براي دفاع از ايالات متحده ي آمريکا امري حياتي است."[10]

حمايت روزولت از عربستان سعودي چندين هدف را دنبال مي کرد. آشکارترينش نفت ارزشمند عربستان بود و هدف استراتژيک آن، ناشي از نگراني ايالات متحده از تهديد (هر چند دور) اتحاد شوروي در احاطه بر خليج فارس. اما هدف تاکتيکي ديگري نيز در ميان بود و آن به بريتانيا، يکي از متحدان آمريکا، باز مي گشت. گرچه لندن در منطقه، بويژه در جنوب ايران و عراق، دست بالا داشت، اما رقابت سختي ميان آمريکا و بريتانيا- و در حد کمتري با فرانسه و ايتاليا- براي دستيابي به نفت خاورميانه جريان داشت.

چهار سال پيش از ديدار روزولت و پادشاه سعودي بر عرشه ي کشتي، بنظر ميرسيد که روزولت مايل است عربستان را به بريتانيا بسپارد، زيرا لندن قدرت غالب و برتر در منطقه بود و آمريکا تجربه ي اندکي در خاورميانه داشت. روزولت از آجودان خويش چنين مي خواهد: "به بريتانيايي ها بگوييد که اميدوارم آنان تامين پادشاه سعودي را عهده دار شوند، آنجا دور از دسترس ما است."[11] اما استاندارد اويل کاليفرنيا و کمپاني نفت تگزاس، شرکايي که بزودي نام آرامکو يافتند، خواهان اين نبودند. آنها "هارولد ايکيز"[9]، وزير کشور و دست راست روزولت، و سپس خود روزولت را متقاعد کردند، که ايالات متحده بايد در برابر بريتانيا که به نظر آنها "راه خود را زيرکانه بسوي عربستان سعودي باز مي کرد"، بايستد.[12] سرانجام در خلال جنگ دوم جهاني دو متحد- بريتانيا و آمريکا- به معامله يي دست زدند و نفت خاورميانه را ميان خود تقسيم کردند. روزولت به "لرد هاليفکس"، سفير بريتانيا چنين گفت: "نفت ايران...براي شما، در نفت کويت و عراق سهيم مي شويم، و نفت عربستان سعودي نيز از آن ما است."[13]

روزولت در تلگرامي به چرچيل ميگويد: "لطفا تضمين مرا درباره ي اين مساله که ما چشمداشتي به ميدانهاي نفتي شما در عراق و ايران نداريم، بپذيريد." و چرچيل که به تنهايي معمار امپراتوري نفتي لندن، در آنسوي درياها است، پاسخ ميدهد: "اجازه بدهيد متقابلا به شما اطمينان کامل بدهم که ما هرگز تصوري از تلاش براي مداخله در منافع شما در عربستان، نداريم."[14] (البته هر دو دروغ مي گفتند. بريتانيا مدتي دراز در طمع نفت عربستان بود و ايالات متحده بزودي راه خود را در امتيازهاي نفتي ايران و عراق باز کرد.)

ديدار روزولت و ابن السعود شراکت آمريکايي- سعودي را به مرحله ي اجرا رساند. براي تدارک اين ديدار، کشتي مورفي[10] از ناوگان ايالات متحده براي بردن پادشاه سعودي که هيچگاه از محدوده ي عربستان خارج نشده بود، مامور شد. پادشاه با کليه ي تسهيلات و همراه خانواده و ملازمان و پيشخدمتهايش و نيز گوسفندانش براي قرباني و حتي خيمه ها براي خواب بر عرشه کشتي، همراهي شد. "اليوت روزولت"[11]، پسر رئيس جمهور، ديدار روزولت و ابن السعود بر عرشه کويينسي[12] را چنين توصيف ميکند: "خواهرم آننا، آن روز براي مسافرت به قاهره از پدرم  خداحافظي کرد؛ بر خلاف عادت مسلمانان که زنان را گوشه نشين مي کنند... پدر سخنانش را با ابراز اطمينان به ابن السعود در اين باره که آمريکا هرگز حرکتي خصمانه نسبت به اعراب نخواهد داشت، خاتمه داد... و ابن السعود که نگاهي رشک آميز به ويلچر پدر داشت، هنگامي که پدرم بي درنگ ويلچر را به او هديه کرد، هيجان زده شد."[15] آن ويلچر يدکي بود، و بسيار کوچک براي جثه ي بزرگ پادشاه سعودي! ولي اين، براي پادشاه کافي بود که خود را "دو قلوي" روزولت بنامد و در حقيقت، ويلچر سمبل آغاز اتحاد رسمي آمريکا و عربستان بود. "سولزبرگر"[13]، مقاله نويس نيويورک تايمز در آن هنگام، از چشم انداز آينده ي دستيابي ايالات متحده به ذخاير نفتي فراوان عربستان سعودي، هيجان زده ميشود و مي نويسد: "ذخاير نفتي فراوان عربستان سعودي به تنهايي اين کشور را از نظر ديپلماسي آمريکايي از هر کشور ديگري با اهميت تر مي کند."[16] روزولت نيز چندان که به نفت مي انديشيد، اسلام برايش مهم نبود.

