مارهای درونِ آستینِ "نهضت" را که مانع وحدت اند باید بیرون راند قسمت دهم!

هدایت حبیب

قسمت دهم

 

مارهای درونِ آستینِ "نهضت" را که مانع وحدت اند باید بیرون راند!

 

در نیمۀ هفتۀ که گذشت، رفیق خجسته یی  درمقالۀ ظاهراً دلسوزانه؛ مگرتوأم بانیش وناسزا، "گاهی به نعل و گاهی به میخ زده" انتقاد کنندگان را انتقادکرده و انتقاد شدگان را دفاع کرده؛ اما روزگار نگون بختانۀ مردم کشور و پراگندگی فلاکتبار کنونی بازمانده های ح.د.خ.ا. را تأیید کرده،  خواهان وحدتِ پارچه های چکیده  از پیکر ح.د.خ.ا. (حزب وطن) شده است. چون با او در رابطه به وحدت نظر همسان دارم، می خواهم به نوبۀ خود، آنچه را که در راستای وحدت می دانم، با رفقا بوسیلۀ این مقال شریک سازم. به فهم بنده همۀ ما اعضاءِ پیشینِ ح.د.خ.ا. (حزب وطن) ــ به استثنای عدۀ معدودی ــ به دو امرموردگفتگو درکل بینش همانند داریم:

       1)وضع بیشینۀ مردم کشورمان نهایت دشواراست، کارد از گوشت گذشته به استخوان رسیده است، به مفهوم درست واژه در تنگنا چمیده شده اند و برخورد با آنها مانند برخوردِ نازیها با مردمِ بیگانه یی که زیر اشغالشان بود، است؛ در پیامدِ  چنین رفتار است، که هم اکنون رسانه هاــ از گزارش دست اندرکاران بهداشت همگانی ــ خبرمی دهند، که  60% شهروندان  دچاربیماریِ روانی شده اند. اگر بخت برگشتگی به همین منوال ادامه یابد، سوگمندانه باید بجا بدبین بود، که پس از زمان نه چندان دور، به کشورِ ازمابهتران (اشباح) مبدل خواهد شد، آن هنگام کار ازکار گذشته خواهد بود.                      

       2)بیرون رفتِ مردم و کشورمان، از این دورِ سیه روزیِ هموطن سوزِ دشمنساز، بوسیلۀ مبارزۀ آگاهانۀ پیگیر میسراست و این مبارزه هنگامی  نتیجه بخش است، که میوۀ رسیدۀ درختِ تناورِ بارورِ یگانگیِ  نیروهای چپ، پیشرو و ملی باشد.

         پس بیایید! روشهای همگرایی را بررسی کنیم وازهمه اولتر، راههای تأمینِ وحدت پارچه های چکیده از حزب وطن (ح.د.خ.ا.) را ــ که جمع شدِ اعضاء دورمانده ازتشکل را نیز باخود خواهد داشت ــ  پیشکش نماییم:

        1ــگرچه قانون مند است، که مذاکرۀ روند وحدت، گروهی؛ یعنی، درنشستی باشرکت نمایندگان همه گروپها، از نقدِ منشه یی شکست و ازهمپاشیِ ح.دخ.ا. (حزب وطن) آغازشود؛ ولی ناگزیر بانقد، پایی رهبرانِ گذشته به میان می آید، که چنین برخوردی سببِ واکنش سخت شماری از رفقایی می گردد، که هر گروپ، رهبری را سراپا کوتاهی و رهبر دیگری را منزه از هرگونه اشتباه می دانند؛ مسلم است که چنین برداشت راست و درست نیست؛ مذاکره را به بن بست می کشاند،  بنابرآن بهتر خواهد باشد، که اکنون از آن خود داری شود.

       2ــرفقایی که اکنون در رأس سازمانهای نو ایجاد شده جاگرفته اند، خود گذری کنند؛ به همه اعضای دفترسیاسیِ پیشین ــ شرکت کننده در کنگرۀ مؤسس و برگزیده شدگان بعد ــ را بار دیگر پیشوایی خود برگزینند، که حزب را از نو به داخل کشور تشکیل بدهند، همه  بدون اگرومگربدنبالشان بروند و همکار خوبشان باشند.

