در مورد نقش ستالین و سهم رویزیونیزم خروسچف در سقوط اتحاد شوروی

 

مقدمهً مترجم

به پیشواز ۹۳ مین سالروز انقلاب کبیر اکتوبر ترجمهً بیانیه ای را رویدست گرفتم که در احوال کنونی تقریبا" برای تعداد قابل ملاحظهً چپی ها، کمونیستها، نیروهای مترقی و روشنفکرانی که سنگ دفاع از حقوق انسان زحمتکش را هنوز هم به سینه میکوبند، یا به فراموشی سپرده شده و یا آنقدر از مد افتاده که دیگر هیچ کسی حاضر نیست دوباره روی آن مکث نموده از درسهای آن برای پیشبرد مبارزهً بعدی بیاموزد. این روشن است که گاهگاهی آنقدر مسایل مبرم روز همه را بخود مشغول میسازد که پس خوانده گی های تاریخی از یاد میرود و روی کتابهایش در شلف ها خاک مینشیند. لذا خطر آن وجود دارد که نسل های بعدی آز آن بحیث تجارب بشری کمتر استفاده نمایند و حتا بیخبر باقی بمانند.

موضوع مورد بحث این بیانیه را رویزیونیزم تشکیل میدهد که امروزه به دید همگانی تبدیل شده است. رویزیونیزم چی است؟

رویزیونیزم (از کلمهً لاتینی رویدیره بمفهوم بازنگری) تلاشی را گویند که برای بازنگری، ارزیابی دوباره، مورد سوال قرار دادن و تغییر مفهوم دانش و مواضع عمومی قبول شدهً در عرصه های تاریخی، سیاسی و یا علمی انجام میشود. در ادبیات مارکسیستی استفاده ازین اصطلاح ریشه ای تاریخی دارد و در بعضی موارد رفورمیزم را نیز معادل آن پنداشته اند، یعنی گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم از طریق رفورم ها بجای انقلابهای اجتماعی، آنچه در روزگار ما به آزمایش گرفته شده و بعد از سقوط سوسیالیزم دولتی و حزب کمونیست اتحاد شوروی به سیاست روز سایر احزاب و کشورهای سوسیالیستی مبدل گشته است. ترویج سراسری این پدیدهً تباه کن در مواضع طبقهً کارگر و زحمتکش و احزاب پیشتاز آن نیز مهر موفقیت چشمگیر اخیر سرمایه داری در سراسر جهان از برکت همین رویزیونیزم در عمده ترین کشور سوسیالیستی و در صفوف اثربخش ترین حزب کمونسیت، یعنی شوروی را بر جبین دارد.

در روزگار ما برای تشریح و اثبات رویزیونیزم مثالهای فراوانی وجود دارند. تنها بررسی آثار نشرشده از جانب احزاب مترقی و کمونیستی در سی سال اخیر بیانگر بسط و ترویج بیسابقهً این شیوهً تفکر و عملکرد در میان احزاب زحمتکشان در تمام کشورها میباشد. بهترین مبارزین و تیوریسن های اندیشهً مترقی به بزرگترین رویزیونیست ها مبدل گشتند و آشکار از رده های مبارزه برای تاًمین عدالت به سوی سرمایه داری رجوع کردند و این عملکرد خودرا نیز با سوً استفاده ازین یا آن گوشهً تاریک تاریخ مبارزات احزاب مترقی برائت دادند. خطر بزرگی که امروز نسل جوان را تهدید میکند بیگانگی کامل و دوری جستن از مبارزهً دشوار برای تامین حقوق زحمتکشان است. سرمایه اینرا بخوبی میداند و اگر اندکی تعمق نماییم، متوجه میشویم که سرمایه گذاری اصلی بورژوازی روی همین محور دور ساختن هرچه بیشتر نسل جوان از سیاست و عقاید مارکسیستی اصیل است. امروز هر جوان مکتبی که تازه پا به جهان عقاید میگذارد، تحت تاثیر قوی تبلیغات بورژوازی و شیوه های ایجاد تنفر از سیاست و بخصوص اندیشه های کمونیستی هر آنچه منفی و بد و رد است به آدرس کمونیزم محول میکنند. کج بحثی و عدم قناعت در صحبت های سیاسی در میان جوانان از جانب معلمین مکاتب حتی در صنوف پایین نهم و دهم ارکستر میشود. از شاگردان پرسیده میشود: راجع به کمونیزم چی فکر میکنی؟ در حالی که تمام آگاهی این جوانها از ورای مطبوعات، تلویزیون و وسایل اطلاعات جمعی سرمایه داری که درآن از بام تا شام به کرات آموزه های مترقی به باد انتقاد گرفته میشود شکل گرفته است. کسی میگوید کمونیزم آخرین چیزیست که من میخواهم، کسی میگوید کمونیزم خوب نظام است اما مشکل و غیر قابل تطبیق و ازین قبیل. جوانان امروز بیشتر نگرانی در مورد آیندهً مسلکی خویش دارند و بعدا" وسایل خوشگذرانی و تخیل برای پولدار شدن و رسیدن به زنده گی لوکس و پربرق آنها را مشغول میسازد. برایشان از آوان جوانی تبلیغ میشود که سیاستمدار سیاست میکند و من کار خود را میکنم. این موضعگیری بعدها به شیوهً عملکرد روزمرهً انسانهای فعال در زنده گی مبدل میگردد که در هنگام رای گیری ها انعکاس بهتر مییابد. نیکولا سرکوزی را مردم فرانسه با آرای ۵۷ در صد رییس جمهور خویش مقرر نمودند و از همان روز اول او دیگر کاری ندارد بجز تاًمین منافع «دوستان ثروتمند خویش».