بيانيه ي 1943 روزولت براي دفاع از عربستان سعودي از سوي هر کدام از روساي جمهور ايالات متحده در ساليان بعد تصديق شد، بويژه، دکترين 1957 آيزنهاور و دکترين 1980 جيمي کارتر بر آن مهر تاييد نهادند. سال 1944 ايالات متحده نخستين هيات نظاميش را به عربستان گسيل داشت، و در 1945 توافقنامه ي همکاري نظامي ميان آمريکا و عربستان امضاء شد، و بر اساس آن آمريکا در ظهران، در خليج فارس، پايگاه هوايي تاسيس مي کرد. اين پايگاه نظامي تا دهه ي 1960 بعنوان مرکز عمليات هوايي آمريکا بکار مي رفت. بدنبال آن موافقتنامه ي ديگري در 1949 به امضاء رسيد که به ايالات متحده اجازه ي فعاليت يک تيم جستجوگرش را در سراسر شبه جزيره ي عربستان و نيز استقرار 43 هزار نيروي ارتشي و هوايي مي داد. در سال 1951 نيز طبق پيماني ديگر، ايالات متحده اجازه يافت که بطور دائم يک هيات آموزش نظامي در عربستان داشته باشد.[17]

از همان آغاز نيز، روابط ايالات متحده و عربستان بر اساس اهدافي معين بود که شامل گسترش پهنه ي استخراج نفت، عقد موافقتنامه هاي نظامي دوجانبه و هجوم مردان نفتي تگزاس، اوکلاهما و لوئيزيانا به پادشاهي عربستان سعودي بود. ايالات متحده ي آمريکا با بريتانياي کبير بعنوان رقيب و شريکش، عربستان را با پيمانهاي نظامي گوناگون محاصره کردند. در 1951 ايالات متحده و بريتانيا پيشنهاد تشکيل "بلوک خاورميانه" را دادند که اين دو کشور و نيز فرانسه را با ترکيه، اسرائيل و اردن متحد يکديگر مي ساخت. آنان خواهان نزديک شدن به مصر نيز بودند، ولي زماني که دانستند، پادشاه مصر زير فشار ناسيوناليست هاي بشدت ناخرسند از تشکيل دولت جديد اسرائيل، است، و محترمانه پيشنهاد آنها را رد مي کند، صرفنظر کردند. سپس بريتانيا دست بکار عقد معاهداتي با ترکيه، عراق، ايران و پاکستان شد که سرانجام "پيمان بغداد" ناميده شد. ايالات متحده که خود در حال برقراري پيوندهايي با کشورهاي منطقه بود و مي خواست دست بريتانيا را از نفت خليج فارس کوتاه کند، به پيمان بغداد نپيوست. يکي از تحليلگران تيزبين آن زمان و نويسنده ي "شوراي روابط خارجي"، به شيوه يي کنايه آميز مي نويسد که بريتانيا پيمان بغداد را "براي حفظ موقعيت خويش در عراق و نيز نگاه داشتن حداقل تاثيرگذاريش در خاورميانه"[18]، تدارک مي ديد. بزودي پيمان بغداد زماني که انقلاب 1958 بوقوع پيوست از هم گسيخت. هنگامي که شاه منصوب بريتانيا در عراق[14] بوسيله ي اتحاد ناسيوناليست هاي عراق و حزب کمونيست عراق(حکومت عبدالکريم قاسم) سرنگون و آنگاه اعدام شد، پيمان بغداد ديگر وجود خارجي نداشت و با پيمان سنتو که در آن ايالات متحده، بريتانيا، ترکيه، ايران و پاکستان عضو بودند، جايگزين شد. پاکستان نيز بواسطه ي "سازمان پيمان جنوب شرقي آسيا" با غرب پيوند داشت.

پيمانهاي انگليسي- آمريکايي در خاورميانه بر اهرم ها ي نفوذ خارجي چون قدرت برتر نظامي، اقتصادي و ديپلماسي استوار بود. چنانکه آرام آرام جنگ سرد پيش مي رفت، عامل ديگري براي حفظ موقعيت ايالات متحده ي آمريکا و بريتانيا در منطقه رخ مي نمود؛ توانايي فرهنگي و مذهبي اسلام سياسي. در اين راستا، بويژه نقش آينده ي عربستان سعودي بعنوان واتيکان اسلامي حائز اهميت بود. همچنانکه عربستان سعودي بعنوان وزنه يي در برابر مصر، ناصر و ناسيوناليسم در کنار ايالات متحده قرار مي گرفت، شماري از سازمان دهندگان اخوان المسلمين بعنوان عاملان پنهاني براي سازماندهي راست اسلامي در منطقه به تکاپو افتادند و در اين ميان شايد سعيد رمضان برجسته ترينشان باشد.

سعيد رمضان، ايدئولوگ کليدي اخوان المسلمين، بعنوان سفير غير رسمي اسلام سياسي در خدمت عربستان سعودي درآمد. آنگاه که اخوان المسلمين، همزمان با مخالفت روزافزونش با رژيم ناصر، براي ماندن در صحنه ي سياسي مصر تلاش مي کرد، عربستان سعودي نه تنها حمايت مالي خويش را از برادران مسلمان دريغ نداشت، که خاک عربستان را پناهگاه امن آنان کرد. شاهان سعودي چنان ذهنشان از تهديد کمونيسم پر شده بود که اخوان المسلمين و ديگر گروههاي اسلامي افراطي را نوک پيکان جنبش ضد کمونيستي مي ديدند. نيز به همين اندازه پادشاهان سعودي رژيم ناصر را تهديدي شوم مي پنداشتند، زيرا ناصر- که بر کشور فقير مصر حکومت مي کرد- در فکر نفت عربستان بود. اينگونه، عربستان سعودي به دليل دو ويژگي ضد کمونيستي و ضد ناسيوناليسم عربي اخوان المسلمين از رشد آنها در مصر و نيز سراسر خاورميانه حمايت و پشتيباني کرد.

 

 

……………………..

 

 

 

توضيحات:

 

[1] اين گفتار از مصاحبه يي که در تاريخ آوريل 2004 با هرمان ايلتس انجام شد، نقل شده است. هرمان ايلتس يکي از عرب شناسان پيشرو آمريکايي و سفير پيشين ايالات متحده در مصر است. وي در سالهاي آغازين دوره ي کاريش، در خ