       3ــ همه رهبران سازمان های موجود به اعضای دفتر سیاسی یادشده در بالا صلاحیت نهایی بدهند، که دورهم جمع شوند، در نشستِ باحوصلۀ چند روزه یی خود، همه پرنسیپها و چالشها را حلاجی کنند و به سازمان آینده، رهبرییِ متشکل از رهبری همین سازمانهای موجود برگزینند و همه رهبران سازمان های جدید ــ که در پائین قرارمی گیرند، یا در بالاــ  بیچون وچرا بپذیرند.

       4ــ اعضاءِ دفترسیاسی پیشین خود را ـ صادقانه وباندایی وجدان ـ کنار بکشند، بگذارند که رهبران جوان سازمانهای موجود بار دیگر دورهم گردآیند، تا اگر بتوانند به توافقی نایل گردند.

       5ــ در صورتی که گزینه های بالا مسدود باشد، یگانه راهکار این است، که صفوف دست به ابتکار بزنند، هر موانعی را که تشخیص می نمایند، از سر راه وحدت بردارند.

        زیرا می دانیم که نجات کشور درگروِمبارزه است ومبارزۀ مثمر درگروِ وحدت. وهم اعضاءِ سازمانهای موجود اکثرمان کمتر از 50سال نداریم، سابقۀ حزبیمان کمتر از 30سال نیست، در این حال به مرحلۀ قدم گذاشته باشیم، که دیگر برایمان کشور ومردم آن  مطرح باشد؛ نه این که، کی از کدام محل، یا ملیت و زبان است؛ افزون برآن ما اعضاءِ بیرون مرزیِ سازمان که در کشور نیستیم، چرا پابند آن پدیده های شوم باشیم؟ به علاوه مگر ما باقبولی اساسنامۀ حزب تعهد نسپاریده بودیم، که پدیده های نکبتبار را مردود می شماریم. مزۀ پیغمبر سازی را هم باربار چشیده ایم و دیده ایم، که جنگ پیغمبران برسر مقام است، هرباری که  مقامی لق شده، یا توقع دستیابی به مقامی پیش آمده، جنگ  آغازشده است، وحدت برهم خورده است و صفوف به کام مرگ و زندان رفته اند. کی به خود می آییم؟ چرا ازمردم و سازمانهای کشورهایی که در آنها زندگی داریم نمی آموزیم؟ چرا در رابطه به پیش کشی کادرها، به معیارهای کادری متوسل نمی شویم؟

       همین رفیق ارجمند مان که از اثر نوشتۀ او می نویسم، می نگارد: "زمانیکه حزب تحت زعامت رهبران بصورت عینی و جود داشت، هزاران فرزند صدیق وطن در راه تحقق آرمان مقدس فوق جانهای شرین خود را قربان نموده و تعداد دیگر آنان در زندانها متحمل زجر و شکنجه فراوان گردیدند، خلاصه خم و پیچ مبارزه اثر نا مطلوب بالای شان نگذاشت آبدیده تر شدند و همان صداقت در گفتار و عمل شان بود که نتایج مثبت در تحقق اهداف حزب بدست آمد. اما حینیکه هدف و آرمان را پشت پای زدند و منافع شخص، لسانی قومی، فرکسیونی، عقده ها ... را در قدم اول قرارداده،منافع مردم زحمتکش را فراموش نمودند ویا در قدمه های پاینتر قرار دادند، خود مردم کشور در معرض سیلاب و منجلاب تباهی قرار گرفتند."

        رفیق محترم، با شما موافقم که اعضاء حزب فداکاریها نموده اند، به خصوص صفوف؛ اما از نوشتۀ تان فهمیده نمی شود، "عینیت حزب را کی از تحت زعامت رهبران گرفت"؟ آیا خودِ رهبران نبودند، که رهبری و حزب را رها کردند؟ مگر شاهد نبودیم، که در آستانۀ هجومِ مخالفان، اکثر شان بدون ابلاغِ هیچ گونه دستوری به صفوف، فرارنمودند؟ چه شد، آن شعار هایی که سر می دادند: "سرمی دهیم، سنگرنمی دهیم".فرزندان رنج و زحمت، دارندگان هدف و آرمان، سرسپردگان میهن، دلباختگان رفاهِ انسان زحمتکش وسپاهیان گمنام بودند، که سینه سپر می کردند، سر می دادند و تپه های شهدا را با جسد گلگون خود پر نموده اند.

