آیا «فرهنگ»؛ برابر نهاد توحش و متضمن انسانیت هست؟

محمد عالم افتخار


 
پیشتر برویم؛ عمیقتر بیاندیشیم و بهتر بیاموزیم!
برخ (پنجم): 
آیا «فرهنگ»؛ برابر نهاد توحش و متضمن انسانیت هست؟

درین هفته هیچ واکنش و پیغامی دریافت نکردم؛ غالب دلیل این خواهد بود که در درازنای هفته؛ خبر ها و گزارش های بسیار داغی فضای عمومی را اشغال کرده بود؛ با اینکه هنوز فضا اشغال است؛ معهذا سنگینی این رسالت را طوری در می یابم که باید مسلسل ادامه یابد و بالاخره به جایی برسد که وقت و بخت من اجازه میدهد؛ ولی توقع اینکه عمر من به انجام قسمت حتی بالنسبه مهم آن؛ کفاف دهد؛ چشمداشت نابجا و ناروایی است؛ چنین چشمداشت در مورد تمامی افراد مطرح گذشته و حال بشری هم نابجا بوده و ناروا باقی خواهد ماند؛ بدون اینکه ذره ای از اهمیت منزل های کوتاه یا درازیکاسته شودکه آنان با جانفشانی ها؛درین استقامت طی نموده اند و می نمایند.

"یک نکته درین معنی؛ گفتیم و همین باشد!"

با اینهم طی ویب گردی به مورد عجیب و باور نکردنی برخوردم.

یکی از مقالات من که با فرنام ..."60 فیصد مردم دنیا اصلاً عقل ندارند!" در 9 اسد 1396توسط ویبسایت وزین "سپرغی"انتشار یافته بوده است؛ در جای مهم ستون "مطالب بیشتر خوانده شده" جلب نظر کرد؛ در پایان همین مقاله خوانده میشد:

"لوستل شوی 117382 ځله"– خوانده شده 117382 مرتبه!                                  

اینکه مقالت متذکره به راستی توسط اینهمه کاربر آن سایت محترم؛ خوانده شده باشد حتی رقمی برابر با نصف و چه بسا چهاریک این تعداد هم شگفت آور میباشد؛ البته که عنوان مقاله سخت کشدار و وسوسه برانگیز است و شاید مندرجات هم بیش و کم چنین خواهد بود؛ مگر از دیدگاه خودم این؛ یکی از عادی ترین نوشته ها و تإلیفاتم میباشد.

خوب. درینجا این یاد دهانی به خاطر اما و اگر های بالا نی؛ بلکه پیوند یافتن سخت متناسب این مورد با محتوای برخ حالیهِ بحث ما میباشد. آری! 60 فیصد مردم دنیا اصلا عقل ندارند!

نگفته پیداست که این؛ دعوی یا کشفو حساب و استنتاج من نیست؛ بلکه عصاره مطالعات و تحقیقات پیشرو ترین متفکران و اندیشمندان حوزهِ مرتبط به موضوع؛ عمدتاً در قرون 19 و 20 و 21 میباشد. اینهم یادمان نرود که اینجا سخن بر سر یک حد اوسط به سطح کُل جهان است؛ و لهذا در کشور های پسمانده و پس زده شده و مهجور ناگزیر این فیصدی بلند و بلند تر میباشد؛ با قید احتیاط حتی میتوان در ساحاتی از جهان (که بسیار و بسیار و بسیار بدبختانه؛ کشور ما را نیز در بر میگیرد)؛ این رقم را بیش و کم 90 درصد در نظر گرفت:

یعنی اینکه بدون شف شف در بخش عقب مانده و محروم از مزایای روشنگری های قرون اخیر جهان؛ حدوداً 90 در صد مردمان اصلاً عقل ندارند.

البته که ما درینجا به تعریف و شناسه حتی الامکان دقیق و ساینتفیک "عقل" نیاز داریم ولی در حدیکه کفاف دهد؛ خود؛ موضوعِ بحث جداگانه مشروحی است؛ مگر قسم فشرده میتوان گفت: عقل همان درجه از شعور است که به دقت های ریاضیاتی نزدیک شده باشد.

دارندگان آن حد شعور که مثلاً در فیلم معروف "2+2مساوی5 میشود"  طوطی وار (و حتی بوزینه وار) فقط از دیگران الگو پذیری و تقلید میکنند؛ اهل عقل نیستند ولی آنان که بر خلاف تلقین و باور و دیکته ی چه بسا مرگبار سلطه و جبر؛ اقلاً در دماغ و نزد خویشتن خویش میتوانند محاسبه و استنتاج کنند که"2+2مساوی4"میگردد و نه بیشتر؛ صاحبان عقل اند و بس!