من به این جزییات بخاطری داخل شدم که نیروهای چپ و احزاب مترقی بخاطر عدم اطمینان کامل به برحق بودن ایدیولوژی خود نقش خود را به درستی ایفا نمیکنند و در کارزار مبارزه نه تنها به رفورمهای پیشنهادی بورژوازی بسنده میکنند، بلکه زحمتکشان را بحال خودشان تنها رها نموده مصروف زنده گی خود اند. این همان کمونیزم اروپایی و رویزیونیزمیست که سالها احزاب مترقی از آن رنج برده و متضرر شده اند.

بدین لحاظ اگر ما کتابهای سابق را دوباره مرور نکنیم و با استفاده از حقایق تاریخی و فاکتها اول خود و بعدا" جوانان را آگاهی لازم نبخشیم جبران این خساره در جامعه برای نسل های بعدی خیلی گران خواهد بود. بیایید حرفهای را که امروز خریداری ندارد و کهنه پنهداشته میشود یکبار دیگر بشنویم و به تحلیل بگیریم. الترناتیف سرمایه داری برای بشریت درست از آب درنیامد. طرد گذشته ناکامی در آینده را در قبال دارد. احزاب مترقی بدست خود مواضع و دستاورد های با خون و عرق و بمشکل بدست آمدهً زحمتکشتان را به سرمایه تقدیم کردند، به سببی که از مبارزه خسته شده و راه های سهل تری را جستجو کردند. این مبرهن است که اندیشه به تغییرات جدی مثبت ضرورت دارد، نه رویزیونیزم که از بنیاد و از صفوف خودش آنرا منهدم نماید.

از دیدگاه روانی هر کدام ما به تقویت روحیهً خویش درین کارزار سخت گذار و مملو از قربانی ضرورت داریم. مطالعهً این نوع دیدگاه ها ما را حتما" یاری خواهند کرد.

سویس، اکتوبر دوهزار و دهم میلادی.


در مورد نقش ستالین و سهم رویزیونیزم خروسچف

در سقوط اتحاد شوروی

کورت گوسوایلر، سخنرانی سال ۲۰۰٤، برگردان به دری: و. خوږمن

 

«اگر سرمایه موفق به شکست کشور شورا ها گردد، چی عواقبی در پی خواهد داشت؟ یک دوره سیاه ارتجاع بر کشور های سرمایه داری و کشورهای تحت استعمار سایه خواهد افگند. طبقهً کارگر و خلقهای تحت ستم زیر فشار قرار خواهند گرفت، مواضع کمونیزم از بین خواهند رفت !» (آثار ستالین، جلد نهم، صفحهً ۲۹)

از آنزمانیکه من به تفکر سیاسی آغاز نمودم، یعنی وقتی ده سال بیشم نبود، از برکت مادرم و همسر دومش، که هردو از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونسیت آلمان بودند، اتحاد شوروی برای من کشور رویا ها و محل تجمع تمام کمونیستها بود، اما با گذشت زمان، این اعتماد من بالای شوروی و رهبران آن از حیطهً آزمایش ها و ناباوری های ما دور نماند.

