فمینیسم و آگاهی طبقاتی
فمینیسم و آگاهی طبقاتی
تأملی بر سال های ابتدایی جنبشهای کمونیستی
آرچانا پراساد۲
برگردان: مسعود امیدی
دانش و امید، شماره ۱۰ اسفند ۱۴۰۰
این مقاله رابطه بین توسعه جنبش کمونیستی را با مبارزه زنان برای رهایی خود از طریق مشارکت در مبارزات برای آزادی از ستم طبقاتی و مردسالاری مورد بحث قرار میدهد. بههر حال، همان گونه که از سوی پژوهشگران متعدد و فعال خط مقدم اشاره شده است، ویژگی ضد مردسالارانه مبارزات طبقاتی یک فرآیند غیرارادی نیست، بلکه فرآیندی سازمان یافته در جهت تأثیرگذاری بر فرآیند تشکیل طبقات است. با همین معیار، همه جنبشهای حقوق زنان ممکن است لزوماً ضد سرمایهداری نباشند، بلکه اهداف محدودی را برای دستیابی به حقوق اجتماعی و سیاسی زنان در نظام سرمایهداری دنبال کنند. بنابراین، جنبه قابل تغییر جنبشهای زنان و مبارزات طبقاتی به لنگرگاههای ایدئولوژیک آن و چگونگی درک ارتباط بین سرمایهداری و مردسالاری بستگی دارد.۳
در این مقاله، من این موضوع را مورد بررسی قرار میدهم که تشکیل حزب کمونیست، لحظه مهمی در مبارزه برای رهایی زنان بود. زنانی که در مبارزات تحت رهبری کمونیستها شرکت میکردند، برای گریختن از تقسیم کار جنسیتی مرسوم برانگیخته میشدند. تأثیر آنها بر استراتژیهای جنبش، روشهای پیچیدهای را برای درک پیوندهای متقابل بین آگاهی ضد مردسالارانه و آگاهی طبقاتی میسر کرد. با در نظر گرفتن این زمینه، مناسب است این پرسشها مطرح شود که: تاریخ طولانی جنبش کمونیستی چه کمکی به تداوم مبارزات برای آزادی زنان در هند کرده است؟ آیا یک پروژه ضد مردسالاری، لزوماً باید یک پروژه ضد سرمایهداری هم باشد؟ و اگر چنین است، نقش زنان در کجای چشمانداز رهاییبخش کمونیسم هندی تجسم یافته است؟ پاسخ به این پرسشها برای حل معضلات نظری و ایدئولوژیک معاصر که از بحثهای بین فمینیستهای مارکسیست و جنبش زنان “مستقل”۴ ناشی میشوند، حیاتی است. بخش اول این مقاله به طرح برخی از این بحثها میپردازد و آنها را در چارچوب رابطه بین تولید و بازتولید اجتماعی (تولید مثل) در فرآیندهای انباشت سرمایهداری مورد ارزیابی قرار میدهد. بخش دوم طرح مختصری از نقش زنان در سالهای ابتدایی جنبش کمونیستی ارائه میکند. بخش سوم به صورت مشخص به چشمانداز ارتباط بین جنبشهای طبقاتی و ایجاد یک آگاهی ضدمردسالارانه میپردازد.
۱
واضح است که اقتدار و نهادهای مردسالارانه در حفظ و افزایش نرخ انباشت در سیستم سرمایهداری اساسی هستند. مردسالاری از طریق تقسیم کار جنسیتی سنتی به گونهای از روابط اجتماعی سازمان میدهد که به چرخه بزرگتر تولید کمک میکند. روابطی که در آن کار به حساب نیامده و به رسمیت شناخته نشده زنان، به بخشی از استخراج ارزش اضافی تبدیل می شود. از این منظر، ارتباط مستقیمی بین اقتدار مردسالارانه و سرکوب کارگران در سیستم بزرگتر تولید ارزش اضافی وجود دارد. بنابراین از آنجا که تعامل بین سرمایه و کار متکی بر کار بدون مزد زنان است که پایه و اساس بازتولید اجتماعی (تولید مثل) را شکل میدهد، خودِ فرآیند شکلگیری طبقات، جنسیتزده است. علاوه بر این، مشارکت کمتر زنان کارگر در کارِ با دستمزد، تحت تأثیر ساختار خانواده است که با نفوذ سرمایهداری پدیدار میشود. بحث پیرامون خانهدار کردن۵، به صورت مؤثری نقش مالکیت خصوصی در حبس زنان در حوزه خانگی را نشان داد. به این معنا، بار مسئولیت فزاینده کار بر دوش زنان، از نظر کار بدون دستمزد برای بازتولید اجتماعی (تولید مثل) و کار تبعیضآمیز با دستمزد پایین، بخشی از همان فرآیند استخراج از تولید ارزش اضافی است. به عبارت دیگر، مردسالاری بخشی اساسی از بازتولید مناسبات اجتماعی است که بدون آن نمیتوان فرآیندهای استخراج اقتصادی را حفظ و تقویت کرد. بنابراین، پیوند نامتقارن بین کار بدون مزد و کار همراه با مزد زنان، نتیجه تضادهای ساختاری بین کار سرمایهای۶ و تجلی آن در مظاهر مختلف سیستمی است. این دیدگاه، تمرکز زنان در اقشار خاصی از ستمدیدهترین بخش طبقه کارگر به دلیل تبعیض سیستماتیکی که در فرآیندهای بزرگتر انباشت با آن مواجه هستند، را نیز توضیح میدهد.
