بخش پایانی برگردان: کتاب "بازی شیطانی" ایران در کانون بزرگترین بازی شیطانی (34)

نوشته روبرت دريفوس

 

ترجمه فروزنده فرزاد

 

بخش پایانی برگردان:

کتاب "بازی شیطانی"
ایران
در کانون بزرگترین بازی شیطانی

   (34)                    

                

          

1/2


       شاید از دل این بازی حکومت اخوان لمسلمین در کشورهای عرب خاورمیانه و پاکستان، القاعده در افغانستان و عربستان و حجتیه در ایران سر برآورند  و نام همه آنها "جمهوری اسلامی" باشد. اگر سمت و سوی بازی بزرگ این باشد، احمدی نژاد و مصباح یزدی میوه های تلخ بازی شیطانی انگلستان و امریکا نیستند؟

 و در آینده، منطقه در تضاد و تقابل جمهوری های سنی در برابر لبنان و ایران و بصره شیعه غرق نخواهد شد؟ از بیم ایران، عرب ها به دامن اسرائیل پناه نخواهند برد  و برای نخستین بار اسرائیل متحد آنها نخواهد شد؟

از آغاز، پاسخ رئیس جمهور به رخداد 11 سپتامبر نمایانگر نگرشی امپریالیستی بود. او تغییر یکی پس از دیگری رژیم های خاورمیانه و گسترش حضور سیاسی و نظامی ایالات متحده در منطقه را در ذهن داشت:

 پیش از هجوم دموکراسی امپریالیستی، نخست طالبان، آنگاه صدام حسین و سپس رژیم های ایران، سوریه، عربستان سعودی و فراتر از آنها، سرنگون می شوند. دولت بوش سخت زیر نفوذ نومحافظه کاران در دولت و بیرون از آن است که تغییر رژیم های منطقه را مژده می دهند.

نومحافظه کارانی چون ولفوویتز، فیث، پرل، مارشال، ورمسر و شالسکی و نیز شخصیت های دیگری در پنتاگون چون مایکل روبین و ویلیام لووتی، لوئیس لیبی از دفتر چینی، جان بولتون در وزارت امور خارجه، الیوت آبرامز از شورای روابط خارجی و بسیاری دیگر در دولت هستند و بیرون از آن، پژوهشگران مراکز تحقیقاتی و فعالان رسانه یی چون تام دانلی و گری اشمیت از مرکز "پروژه ی سده ی نوین آمریکایی"، ویلیام کریستول از روزنامه ی "استاندارد وویکلی"، مایکل لدین از موسسه ی امریکن انترپرایز، مکس سینگر از موسسه ی هادسون و بنیاد نیو ریپابلیک متعلق به پیرتز، لورنس ف. کاپلن و جیمز ووسلی.
       کاپلن و کریستول در کتاب "درباره ی جنگ عراق" نوشته اند:

"ماموریت از بغداد آغاز شد، ولی آنجا پایان نمی پذیرد. ما بر فراز دوران تاریخی نوینی ایستاده ایم....اکنون لحظه ی سرنوشت سازی است....تصمیم فراتر از عراق امری آشکار است. نیز درباره ی آینده ی خاورمیانه و جنگ با تروریسم. ایالات متحده بر آن است تا بازیگردان جهان در سده ی بیست و یکم باشد."

در کنفرانس خبری در آستانه ی اشغال عراق، لدین درباره ی این استراتژی، با اشاره به اینکه به عراق محدود نخواهد ماند، بی پرده چنین گفت: "فکر می کنم ما به جنگی منطقه یی واداشته شده ایم، خواه بخواهیم خواه نه. شاید این جنگی برای دوباره ساختن جهان باشد."
       چنین ایده های بلندپروازانه یی دیرزمانی جهانبینی نومحافظه کاران بوده است. طرح اولیه ی استراتژی رسوایی آور آنها، که در 1996 تهیه شد و کارپایه ی سیاسی نخست وزیر وقت اسرائیل، نتانیاهو، پرل، فیث، ورمسر و دیگران شد، توصیفگر سیاست منطقه یی جامعی بود.