        "هدف و آرمان را کی پشت پازد"؟ رهبران، یاصفوف؟ صفوف در آن حدی نبودند، که می توانستند، هدف و آرمان حزب را پشت پا بزنند. بنابرآن، برای شناختِ پشت پا زنندگان باید آرمان وهدف حزب را در یک جمله یاد آور شویم، که تهداب گذاری جامعه یی رفاهِ عامه، توأم باعدالت اجتماعی، برای نسلهای آیندۀ کشور بود! برای نیل به آن هدف باید موانع؛ یعنی، مقاومتِ عمال اشغال گرانِ کنونی کشور، از سرِراه انکشاف اقتصادی ـ اجتماعی برداشته می شد. شیوۀ از میان برداری مقاومت، باپشتیبانیِ قوت، کشاندنِ آنها درپهلویی سایر هموطنان به زندگی مسالمت آمیز وتأمینِ شرکتِ شان در اداره و ساختمان کشور بود. تیزسهای ده گانۀ منشی عمومی حزب و سایر پیشنهاد های صلح تدابیر و اقداماتِ دولتِ وقت مُؤید آن است.

        پلنوم (18) هجدهم بود، که رهبرتدوین وتطبیق اهداف فوق را ازحزب دورکرد، سپس به اهداف و آرمان حزب پشت پازده شد. کیهابودند، که پلینوم مذکور را به راه انداختند، روی چه مقصد؟ واضح است، که رهبران! مسلماً برای انحصار مقام و قدرتی که در آنها سهیم و شریک بودند! با پیشنهاد مصالحه و آتش بسِ یک جانبه، طرف مقابل را تشجیع، خود راتهی و به هدف و آرمان حزب  پشت پازدند. سپس در همچوحالات  معمولاًچنان می شود، که شد:

   " دزدانی که برای ربودنِ طعمه یی متحد می شوند، در وقت تقسیم آن بین هم می جنگند." بنابرآن، اکثر قریب به تمامِ رهبرانِ پشت پازنندۀ اهداف و آرمانهای حزب نتوانستند: خود را شریک در قدرتی که تشنۀ آن بودند، سالم ازنگاهِ صحت، قائیم به رأس رهبری حزب ودولت، آزاد، مصئون ازمصائب و مسکون به کشور نگهدارند. آن یکی بود، که همه را حمایت می کرد؛ حتا جمع پریشان نتوانستند خود را هم حفظ کنند.

" سیاهیِ لشکر نیاید بکار          یکی مرد جنگی بِه از صد هزار"

         در همان زمان خودم ازدهان اقاربِ نزدیکِ یکی از این رهبران در بارۀ او شنیدم، که گفت:" عنقریب رئیس شورای انقلابی می شود"؛ اما اغیار همه بدنامیها را بالایش انجام داد؛ بعد از آن، اتهامِ ابتلاء به تکلیف مغزی و دیوانگی رابه وی بست، چند لگدی هم به کفلش کوبید، درظاهر امر برای این که تحت مراقبت دایمی داکترباشد، بنام سفیر از کشور بیرونش کرد. با این رفتار صحه گذاشت، که در گذشته نیز بنا به بیماری اش برخورد خود را کنترول نمی توانست، عامل نفاق و ایجاد بی نزاکتیها در هیأت رهبری حزب می گردید، از این رو در ظاهر برای تحصیل؛ ولی در واقعیت برای تداوی و هم این که زیر نظرداکتر باشد به مسکو فرستاده شد. وقتی بازگشت، به اساس همین مریضی اش که نمی توانست، به عواقب کارهای محوله به خود  بیندیشد، بدنامی، رهبری تشکیلاتی و سرکوبی مقاومت کنند گان در برابرپلینوم هجدهم را به گردن وی انداختند، باخوشی پذیرفت، که شمۀ پیامد آن را در بالا بیان کرده ام.

   اکنون همان رهبرمان که توصیفش در فوق گذشت، در رأس پیشوایی نهضتِ فراگیرقراردارد. نمی دانم شاید روی همین تکلیفش باشد یاعلت دیگری، اکنونهم آرمان وحدت بین حزب متحد ملی و نهضت فراگیر را پشتِ پامی زند؟ بگونۀ مثال، اطلاع حاصل است، که رهبری سه نفری شورای اروپایی به اصطلاح حزب واحد گفته اند: تا رئیس حزب متحد ملی سند تحریری ندهد، که در کنگره خود را بحیث رهبر حزب واحد  کاندید نمی کند، نهضت فراگیر به کنگره شرکت داده نخواهد شد. بنابرآن فراراهِ وحدتخواهان دوگزینه وجود دارند: 1) رئیس حزب متحد ملی را وادارند، که ازحق مسلم دموکراتیک حزبی خود چشم بپوشد و چنین سندی را ارائه کند؛ یعنی آن کسی را که گروپ سه نفری همچون رئیس حزب واحد تحمیل می کنند بپذیرند؛ 2) یا یک جانبه کنگره را تدویر نمایند.  