اولین آزمون برای من و رفقایم در سازمان مخفی کمونیستی جوانان آلمان همان محکمهً مسکو بود. ما در آنزمان نیز بحث های با یکی از فعالین سازمان ما داشتیم ، که ناخودآگاه به تروتسکیزم پیوسته بود و نظرات خود را بی پرده در بارهً اعاده حقوق محکومین آن دوران همانطوری بیان مینمود که امروز نیز قضاوت و موضعگیری های خرسچوف – گورباچف در مورد «رفورمیستها» و «بازسازها» ی حلقات کمونیستی آن دوران و کمونیست های معاصر که دراین اواخر تحت نام های مختلف احزاب دیگری را تشکیل نموده اند، افاده میدهند، یعنی افراد محکوم شدهً آن دوران طبعا" بیگناهانی بوده اند که محض بخاطر ضدیت با مطلق العنانی ستالین باید مجازات میشدند.

آن جوان تروتسکیست در آن دوران نیز همان وصیت نامهً لنین را که در مورد ستالین هشدار میداد و امروزه به کرات به آن اشاره میگردد، یادآوری مینمود.

طبعا" ما در آن روزگار امکانات بررسی آنهمه مسایل را نداشتیم، ولی بر اساس تحلیل موضعگیریهای اتحاد شوروی و ستالین در برابر فاشیزم بمثابهً دلایل موجه کم از کم میتوانستیم خود را قناعت دهیم که باور ما نسبت به شوروی و ستالین برحق بود.

در تابستان سال ۱۹۳۶ کودتای فرانکو برضد دولت جبههً مردمی هسپانیه اجرا شد. این نشانهً آغاز مداخلهً دولتهای  فاشیستی آلمان و موسولینی ایتالیا به نفع استقرار یک دولت فاشیستی در هسپانیه بود و در حقیقت پیش شرط قبلا" پلان شدهً یک جنگ بزرگ شناخته میشد. بدین ترتیب موضعگیری در مورد جنگ در هسپانیه به سنگ محک موضعگیری دولتها، احزاب و شخصیت های مستقل در برابر فاشیزم مبدل گردید. طوریکه به همگان معلوم است، تنها یک دولت در سرتاسر جهان بود که جمهوری هسپانیه را در دفاع بر ضد مهاجمان هیتلری – موسولینی کمک میکرد و آن نه دولت جبههً مردمی کشور همسایه فرانسه بود، نه انگلیس و نه هم ایالات متحدهً آمریکا. اینها همه بیشتر بر اساس سیاست ریاکارانهًَ عدم مداخله در حقیقت فرانکو، هیتلر و موسولینی را در سرکوب جمهوری هسپانیه یاری میرساندند.

تنها اتحاد شوروی با اسلحه و سرباز بکمک مردم و داوطلبان انتربریگادهای هسپانیه شتافت. اتحاد شوروی دقیقا" همان کاری را انجام داد که ما از وی توقع داشتیم و بدین ارتباط اعتماد ما را خدشه دار نساخت.

دومین آزمایش در ماه آگست سال ۱۹۳۹، زمانی که قرارداد عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان هیتلری امضاً شد، بود. من در آنزمان بخدمت کار اجباری جلب شدم و در یک لاگر – RAD (مخفف خدمت کار رایش، مرجعی بود مربوط دستگاه اداری ناسیونال سوسیالیست هیتلری که از سال ۱۹۳۳ الی ۱۹٤۵ جوانان را برای مدت شش ماه به کار اجباری، معمولا" دفاعی، میفرستاد. در آغاز جنگ جهانی دوم، RAD جوانان اناث را نیز جلب کرد و بخش عمده ای از اقتصاد و سیستم تربیت کاری ناسیونال سوسیالیستها را در آلمان نازی تشکیل میداد. تکیه بر ویکی پدیا. مترجم) در محلی بنام پومرن اعزام گردیدم. بخش اعظم کارگران از اهالی پومرن بودند که اگر نازی نبودند بهیچ وجه افراد آگاه ضد هیتلری نیز نبودند. در دستهً ما یک جوان دیگری از برلین بود که او نیز از یک فامیل کمونیستی برخاسته بود و ما بزودی دریافتیم که از یک رنگیم. در یکی از روزهای ماه آگست او حکایت کرد که روز آخر هفته پدرش برای دیدار او آمده بود و موضوع غیر قابل باوری را برایش اطلاع داده بود: در همان روزهای نزدیک، بگفتهً وی، قراردادی میان اتحاد شوروی و آلمان امضاً خواهد گردید که او باییستی خود را مطابق آن عیار نماید. اینکه این اطلاع را پدرش از کجا بدست آورده بود افشاً نکرد.