این طرح با عنوان "گسستی آشکار:

 استراتژی نوین برای ایمن کردن سرزمین ها" از خواهان همکاری اسرائیل با کمک ترکیه و اردن، برای "مهار، بی ثبات کردن و بازپس نشاندن" دولت های منطقه، سرنگون کردن صدام، واداشتن اردن به احیاء شاخه یی از سلطنت هاشمی در بغداد و تهاجم نظامی به لبنان و سوریه بعنوان "پیش درآمد تغییر نقشه ی خاورمیانه [برای] تهدید یکپارچگی ارضی سوریه" بود. هیچ جا در این بیانیه، سخنی از سیاست مقابله با بنیادگرایی اسلامی، اخوان المسلمین یا حتی القاعده به میان نیامده است.
       هرچند که دموکراسی ترجیع بند سخنان بوش است، دموکراسی دغدغه ی واقعی دولت او در خاورمیانه نبوده و نیست. نومحافظه کاران بر آنند تا بر خاورمیانه چیره شوند، هدف آنها اصلاح یا حتی تجزیه کشورها و تبدیل آنها به دولت هایی کوچک بر اساس اشتراکات قومی و نژادی نیست. راستگرایی اسلامی در این چارچوب تنها ابزار دیگری برای واژگون کردن رژیم های موجود است، اگر بکار آید. برنارد لوئیس در نوشتاری با عنوان "بازاندیشی پیرامون خاورمیانه" در نشریه ی "فارن افرز"، بی پرده از روندی سخن می گوید که وی "لبنانیزه کردن" می نامد:
   "یک امکان همان است که می توان آنرا ‘لبنانیزه شدن’ خواند، و بنیادگرایی نیز این را نشان داده است. بسیاری از دولت های خاورمیانه ــ مصر آشکارا یک استثناء است ــ ساختاری مصنوعی دارند و در برابر چنین روندی آسیب پذیر هستند. چنانچه قدرت مرکزی به اندازه ی کافی تضعیف شود، اساسا جامعه ی مدنی واقعی برای نگاه داشتن شیرازه حکومت و کشورداری و هویت جمعی مشترک وجود ندارد.... اینچنین، دولت، همانگونه که در لبنان روی داد، رو به تلاشی می گذارد و در سراشیب آشوب، منازعه، دشمنی های قومی و قبیله یی و مذهبی و حزبی می لغرد."
       آن نیز شرایطی متصور برای آینده ی عراق در پی اشغال این کشور بوسیله ی آمریکا است، همانگونه که "چیس فریمن" پیش بینی کرده است:

"هدف نومحافظه کاران در عراق هرگز استقرار دموکراسی نبوده است. هدف آنها نابودی عراق و از بین بردن تهدید منطقه یی برای اسرائیل بود."
خطر تجزیه نه تنها عراق را تهدید می کند که نومحافظه کاران تمایل خویش برای فروپاشاندن عربستان سعودی را نیز آشکارا نشان داده اند.

 ریچارد پرل و دیوید فروم در کتابشان با نام "پایانی بر شیطان: چگونه پیروزی در جنگ علیه تروریسم ممکن است؟" به پیروی از موسسه ی امریکن انترپرایز، سازماندهی بنیادگرایی شیعه را ضد عربستان سعودی پیشنهاد می کنند. شیعیان نیروی قدرتمندی در سواحل خلیج فارس، یعنی حوزه ی میدان های نفتی سعودیها هستند، پرل و فروم با آگاهی از ترس دیرینه ی سعودیها از اینکه "شیعیان روزی در استانهای شرقی پرچم استقلال بر افرازند"، می گویند:
       "استقلال خواهی استانهای شرقی آشکارا پیامدهای فاجعه باری برای دولت سعودی ولی نتایج بسیار خوبی برای ایالات متحده خواهد داشت. بی گمان این نتیجه یی تامل برانگیز خواهد بود و مهمتر، ما از سعودیها می خواهیم بدانند که ما بدان می اندیشیم."
    "مکس سینگر" از همکاران پایه گذار موسسه ی هادسون، بارها ایالات متحده را به تلاش برای فروپاشاندن پادشاهی سعودی فرا خوانده است. از نظرگاه وی این امر با برانگیختن استانهای شرقی و شرق حجاز به ایجاد دولت های خودمختار ممکن است.