چنین برداشتی کاملاً متفاوت از آن چیزی است که بسیاری از پژوهشگران برجسته فمینیست اظهار کردهاند. همانطور که در یکی از کتابهای تأثیرگذار در این زمینه آمدهاست: ‹ یک دیدگاه فمینیستی تشخیص میدهد که سازماندهی سلسله مراتبی جهان بر محور جنسیت، کلید حفظ نظم اجتماعی است، یعنی اینکه زندگی کردن با برچسب “مذکر” و “مؤنث” به معنای زندگی با واقعیتهای متفاوت است. اما به صورت همزمان، فمینیست بودن به معنای پنداشت جایگاهی حاشیهای و نسبتاً ناتوان با رجوع به هر چهارچوب غالبی است که فضای مرکز را می بلعد. در چنین تحلیلی، جنسیت (یعنی بازتولید اجتماعی “مذکر” به عنوان “مرد” و “مؤنث” به عنوان “زن”) بهعنوان ویژگی ساختاری نابرابریهای سیستمی در نظر گرفته میشود که زنان را در معرض ستم قرار میدهد. از این رو، روابط جنسیتی خارج از چرخه ستم سرمایهداری و روابط اجتماعی تولید قرار میگیرند. (در این دیدگاه) همه اشکال ستم، به جای موقعیت “زن” در اقتصاد سیاسی بزرگتر، با موقعیت جنسیتی زن مورد شناسایی قرار میگیرند. در چنین وضعیتی، یک جایگاه ثانویه به “طبقه و سرمایهداری” تخصیص مییابد: زنان بهعنوان “جامعه” ای در نظر گرفته میشوند که آماده بسیج شدن از طریق برنامههای “توانمندسازی” هستند. به هر حال، نقد فمینیستی چنین برنامههایی، “فمینیسم مردانه” را در برابر “فمینیسم زنانه” قرار میدهد، که در آن رهبری مردانه جنبشهای ضد مردسالارانه بهعنوان سرکوب “نمایندگی” و رهبری زنان تلقی میشود. با این حال، چنین دیدگاهی نقش جنبش دموکراتیک گستردهتر را برای توسعه ظرفیت زنان برای مقاومت در برابر مردسالاری به رسمیت نمیشناسد.
موضع فمینیستی افراطیتری نیز از این نقد نظری شکل میگیرد که نظریه ارزش کار را در مقابل نظریه اَنگ (برچسب ننگ) کار قرار میدهد. در این دیدگاه، تقسیم کار جنسیتی، نتیجه “انگ”ی است که به کار زنان زده میشود و باید به جای تمایل به استخراج مازاد، در زمره رویکردهای اعمال تبعیض اجتماعی قرار گیرد. ادعا میشود که وقتی حوزه خانگی و همچنین ابعاد کاست۷، سنتهای غیرقابل لمس۸ و کار نجس مورد ملاحظه قرار میگیرد، نیاز به استفاده از لنز (ذرهبین) فمینیستی است. همچنین استدلال میشود که “نظریه ارزش کار۹ در تضاد با جامعهای با ساختار کاست است. بحث اصلی جان این است که به کار زنان، انگ زده شده است و نباید “ واجد ارزش” باشد. در عوض باید آن را چیزی دید که فقط میتواند توسط نظریه پسامارکسیستی “درهمتنیدگی”۱۰ مد نظر قرار گیرد، که در آن لایههای مختلف سلطه با یکدیگر در هم بافته میشوند تا زنان را در شکل خاصی از کار تحت سلطه قرار دهند. مفهوم “ارزش” که توسط جان و سایر فمینیستها استفاده میشود، از نظر مفهومی ناکافیاست، زیرا تولید/ بازتولید اجتماعی (تولید مثل) را از استخراج ارزش اضافی جدا و نظریه ارزش کار را بهعنوان یک نظریه “تقلیلگرایانه اقتصادی” تفسیر کرده و یک مفهوم روبنایی را به نظریه ارزش کار نسبت میدهد. انحطاط نیروی کار را در فرآیندهای انباشت سرمایهداری جستجو نمیکند و “انگ” نصب شده به کار بدون مزد را در نتیجه تمایل درونی سرمایه به تبعیض سیستماتیک در حوزههای داخلی و غیرداخلی مورد تجزیه وتحلیل قرار نمیدهد. این دیدگاه با نادیده گرفتن این واقعیت و ایجاد یک تقسیم بین داخلی و غیرداخلی، در دام لیبرالی عمومی/خصوصی افتاده، و در نتیجه عملاً نقش مردسالاری در تشدید تبعیض اجتماعی و سیستمیای که (اساساَ) در سرمایهداری بومی است، نادیده گرفته میشود.
