سخنی چند پیرامون شاعر جوان و با احساس کشورخواهرگرامی ، محترمه سجیه جان الهه
نویسنده : جنرال ارکانحرب پوهاند محمدهاشم
سخنی چند پیرامون شاعر جوان و با احساس کشور
خواهرگرامی ، محترمه سجیه جان الهه " احرار"(عاشق میهن و مردمش )
سجیه الهه احرار
آغاز سخن :
به خاطر دارم زمانی را که در لیسه حبیبیه درس میخواندم . روزی استاد مضمون تاریخ ، مرحوم و مغفور عبدالجبار خان " روانش شاد باد " بعد از درس ، متعلمین را مخاطب قرار داده گفتند :
بچه ها : فکر تان باشد که انسانها همه نمی میرند .
آن وقت عنفوان و جوانی بود ، بچه ها همه شوخ بودند ، یکی از هم کلاس های ما به آواز بلند صدا کشیده گفت :
استاد ! من از مرگ و مردن بسیار می ترسم ، دعا کنید ازجملۀ اشخاصی که نمی میرند ، یکی آنها من باشم .
استاد خندیده اظهارفرمودند ، بچیم : کلۀ تو مثل کدو از مغز خالی است . نسبت به هم صنفانت تو زود تر میمیری .
تو نفهمیدی ، هدف من مردن فزیکی نیست . ملیارد ها انسان آمده اند و رفته اند . ملیارد های دیگر می آیند و میروند هدف من از زنده ماندن ، انسانهای است که نام شان در تاریخ زنده می ماند ،چنانچه شما با نامهای پیغمبران و سلاطین آشنا هستید . همچنان شعرا . . . . . فلاسفه . . . . . مخترعین . . . . و امثالهم ، که فعلآ از نگاه فزیکی وجود ندارند ، ولی شما با نامهای اکثریت شان آشنائی دارید . در حقیقت این ها همه زنده هستند ، زیرا در تاریخ ثبت شده اند.
استاد واقعیت را میگفت . بلی ! چرخ تاریخ می چرخد . سال گذشته(2007 میلادی) را در سطح جهان به نام سال مولانا ( مولینا ) جلال الدین محمد بلخی مسمی (مسما ) کردند .
هدف از این مختصر، آشنائی با شاعر جوانی است که فوتوی آن در صدر قرار دارد ( سجیه جان الهه " احرار ")
مبرهن است ،نقد آنچه که به خامۀ توانای این شاعر جوان نوشته وتحریر یافته ، در یک تحلیل عام و اجمالی در این نوشتۀ کوتاه کاریست دشوار ، ولی فضایل معنوی ، غرور میهن پرستانه ، ابداع و آفرینش های فکری این جوان که در اشعارش بازتاب یافته ، مرا واداشت تا به مثابه یک وجیبۀ میهنی ،با اظهار سپاس از اراده و اندیشۀ خلاق این جوان ، چند سطری ولو نا چیز، خدمت علاقمندان شعر و ادب بنویسم .
نخست به احساس باطنی این دخت افغان درذیل توجه فرمایید که تراوش خامۀ خودش است .
{.... اگر اشعار من به نشر نمی رسید ، هیچگاهی نمی یافتم که : ( مردمی را که برای شان عشق دارم و برابر به جان و ایمانم دوست شان دارم ) قلبآ احساس مرا درک میکنند وآنها همچنان مانند دخترک ، خواهرک و یا افغان شان از این اشعار من که حتی لیاقت شعر نامیدن را ندارند استقبال کرده و به دیدۀ خوب مینگرند....
. . . . . و حال از دانستن این حقیقت میبالم که افغانان عزیز و مردم دوست ، شعرای خورد سال خود را همچنان نوازش نموده و با وجود مشاهدۀ کمی ها خرده نگرفته و تشویق میکنند . افتخار دارم که افغان و زادۀ افغانستان عزیز هستم . . .
. . . . . با این احساس که دارم میتوانم تا زنده باشم خوش زندگی کنم . که افغانانم هنوز هم متوجه نسل جوان خود هستند و هر یک ایشان میخواهند و آرزو دارند که نسل جوان افغان رشد کنند . . . . }
نوشتۀ فوق احساس باطنی وعواطف انسانی این جوان را که درایالات متحده امریکا دور از میهن و خانواده اش مصروف تحصیل است به نمایش میگذارد.
واقعیت مبرهن است که کشورما قربانی جنگ سرد بین دو ابرقدرت قهار وجبارجهان گردید . جنگهای خونین علاوه ازملیونها شهید، زخمی، معلول و معیوب، احساسات پاک و مقدس باشنده گان این سر زمین را جریحه دار ساخته، پناهگاههای روانی آرامش بخش مردم را ویران نموده و یک نسل را در برزخ یاس و نا امیدی سرگردان نمود .
این شاعر جوان خواسته است تا با در نظر داشت ارزشهای معنوی و وجدان اخلاقی، رسالت روشنگری خود را با ژرف شگافی رویداد های سه دهۀ اخیر کشور در فروغ واقعبینی در چوکات سروده هایش به فرجام برساند .
