تاريخچه مختصر نئو ليبراليسم (1)

تحلیل های سیاسی از آرشیف

 چپ اندیشان انترناسیولیست

 

تاريخچه مختصر نئو ليبراليسم (1)

 

بيست سال اقتصاد نخبه سالار و فرصت های پيش آمده برای تغيير ساختار

 

  سوزان جورج (2)

 برگردان: بهروز امين

 (۱)

 

     • نئوليبراليسم نيروئی چون جاذبه زمين نيست بلكه ساختاری است مصنوعی، بهمان صورتی كه عده ای آن را ايجاد كرده اند، عده ای ديگر می توانند آن را تغيير بدهند.

     سازمان دهندگان اين همايش از من خواسته اند كه تحت عنوان «بيست سال اقتصاد نخبه سالار» تاريخچه مختصری از نئوليبراليسم ارايه كنم. متاسفم به شما اطلاع بدهم كه برای اين كه حرف معنی داری زده باشم بايد بيشتر، يعنی 50 سال به عقب برگردم. به سالهائی كه جنگ دوم جهانی تازه به پايان رسيده بود.

     در 1945 يا 1950 اگر شما از سياست هائی كه اساس نگرش نئوليبرالی را تشكيل می دهند سخن می گفتيد نه فقط به شما می خنديدند بلكه شما را به تيمارستان می فرستادند. حداقل در كشورهای غربی در آن دوران، همگان پيرو كينز، سوسيال دموكرات، سوسيال دموكرات مسيحی بوده و حتی رگه هائی از ماركسيسم داشتند. اين نظر كه به بازار بايد اجازه داد تا در باره ی مسائل اساسی اجتماعی و سياسی تصميم گيری كند، يا دولت بايد داوطلبانه نقشش را در اقتصاد كاهش بدهد، يا به شركت های بزرگ بايد آزادی كامل داد، اتحاديه های كارگری بايد محدود شوند و شهروندان بايد حمايت كمتري، نه بيشتر داشته باشند، باروح زمان در تقابل كامل بود. حتی اگر كسی واقعا به اين ديدگاهها باور داشت، چنين شخصی از باورهايش در ميان عموم سخن نمی گفت چون پيداكردن مستمعی برای اين نظريات بسيار دشوار بود.

     اگرچه ممكن است امروز به نظر عجيب بيايد و به ويژه برای شركت كنندگان جوان تر اين همايش، باور نكردنی به نظر برسد ولی صندوق بين المللی پول  (IMF)  و بانك جهانی نهادهای پيشروئی بودند. گاه به اين دو موسسه، دوقلوهای كينز می گفتند چون به واقع ايجاد اين دو موسسه نتيجه همفكری كينز و هری دكستر وايت، يكی از نزديكترين مشاوران روزولت بود. وقتی اين دو موسسه در برتون وودر در 1944 ايجاد شدند وظيفه اصلی شان پيش گيری از درگيری های آينده بود. يعنی ارايه وام برای بازسازی و توسعه و يا تخفيف مشكلات موقت تراز پرداختها. آنها بر تصميمات اقتصادی دولت ها هيچ كنترلی نداشتند و اساس نامه تشكيل آنها هم جوازی برای مداخله در سياست پردازی اقتصادی در سطح ملی دولت ها نبود.

     در كشورهای غربي، دولت رفاه و طرح نو (New Deal) كه از سالهای 1930 آغاز شده بود، در نتيجه جنگ مختل شده بود. اولين وظيفه در سالهای پس از جنگ برقراری دولت رفاه و طرح نو بود. دومين مشغله احيای تجارت جهانی بود كه از طريق طرح مارشال كه موجب شد تا اروپا به صورت يك شريك تجاری امريكا بازسازی شود، انجام گرفت. در همين سالها بود كه حركت های استعمار زدائی آغاز شد و رها شدن از استعمار به صورت مختلفی اتفاق افتاد. درهندوستان، استعمار زدائی بدون مبارزه مسلحانه انجام گرفت ولی در كنيا، ويتنام و شماری ديگر مبارزه ی مسلحانه به همين سرانجام رسيد.

     بطور كلي، جهان يك برنامه ی بسيار مترقيانه ای در پيش گرفته بود. دانشمند بزرگ، كارل پولانی اثر سترگش: دگرسانی بزرگ را در 1944 چاپ كرد كه انتقاد جان داری از جامعه صنعتی بازارگرای قرن نوزدهم بود. بيش از 50 سال پيش، پولانی پيامبرگونه و تجدد طلبانه نوشت، «اين كه مكانيسم بازار را به عنوان تنها اداره كنندة سرنوشت و محيط طبيعی بشر بپذيريم... به نابودی جامعه منجر خواهد شد» ( ص 73). بااين همه پولانی اعتقاد داشت اين نابودی در سالهای پس از جنگ دوم جهانی رخ نخواهد داد چون «در ميان ملل مختلف ما شاهد توسعه ای هستيم كه در آن نظام اقتصادی ديگر تنها قانون گزار جامعه نيست و اقتدار جامعه در برابر نظام [اقتصادي] تضمين شده است» (ص 251).