 او می گوید:

"پس از برکنار کردن صدام، زلزله یی در خاورمیانه رخ خواهد داد. این زلزله چیزی نخواهد بود مگر سقوط رژیم سعودی." لدین نوشت که در پی سقوط سلطنت سعودی، متعصبان هوادار القاعده قدرت را در عربستان بدست می گیرند.

او می گوید:

 "در صورت چنین رویدادی باید دامنه ی جنگ را به شبه جزیره ی عربستان یا دست کم به مناطق نفت خیز آن بگستریم." جیمز اکینز، سفیر پیشین ایالات متحده به عربستان سعودی، می گوید:

"تا کنون نگفته بودم که چنانچه به عراق حمله بریم، عربستان سعودی به کام بن لادن یا از کسانی از آن گونه خواهد افتاد. اکنون تردید ندارم که این درست همان هدفی است که [نومحافظه کاران] در پی آن هستند. چنانچه اسلامگرایان افراطی قدرت را بدست گیرند، آنگاه ما به میدان وارد می شویم."
در خلال 4 سال نخستین جنگ بوش علیه تروریسم، به باور بسیاری از منتقدان دولت، اشغال افغانستان و عراق و نمایش و حضور روزافزون آمریکایی در خاورمیانه، سبب پیدایش نسل جدیدی از اسلامگرایان می شود که ایالات متحده را عامل همه ی نگون بختی ها و مشکلات خاورمیانه خواهند دانست.

دولت بوش با وجود سخن پرانی پیرامون مبارزه با تروریسم اسلامی، نه در افغانستان و نه در عراق، استراتژی موفقی برای کاستن از سرایت بیشتر بنیادگرایی اسلامی نداشت. مایکل شوئر، با امضای "بی نام"، در imperial hubris، این شرایط را به دقت تشریح می کند:
       "ایالات متحده ی آمریکا، بریتانیا، و نیروهای ائتلاف، در حالی که با خیزش رو به رشد اسلامگرایان در این دو کشور می جنگند، برای حکومت بر عراق و افغانستان پس از جنگ می کوشند، چیزی که به زعم رهبران ما پیروزی است.

 سیاست ایالات متحده و نیروهای این کشور با این شیوه ی عمل و لشکرکشی سنتی، بیشتر رادیکالتر شدن جهان اسلام را سبب شده اند، همان کاری که اسامه بن لادن در اوایل دهه ی 1990 سودای آن را داشت، اما نتوانست بدان جامه ی عمل بپوشاند. در نتیجه، فکر می کنم منصفانه است بگوییم که ایالات متحده ی آمریکا همچنان تنها متحد ضروری محمد اسامه بن لادن است."
       باید ماند و دید که آیا افغانستان می تواند بقایای طالبان را بروبد، و چندین دهه فرایند اسلامی شدن را بازدارد، نیروهای زیرزمینی راست اسلامی را از هم بپاشد و دولتی با ثبات و سکولار پدید آورد یا در این راه ناکام می ماند. باز، باید ماند و دید که آیا در عراق نیز دولتی سکولار بر می آید، این کشور می تواند نیروهای وابسته به القاعده را که آنجا گرد آمده اند، در هم کوبد، احزاب بنیادگرای شیعه چون مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و حزب الدعوة را که در عراق پس از جنگ قدرت گرفته اند، سرکوب کند و رژیم ایران را از تلاش برای اعمال نفوذ در خاک همسایه ی عربیشان باز دارد. اینها همچنان پرسش هایی بی پاسخ اند.

 احتمال اینکه افغانستان در آینده یی نه چندان دور به کام اسلامگرایان متعصب و افراطی باز لغزد و سرانجام عراق نیز حکومتی دینی، اندکی کمتر ستیزه گر از ایران باشد، 50- 50 است. و از همین رو، به نظر می رسد که رهبری مذهبی در تهران نیز به حاکمیت یکدست در جمهوری اسلامی ایران چنگ انداخته است.

ادامه دارد

…………