(( بخش سوم )) «جنبش چپ » و معادله ای از کاشف « نسبیت » ( اینشتاین )

 

 

 

محمد عالم افتخار  

    (( بخش سوم ))

 

«جنبش چپ »

و معادله ای از کاشف « نسبیت » ( اینشتاین )

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

 

ALBERT EINSTEIN             

 

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات  و استوپیدیای بشر . و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »      (آلبرت اینشتاین) 

 

مزید بر تفاهم و همیاری ی گستردهء دوستان عزیز گردانندهء ویب سایت های انترنیتی ی پر بار و پرکار افغانی و کاربران محترم آنها ( منجمله تقدیم ابتکاری سایت وزین رسانهء نور و ویب سایت همایون و دقت ویژه و زحمت کشیی مجدد سایت آریایی به جهت درج آخرین ویرایش مقالات ) ؛

انگیزهء نیرومند دیگری برای بنده تماس دوست گرامی همفرهنگ و همزبان ما از آنسوی کرهء زمین بود که در نخستین لحظات نشر دومین قسمت این بحث ؛ توسط ایمیل تحقق یافت  و سپس با مراجعهء ایشان به دوستان افغانی در جرمنی و ماسکو؛ ذریعه تلیفون نیز مورد تأکید قرار گرفت : فشردهء پیام این بزرگمرد که خواسته اند ایشان را « جوان 72 ساله» بنامم این است :

(( من دارای تحصیلات گسترده ای هستم که 2 (PGD) حاصل آنست بر علاوه همیشه چنانکه نان خورده ام و کار و ورزش کرده ام مطالعه نیز قسمت مهم زنده گی امرا میساخته است . مطالعاتم علاوه بر کتب چاپی و انترنیتی قدیم و جدید ، داده های روزمرهء انترنیتی و مطبوعاتی ی چپ و راست از نیویارک تایمز گرفته تا مانتی ریویو بوده و میباشد ؛ ولی بحث « جنبش چپ و معادله ای از کاشف نسبیت » اثر تکاندهنده و بیسابقه ای بر من گذاشت . در حالیکه بیصبرانه منتظر قسمت های آینده آن میباشم خواستم نخست به شخص شما اندیشمند ... و سپس به فعالان افغانی در انترنیت تبریک بگویم و عرض احترام نمایم .

ولی این نوش آنقدر ها بی نیش هم نیست . منظورم این است که شما در جایی با گفتن اینکه این بخش را علوم روانشناسی و اقتصاد و تاریخ و جغرافیه.. مورد بحث قرار میدهند ، گریزی زده و خوانندهء اثر ...تانرا پشت نخود سیاه روانه کرده اید . من میگویم که صدای دُهل از دور خوش است ؛ در تمام دوران تحصیلات و حیات و مطالعات خود آنچنان چیز قانع کننده را بر نخورده ام که تحت نام علم روانشناسی و اقتصاد و تاریخ و جغرافیا مسایل را از زاویه ای مورد توجه و دقت و تحلیل و تجزیه قرار دهد که بحث شما در پیوند با تیزیس نابغهء عصر ما ـ اینشتاین ـ بر آن تمرکز دارد .  خواهشم این است که کسی را به هیج کجا رجوع ندهید و فقط خود بفرمائید که دریافت شما و درس و آموزش خود شما در مورد از چه قرار است ؟!»

قابل یادداشت اکید میباشد که خود این بزرگمرد چه به طریق کتاب ها و مقالات و چه به طریق برنامه های پر محتوا و شگرف ستلایتی ی شان ؛ مقام استاد کمنظیری را بر من دارند و بسیار و بیشمار از ایشان آموخته و کسب فیض کرده ام . ایشان به دلیل روان قبیلوی و خُرده نشنالیستی ی موجود در گرد و نواح ما اجازه ندادند که نام بزرگ شان را اینجا بیاورم  .  

علاوه بر این ؛ استاد گرانمایه ای از یکی از پوهنتون های کشور ؛ لطف نموده اند که پس از تشویق محصلان به خوانش بحث و ابراز نظر ها پیرامون آن ؛ به خواست قابل توجهی از محصلان عزیز مواجه شده اند و آن عبارت میباشد از اینکه نخست باید در مورد کاشف نسبیت و مقام و شخصیت و زنده گانی اش معلوماتی بائیسته ارائه میگردید ، لذا من با رعایت نظر  بزرگواری که پیشتر ذکرشان رفت ؛ کسی را پشت نخود سیاه نمی فرستم ولی از جانب خود نه ؛ بلکه از منبعی که طرف اعتمادم میباشد ، اطلاعات لازم خدمت محصلان مذکور که مسلماً نور دیده گان من استند ، بر گزیده ام که امیدوارم سایت های وزین انترنیتی ی همیار و همکار آن )فشرده کتاب زنده گی البرت اینشتاین) را در جنب مقالهء بخش سوم به نشر بسپارند .