با توجه به محدودیتهای چارچوبهای نظری رایج، مناسب است که برای تحلیل رابطه متقابل پیچیده بین شکلگیری طبقه و تبعیض اجتماعی، به ادبیات فمینیستی مارکسیستی معاصر بازگردیم. یکی از راههای متداول ترسیم این رابطه، کاوش در فرآیندهای بازتولید اجتماعی در وسیعترین معنای ممکن آن است. بدین معنی که بازتولید اجتماعی (تولید مثل) نهتنها به کار بدون مزد خانواده، بلکه به سایر نهادهای اجتماعی سلسله مراتبی (مانند کاست)، آداب و رسوم و اخلاقیات وابسته است که نه میتوانند جایگزین شوند و نه میتوان آنها را با طبقه اجتماعی یکسان دانست. سلسله مراتب مردسالارانه، کاست و جامعه در بهترین حالت میتوانند با تقویت سلطه اجتماعی و اقتصادی در مسیر شکلگیری طبقات نقش واسطه ایفا کنند. به عبارت دیگر، سلسله مراتب اجتماعی برای حفظ نظام سرمایهداری ضروری است. آنها همچنین در جهت سازگاری با مراحل مختلف انباشت سرمایهداری که در مظاهر مختلف مردسالاری در محیطهای اجتماعی متنوع بازتاب یافتهاند، قالببندی شدهاند. برای مثال، بسیاری از اشارات فمینیستی اغلب استدلال میکردند که دسترسی زنان به کار دستمزدی توسط هنجارهای اجتماعی و فرهنگی حاکم در خانواده محدود شده است. اما روندهای تاریخی نشان میدهد که زنان دالیت۱۱ و آدیواسی۱۲ برای بیرون رفتن و کار با چنین محدودیتهایی مواجه نبودند، بلکه نرخ مشارکت در کار آنها بیشتر از هر گروه اجتماعی دیگری بود. با این حال، این امر پشت مردسالاری را نشکست، بلکه قدرت و سلطه مردانه در حوزه عمومی از طریق افزایش کار بدون مزد و استثمار جنسی مشهود بود. سلسله مراتب اجتماعی برای ابراز تسلط طبقات و گروههای اجتماعی صاحب و کنترل ابزار تولید، اخلاق خصوصی را زیر پا گذاشتند. حضور برخی از کاستها و سایر گروههای اجتماعی بر بالای سفره انباشت سرمایهداری به دلیل سلطه مادی، ایدئولوژیک و اجتماعی در همین چارچوب رخ داده است. مارکس این فرآیند را در یادداشتهای قومشناختی خود توصیف میکند، آنجا که نشان میدهد که نهادهای متعلق به گذشته از مادیت خود کوتاه میآیند، و با زمان حال سازگار شده و دوباره پیکربندی میشوند.
مارکس در نقد مورگان۱۳ اینگونه استدلال میکند: “خانواده روزگار باستان، مینیاتوری از جامعه است، اما در شکل تک همسری آن، بر نهادهای اجتماعی استوار است که خارج از گروه خویشاوندی هستند…” و بدین ترتیب “تضادهای درون خانواده” توسط نیروهای خارج از خانواده یا درون جامعه ایجاد میشوند. پدرسالاری همچنین باید بهعنوان یکی از تضادهایی که با توسعه تاریخی تضادهای طبقاتی پدیدار میشود و توسعه مییابد، شناسایی شود. این مفهوم همچنین توسط خود مارکس باز میشود، جایی که او مالکیت دارایی را بهعنوان زایش “بردگی پنهان” در خانواده مورد شناسایی قرار می دهد. در رویکردی که پدرسالاری توسط فمینیستهای سوسیالیست و مارکسیست، هویت تاریخی یافته و توضیح داده میشود، مسئلهای محوری است. تفاوت بین ایدئولوگهای کمونیستی برای آزادی زنان و دیگر “فمینیست ها” در همین جا نهفته است.
۲
تاریخچه ابتدایی جنبش کمونیستی نشان میدهد که حزب کمونیست متحد هند نقش مهمی در ایجاد پایههای مبارزات ضد پدرسالاری ایفا کرد. در انجام این کار، از یک سو تحت تأثیر اتحاد کنفرانسهای بینالمللی زنان سوسیالیست و از سوی دیگر صداهای مهم رهبران زن انترناسیونال کمونیستی قرارگرفت. رهبران زن و فعالان جنبش کمونیستی از آغاز قرن بیستم، به اهمیت در نظر گرفتن رشد آگاهی طبقاتی در هنگام تحلیل تأثیر سرمایهداری بر زنان کارگر اشاره کردهاند. همانگونه که الکساندرا کولونتای۱۴ در سخنرانی خود در اولین کنفرانس بینالمللی زنان سوسیالیست (1907) اظهار داشت:
“کل جهان بورژوازی توجه کرد ...اما بیشتر از همه با صدای دلیرانه پرولتاریای زن خشمگین شد. سخنرانیهای مردان هر اندازه هم که رادیکال بود، هرقدرهم که مواضع “خشمگینانه” ممکن است اتخاذ کرده باشند، بورژوازی همیشه خود را با این فکر دلداری میداد که هنوز یک روش آزمایششده در دسترس دارد: شکستن مقاومت این “بیپروایان” بهوسیله جایگزین کردن آنها با کارگران زن مطیع. و اینک یک شگفتی جدید: از سراسر جهان نمایندگان زن طبقه کارگر گرد هم میآیند تا با تلاشهای متحد خود سلاح جدیدی بسازند که با آن با دشمن جهانی پرولتاریا مبارزه کنند. شجاعت زنان فراتر از همه انتظارات است: برده خاموش دیروز، اکنون مبارزی شجاع برای رهایی طبقه کارگر است.”