من آنرا بشکل یک اطلاع غیر دقیق تعبیر نمودم و نظرم را به دوستم نیز بازگو کردم. ولی بتاریخ ۲۳ آگست برای تردید ما جای باقی نماند. اتحاد شوروی با آلمان هیتلری قرارداد عدم تجاوز بر یکدیگر را امضا نمود! مطبوعات نازی آنرا بمثابهً یک اتحاد برضد قدرت های غربی به نمایش گذاشت. ما از آنچه واقع شده بود چی انتباهی میتوانستیم بگیریم؟

برای هردوی ما مهمتر از همه شکل بیان مواد قرارداد در مورد عدم تجاوز دوجانبه و خصوصیت آن بود، که میشد از آن استنباط های کرد و ما باید آنرا تحت مطالعه میدادیم. آنچه مارا بیشتر آرامش میبخشید اینبود که در هیچ مادهً قرارداد خلاف توقع ما چیزی وجود نداشت. در جستجوی دلایلی که اتحاد شوروی را به امضای چنین قراردادی وامیداشت ما به این اندیشه با هم همنظر بودیم که اتحاد شوروی بدین وسیله از خطر ایجاد یک پکت دیگری معادل قرارداد مونشن درمیان نیروهای غربی و آلمان هیتلری جلوگیری میکرد که اینبار میتوانست به زیان شوروی تمام شود. ما هردو بخوبی میدانستیم که آنها نه تنها ساز وبرگ نظامی آلمان نازی را تحمل، بلکه تشویق نیز میکردند، به امید آنکه اگر بتوانند تجاوز آلمان را بر ضد شوروی تحریک نمایند. این قرارداد برای کسب وقت برای شوروی بهترین زمینه بود و این امر برای ما نیز تنها میتوانست یک سیاست درست باشد. برای ما روشن بود که: بلی این سیاست برای کمایی کردن وقت خوب بود، ورنه ما میدانستیم که هدف مهم نظامی – جنگی هیتلر و گروپ مالی بورژوازی وی همانا از بین بردن «خطر بلشویزیم» اتحاد شوروی بود. حتا اگر آلمان برضد غرب قرار هم گرفت، هدفش ازین قرارداد بیخطر ساختن عقب جبهه خودش بود تا در موقع مساعد تری این جنگ را دنبال کند.

همچنان تصرف مناطق شرقی پولند توسط اردوی سرخ در ۱۷ دسمبر، که هنوز هم از جانب «سوسیالیست های دموکرات» نامنهاد با خشم و صدای بلند بمثابهً زیرپا نمودن خشن حقوق خلقها مورد نکوهش است، تائید و برحق شمردن این اشغال از جانب همین افراد - که امروز به مجرد رسیدن به کرسی های لذت بخش دولتی بلا فاصله به تطبیق برنامه های سرمایه در خصوص چپاول رای دهنده گان، که قبل از رسیدن به قدرت به آنها وعده دفاع از منافع شان را داده بودند، میپردازند - نیز برای درک ما دشواری ایجاد نمیکرد. از یکجانب بخاطریکه در جای که اردوی سرخ از آن محافظت میکرد نیروهای متهاجم نمیتوانستند به پیشروی ادامه دهند و مردم را زیر چکمه های فاشیستی خویش له کنند.

ولی ازهمه مهمتر: ما میدانستیم که این زمینهای بودند که در گذشته مربوط روسیهً سفید و اوکراین میشدند و در سال ۱۹۲۰ از جانب رژیم پیلسودسکی با جبر و زور، بدون درنظرداشت حقوق خلقها، تحت اشغال پولند درآمده بودند. ما برخورد ستالین را بمثابهً نبوغ فکری وی تلقی میکردیم که از گرفتاری های نیروهای امپریالیستی استفاده میکرد تا آنچه را که با جبر از روسیهً شوروی سابق گرفته شده بود با شیوه های صلح آمیز دوباره بدست آورد.