     متاسفانه خوش بينی پولانی نادرست بود. همة تاكيد نئوليبراليسم بر اين است كه مكانيسم بازار بايد اداره كننده سرنوشت بشر باشد. اقتصاد بايد قواعدش را بر جامعه ديكته بكندو نه بر  عكس. و همان گونه كه پولانی پيش نگری كرد، اين ديدگاه بطور مستقيم دارد به «نابودی جامعه» منجر می شود.

پس، چه شد؟ چرا نيم قرن پس از جنگ دوم جهانی به اينجا رسيده ايم؟ يا آن گونه كه سازمان دهندگان اين همايش می پرسند: «چرا ما  اكنون اين همايش را داريم؟»

     كوتاه ترين پاسخ اين است، «بخاطر زنجيره ای از بحران های مالی اخير، به خصوص بحران مالی آسيا». ولی پرسش هنوز بی پاسخ مانده است. پرسشی كه به واقع می پرسند اين است: «چه شد كه نئوليبراليسم از زباله دانی عميقا فرودستانه اش ظهور كرده و به صورت نگرش غالب در جهان امروز درآمده است؟» چرا صندوق بين المللی پول و بانك جهانی می توانند به دلخواه مداخله كرده كشورها را به مشاركت در اقتصاد جهانی با شرايطی نامطلوب وادارنمايند؟ چرا دولت رفاه در همة كشورهائی كه ايجاد شده بود، زير ضرب قرار گرفته است؟ چرا بهداشت محيط زيست به حاشيه ی سقوط رسيده و چرا اين همه آدم در كشورهای فقير وغني، آنهم در دوره ای كه رشد قابل توجهی در ثروت داشته ايم، به اين صورت فقير و بی چيزند؟ اين ها پرسش هائی است كه از يك منظر تاريخی بايد به آنها پرداخت.

     همان طور كه در جورنال فصلی Dissent  به تفصيل بحث كرده ام، يك توضيح برای پيروزی نئوليبراليسم و فاجعة اقتصادي، سياسي، اجتماعی و اكولوژی ناشی از اين پيروزی اين است كه نئوليبرالها اين «دگرسانی بزرگ» ولی نامطلوب و ارتجاعی خود را با صرف پول خريده اند. اگر چه نيروهای پيشرو درك نكرده بودند ولی نئوليبرالها فهميده بودند كه ايده ها پی آمدهای زيادی دارند. هسته كوچكی در دانشگاه شيكاگو به زعامت اقتصاددان فيلسوف فردريك ون هاياك و شاگردانش، از جمله، ميلتون فريدمن آغاز بكار كرد. ولی نئوليبرالها و كسانی كه به آنها كمك مالی می كردند يك شبكه گسترده بين المللی از بنيادها، موسسه ها، مراكز پژوهشي، انتشاراتي، محققان، نويسندگان و متخصصان روابط عمومی ايجاد كردند تا بطور خستگی ناپذيری در توسعه، تدوين و ارايه ايده ها و دكترين فعاليت نمايند.

     اين جماعت اين كادر ايدئولوژيك كارآمد را ايجاد كردند چون آن چه كه ماركسيست ايتاليائي، آنتونيو گرامشی در بارة برتری طلبی فرهنگی می گفت را خيلی خوب فهميده بودند. اگر بتوانی مغز افراد را اشغال كني، قلب و دستهايش هم به دنبالش خواهد آمد.

     من اكنون وقت ندارم در باره جزئيات سخن بگويم ولی حرف مرا بپذيريد، فعاليت های ايدئولوژيك راست گراها بطور مطلق عالی بود. آنها صدها ميليون دلار پول خرج كرده اند ولی تا آخرين سنت، از ديد آنان اين پولی است كه با هوشمندی هزينه شده است. چون كاری كرده اند كه نئوليبراليسم به نظر می آيد انگار شرايط  طبيعی بشر است. مهم نيست كه نظام نئوليبرالی چه تعداد فاجعه آفريده است. مهم نيست چه نوع بحران مالی ايجاد كرده و يا تعداد بازندگان و كنار گذاشته شدگان به چه ميزان است، كاری كرده اند كه همة اين فجايع به نظر اجتناب ناپذير جلوه می كنند. به صورت كاری كه خدام می كند. چون تنها نظم اقتصادی و اجتماعی است كه در برابر ما وجود دارد.

بگذاريد تاكيد كنم كه درك اينكه اين تجربه ی بزرگ نئوليبرالی كه همه ما مجبور به زندگی در آن هستيم از سوی كسانی كه اهداف مشخصی داشتند، ايجاد شده است، بسيار مهم است.

           همين كه اين نكته را فهميديد، همين كه فهميديد كه نئوليبراليسم نيروئی چون جاذبه زمين نيست بلكه ساختاری است مصنوعي، آن گاه ابن نكته را هم درك می كنيد كه بهمان صورتی كه عده ای آن را ايجاد كرده اند، عده ای ديگر می توانند آن را تغيير بدهند. ولی آنها نمی توانند بدون تشخيص و درك اهميت ايده، آن را دگرگون نمايند. من هميشه موافق پروژه های توده ای هستم ولی بايد به شما اخطار كنم كه اگر جو ايدئولوژيك ناسازگار باشد، آن پروژه ها هم پيروز نخواهند شد.