نقل قول بالا نشان میدهد که اتحاد بین کارگران زن و مرد برای ایجاد یک جنبش بزرگ تر طبقه کارگر ضروری تلقی میشد. علاوه بر این، احساس میشد که این وحدت تنها در صورتی میتواند شکل بگیرد که خود حزب کمونیست موضعی ایدئولوژیک علیه بردهداری زنان در خانواده اتخاذ کند. “زنان کمونیست” آشکارا خود را از سایر گروههای فمینیستی متمایز میکردند و منحصراً برای حقوق سیاسی و اقتصادی زنان میجنگیدند. آن گونه که کلارا زتکین۱۵ در سال 1922 نوشت، کمونیستها باید برای یک هدف دوگانه در میان زنان کار کنند. اول ادغام زنان “از نظر ایدئولوژیک و سازمانی با انترناسیونال کمونیستی” و دوم، کشاندن زنان عادی به کلیه مبارزات پرولتاریا. او در ادامه نوشت:
“یک چیز به وضوح مشخص شده است. اگرچه بسیاری از کارهای کمونیستی در میان زنان باید از نظر ایدئولوژیک و ارگانیک پیوند محکمی با زندگی هر حزبی داشته باشد، با این وجود ما برای انجام این کار به ارگانهای خاصی نیاز داریم. البته کار کمونیستی در میان زنان نباید منحصر به کار زنان باشد، بلکه باید مشغله همه در حزب کمونیست هر کشور و انترناسیونال کمونیستی باشد. اما اگر ما میخواهیم به این هدف دستیابیم، لازم است که کمیتههای حزبی در همه جا در دسترس باشند تا کار کمونیستی را در میان زنان به صورت یکپارچه و روشمند انجام داده و رهبری کنند و تمرکز خود را بر این هدف حفظ کنند.”
بنابراین، برخلاف سایر فمینیستها، برای زتکین, یک زن کمونیست باید خود را رهبر و فعال مبارزهای بزرگتر برای یک جامعه برابریطلب غیرسرمایهداری بداند. در عین حال، فعالان و رهبران کمونیست در همه سطوح باید با ایدئولوژیهای ضد پدرسالارانه پیوند یابند تا گستردهترین وحدت ممکن را در بین تمام اقشار طبقات کارگر ایجاد کنند. از این رو باید به زنان همه بخشها نزدیک شد و هر مانعی باید درهم شکسته شود.
از آنجایی که دیدگاهی که در بالا توضیح داده شد در زمان تشکیل حزب کمونیست هند ایجاد شد، حتی اگر هیچ سند رسمی وجود نداشت که در آن بیان شده باشد، عجیب نیست اگر چنین تفکری را بیانگر عملکرد سیاسی کمونیستهای ابتدایی بدانیم. کمونیستها که زیر چتر وسیع مبارزه ملیگرایانه کار میکردند، آرمانهای کارگران را بیان کردند و تلاش کردند تا کارگران را سازماندهی کنند. زنان کارگر در اعتصابات اولیه در مناطق روستایی و شهری هند مشارکت فعال داشتند. تشکیل کمیتههای زنان در بسیاری از سازمانهای طبقاتی و تودهای به کمونیستها کمک کرد تا در اوایل دهه ۱۹۴۰ با خانوادههای معمولی طبقه کارگر ارتباط برقرار کنند. از اولین موارد آنها میتوان به ماهیلا آتماراکشا سامیتی (بنگال)۱۶، لیگ دفاع از خود (پنجاب)۱۷، ماهیلا سانگهامز (آندرا و ماهاراشترا)۱۸، کلیه انجمن های زنان کرالا۱۹ و سایر سازمان های کوچک دیگر که با دانشآموزان دختر کار میکردند، اشاره کرد. این سازمانها پایگاه و بنیادهای حمایتی را برای گسترش نفوذ کمونیستها در بسیاری از مناطق روستایی دورافتاده و در خانهها، حتی در مکانهایی که زنان تحت تأثیر ناسیونالیسم رایج قرار گرفته بودند، ایجاد کردند. زنان کمونیست در میان خواهران خود و همچنین در میان بخشهای مردان طبقات کارگر کار میکردند. همانطور که بانی داسگوپتا۲۰ از ماهیلا آتماراکشا سامیتی در بنگال در یکی از مصاحبهها بیان کرد:
“در آن روزها حزب کمونیست از این شجاعت برخوردار بود که ما را از خانه فراخواند و بگوید کسانی که نمیتوانند کار کنند و در خانه میمانند، بیرون بیایند. به منظور توانمند سازی زنانی که برای یافتن یک مکان قابل اطمینان بیرون آمدند، تعداد اعضای کمیته هفت بار افزایش یافت. [این ظاهراً اشارهای به سازمان محلی۲۱ است، که تشکیل آن در مرحله کمیته مقدماتی نگه داشته شد تا زنان بیشتری جذب شوند.] اما کمونها ما را نجات دادند. من هرگز فراموش نمیکنم که حزب کمونیست در پایه و اساس ایستادگی استوار من بود.”
کمونهایی که توسط حزب تأسیس شد، قرار بود نوع جدیدی از خانواده را ایجاد کنند، که هدف آن دادن زندگی شرافتمندانه و فضایی آزاد به فعالان زن برای اعمال استقلال آنها بود پیوند میان فعالان. از طریق القاء یک بینش سیاسی مشترک ایجاد شد. اگرچه این درست است که در بسیاری از موقعیتها، حتی در داخل کمون نیز زنان فعال کمونیست با تقسیم کار جنسیتی رایج مبارزه میکردند، جنبش گستردهتر و ایدئولوژی آن برای فعالان زن بستری برای توسعه رهبری آنها نیز فراهم کرد. این با یک فلسفه زیربنایی همراه بود که “اخلاق جدید” کمون را در برابر اخلاق بورژوایی قرار میداد. همان گونه که سانداریا۲۲ توضیح داد، کمیتههای حزب که “با اصول برابری زن و مرد، حق انتخاب شریک زندگی خود و حق آنها برای طلاق و ازدواج مجدد هدایت میشدند…، به توسعه بهتر جنبش مردمی و روابط اجتماعی کمک کرد. این اخلاق از این اصل پیروی میکرد که در زندگی کمونی نباید هیچ مفهومی از مالکیت خصوصی وجود داشته باشد. و اینکه در همه جوامع باید مسئولیت مشترکی برای والدین وجود داشته باشد. بدین ترتیب، خود ایده مادری با مفهوم مسئولیت جمعی نسبت به فرزندان دستخوش تغییر قابل توجهی شد. این موضوع به خوبی توسط الکساندرا کولونتای در ارتباط با روسیه توضیح داده شده است، هنگامی که میگوید: زنی که به مبارزه برای رهایی طبقه کارگر دست میزند، باید بیاموزد تا درک کند دیگر جایی برای نگرش مالکانه قدیمی وجود ندارد که بگوید: “اینها فرزندان من هستند، من همه دلسوزی و محبت مادرانهام را نثار آنها میکنم. آنها فرزندان شما هستند، آنها دغدغه من نیستند و برای من مهم نیست که گرسنه و سردشان باشد – من برای بچههای دیگر وقت ندارم.” مادر کارگر باید یاد بگیرد که بین فرزند من و فرزند شما فرقی قائل نشود. او باید به خاطر داشته باشد که آنها فقط فرزندان ما، فرزندان کارگران کمونیست روسیه هستند.