من وقتی در اکتوبر سال ۱۹٤۰، بحیث محصل نظامی، برای سه ماه مرخصی تعلیمی گرفتم و بخانه برگشتم، با رفقای خود از انجمن کمونیستی جوانان آلمان در تماس شدم، آنها نیز مشابه با من و دوست دوران لاگر – RAD ام وقایع متذکره در بالا را تحلیل و بررسی میکردند. درمجموع موضعگیری ما نسبت به اتحاد شوروی درین دوران بغرنج از همان اعتمادی بهره میگرفت که از سالهای ۱۹۳۳ به بعد نسبت به سیاستهای رهبری اتحاد شوروی در همه موارد نزد ما بوجود آمده بود. ما متیقن بودیم که دیر یا زود اردو امر حمله بر اتحاد شوروی را دریافت خواهد کرد و به همان پیمانه متیقن بودیم که این جنگ در حقیقت آغاز سقوط رژیم هیلتری در آلمان خواهد بود.

همچنان معتقد بودیم که اعتماد ما بر اتحاد شوروی و رهبری آن خدشه دار نخواهد شد، که نشد.

در ۲۱ جون سال ۱۹٤۱ همان شد که هیتلر امر تحقق "پلان بربروسه" یعنی آغاز حمله بر اتحاد شوروی را صادر کرد. از همان روزهای نخست تا ۱٤ مارچ سال ۱۹٤۳، یعنی روزیکه به جانب اردوی سرخ گذر کردم، من بطور اجباری شامل قوتهای «اوست فلد تسوگس» (جبههً شرق. م) گردیدم. طبعا" برای شورویها من بعد از تسلیمی به اردوی سرخ یک اسیر جنگی بودم که به یک لاگر کار اجباری سوق شدم. زنده گی در آنجا طاقت فرسا بود. کار ما استخراج در معدن ذغال سنگ برای یک فابریکهً برق بود که در همان حوالی قرار داشت، با بوتهای معمولا" کهنه در میان گودالهای آب که بمنظور خشک نمودن معدن حفر کرده بودند. ولی من میدانستم که با اسرای جنگی شوروی در آلمان چگونه برخورد میشد. اگر کسی معجزه آسا زنده می ماند و زخمی میبود، به مرمی بسته میشد. میدانستم که در آلمان در «شتالگس»، اسیران شوروی بطور دستجمعی از اثر کار، گرسنگی و بیماری عمدا" به قتل میرسیدند. ما بر خلاف آنها زنده ماندیم، بطوری که دکتوران شوروی کوشش میکردند که زنده گی اسیران جنگی آلمانی را نجات دهند.

غذا در لاگر ما چنین بود که هیچگاهی ما به سیری نمیرسیدیم، ولی ما میدانستیم که مردم در قریه های اطراف ما وضع بهتر نداشتند. شاهد بودیم که در یک زمستان بسیار سخت، بگمانم زمستان سال ۱۹٤۵ بر ۱۹٤۶، مردم قریه در غذای خود پوست درخت را مخلوط کرده بودند، در حالی که برای ما در بد ترین شرایط هم گوشتهای کنسرو ساخت آمریکا میسر میشد.

خلاصه من زنده ماندم زیرا به عنوان اسیر جنگی ما میتوانستیم بالای حرفهای ستالین اعتماد کنیم: «سرباز آلمانی که خود را تسلیم میکند مطابق میثاقهای بین المللی با وی رفتار خواهد شد !» بر خلاف انتظار برخی از افراد محل، این مسئله تا حدی پیش میرفت که گاهگاهی حتا قواعد بشکلی مراعات میشدند که بعضی از افسران از حق برخوردهای تنبیهی انفرادی ترجیحی محروم میشدند.

