جهانی شدن سرمایه ی امپریالیسم (V) تلاشی سوسیالیسم
جهانی شدن سرمایه ی امپریالیسم
منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)
(V)
تلاشی سوسیالیسم
جنگ جهانی اول – و باز برای اینکه مفهوم مارکسیستی آنرا یاد آور شده باشیم - یا اولین جنگ بر سر تقسیم جهان٬ جنبش کارگری سوسیالیستی را متلاشی نمود.
از مدتها قبل یک موضع مارکسیستی انقلابی٬ در مقابل یک موضع رفرمیستی قرار گرفته بود. با آغاز جنگ جهانی اول این تضادها حادتر و آشتی ناپذیرتر گشتند. وقتی که طبقات حاکمه کشورهای جنگ طلب زیر بیرق خود جنبش کارگری را که تا زمان آغاز جنگ در پایان آگوست ١٩١۴ ٬ شعار “جنگ بر علیه جنگ” را مانند وردی الهی تکرار نموده بود٬ به یک گردهمایی فراخواند٬ همگی مواضع خود را در یک جهت تصحح نمودند. در تمام کشورها رهبران رفرمیست به نفع جنگ رای داده بودند و به این ترتیب در فرستادن میلیونها و میلیونها کارگر برای قربانی شدن بخاطر بارونهای مالی شرکت نمودند.
از طریق اتخاذ این سیاست فرصت طلبانه و بزدلانه٬ سوسیال دمکراتهای رفرمیست نقش جاسوسان طبقه سرمایه دار امپریالیستی را در لباس طبقه کارگر به عهده گرفتند.
تعداد اندکی از احزاب٬ قبل از همه بلشویکهای لنینی در روسیه٬ قاطعانه بر شعار افتخار آمیز طبقه کارگر٬ جنگ بر علیه جنگ٬ اصرار ورزیدند – شعاری که لنین آنرا در راس همه چیز قرار داد و بر اساس آن ادعا کرد که طبقه کارگر در یک جنگ امپریالیستی فقط میتواند شکست دولت خودی را آرزو نماید. در لحظه ای که وطن پرستی عنان گسیخته شعار همه بود٬ برگزیدن این دیدگاه شایسته و منطقی فرصت طلبی محسوب میشد اما لنین و رفقای بلشویک او آنسوی افق را میدیدند٬ به منافع دراز مدت و مشترک طبقه کارگرمیاندیشیدند و از علائق طبقه کارگر و موازین آنها دفاع مینمودند.
اتخاذ این موضع نه تنها ضروری بود٬ بلکه موضعی بود که آمال و آرزوهای طبقه کارگر را زمانیکه بزودی جنون وطن پرستی در سنگرهای کشتار دسته جمعی خاموش میشد٬ متبلور مینمود.
انقلاب اکتبر
فجایع ناشی از جنگ موجب ایجاد بحران در روسیه شد. در فوریه ١٩١٧ تزار بی لیاقت و فاسد٬ قبل از هر چیز به دلیل ناخشنودی در حال رشد تود ها در مورد جنگ و نتایج آن که گرسنگی و فقر را به دنبال داشت٬ سقوط نمود. اما دولت سرمایه داری٬ آن به اصطلاح دولت موقت٬ نیز تلاشی برای متوقف نمودن جنگ نکرد. بر عکس تعداد بیشتری کارگر و کشاورز را برای سلاخی شدن به جبهه ها فرستاد. همزمان با در اختیار گذاشتن تمامی امکانات بر روی جنگ٬ گرسنگی و فلاکت در پشت جبهه ها گسترش یافت.
در پائیز ١٩١٧ ٬ کارگران٬ کشاورزان و سربازان خسته شده بودند. در ارگانهای دمکراتیک خود٬ روسها٬ که نمایندگان واقعی پادشاهی در روسیه بودند٬ به تعویض قدرت رای دادند. این درخواست با رهبری بلشویکها٬ که راهی پرپیچ و خم را جهت بدست آوردن رهبری پیموده بودند٬ در ٢۵ اکتبر (تاریخ ٧ نوامبر بوقت امروز) به اجرا گذاشته شد. انقلاب٬ انقلاب بسیار خونینی نشد٬ به دلیل اینکه دولت موقت به خاطر پشتیبانی از جنگی که در نزد خلق هیچ هواداری نداشت بی اعتبار شده و مانند یک میوه رسیده سقوط کرد.