نویسندگان متعددی اظهار کردهاند که این درک در کمون بازتاب یافت و به زنان کمونیست کمک کرد تا در مبارزات طبقاتی مشارکت کنند. یکی از نمونههای بارز اوشاتای دانگه۲۳ (یکی از اعضای اتحادیهای معروف در حزب کمونیست متحد) است که میگوید در ماه مه 1929 دخترش رزا را به دنیا آورد و به دلیل اعتصاب مستمر کارخانه بمبئی مجبور شد از مراقبتهای زایمان خارج شود (1929). او به یاد میآورد که تمام مادران اعتصابی دیگر از دخترش مراقبت میکردند و بنابراین او چندین مادر و خانواده بزرگتری بهدستآورد. مثالهای بالا نشان میدهند که شکستن قیدهای خانواده سنتی یک نتیجه مطلوب رویکرد کمونیستی بود و بنیانهای جنبش کمونیستی نمیتوانست بدون دستیابی به این هدف ایجاد شود. بخشی از موفقیت این استراتژی از این واقعیت مشهود است که شورش علیه ساختارهای سنتی خانواده، پایه و اساس فعالیت بسیاری از زنان کمونیست شد.
همان گونه که در رهبری نوظهور زنان در مبارزات طبقاتی در ربع اول قرن بیستم مشاهده شد، ظرفیت زنان برای غلبه بر محدودیتهایی که در زندگی خود با آن مواجه بودند، منجر به ایجاد سازمانهای طبقاتی شد. به عنوان مثال، اوشاتایی دانگه که اعتصاب کارخانه بمبئی (1929) و “اعتصاب عمومی” انجمن کارگری تراونکور۲۴ (۱۹۳۸) تحت رهبری پانواما۲۵ را هدایت کرد، به دلیل مشارکت فعال زنان، مزایای زایمان برای زنان کارگر را به یکی از خواستههای اصلی تبدیل کرد. تواناییهای رهبری زنان با نمونههای بینظیری مانند آهیلیا رانگنکار۲۶ افسانهای که سازماندهنده پیشگام ماهیلا شرامیک سانگ۲۷ در بمبئی بود، کاملاً مشهود بود. نمونههای دیگر عبارتند از مبارزات قهرمانانه وارلی آدیواسیها۲۸ در دهه 1940 به رهبری گوداواری پارولکار۲۹ که پس از آن او تبدیل به رئیس اتحادیه سراسری کشاورزان هند۳۰ شد، اقدامات رزمجویانه زنان در حمله مسلحانه چیتاگونگ۳۱ به رهبری کالپانا دوتا۳۲ و پریتیلاتا۳۳، یا ایلا میترا۳۴ که شورش سانتال۳۵ را در ناچوله۳۶ (بنگال شرقی) در طول مبارزه تبهاگا۳۷ رهبری کرد. این موارد در میان دهها مورد دیگر، نشان میدهند که زنان طبقات دهقان و کارگر بر روند مبارزات طبقه کارگر تأثیر گذاشتهاند.
نکته جالب توجه در اینجا این است که مسئله اصلاحات اجتماعی ضد پدرسالارانه هیچگاه نادیده گرفته نشد. برای مثال، دختران جوان آندرا ماهاسبها۳۸ (پیشرو در جهت مبارزه تلانگانا۳۹) فعالانه در کمپینهایی برای ترویج آموزش دختران و ممنوعیت ازدواج کودکان شرکت کردند. الگوی مشابهی در آلپی۴۰ نیز مشاهده شد، جایی که پسران و دختران به تلاشها برای زیرپاگذاشتن محدودیتهای کاستی و ترویج ارزشهای ضد پدرسالاری پیوستند. زنان جدا از محتوای ضد مردسالارانه در زمینه اصلاحات اجتماعی، خود را نیز سازماندهی کردند تا از “قیمومت” مالکان رها شده و با خشونتهای جنسی مانند تجاوز، آدمربایی و غیره مقابله کنند. این موارد تقریباَ در تمام مبارزات رزمجویانه زنان که گروههایی را برای محافظت از رفقا و زنان تشکیل دادند، مشاهده و ثبت شده است. در برخی موارد، زنان حتی در تصرف زمینهای مالکان، قطعات زمینهای جنگلی و غیره پیشگام بودند، مانند مورد مبارزات وارلی۴۱. بنابراین، رفقای زن مجموعه متنوعی از وظایف مهم را انجام دادند که نفوذ آنها را در تقویت محتوای ضد مردسالارانه جنبش کمونیستی نیز گسترش داد.