بعد از گذشت چند ماه، من با دیگر رفقایم در کورس مرکزی انتی فا (مخفف کورس جبهه انتی فاشیستی که در هنگام جنگ دوم  جهانی به ابتکار کمینترن برای اسیران جنگی در اتحاد شوروی تدویر گردیده بود. تکیه بر ویکی پدیا. مترجم) در تلیتسه اعزام شدم و ما ده تن کورسیست در ختم کورس بصفت اسیستانت های معلمینی که در آنجا برای مهاجرین مصروف امور تدریس بودند بکار گماشته شدیم. من تا تابستان سال ۱۹٤۷ (رهایی من به صوب آلمان) درآنجا باقی ماندم. این سالهای سخت تحصیل ما بود، زیرا ما باییستی دانشی را فرا میگرفتیم که در امور تدریس و برگذاری سیمینار ها در مضامینی مانند تاریخ آلمان، تاریخ روسیه و اتحاد شوروی، تاریخ جنبشهای کارگری آلمان، اقتصاد سیاسی و فلسفهً مارکسیستی – لنینیستی بدرد بخور بودند.

این سالهای کورس انتی فا برای من تحصیل یونیورسیتی بودند، من گزافه گویی نمیکنم اگر بگویم که: از آموخته های آنجا تا همیندم من بهره میبرم، زیرا در غیر آن قادر نبودم تا خروسچفگری را بمثابهً خیانت به مارکسیزم – لنینیزم و انحراف خصمانه ازآن درک کنم.

چیزی که درآنجا برای ما منحیث انگیزهً قوی عرض اندام میکرد و همچنان مایهً مسرت ما میشد عبارت بود از آگاهی ما از آن جریانی که چگونه مردم آلمان را هیتلر فریب داد تا اتحاد شوروی را نابود کنند، همچنان ما بصفت انتی فاشیست های بوطن عودت کردیم که بعدا" در محو میراث مادی و معنوی فاشیزم مدد رساندیم و نظم جدید ضد فاشیستی را در سراسر آلمان بوجود آوردیم.

بعد از برگشتم بوطن در تابستان سال ۱۹٤۷ تا سال ۱۹۵۵ من بصفت مسوول منطقوی SED (حزب متحده سوسیالیست آلمان، که در ساحهً تحت کنترول اتحاد شوروی از اتحاد حزب کمونیست و حزب سوسیالیست آلمان به استشارهً شوروی ایجاد شد. تکیه بر ویکی پدیا، مترجم) ایفای وظیفه نمودم و بعدا" در همانسال پروگرام نامزدی دکتورای خویش را در یونیورسیتی هومبولد آغاز نمودم.

بتاریخ ۵ مارچ سال ۱۹۵۳، زمانیکه من هنوز کارمند حرفوی در اپرات حزبی منطقوی بودم ستالین درگذشت. در هنگام مراسم عزاداری وی که در برلین و در تمام دنیا برگذار بود، من بارها به سوال نا امید کننده ای مواجه شدم که: «بعد ازین چه خواهد شد؟ چطور به پیش خواهیم رفت؟» من در آن لحظات چنین فکر میکردم و به تعدادی هم جواب میدادم که: «چطور یک مارکسیست میتواند چنین سوالی را مطرح کند؟ طبعا" کسی دیگری بجایش قرار خواهد گرفت و راهش (راه ستالین. م)، راه لنین، را دنبال خوهند کرد!»

ولی بزودی متوجه شدم که من در جواب خویش برحق نبوده و نقش شخصیت را کم بها داده بودم.

این از کجا ناشی میشد؟ برای من در آنزمان هنوز چیزی را که به تانی ولی به تازه گی میآموختم روشن نبود: یعنی نقش شخصیت در نظام سوسیالیستی بمراتب بیشتر از نظام سرمایه داری برجسته و قابل اهمیت است. در سرمایه داری ناممکن خواهد بود تا در اثر خیانت یک حزب و یا رهبر دولتی به طبقهً خویش، نظام سرمایه داری بشکلی تضعیف شده و قدم به قدم و مرحله به مرحله از راه خویش منحرف شده بسوی یک نظام غیرسرمایه داری، یعنی سوسیالیستی بگراید.

در سوسیالیزم چنین یک تضعیف نظام و بازسازی (پرسترویکای) سرمایه داری آن در اثر خیانت طبقاتی یک حزب و یا رهبر دولتی آن نه تنها ممکن، بلکه از جانب خروسچف آغاز و توسط گرباچف به اجرای موفقانه درآمد. راز این مسئله در چی نهفته است؟

دلیلش را در حقیقت همهً ما میدانیم، ولی آنرا به فهم خود تبدیل ننموده ایم: سرمایداری یک سیستم خودگردانیست که مردم تحت قوانین آن بسر میبرند. سوسیالیزم در تئوری و عمل یک علم است، بناً" ساختار آن نیز باید بطور علمی عملی گردد. بدین مفهوم  که سیاستمدار و اقتصاد دان سوسیالیستی باید قوانین تکامل جامعه و قوانین اقتصادی سوسیالیزم را بداند و بر اساس آن سیاست خود را بنا کند.

