بازی شیطاني تمدن "یهودی- مسیحی" در برابر "تمدن اسلامی" (29)

پیوست به گذشته

 

بازی شیطاني

 

نوشته روبرت دريفوس

 

ترجمه فروزنده فرزاد

 

 

تمدن "یهودی- مسیحی" در برابر "تمدن اسلامی"


"جی وات" در جنگ چهارم
در مقابل"جهاد" خلق شد


(29)

……

 

 

2/2

 

……..

 

بی گمان دولت بوش از شکوفایی دموکراسی ایرانی و عربی که شاید به روسیه و چین در برابر آمریکا نزدیک شوند، سودی نخواهد برد. در مقابل، فراخوان دگرگونی های دموکراتیک در خاورمیانه به دولت بوش اجازه می دهد تا کم و بیش و بگونه یی گزینشی بر دولت های منطقه فشار وارد کند و اینگونه به اهداف خویش در پیوند با امنیت ملیش دست یابد.

اینگونه، اکنون سوریه خود را میان اسرائیل و عراق اشغال شده بوسیله ی آمریکا گرفتار می بیند، و ایران نیز در محاصره ی عراق و افغانستان تحت اشغال ناتو است.

از سال 2001، ایالات متحده جایگاه برتر و بی مانندی در منطقه یافته است. نومحافظه کاران که در استدلال برای جنگ عراق کامیاب شدند، تنها خواهان تلاش سنجیده ی ایالات متحده برای تغییر رژیم زورمندانه در سوریه و ایران هستند تا در کنار اسرائیل و ترکیه و پاکستان، بلوک نوینی از کشورها ی تحت سرپرستی آمریکا پدید آورند.

و اما چه بر سر حکومت های دینی هوادار آمریکا مانند عربستان سعودی، اردن و مصر خواهد آمد؟ تلاش بوش برای فشار بر کشورهای آمریکا گرای منطقه با هدف اعمال دموکراسی ناچیز بوده است. زیرا دولت آمریکا پیام های نا مشخصی در این زمینه به متحدان عربی خویش فرستاده است.

سیاستگزاران اصلی، شخصیت های سیا و وزارت امور خارجه،  و متحدانشان در پی منافع کمپانیهای نفتی، بانکها و پیمانکاران نظامی، در منطقه، از دولت بوش می خواهند تا به آرامی در راستای فشار به قاهره و ریاض گام بردارد. دیگران با نگاه ایدئولوژک و آخر الزمانی، بر این باورند که باید تجربه ی عراق را دیگر بار در مصر و عربستان سعودی آزمود. و برخی نومحافظه کاران رادیکال چون ریچارد پرل و مایکل لدین، یکباره عربستان سعودی را همراه سوریه و ایران حامیان القاعده می دانند و می خواهند بوش، ریاض را نیز به فهرست دشمنان محور شرارت اضافه کند.

 اینان همه، از این واقعیت که مصر و عربستان سعودی دهه ها زیر فشار داخلی و خارجی برای لیبرالیزه کردن رژیم هایشان بوده اند و گاه به گاه هر دو کشور برای عقب نشستن، محتاطانه اصلاحات دموکراتیک را تجربه کرده اند، چشم می پوشند. ظرافت لازم در شیوه ی برخورد با این دو کشور اغلب حامیان متعصب و ایدئولوژیک دولت بوش را به گریز از مساله وامی دارد.

ولی در چهارچوب بررسی سیاست ایالات متحده در برابر راستگرایی اسلامی، دوقلوهای مصر و عربستان، در محاصره ی احتمالات خطرناکی هستند. ممکن است فرجام اعمال فشار بیش از حد برای ایجاد فضای باز سیاسی در هر یک از این دو کشور به حاکم شدن راستگرایی اسلامی در قاهره و ریاض بیانجامد.