       بنابراين از يك فرقه كوچك و غير محبوب كه نفوذی نداشت، نئوليبراليسم به صورت مذهب اساسی جهان در آمده است كه دكترينی بسيار قشری دارد. نه فقط كشيشان خود، كه موسسات قانون گزار و از همه مهمتر، جهنم و بهشت خود را برای گناهكاران و يا كسانی كه حقيقت عريان [نئوليبرالي] را به چالش بطلبند، ايجاد كرده است. اسكار لافانتين، وزير مالية پيشين آلمان كه از سوی تايمز مالی به عنوان  يك «كينز گرای بازسازی نشده» انگ می خورد، اخيرا به «جهنم» فرستاده شد چون جرئت كرده و خواستار اين شد تا ماليات شركتها افزايش يافته به عوض ماليات مردم عادی و ندارها كاهش يابد.

       حالا كه چارچوب ايدئولوژيك را به دست داده ام، پس اجازه بدهيد سريع بگذرم و برسم به بررسی بيست سال كه مورد نظر اين همايش است. به سخن ديگر، از 1979 آغاز می كنم كه مارگرت تاچر به قدرت رسيد و انقلاب نئوليبرالی را در انگلستان آغاز كرد. اين بانوی آهنين، خودش يكی از مريدان فردريك ون هايايك بود. او به عنوان، يك داروين گرای اجتماعي، ابائی نداشت تا اعتقاداتش را بيان كند. او به اين شهرت داشت كه همة برنامه خود را بااستفاده از يك واژه:  (3)  TINA توجيه می كرد. تينا، يعنی هيچ بديلی نيست.

     ارزش مركزی دكترين تاچر و نئوليبراليسم، مقولة رقابت است. رقابت بين ملت ها، مناطق، شركت ها و البته بين افراد. رقابت به اين دليل اساسی است كه گوسفندان را از بزها تفكيك می كند. مردها را از پسربچه ها و سالم را از هر چه كه ناسالم است. فرض بر آن است كه رقابت تخصيص كارآمد منابع، منابع فيزيكي، طبيعي، انسانی و مالی را تضمين می كند. به عكس، فيلسوف بزرگ چين، لائو تزو Tao-te Ching خود را بااين عبارت به پايان برد كه «برتر از همه چيز، رقابت نكنيد». تنها بازيگران اين جهان نئوليبرالی كه رهنمود لائو تزو را به گوش جان گرفته اند، بزرگترين بازيگران، يعنی شركت های غول پيكر فرامليتی هستند.  اصول رقابت به ندرت شامل حال ايشان می شود. آنها ترجيح می دهند آن چه را كه سرمايه سالاری وحدت طلبانه می نامند، اداره نمايند. تصادفی نيست كه در هرسال، دوسوم تا 75 درصد آن چه كه «سرمايه گذاری مستقيم خارجي» ناميده می شود نه به واقع سرمايه گذاری برای ايجاد مشاغل جديد بلكه در اصل منبع مالی است كه صرف ادغام شركت ها و يا خريد كمپانی های ديگر می شود كه در اغلب موارد با كاهش فرصت های اشتغال همراه است.

چون رقابت هميشه خوب است، نتايج اش نمی تواند بد باشد.

     برای نئوليبرالها بازار آن قدر عاقل است و خوب مثل خدا كه دستهای نامرئی حتی می تواند از يك شرايط شيطانی و مذموم  پی آمد مطلوب به دست بياورد. از اين رو بود كه تاچر يك بار در يك سخن رانی گفت، «اين وظيفه ماست تا نابرابری را ستايش كنيم و شرايطی ايجاد نمائيم كه قابليت و توانائی بخاطر نفع همگانی ما قابليت تظاهر يافته مازاد بيشتری داشته باشد». به سخن ديگر، در يك مبارزة رقابت آميز نگران آنها كه عقب می مانند نباشيد. مردم بطور طبيعی نابرابرند ولی اين خوب است و مفيد. چون نقش كسانی كه آموزش بيشتری دارند و سرسخت ترند و در خانواده برتری به دنيا آمده اند در نهايت به نفع همگان عمل خواهد كرد. جامعه به ضعفا، افرادی كه آموزش نديده اند، دينی ندارد و آن چه بر آنها می رود، تقصير خودشان است و هرگز گناه جامعه نيست. اگر به نظام رقابت آميز امكان داده شود آن گونه كه مارگت [تاچر] می گويد، جامعه وضعش بهتر می شود. متاسفانه آن چه از تاريخ بيست سال گذشته می آموزيم دقيقا عكس آن چيزی است كه تاچر می گفت.

 

……..

 

1. From: http://www.zmag.org .This paper has been published in: Francois Houtart & Francois Polet: The Other Davos, Zed Books, 2001.

2.  A Fellow at Transnational Institute

3. TINA: There Is No Alternative. بديلی نيست.

 

 

ادامه دارد