       طوری که در قسمتهای پیشین هم یاد آوری شده است، رهبری شورای اروپایی اکنون تغییر روش داده می کوشند، که در اروپا خود را وحدتخواه وانمود کنند؛ ولی در خفا رهبری نهضت را در داخل کشور تنبِه کرده اند، که به هر وسیلۀ شود، تدویر کنگره را به تعویق اندازند.

        چنانی که درفوق اقتباس کرده ام، رفیق عزیزمان می نویسد"منافع شخص، لسانی قومی، فرکسیونی، عقده ها... را در قدم اول قرارداده"؛ اما این که کدام اشخاص، در کدام مقامها، در کدام سازمانها و درکدام زمانها رفتار ذکرشده را مرتکب شده اند، نشان نمی دهد. بنابرآن نگارندۀ این سطور آنچه را که در رابطه به اظهار فوق درسازمان کنونی مان دیده ام، یابطور یقین احساس کرده ام، ویا ازرفقای معتمد شنیده ام، ناگزیر ابرازمی نمایم؛ زیرا انتقاد رفیق مان را  شیوۀ اصلاح نمی دانم، طرفدار برخورد صریحِ رفیقانه هستم:

        سوگمندانه رهبری سه نفری شورای اروپایی به اصطلاح حزب واحد، در کنفرانسهای ایالتی، کشوری و اروپایی، از بدبختیهای یاد شده سوء استفاده کرده اند، که خود را در رأس سازمانها نصب کنند؛ تا بدین وسیله منافع شخصیشان را که ارضای سادیسمِ امر و نهی بالای صفوف و استفاده از منابع مالی سازمان است، تأمین نمایند.

          رفیق محترم، شما در مقدمۀ مقالۀ تان شمار بی شمار اعضای پشین ح.د.خ.ا. و اعضاءِ سازمانهای جدید را: متهم به مصروفیت  در عقده کشایی، توهین، ایجاد تفرقه و سبب بروز معضلات جدید کرده اید. شاید منظورتان بنده نباشم؛ اما از آن جایی که این جانب هم عضو ح.د.خ.ا.؛ عضو سازمانهای جدیدهستم ورفیقانه منطبق به جواز اساسنامۀ نهضتِ فراگیر انتقادی می نویسم، بنابرآن به خود حق دفاع  را در برابر انتقاد شما می دهم و دیدگاهم را درباره می نویسم: 

        1ــانقاد شما مخالف مادۀ سوم اساسنامۀ نهضت دررابطه به حقوق و وظایف اعضاء است؛

        2ــانتقاد شما در دفاع از برفراز قرار گرفتگان و برای خفه کردن وخاموش ساختن صدا های داد خواهانۀ اعضاء می با شد؛ ازکجا معلوم که انتقاد شده گان چنین وظیفۀ را به شما نداده باشند؟ اگر این طور نباشد؟ چرا سایت مشعل مقالۀ انتقادی شما را نشر می کند واز مرا نه؟ مگرمن عضو حزب واحد نیستم؟ حق العضویت نداده ام؟ در جلسات شرکت نکرده ام؟ اگر سیاه مشقهای من ناموجه  باشند؟ که خودم متوجه نمی شوم، مطابق اصول حزبی و مطبوعاتی نشر فرمایند! در پهلویش جواب بگویند! در سایت مشعل خاص بخاطر من، تالار نا سزا بازکرده می توانند، نه تنها خودم را؛ بل فامیلم را  که هیچ گونه دخالتی به همچو قضایا ندارند، خلا ف اخلاق انسانی،  حزبی و افغانی دشنام داده می توانند؟ نوشته هایم را نشرکرده و جواب گفته نمی توانند؟ من عقده مندم و عقده می کشایم؟ یارهبری سه نفری شورای اروپایی حزب واحد؟ گاهی به آن تالار سرزده اید؟ باری قدم رنجه فرمایید! تا عقده مندان، عقده گشایان، اهانت کنندگان، تفرقه افگنان وایجاد گران معضله ها را بشناسید! 