۳
با توجه به بحث بالا، یک سوال منطقی مطرح میشود: آیا جنبشهای کمونیستی که هدفشان دگرگونی اجتماعی و توزیع مجدد ثروت است، ماهیتاً ضد سرمایهداری هستند؟ یک تلاش برای پاسخ به این سوال از سوی ماریا میس۴۲ انجام شده است که در تحلیل مختصر خود اظهار کرده است:
“[ما] دیگر نباید به تقسیم کار جنسیتی فقط بهعنوان یک مشکل مربوط به خانواده نگاه کنیم، بلکه باید بهعنوان یک مشکل ساختاری کل جامعه نگاه کنیم. تقسیم سلسلهمراتبی کار بین مردان و زنان و پویاییشناسی آن، بخش جداییناپذیری از روابط تولیدی مسلط، یعنی روابط طبقاتی یک دوره و جامعه خاص، و تقسیم کار ملی و بینالمللی گستردهتر را تشکیل میدهد.”
در این تحلیل، پدرسالاری، رویکردی اجتماعی است که ذاتاً نهفته در روابط ستم طبقاتی است. واقعیتی که هم انگلس و هم مارکس به صورت هوشیارانهای آن را در نوشتههای خود نشان دادند. آنگونه که خود انگلس روشنکرده بود، مالکیت خصوصی پیش از سرمایهداری وجود داشته و بنابراین، شکل کنترل بر مالکیت خصوصی (در دوران پیش از سرمایهداری)، این ویژگی پدرسالارانه را نیز شکل داد.
آموزنده است که نیشهای پدرسالاری از طریق اقدامات مبارازاتی جنبش های ابتدایی به رهبری کمونیستها در هند عریان شده است. یکی از مناسبترین نمونههای آن جنبش “äÇøæÇ øÇÏی”۴۳ در منطقه ثَین۴۴ است. آنگونه که برخی از کهنهسربازان تشریح میکنند، سنت لاگنا گادی بدترین نوع ظلم طبقاتی از سوی زمینداران طبقه بالا/کاست بود. در اینجا، به دلیل آنکه دهقانان در زمان ازدواج بدهکار شده بودند، همسران آنها را بهعنوان برده نگه میداشتند. هدف اصلی این جنبش، آزادی این زنان و ورود فیزیکی به خانههای زمینداران بود. این یک جنبش قابلملاحظه طی قرن گذشته یا حتی بیشتر از آن بود که چنین سنت اجتماعی ناعادلانهای که در آن مردسالاری پایه و اساس سلطه و مبارزه طبقاتی بود، را از بین برد. گداوری پارولکار۴۵ تعبیه مردسالاری در روابط طبقاتی را بهتر توصیف کرده است. او مینویسد:
“مالکان، زنان اجارهدار خود و زنان برده ناشی از بدهکاری شوهران آنها را دارایی خصوصی خود میدانستند. آنها کاملاً معتقد بودند که از حق موروثی کامجویی از این زنان در هر زمانی که چنین کاری برایشان لذتبخش باشد، برخوردارند. برای آنها عادی بود که به زنانی که برایشان کار میکردند، سخنان مستهجن بگویند، آنها را لمس کنند، نیشگون بگیرند، هل دهند و تنها به گوشه و کنار میبردند تا به آنها تعرضکنند… مالکان و پیمانکاران جنگل همواره از این زنان برای ارضای هوس جنسی خود (سوء) استفاده کردهاند. روابط نامشروع بین مالکان و زنان آدیواسی به اندازهای یک رویه رایج بود که نام خاصی بر فرزندان آنها گذاشته شده بود. آنها را واتلا۴۶، یک کاست خاص مینامیدند. این نام نهتنها برای دودمان مالکان غیر هندو، بلکه به زمینداران هندو نیز اطلاق میشد که سهم زیادی در این نژاد واتلاها داشتند.”
جالبترین جنبه این توصیف این است که نشان میدهد چگونه ستم طبقاتی بر شکلگیری یک کاست جدید تأثیر گذاشته است. این بدان معناست که شکلگیری ساختار کاست پدرسالارانه، خود نمودی از شیوههای مختلف ستم طبقاتی بود. مصادیق بسیاری از اینگونه استفاده از نهادهای مردسالار بهعنوان منادی سلطه طبقاتی وجود دارند. ضمناَ، زنان به ستمدیدهترین طبقات متعلق شدند، زیرا پرولتاریایی شدن آنها هم در خانه وهم در حوزه عمومی رخ داد. از این رو، مسئله زنان در نوشتههای مارکسیستی با “مسئله کارگری ” پیوند تنگاتنگی دارد.
رابطه طبقه و پدرسالاری را همچنین میتوان در زمانهایی مشاهده کرد که دولت بورژوازی اقدام به سرکوب وحشیانه مقاومت کرده است. از تجاوز و خشونت علیه زنان بهعنوان یک راهبرد برای شکستن مقاومت استفاده شد. فعالان زن با مقاومت و شجاعت در برابر ستم دولت طبقاتی از خود دفاع کردند. یک مثال نمونهوار توسط سینداریا۴۷ ارائه شده است:
“در گارلا۴۸ یک دختر 15 ساله را گرفتند و از او پرسیدند: این مرد کیست که فرار میکند؟ (او رفیق مهمی بود که در این خانه پناه گرفته بود.) او بلافاصله پاسخ داد که او شوهر من است، که از دیدن پلیس ترسیده است و به همین دلیل فرار میکند. بدیهی است که پلیس داستان او را باور نکرد، او را مورد ضرب و شتم قرار داد و به او تجاوز کرد، اما او حاضر به افشای هیچ رازی نشد و به روایت خود پایبند ماند.”