شعار ساده انقلاب “صلح٬ نان و زمین بود” – صلح برای سربازان٬ نان برای کارگران و زمین برای کشاورزان. این شعاری بود که اکٽریت قریب به اتقاق مردم را با دولت جدید روسیه به رهبری لنین متحد نمود. دولت روسیه نیز به تعهدات خود عمل کرد. قرارداد صلح با آلمان بسته شد. حقیقت این است که انقلاب روسیه و جنبشهای الهام گرفته شده از آن٬ از جلمه در آلمان٬ مجارستان و فنلاند٬ را متیوان از مهمترین دلایلی برشمرد که پایان جنگ جهانی اول در سال ١٩١٨ را سبب شد٬ ولی در جبهه ها رویداد تعیین کننده دیگری نیز رخ داد..
تهدید شده از جانب انقلاب کارگری و سوسیالیسم٬ سرمایه داران آلمانی تصمیم گرفتند که به سرعت جنگ را را بر علیه دشمنان امپریالیست خود پایان دهند. وقتیکه تمامی موجودیت سرمایه دارن آلمانی مورد تهدید قرار گرفت٬ ادعای آنها نیز در مورد تقسیم مستعمرات و نفوذ در بازار جهانی به عنوان پیوستی بر آن نیز تغییر نمود٬ لااقل در آن لحظه.
بحرانهای عمومی سرمایه داری
جنگ جهانی اول نشانه ای بود بر تشدید تضادهای درونی سیستم سرمایه داری. ما در ادبیات مارکسیسم از واژه بحرانهای عمومی سرمایه داری صحبت میکنیم. در کتاب اقتصاد سیاسی که در دهه های ١٩۵۰ در روسیه منتشر شد٬ این بحرانها به این شکل توضیح داده میشود:
“بحران عمومی سرمایه داری بحرانیست همه جانبه برای تمامی مجموعه سیستم جهانی٬ بحرانی که خود را به شکل جنگ٬ انقلابها٬ مبارزات میان سرمایه داری میرنده و سوسیالیسم در حال رشد نشان میدهد.
“دلایل بنیانی به وقوع پیوستن این بحرانها از جانبی٬ از هم پاشیدگی رو به فزونی اقتصاد جهانی در سیستم سرمایه داری٬ و از جانبی دیگر انحصار در حال رشد قدرت در دست کشورهایی که خود را از سرمایه داری جدا نموده بودند میباشد.”
بحران همه گیر در ١٩١۴ آغاز و در سال ١٩١٧ تشدید شد٬ و به دنبال آن انقلاب اکتبر٬ روسیه را به عنوان اولین کشور٬ از سیستم جهانی سرمایه داری جدا نمود. به یاد میاورید که لنین امپریالیسم را به مٽابه بالاترین مرحله سرمایه داری میداند٬ امری که او شاهد تایید آن توسط انقلاب اکتبر و نمایشات انقلابی الهام گرفته از آن بود. درسال ١٩٢۰ لنین در پیشگفتاری از کتابهای تازه منتشر شده خود در مورد امپریالیسم مینویسد: “امپریالیسم مرحله ایست که مقدم بر انقلاب سوسیالیستی کارگران قرار دارد. این امر پس از ١٩١٧ در سطح وسیع جهانی مورد تایید قرار گرفته شده است.”
انقلاب اکتبر آغاز گر مرحله جدیدی از تاریخ انسانیت بود. این را لنین و بهمراه او جنبشهای انقلابی کارگری ٬ عصر انقلابیون کارگری و یا به اصطلاح عصر انقلابات کارگری٬ که امروزه به عنوان درک بهتری از این امر مورد استفاده قرار میگیرد مدعی بودند. تاریخ نویسان سرمایه داری٬ قبل از همه آن قدیمیها٬ تلاش دارند که این ادعا را به عنوان خود بینی لنینی مردود اعلام نمایند٬ چرا که این ادعا بر آنست که به انقلاب روسیه معنایی بزرگتر از آنچه که دارد بدهد٬ اما هر کسی که تاریخ را با چشمانی باز مطالعه مینماید درمیابد که لنین حق داشت.