به بیان دیگر: درحالی که ایجاد و تکامل سرمایه داری یک جریان آنی و خودبخودی است، جریان تطبیق و تکامل سوسیالیزم یک پروسهً آگاهانه و قبلا" سازمان یافته است.

این بدان معناست که کیفیت کار رهبری شخصیت های سوسیالیستی در مورد سرنوشت آن نظام در خصوص موفقیت و یا عدم موفقیت ساختمان آن نقش تعیین کننده دارد.

این بدان مفهوم نیز است که سیاستمداران امپریالیستی وسایل و امکانات مثمرتر دیگر اثرگذاری بر جریانات سیاسی تکاملی کشورهای سوسیالیستی در اختیار دارند تا برعکس. در اثر نفوذ اجنت های امپریالیستی در درون سیستم سوسیالیستی و اپرات رهبری آن و یا توسط ترویج فساد در رهبری آن این سیستم فلج گردیده و حتا از کار باز می ایستد، در حالیکه در سیستم سرمایه داری این تنها از طریق مبارزات توده ها میسر است.

بورژوازی اهمیت بس بزرگ نقش این شخصیت های انقلابی را در موفقیت سوسیالیزم واضحا" بهتر از ما میداند. بدین ملحوظ پلان قتل رهبران مستعد، مردمی، صادق و انحراف ناپذیر احزاب کمونیست و جنبشهای ضد امپریالیستی، تجزیه جنبشهای انقلابی و احزاب کمونیستی از داخل و همچنان امید قوی شان در مرگ انقلابیون و رهبران خیلی عالی مردمی و تلاش مفرط آنان در اثر گذاری بر جریان انتخابات جانشین آنها بعد از مرگ، در سرخط کار روزمرهً سازمانهای خدمات مخفی امپریالیستی قرار دارد. بدین منظور رهبران احزاب کمونیستی تحت نامهای «کبوترها» که باید ارتقا یابند و «شاهین ها» که باید علیه آنها مبارزه شود صنف بندی شدند. بعدها گروپ «کبوتر ها» را که باید ارتقا یابند به گروپ «انتی ستالینیست ها» و «رفورمیستها» و آنانی را که برضد شان مبارزه باید صورت گیرد به «ستالینیست ها» و «کله کانکریتی ها» مثمی ساختند.

در همان هفته ها و روزهای اخیر حیات لنین، در غرب آرزو برین بود که شوروی توسط نبرد برسر قدرت بالای جانشین لنین بعد از مرگش تضعیف و تخریب گردد. آنها دلیلی برای چنین یک آرزومندی داشتند، زیرا حریف چندین سالهً لنین، تروتسکی، که تازه چند ماه قبل از انقلاب اکتوبر، در ششمین کنگرهً حزب بلشویک، آگست سال ۱۹۱۷، در جریان انقلابی که از جانب بلشویکها سازمان یافته و براه انداخته شده بود با کسب عضویت در حزب لنین و جهیدن در هیاًت رهبری آن، تمام نیروی خود را بخرج داد تا در راًس حزب بصفت خلف لینین قرار گیرد.

اگر او به این امر موفق میشد، این معادل نقطهً پایان حزب مارکسیستی – لینینیستی و بدین ترتیب ختم قدرت شورا ها بود. طوریکه برخلاف لنین و اکثریت اعضای رهبری حزب، تروتسکی شدیدا" از ایده ای که پیروزی و ساختمان سوسیالیزم تنها در یک کشور ناممکن است دفاع میکرد.

لنین اولین بار در سال ۱۹۱۵ طی یک مقال در اخباریکه در سویس بنام «سوسیال دموکرات» نشرات داشت اظهار کرد که انقلاب میتواند تنها در یک کشور نیز به پیروزی برسد. او تحت عنوان «دولتهای متحدهً اروپا» در آنجا چنین نوشت: بصفت یک راه برون رفت مستقل «...