و اما بخش سوم :

     نخست لطفاً به تیزواره ها و مسأله هایی توجه بفرمائید که پیش درامد یکی از کتاب های دیگر بنده  میباشند و منحیث مواد برای تفکر ژرفتر به ما و شما درین بحث مشکل ؛ مدد خواهد کرد :

* بشر پیشین در برابر غامضه های طبیعت از پا در می آمد ولی بشر کنونی در برابر غامضه های دم افزون « جامعهء بشری » زبونی میکشد !

 

زنگ هایی که  در  زمان  ما  به  صدا  در آمده اند :

*ـ نوع بشر در لبهء پرتگاه میان دو توحش گیر کرده است :

« توحش تمدنی » و « توحش پیش تمدنی » !

ـ « توحش مدرنِ  » ؛  بشر را  به « حیوانیت » بر می گرداند و یا منقرض میکند !

آیا « راه نجات » وجود  دارد ؛ و آیا جز « بربریت » آینده ای هست ؟

*ـ انسان ها همه بشر اند ولی بشر ها همه انسان نیستند  .  روند « شُدنِ انسان » در مسیر تکامل ؛ به بُن بست انجامیده است !

چرا حقیقت بشرِ انسان و ضدش : بشرِ نسناس از چشمِ معرفت افتاده است ؟

 

* تبیین و  حل و فصل مسایل عصر امروز ؛ نه تنها از حیطهء منطق میتافیزیک بلکه  از حیطهء منطق دیالکتیک هم فرا تر رفته و نیاز به دریافت و ابداع و اکمال منطق نوتر  و کاملتری پیش آمده است !

ـ چگونه و با چه ته بنایی میتوان از عهدهء این چالش خطیر به در آمد ؟

* ـ سازواره های سنت و مذهب در تیزاب لابراتوار های ساینس مضمحل میشوند ولی توده های بشری بدون سنت و مذهب بوده نمیتوانند .

 مشکل نه تنها در این است که توده ها امکان بالا آمدن در سطوح عالیهء ساینتفیک را ندارند بلکه سنت و مذهب بُنیان ژنتیکی را هم داراست !

ـ در همین حال بزرگترین منبع تغذیه و توان یابیی « توحش های مدرن و پیش مدرن » اعتیادات سنتی و مذهبی ی توده ها  بوده ، هست  و در آینده  نیز خواهد بود !

ـ نه تنها سنت ستیزی و مذهب ستیزی راه حل نیست بلکه سنت گریزی و مذهب گریزی یا « سنت شکنی » و « مذهب زدایی » هم بیراهه های آزمون شده می باشند !

ـ غریزه و عشق و عرفان و اشراق نیز از روح بشر منتفی شدنی نبوده و مزید هایی بر غامضه های بالا اند !

ـ با این معادلات چندین مجهوله ؛ در عصر کنونی ؛ چگونه میتوان کار و زنده گی و مبارزه کرد ؟

به راستی چرا  اُسوهء عقل و ساینس بشری ـ البرت اینشتاین ـ با فورمول های داهیانهء « نسبیت عام و نسبیت خاص » همه پدیده ها و نیروها و ساختار ها و جریانات هستی را  از « مطلقیت » محروم کرد ؛ ولی 2 مطلق را  استثنا نمود ؛ بر جاگذاشت ، با قاطعیت تصریح کرد و با مطلقیت هم خاصتاً بر یکی ازآنها (human stupidity)پای فشرد ؟؟

 

اینشتاین ؛ در امر کشف و فورموله کردن این رمز و راز ؛ این تنها دو مطلق و « only two things are infinite » و از آن میان (human stupidity) به خاطری  مورد استناد و تجلیل و تذکار ماست که او حسب قواعد ریاضی  و  علوم معاصر ؛ پرداختی کانکریت در زمینه ارائه داده است  و الا  اندیشمندان مشرقزمین  ـ از باب مثال  مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ 800 سال پیشتر؛ حقیقت مورد نظر را حتی با رسایی و زیبایی گیرا تر  پردازش کرده  و  بازتاب  داده بودند :

          دی شیخ  با  چراغ همی گشت گرد شهر      

         کز   دیو  و  دد  ملولم  و  انسانم  آرزوست

         گفتند : یافت می نشود ؛ جسته ایم  ما          

         گفت : آنکه  یافت می نشود ؛ آنم آرزوست

 

یا سروده های  بلند سعدی چون : « نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ....» ،

بنی آدم اعضای یکــدیگر اند     که  در آفرینش ز یک گوهـر اند

تو کز محنت دیگران  بیغمی      نشاید  که  نامت  نـهـنـد : آدمی !

 

یا حافظ :      آدمی در عالم خاکی نمی آید  به دست      

                عالمی  دیگر  بباید ساخت و ز نو آدمی

و هزاران دُر سفته در نظم  و نثر و در اساطیر ما  ؛ به نحوی از انحا  بازتاب  همین حقیقت  روشنتر از آفتاب  میباشد .

خلاصه (human stupidity) یا  استوپیدیای بشر ؛ آن واقعیت قبیح  و  وقیح  و  اما  ناگزیر  در  زنده گانی  و  روان  این  نوع حیهء متمایز و نو درآمد  در گسترهء زیستار موجودات حیه میبا