این مطمئنا حقیقت است که موج انقلابات که لنین به آن امیدوار بود و آرزو میکرد و پس از اولین جنگ جهانی برای آن نقل قولهای بسیاری وجود دارد٬ بسرعت رو به زوال گذاشت. یقینا در روسیه و قسمت اعظم آن کشورهایی که دولت تزاری به تصرف خود در آورده بود حکومت کارگری قدرت را به دست گرفت٬ امری که در سال ١٩٢٢ منتهی به اعلام اتحاد مشاورتی جمهوری سوسیالیستی شد٬ همانی که در تاریخ با عنوان اتحاد جماهیر شوروی ٽبت شده است. اما در بقیه اروپا و جهان به عنوان مجموعه٬ سرمایه داران موفق شدند که توفان را تحت کنترل خود درآورند٬ حداقل به صورتی موقتی. اتحاد جماهیر شوروی برای ساختن سوسیالیسم تنها رها شد٬ یقینا یک مبارزه طلبی دشوار در کشورهایی عقب مانده و از نظر فرهنگی معلول که تزار به عنوان ارٽیه از خود بجای گذاشته بود.
اما زوال انقلاب فقط موقتی بود. تضادهای درونی سرمایه داری٬ شدیدتر شدن بحرانهای عمومی و وجود سیستم اجتماعی زنده دیگری به عنوان یک راه حل در صحنه جهانی در آنزمان٬ بزودی موجب تشنجات جدیدی شد.
آن صد سال کوتاه
یک تاریخ نویس مجارستانی در آغاز ١٩٩۰ نظریه “آن صد سال کوتاه” را ارائه داد. منظور او این بود که دوران میان پس از آغاز جنگ جهانی اول در سال ١٩١۴ ٬ که به صورتی جدی موجب پیدایش سوسیالیسم در صحنه تاریخ شد ٬ تا سقوط دیوار برلین در سال ١٩٨٩ ٬ عصر بخصوصی را با نشانه ای بخصوص از تضادهایی بخصوص٬ تشکیل میدهد. با نگاهی مارکسیستی میتوان گفت که این حقیقتیست.
دوران ١٩١۴ تا ١٩٨٩ – یا شاید به عبارت دیگر تا ١٩٩١ که روسیه از هم فرو پاشید – سرمایه داری با بحران عمومی٬ با یک رقیب زنده٬ یک سیستم اجتماعی جهانی به عنوان یک راه حل٬ که سرمایه دارن را ناگزیر نموده بود که با آن از در سازش درآیند٬ و اینکه این امر نه تنها الهام بخش کارگران در کشورهای سرمایه داری٬ بلکه همچنین توده های مردم تحت ستم در کشورهای سرمایه داری جهان سوم بود٬ مشخص میشود.
این همیشه دشوار است که دوران تاریخی را با ذکر سال مشخص نماییم٬ چرا که تاریخ اهمیتی به تقویم نمیدهد – اما در عین حال این صد سال کوتاه از واقعیتها٬ نه تنها برای رویدادهای تاریخی اتفاق افتاده طی این دوران پرده برمیدارد٬ بلکه و قبل از هر چیز برای درک رویدادهایی که در حال حاضر در جهان در جریان است٬ نیز دارای اهمیتی تعیین کننده میباشند.
اولین عکس العمل امپریالیسم در مورد انقلاب روسیه قابل تشخیص و خشونتبار بود. آنها به جنگهای داخلی خود پایان دادند و با نیروی های نظامی مشترک خود به اولین کشور کارگری جهان حمله بردند. چهارده کشور امپریالیستی در جنگ داخلی که در ١٩١٨ آغاز شد به نفع ضد انقلابیون (”سفیدها”) شرکت نمودند. در راس این مداخله گران٬ انگلستان٬ فرانسه٬ ژاپن و آمریکا قرار داشتند٬ که به صورتی مشترک عمل نموده و به شنیعترین شیوه های ترور جهانی یاری رساندند. در مورمانسک برای مٽال انگلستان تحت رهبری وینستون چرچیل اردوگاههای منظمی را بر پا نمودند که میتوان با اردوگاههایی که سالها بعد در آلمان ساخته شد مقایسه کرد.