اما همانگونه که در خلال جنگ سرد، ایالات متحده اسلامگرایی را به ناسیونالیسم عرب ترجیح داد، دولت بوش و حامیان نومحافظه کارش گاه به تمایل خویش به حمایت از اسلامگرایی کتمان نکرده اند. اگر واشنگتن ناچار به انتخاب یکی از دو رژیم ناسیونایست چپگرای عرب یا رژیم اسلامگرا در مصر و عربستان سعودی باشد، همواره رژیم اسلامگرا را بر می گزیند.

 دولت بوش با وجود هیاهو و گزافه گویی پیرامون برخورد تمدنها، کمترین ابایی از جستجوی متحدان اسلامگرا نداشته است. دولت بوش در عراق پس از جنگ، با آیت الله سیستانی، دو حزب در ارتباط با ایران، و نیروهای سازمان یافته ی بنیادگرای شیعه، متحد و همراه شد.

 نومحافظه کاران برجسته نیز از راستگرایی شیعی در دیگر نقاط، پشتیبانی کرده اند؛ برای نمونه در عربستان سعودی فراتر از دعوت به اصلاحات دموکراتیک و به منظور گسستن شیرازه ی این کشور و تشکیل دولتی شیعه در استانهای شیعه نشین شرق عربستان از راستگرایی شیعی حمایت کرده اند.

آریل شارون در غزه و کرانه ی باختری رود اردن، با برگ حماس، جهاد اسلامی و حزب الله برای ناکام گذاردن و نابودی سازمان آزادیبخش فلسطین همچنان بازی کرد، و سرانجام آن به قدرت رسیدن حماس در انتخابات سال 2005 بود. چنین می نماید که حتی آنها که بر طبل هشدار پیرامون هیولای اسلام در برابر مسیحیت می کوبند، خود به آسانی با راستگرایی اسلامی از در دوستی وارد می شوند.

دولت بوش هنوز برای مصرف داخلی از اینکه سیاست خاورمیانه یی اش، جنگ تمدنها نمایانده شود، خشنود است. برخی از حامیان راستگرای مسیحی او، آشکارا اسلام را دینی شیطانی و خشونت آمیز شناسانده و خوار می شمارند. بوش با این ادعا که گویا بنیادگرایان اسلامی و بن لادن از "آزادی ما بیزارند"، و نه سیاستهای آمریکا، جنگ با تروریسم را در چهارچوب ادبیاتی سرسختانه و خشن و بعنوان نمایش رزم میان آمریکای خداترس و "محور شیطانی" می نمایاند.

 با وجود تناقضات تز جنگ با تروریسم، بدون اغراق می توان گفت که میلیونها آمریکایی با این نگرش که مسیحیت و جهان اسلام باید تا سرانجامی مشخص با هم در نبرد باشند، فریفته شده اند.

در میانه ی 1991 تا 2001 چه روی داد که اسلام از هیات یک متحده به شیطانی بد طینت بدل شد؟

می توان حمله ی القاعده در سال 2001 و شوک ناشی از آن را پاسخی ساده برای این پرسش دانست. اما پیش از 11 سپتامبر، ایالات متحده یک دهه سرآسیمگی و پریشانی در سیاست خویش در برابر اسلامگرایی را سپری کرده بود.

برای دنبال کردن دگردیسی نظم نوین جهانی به تز برخورد تمدنها شایسته است مختصری پیرامون سه بحران اسلام سیاسی در دهه ی 1990 سخن بگوییم؛ الجزایر، مصر و خیزش طالبان. فاصله ی 12 ساله ی میان جنگ نخست عراق تا جنگ دوم در این کشور دوره ی آشفتگی و تلاطم در خاورمیانه است.

 اسلام سیاسی در الجزایر پس از آنکه نتیجه ی انتخابات 1991 را نپذیرفت، این کشور را به کام جنگ داخلی خونینی کشاند و سرزمینی سوخته بر جای نهاد. در مصر، یک گروه تروریستی زیرزمینی، که بنیادهای اخوان المسلمین زیرکانه و محتاطانه از آن حمایت می کردند، در میانه ی دهه ی 1990 تا مرز سرنگونی حسنی مبارک پیش رفتند. و سرانجام در افغانستان، جنبش تحت حمایت پاکستان در کابل قدرت را بدست گرفت و چهره ی کریه ترین حکومت دینی جهان را به نمایش گذاشت.