         3ــانتقاد شما درمخالفت با دموکراسی، آزادی بیان و دیگر اندیشی  است.

         4ــاگر انتقاد بد است؟ شما هم مرتکب شده اید؟ اگر خوب است؟ چرا من نکنم؟ 

        5ــانتقاد من حزبی، رفیقانه، به آدرس مشخص، در زمینه های معیین و اصلاحی است؛ اما ایراد شما گنگ، مجمل، المعنا فی بطن الشاعر است و جمعی از اعضاءِ ح.د.خ.ا. را آماج پیکانِ اتهامات ناروا، مانند: قوم گرا، زبانگرا، عقده گشا، پشت پازننده به هدف و آرمان، فرکسیون باز، فراموش کنندۀ منافع انسان زحمتکش، ... قرارداده اید، (تنها پدر و مادر نگفته اید) که بنابرآن زمینه وهدف اصلاحی ندارد؛ به همه ناسزا تقدیم شده است و بس. قربان شما با این وسعت نظر، که هیچ یک ازاعضاءِ قبلی ح.د.خ.ا. را از اتهام بی بهره نمانده اید. اگر نمی پذیرید، قبول زحمت فرموده سطور اول و اخیر صفحۀ دوم مقالۀ تان را بازنگری فرمایید، یا اینکه حقوق دانان معاف اند، هر آنکه را هر آنچه بخواهند می توانند بگویند؟

        6ــاگرانتقاد من نا موجه باشد، شعبه نظارت وکنترول حزب واحد داخل کشورمی توانند، بررسی کنند، اگر مقصر شمرده شوم، به مثابۀ عضو حزب به کمال میل حاضرم، که هرگونه جزای مطابق به اساسنامه را بپذیرم.

        7ــاز آن جایی که انتقادشدگانِ من تاکنون به انتقاد بذل توجه نفرموده اند، کماکان به کردار پیشین شان ادامه می دهند، بنا بر آن از شعبۀ نظارت و کنترول حزب واحد در کشورتقاضا می کنم، که موضوع را بررسی فرمایند.

          رفیق عزیز مان در صفحۀ دوم مقالۀ شان بطور عام کسانی را به جاسوسی و خود خواهی متهم کرده است. بنابر اُلفت، محبت و گذشتۀ که بین مان است، یقین دارم که بنده در لیست سیاه ایشان ثبت نیستم؛ اما می خواهم دوستانه به ایشان خاطر نشان سازم، که همچون حقوق دانی چطور چنین ابرازنظری کرده است؟ مگر می شود، در رابطه به شخصی ــ چه مشخص و چه نا مشخص، چه با ذکر نام، چه بی ذکر نام ــ بدون فیصلۀ دادگاهی چنین اتهامی بست؟ آنانی که بدون ارائۀ مدرکی، اسنادی  و شواهدی به جاسوسی متهم شده اند، نمی گویند، که قیاس با لمثل نکن! از پشت عینکهای خود نبین! مانند تو ما سُست اخشیچ  نیستیم، که به هرجایی خود را بفروشیم. در رابطه به خود خواهی نیز خواهند گفت، که اگر ماهم خود خواه می بودیم، نام مان در لیست رهبری سازمان سیاسیی، اتحادیه یی و انجمنی  مانند خود خواهان ثبت می بود، همین که نیست، دلیل آن است، که خود خواه هم نیستیم.

         رفیق ارجمند!

        در مقالۀ بامحتوایی شما مطالب زیاد مفیدی وجود دارند، می سزد هریک بحث ومرورگردند، که  به آینده می گذارم؛ اما هم اکنون پیشنهاد می کنم، که همچون عضو باسابقۀ حزب وطن (ح.د.خ.ا.) و فارغ حقوق در رابطه به وحدت بطور عام  و وحدتِ نهضت فراگیر و حزب متحد ملی بگونۀ خاص که بیشتر ازچند سال به درازا کشیده است، تاهنوزهم معین و مشخص نیست، که چه مدتی دیگری را هم  دربر خواهد گرفت، با استفاده از پرنسیپهای حقوقی و تشکیلاتی راه حلی را ارائه نمایند. با درود های رفیقانه!

17 اکتوبر 2010