در اوکرائین نیروهای مداخله گر به کشتار دسته جمعی یهودیان یاری رساندند. بر اساس منابع یهودی نیروهای ضد انقلاب سفید ١۵۰۰۰۰ یهودی اوکرایینی را به قتل رساندند٬ کشتاری که که تا قبل از شکست باند غارتگر سفیدها توسط نیروهای نظامی ارتش روسیه متوقف نشد.
آلمان به دلایل طبیعی در جبهه مداخله گران شرکت نکرد چرا که هنوز با سران اصلی آن بلوک در جنگ بود. اما علیرغم قرارداد صلح میان روسیه و آلمان٬ آلمان امپریالیستی در ابتدا در جنگ بر علیه روسیه بسیار فعال بود٬ از جمله به تنهایی در اوکرائین. بعدها پس از تسلیم شدن آلمان در جنگ جهانی اول٬ نیروهای آلمان مشترکا و با پشتیبانی نیروهای انگیسی در جنگ داخلی که در کشورهای بالتیک آغاز شد شرکت نمودند. به ترتیب کشورهای امپریالیستی با نفرتی مشترک با یکدیگر بر علیه دولت کارگری و سوسیالیسم متحد شدند.
با اینحال دولت جوان روسیه توفان را تحت کنترل خود را درآورد. آنها پس از دو سال جنگ بیرحمانه داخلی نیروهای ضد انقلاب و بهمراه آنها نیروهای مداخله گر امپریالیستی را شکست دادند. اولین تلاش امپریالیستها برای نابودی دولت کارگری با شکست روبرو شد.
سیاستهای رفرمیستی (باج دهی)
در رابطه با انقلاب روسیه٬ نظریه پرداز و برنامه نویس سوسیال دمکرات......................
ایمیست ویگفورس(۱)گفت:
” زمانیکه انقلاب در سراسر اروپا جریان دارد٬ جامعه نمیتواند اجازه دهد که ١۰ نفر در یک اطاق زندگی کنند”.
این گفته به یک موضعگیری تازه در سیاست امپریالیسم طی صد سال کوتاه اشاره مینماید.زمانیکه شکست نیروهای جوان نظامی روسیه با ناکامی روبرو شد و زمانیکه توده های کارگر در کشورهای خودشان تهدید نمودند که برای احقاق حقوق خود همان راه را انتخاب خواهند نمود٬ سرمایه داران ناگزیر به انتخاب سیاست باج دهی شدند. سوئد مٽال روشنی در این مورد است.
١٩١٧-١٩١٨ شرایط سوئد انقلابی بود٬ دقیقا مانند روسیه. سوئد مطمئنا در جنگ جهانی اول شرکت نکرد اما کارگران و زحمتکشان به دلیل کمبود غذا در شرایط بسیار بدی بسر میبردند – شرایطی که به دلیل تحویل فلز توسط درباریان سوئد به آلمان وخیمتر شد (با اینکه در جریان جنگ سوئد به آلمان یاری رساند ولی نویسنده مدعیست که سوئد در جنگ شرکت نکرد – مترجم) طی ١٩١٧ در سراسر سوئد شورشهایی به خاطر گرسنگی آغاز و نوعی بحران سیاسی را موجب گشت.
مدر کتاب خود به نام “انقلاب یا رفرم” مینویسد: Carl Göran Andra پروفسور تاریخ نویس
“به نظر من شکی وجود ندارد که ١٩١٧-١٩١٨ کشور ما درشرایطی انقلابی بسر میبرد٬ اما همانی شد که ما آرزو میکردم٬ یک انقلاب سوئدی٬ انقلابی طراحی شده با اجازه رئیس پلیس”.