در نمونهای دیگر، ایلا میترا موردی از دوران زندان خود را به یاد آورد، جایی که به طور مداوم به او یادآوری میکردند که او یک سانتال۴۹ و همچنین یک زن است. همچنین تصاویر متعددی از زنان وجود دارد که جوخههای دفاع شخصی را تشکیل میدهند و از کادرهای مردانه در برابر پلیس در مبارزات وارلی در اواسط دهه 1940 محافظت میکنند. آنگونه که یک روایت نشان میدهد، مردان در طول روز برای جلوگیری از دستگیری توسط پلیس، در تپهها و جنگلها پنهان میشدند، در حالی که زنان با پلیس مبارزه میکردند و با آزار و اذیت و تعرض مواجه میشدند. آنها همچنین مخفیانه افراد را از محل اختفای پلیس مطلع و حتی پلیس را گمراه کردند. مهمتر از همه، آنها با خشونتهای مالکان و پلیس درافتاده و با آنها مبارزه کردند. بهوجودآمدن ستم طبقاتی اغلب به پیکربندی دوباره اقتدار پدرسالاری منجر شد و بر سرشت مبارزات طبقاتی اولیه تأثیر گذاشت.
نقد فمینیستی که دیدگاه رهاییبخش کمونیستی را بهعنوان مردسالارانه طبقهبندی میکند، پیامدهای روایتهای تاریخی ذکر شده در بالا را نادیده میگیرد. بدیهی است که فضا برای کنشگری زنان افزایش یافت زیرا امر “شخصی” ، تبدیل به امر “سیاسی” شد و مرزهای بین “عمومی” و “خصوصی” از طریق مبارزات تحت رهبری کمونیستها محو شد. این به زنان امکان داد تا فضاهای خود را گسترش دهند و بر محدودیت های خود غلبه کنند، حتی به مبارزه برای فضای بزرگتر ادامه دهند. زندگینامههای زنان کمونیست نیز به غل و زنجیری اشاره میکند که هنگام کمونیست شدنآنها، برای درهمشکستن آنها برای ترک خانواده سنتیشان بر آنها گذاشته شد. در چنین مواردی، کمون و جنبش به خانواده آنها تبدیل شد و به آنها اجازه داد که هویت و فضای “مستقل” خود را داشته باشند. مشارکت فعال زنان کمونیست در کنفرانس سراسری زنان هند۵۰ از اوایل دهه 1940 به بعد و تشکیل فدراسیون ملی زنان هند۵۱ در سال 1953، نفوذ روزافزون کمونیستها در جنبش زنان را بازتاب داد. همچنین رهبری حزب را تحت فشار قرار داد تا خواستههای زنان را بهطور فزایندهای در چارچوب بزرگتر مبارزات طبقاتی، بهویژه در مورد دستمزد برابر، مراقبت از کودکان و مزایای زایمان مورد توجه قرار دهد. حضور جبهههای جداگانه زنان، تداوم انجام این وظایف را دنبال میکند.
با این وجود، این به معنای آن نیست که در این زمینه هیچ چالشی در سازمانهای کمونیستی وجود ندارد. نظریهپردازان کمونیست باید از ابزارهای نظریه مارکسیستی معاصر برای کشف تعامل دیالکتیکی بین سلسله مراتب عمودی (مانند طبقات) و عواملی که در ساختار سرمایهداری بهصورت افقی طبقهبندی شدهاند (مانند پدرسالاری و کاست) استفادهکنند. در اینجا، به منظور توضیح تبعیض سیستماتیکی که موجب شکلگیری طبقات میشود، خود ایده بازتولید اجتماعی (تولیدمثل) به پژوهش بیشتری نیاز دارد. اما نظریه پوپولیستی معاصر به نام “درهمتنیدگی” برای پرداختن و تبیین این موضوع ناکافی است، زیرا مردسالاری را خارج از مدار تولید اجتماعی میبیند. در مقابل، تحولات معاصر در نظریه مارکسیستی ابزارهایی را برای کشف این ارتباط به روشهای پیچیده تری فراهم کردهاست، چراکه آنها مردسالاری را در محل اتصال بین حوزههای مادی و روبنایی قرار میدهند. توسعه تحلیلهای نظری در این زمینهها میتواند شفافیت بیشتری در مورد روشهایی که شکلگیری و بازتولید طبقات تحت تأثیر پدرسالاری و سایر نهادهای اجتماعی قرار گرفته است، ارائه دهد. چنین رویکردی به منظور سازگارکردن اختلافات بین فمینیستهای “رادیکال” و “سوسیالیست/مارکسیست” همچنین پتانسیل را دارد تا بتوان مبارزات مشترک علیه سرمایهداری را عمیقتر کرد.
۱. این مقاله که به تاریخ ژانویه تا مارس ۲۰۲۰ منتشر شده است، دارای بیش از ۲۹ منبع به زبان انگلیسی است. علاقمندان میتوانند به اصل مقاله و منابع مربوطه در آدرس زیر مراجعه فرمایند:
- https://cpim.org/content/feminism-and-class-consciousness
- Archana Prasad
۳. و این واقعیتی است که بدون توجه به آن، درک درست جنبش زنان، اهداف، استراتژی و تاکتیکهای مبارزاتی آن در جوامع مختلف ناممکن به نظر می رسد. (م(
- ‘autonomous’ women’s movement
- Housewifization (Maria Mies, Patriarchy and Accumulation on a World Scale)
فرآیندی که در آن تقسیم کار، زنان را به زنان خانه دار تبدیل کرده است. 1986( ماریا میس، مردسالاری و انباشت دریک مقیاس جهانی) (م(
۶. کاری که در ازای پرداخت دستمزد از سوی کارگران برای سرمایه داران انجام می شود. (م(
- کاست نوعی طبقهبندی اجتماعی که با مشخصههایی مثل درونهمسری و انتقال ارثی در سبک زندگی مشخص میشود و غالباً مواردی مانند شغل، وضعیت آیینی در سلسله مراتب آن، تعامل و محرومیتهای اجتماعی عرفی و مفاهیم یا تصورات فرهنگی از خلوص و آلودگی در درجهبندی افراد دخیل و مؤثر است. (م- نقل از ویکی پدیا(
- سنت برخاسته از نظام کاستی که گروههایی از مردم را نجس و غیر قابل لمس دانسته و آنها را طرد میکند.