این شعر آیینۀ تمامآ عیاریست در برابر اندیشه و عواطف انسانی شاعر .
افتخار آدمیت در چیست؟
۳ اکتوبر ۲۰۰۹
**********
ای جوانان فــهـــیم ای قــــشر بیدار وطــن
علم آموزید که علم است زینت هر مرد و زن
عالم و فــرزانه زیستن افـــتخار آدمـــیست
عصر علم است هوشدار بی علم نتوان زیستن
قشر جــاهـــل کـــرد ویران میهنت را این چنین
تو، به عــلم آباد بسازش بشنو از من ایـن سخــن
چشم امـــید وطــن سوی شــماست! نــسل جوان
تا بــســـازید مـــیهــن ویرانه را باغ و چمــن
صلح و امن آرید به کشور! وحدت و همبستگی
تا هــمه هم مـیــهنان باشند بهـم یک جسم وتن
التـــجــا دارد (الـــهـــه) از خـــداونـــــد بـــزرگ
جای نفرت عشق ببارد جای جنگ صلح در وطن
این خواهر ما در خاتمۀ شعر خود نوشته است که :
{مانند سایر جوانان افغان در جریان جنگ های خانمانسوز افغانستان چشم به جهان گشوده تا بـیاد دارم از آوان کودکی شب ها را با شـنـیدن اخبار جنگ توام با قتل عام مردم مظــلــوم مان به نام تاجک، پشتون، هزاره، ازبک و یا اهـل هنود خویش صبح نموده و صبح را با اخــبار انفجارات، ویرانی وطن و تباهی مردمم آغاز مینمودم.
قشر جاهل کرد ویران میهنت را این چنین
تو به علم آباد بسازش بشنو از من این سخن }
ودر جایی دیگر انگشت میگذارد که :
{ در صفحات تاریخ کشور ما وقایع دلخراشی ثبت است . جنگسالاران لجام گسیخته در تبانی با تروریستهای القاعده تحت نظر سازمانهای استخباراتی منطقه و جهان ،از نام اسلام و جهاد، جنایات نابخشودنی را بر مردم بی دفاع کشور روا داشتند . در زمان سلطۀ حاکمیت بیدادگرانۀ دوکانداران دین ( تنظیمها و طالبان ) سر زمین ما در تنگنای اسارت عقب افتاده گی سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی فاشیسم مذهبی دین سالاران قرار گرفت. هرکدام تعریف خاص خود را از اسلام داشتند . جنگسالاران ، با ریا و سالوس پیشه گی ، پیروی کور کورانه از سنتها و خرافات غیر منطقی اذهان عامه را کور کردند . از مزایای انسانی و اسلامی عدول ، سیستم دینی و فاشیسم مذهبی که ناشی از نادانی و بی خبری بود در جامعه حاکم گردید . این آقایان ! گویا با احساس انجام وظیفۀ مقدس دینی و مذهبی ، از نام خدا و پیامبرش آدم کشتند ، تاراج کردند ، مال و منال مردم و بیت المال را به یغما برده و تمام ثروتهای مادی و معنوی کشور را منهدم کردند ، ثروت اندوختند و به دنبال آن با وجدانهای آسوده در انتظار بهشت نشستند . زهی مسلمانی ، زهی تقوا ( تقوی ) و پرهیزکاری؟
هنوز هم در زدوبند با همدیگر، و اتکا به نیروهای مسلح خارجی ، مردم را به گروگان گرفته اند و خود را کلید دار حقیقت مطلق الهی میدانند .
روحانیت متعصب و قشری مذاهب ، سیمای دین و مذهب را مملو از گرد و غبار اغراض و پندار ها و تعصبات تلقینی به نمایش گذاشتند . تخم نفاق را به نامهای سنی ، شیعه ، وهابی ، اسماعیلیه . . . . . بین پیروان خدای واحد وپیامبر واحد کاشتند . به مخالفتهای زبانی و قومی دامن زدند،خدا ،پیغمبر و دین را در راه کسب قدرت به بهره کشی گرفتند . اسلام را در چهرۀ مرگ و خون به نمایش گذاشتند . در فرجام، شکست حقیرانۀ که از"کوتاه بینی" دوکانداران دین مایه گرفته بود ، نه از کوتاهی مردمی به خاک و خون غلتیدۀ کشور ما ، سوگمندانه که جام زهر " اسارت و انقیاد " را مردم بی دفاع و بیگناه افغانستان " سر" کشیدند.از صلح و امنیت خبری نیست ،کشتار مردم بیگناه ما به فجیع ترین شکل آن ، توسط پیشرفته ترین انواع سلاحهای کشنده رو به تزاید است} .
خواهرشاعرهء ما در جایی دیگر در مورد صلح میگوید:
آرزوی صلح در جهان
آرزو دارم که دایـم صلح باشـد در جـهان
با لب پرخنده بینم هر طرف طفل و جوان
آرزو دارم به انـسان زندگی ای با هـمی
فرق رنگ و ملت و لسان نباشد در میان
آرزو دارم نگــردند طـفـلکان بیشتر یتیم
تا نمانند بیـسواد و شاقۀ کار از بهـر نان
آرزو دارم که آیـــد عـاطــفه بر