اینها جملاتی پرمعنایی هستند. ١٩١٧-١٩١٨ متاسفانه سوئد حزب بلشویکی نداشت٬ امری که سرمایه داران سوئدی از آن سود جسته تا خود و سرمایه را با اجرای سیاست رفرم نجات دهند. ما به جای انقلاب صاحب حق رای عمومی شدیم. البته٬ این شرم نیست – مبارزه طبقاتی و ترس از انقلاب سوسیالیستی٬ دمکراسی را برای ما به ارمغان آورد اما به شکل یک باج دهی٬ در حقیقت مانند یک باج دهی غیر داوطلبانه.
در سال ١٩١٨ میانه روهای آنزمان٬ گرد هم آمده در اتحادیه های موسوم به “اتحادیه های عمومی انتخابات کنندگان” که تحت سلط دسته تبهکاران بود٬ هنوز با حق رای عمومی که آنها درآنزمان آنرا به صورتی تحقیر آمیز دمکراسی نامگذاری نموده بودند٬ مخالفت مینمودند. به عبارت دیگر یک رفرم و یا باج دهی٬ حقی که قابل پس گرفتن بود. حقی که اگر نمیشد از طریق لغو حق انتخابات عمومی باز پس گرفت٬ که البته از نظر تاکیتکی امکان پذیر نبود٬ اما میشد که به عنوان مثال از طریق ملحق شدن به اتحادیه اروپا آنرا از محتوا تهی نمود.
“دوران صد سال کوتاه”٬ سیاست باج دهی٬ که حاصل مبارزه میان سرمایه داری و سوسیالیسم بود٬ برای ما رفرمهای دمکراتیک و انواع رفرمهای سیاسی را به ارمعان آورد.
یک سال پس از انقلاب در روسیه به عنوان نوعی پاسخ به ایمیست ویگفورس(۱)
که تایید نمود که کمبود مسکن موجب ایجاد جوی انقلابی در جامعه شده بود٬ اولین
برنامه اجتماعی مسکن درسوئد به اجرا گذاشته شد. پس از آن تمامی سیاستهای رفرمیستی در سوئد تحت نام “سیاست خانه مردم” در دستور کار قرار گرفت٬ سیاستهایی که تا حدی از رفرمهای به اجرا گذاشته شده در روسیه الهام گرفته بود و البته و در درجه اول به عنوان پاسخی به درخواستهای کارگران سوئدی و به عنوان روشی که جو انقلابی را میان آنها خنٽی نماید به ما اهدا شد.
در بسیاری از کشورهای امپریالیستی سیاستی مشابه به سیاستهای پیش گرفته شده در سوئد٬ البته نه تماما مانند سوئد٬ به اجرا گذاشته شد. فرانکلین دی روزولت طرح جدید خود به نام
“قرارداد جدید”...................................................................... (New Deal)
را در آمریکا به اجرا گذاشت و در اروپای غربی استفاده به واژه “دولت رفاه
اجتماعی” معمول گشت. به کارگران بازنشستگی و تعطیلات داده شد٬ ارگانهای عمومی گسترش داده شدند٬ به ما خدمات اجتماعی و مهد کودک داده شد و دولت به صورتی فعالتر در فعالیتهای اقتصادی شرکت نمود. در واقع درسال ١٩۴ سوسیال دمکراتهاسوسیال دمکراتها از برنامه ریزی اقتصادی صحبت نمودند.
پس از جنگ جهانی دوم٬ بدلیل پیدایش یک سیستم جهانی سوسیالیستی بحرانهای عمومی سرمایه داری وارد مرحله جدیدی شد. در واقع این سیاست تا حدی باعٽ کاستن فاصله طبقاتی٬ هم در سطح جهانی به عنوان یک مجموعه و هم در کشورهای مجزا شد. این رفرمها در دوران رونق سرمایه داری (١٩۵۰-١٩٧۴) به اجرا گذاشته شد٬ سیاستی که به نظر میرسد که در تضاد با خود باشد. به کارگران بیشتر داده شد و بدین ترییب قدرت خرید آنها نیز افزایش یافت و بدین ترتیب اوضاع سرمایه دارن نیز بهبود یافت. در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
به سوی جنگ امپریالیستی