در خلال این بحرانها، دولت جورج بوش و بیل کلینتون، نتوانستند سیاستی منسجم در برابر اسلام سیاسی اتخاذ کنند. هرچند اخوان المسلمین و راستگرایی اسلام سیاسی در ایران، افغانستان، پاکستان و سودان قدرت داشتند و الجزایر،مصر، سوریه و حکومت فلسطین را تهدید می کردند، نه بوش و نه کلینتون وخامت اوضاع را درنیافتند. سیستم اطلاعاتی ـ امنیتی ایالات متحده، و ماشین ضد تروریستی خودستای آن، نخست خیزش القاعده را ندید و آنگاه هنگامی که این سازمان در اواخر دهه ی 1990 با یک رشته حملات تروریستی موجودیت خویش را به نمایش گذارد، در جلوگیری از آن درماند. اگر روسای جمهور ایالات متحده بگونه ی دیگری پاسخ می داد، اگر اهمیت جنبش اسلام سیاسی را در می یافتند، اگر تحلیلگران و ماموران اطلاعاتی ـ امنیتی آمریکا با دقت بیشتر دست پرورگان خشونت طلب اخوان المسلمین و طالبان را می پاییدند، شاید رویدادهای سال 2001} كه حقیقت بی خبری اف بی آی و سی آی ا، از وقوع آن حادثه ی تروریستی، هنوز در پرده ی ابهام قرار داردـ سپیده دم{ و پس از آن رخ نمی دادند. بی گمان چنانچه ایالات متحده سیاست منسجمی در برابر اسلام سیاسی در میانه ی دهه ی 1990 بر می گزید، این اندیشه ی دهشتناک که آمریکا در شرایط برخورد تمدنها است، هرگز چنین همه جا گستر نمی شد.

دولت ایالات متحده، دانشگاهها و مجامع پژوهشهای سیاسی در این کشور، در چگونگی برخورد با خیزش اسلامی در پایان جنگ سرد به لحاظ نظری چند پارچه شدند. برخی خواهان اتخاذ سیاستی جامع و فراگیر در برابر اسلامگرایی بودند، دیگران، برخورد جداگانه در هر کشور را راه چاره می دانستند. کسانی، خواهان مواجهه با اسلامیون بودند و برخی، آشتی و همکاری با آنها را ترجیح می دادند.

 پراگماتیک ها بر این باور بودند که سیاست ایالات متحده باید بر پایه ی حمایت از رژیمهای کنونی در قاهره، عمان، الجزیره و دیگر نقاط باشد اما ایده آلیست ها از ایده ی گسترش دموکراسی در منطقه پشتیبانی می کردند. حتی اگر چنین پشتیبانی به کسب قدرت از سوی اسلامگرایان بیانجامد.

 در دهه ی 1991 تا 2001 سیاست ایالات متحده در برابر راست اسلامی متناقض و آشفته بود. اگر این مساله را در نظر آوریم، که همه قبح تروریسم اسلامگرا را پذیرفتند، از این نقطه به بعد توافقی نبود.

پایان ستیز آمریکا ـ اتحاد شوروی در خاورمیانه آمریکا را با خاورمیانه یی مواجهه ساخت که اسلام سیاسی بازیگر عمده ی آن بود. راستگرایی اسلامی طیفی گسترده از رژیم های محافظه کار در پاکستان و عربستان سعودی تا رژیمهای رادیکال ایران و سودان و سازمانهای فرادولتی چون اخوان المسلمین، طالبان و حزب الله و نیز گروههای تروریستی راست افراطی مانند القاعده را در بر می گرفت. برخی از آنها متحد بودند، برخی به گونه یی نامعلوم تهدید آمیز و برخی خطرناک و ستیزگر. اما چگونه باید با دوست از دشمن سخن گفت؟

 

ادامه دارد