- نظریه ارزش کار یک نظریه ارزش اقتصادی هترودوکس است که استدلال میکند که ارزش اقتصادی یک کالا یا خدمت به وسیله میزان کل کار اجتماعاَ لازم برای تولید آن تعیین میشود. این مفهوم اساساَ در پیوند با اقتصاد مارکسی مطرح است.(م)
- Intersectionality
درهمتنیدگی، چارچوبی تحلیلی است در تلاش برای شناسایی نظامات درهمتنیده قدرت که بر کسانی که بیش از همه در جامعه به حاشیه رانده شدهاند، اثر میگذارد. فمینیسم اینترسکشنال شاخهای از فمینیسم که ادعا میکند همه جنبههای تبعیضآمیز هویت اجتماعی و سیاسی (جنسیت، نژاد، طبقه، جنسیت، معلولیت و غیره) با هم همپوشانی دارند.
- کاست نوعی طبقهبندی اجتماعی که با مشخصههایی مثل درونهمسری و انتقال ارثی در سبک زندگی مشخص میشود و غالباً مواردی مانند شغل، وضعیت آیینی در سلسله مراتب آن، تعامل و محرومیتهای اجتماعی عرفی و مفاهیم یا تصورات فرهنگی از خلوص و آلودگی در درجهبندی افراد دخیل و مؤثر است. (م- نقل از ویکی پدیا)
- سنت برخاسته از نظام کاستی که گروههایی از مردم را نجس و غیر قابل لمس دانسته و آنها را طرد میکند.
- نظریه ارزش کار یک نظریه ارزش اقتصادی هترودوکس است که استدلال میکند که ارزش اقتصادی یک کالا یا خدمت به وسیله میزان کل کار اجتماعاَ لازم برای تولید آن تعیین میشود. این مفهوم اساساَ در پیوند با اقتصاد مارکسی مطرح است.(م)
- Intersectionality
درهمتنیدگی، چارچوبی تحلیلی است در تلاش برای شناسایی نظامات درهمتنیده قدرت که بر کسانی که بیش از همه در جامعه به حاشیه رانده شدهاند، اثر میگذارد. فمینیسم اینترسکشنال شاخهای از فمینیسم که ادعا میکند همه جنبههای تبعیضآمیز هویت اجتماعی و سیاسی (جنسیت، نژاد، طبقه، جنسیت، معلولیت و غیره) با هم همپوشانی دارند.
- Alexandra Kollontai 15. Clara Zetkin
- Mahila Atmaraksha Samiti (Bengal) 17. Self Defence League (Punjab)
- Mahila Sanghams (Andhra and Maharashtra) 19. All Kerala Women’s Associations
- Bani Dasgupta
۲۱. The Mahila Atma Raksha Samiti انجمن دفاع از خود زنان ماهیلا آتما راکشا سامیتی، به اختصار ((MARS یک جنبش زنان در بنگال، هند و یک سازمان تودهای مرتبط با حزب کمونیست هند بود. (م)
- Sundarayya
- Ushatai Dange 24. Travancore 25. C.O. Ponnamma
- Ahilya Rangnekar 27. Mahila Shramik Sangh 28. Warli Adivasis
- Godavari Parulekar 30. All India Kisan Sabha
۳۱. حمله مسلحانه چیتاگونگ، تلاشی بود از سوی مبارزان مسلح استقلال هند به رهبری سوریا سن در 18 آوریل 1930
- Kalpana Dutta 33. Pritilata 34.Ila Mitra 35 . Santal 36.Nachole
قیام ناچوله یک قیام دهقانی در ناچوله اوپازیلا در بنگال شرقی آن زمان (بنگالدش کنونی)، پاکستان بود.
۳۷. Tebhaga جنبش تبهاگا (1946-1947) یک جنبش دهقانی مهم بود که در بنگال توسط کیسان سبها از جبهه دهقانان حزب کمونیست هند آغاز شد. (م)
- Andhra Mahasabha 39.Telangana 40. Alleppey 41. Warli struggles
شورش وارلی آدیواسی از سال 1945 به بعد در منطقه “تانه ماهاراشترا” یک رویداد تاریخی بود. این بخشی از مبارزات گسترده دهقانی پس از جنگ جهانی دوم و پیش از استقلال در بخشهای مختلف کشور بود که توسط “کیسان سبها” یا اتحادیه سراسری کشاورزان هند رهبری میشد. این مبارزات دهقانی پرچم شورش علیه فئودالیسم و زمینداری را برافراشت. آنها پایگاه سازمانی کیسان سبها و نفوذ سیاسی چپ را بسیار تقویت کردند. (م(
- Maria Mies
- Lagna Gadi 44.Thane 45. Godavari Parulekar 46 . Watla
- Sundarayya 48. Garla
۴۹. Santal یک اقلیت اما گروه بزرگ قومی بومی در هند و بنگلادش (م)
- All India Women’s Conference 51. the National Federation of Indian Women