بازهم پرسش اصلی تر چنین است که آیا اوسط 60 فیصد مردم در مقیاس جهان و بیش و کم 90 فیصد مردم در ساحات عقبمانده یا در گذشته ي تاریخ و ماقبل التاریخ که عقل ندارند یا نداشته اند؛ "فرهنگ" نیز ندارند و نداشته اند؟؟

مصلحت نیست که این بحث پیش از وقت با قطار کردن سرایش و فرمایش اینچنینی یا آنچنانی؛ طولانی و گنگس کننده گردد؛ لذا چنانکه مرور کرده گان محترم برخ های پیشین؛ به ساده گی میتوانند استنتاج نمایند؛ "عقل" و "فرهنگ" دو مفهوم کاملاً جداگانه اند.

عقل برابر نهاد "خِرَد" در فارسی دری است و فرهنگ اساساً فارسی دری میباشد و در زبانهای مهم و کارای دنیا برابر نهاد های رسا و توانای خود را دارد.

جدا از هم بودن مفاهیم عقل و فرهنگ؛ چنان است که این هردو موازی با هم اند و لذا هیچگاه همدیگر را قطع نمی کنند  و نیز با هم در یک خط قرار نمی گیرند. بدین اساس فرهنگ میتواند (و در عالم واقع هست!) که عقلی باشد یا غیر عقلی!

به لحاظ تاریخی و جبر های تکامل و تطور بشر؛ فرهنگ غیر عقلی را؛ اگر "فرهنگ پیشاعقلی" بخوانیم؛ درشتی مفهوم کاهش می یابد و نیز به حقیقت امر منطبق تر میگردد.

مشکل اینجاست که نه خود فرهنگ دارای آغازی معلوم است و نه عقل. مسلما هردو از مبدا هایی آغاز گردیده اند ولی به نظر میرسد که این مبادی تا ابد ناشناخته باقی خواهند ماند؛ لهذا بشر ناگزیر است در زمینه به "قرار داد" هایی حایز عقلانیت بالا تر تن دهد و توافق نماید.

بنابر این به آن سهولتی که شماری مدعی شده و تقریبا همه پذیر ساخته اند که مبدای تاریخ "پیدایش خط" است و آنسوتر ها ماقبل التاریخ یا پیشا تاریخ میباشد؛ نمیتوان در مورد مبادی فرهنگ و عقل سخن گفت؛ حتی مفهوم فرهنگ پیشاعقلی نمیتواند به لحاظ زمانی؛ این امکان را مردود سازد که رگه هایی از "عقل" باخودِ فرهنگ؛پدیدار نشده باشد.

اما تمامی گنجینه ها و آثار بازمانده فرهنگ بشری؛ نشان میدهند که در گذشته های نه چندان دور نیز؛ عقل بر فرهنگ نه تنها غالب نبوده و نفوذ پرتوان نداشته که امروزه نیز؛ فقط میتوان از حضور نسبیت هایی از عقل در خرده فرهنگ های متعدد و متنوع بشری سخن گفت.

درینجا ضرور است؛ در نظر گیریم که بُن مایه عقل "فکر و محاسبه" است؛ در حالیکه فرهنگ های دیرین بشری عمدتاً با ملکات "تخیل و توهم" سامان گرفته و عمومیت یافته اند. رگه های کم و بیش عقل و حساب و منطق؛ بدون شک در همه جا هست ولی چیز هایی مانند غلو ها و اغراقیات؛ در برخی موارد حتی عدم آنها را به ز وجود شان می نمایاند.

چه بخواهیم و چه نخواهیم انسان شدن یا دقیقتر: بشر شدن در عالم حیات؛ فقط به قانون "تنازع بقا" استوار میباشد نه به کدام هدفمندی ماورایی و مهندسی هوشمندانه یا روفانه و چه و چه.

ولی آنچه زیر نام "انسانیت" مصطلح و مروج گردیده است؛ هیچ دلیلی ندارد که چیزی ضد و متقابل و متنافی وحشیگری یا حیوانیت ورا بشری باشد. "انسانیت" چیزی نیز نیست که به وسیله آنچه "عقل" خواندیم؛ طرح و تدوین شده و فراز آمده باشد و بلکه از اساسِ وهمی و خیالی و آرزومندی و آرمانگرایی و رویا گونه گی برخوردار میباشد. البته در مفهومي خصوصاً معاصر ترِ "انسانیت" عقل و تجربه های هولناک آنچه بشر با بشر روا داشت و روا میداشت؛ سهم بارز و بارزتری گرفته اند؛ خصوصاً پس  از تجربه های "جنگ های صلیبی" و "نظام تفتیش عقاید" آدمخوار و آدمکش کلیسایی و نیز تجربه های جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و جنگ های منطقوی و محدود تر پیش و پس از آنها.

بدین فهم و برداشت "فرهنگ" که منحصر به بشر میباشد؛ مستقیماً برابر نهاد و علی البدل عالم پیشابشری و قواعد و قوانین صرفاً غریزی حاکم بر آنها نیست.

کافیست در نظر گیریم که در هیچکدام از "توحش" های بشری؛ مانند انگیزیسیون و جنگ های عالم سوز و آدمخوار هیچ وحشی ی فرا بشری نه الهامبخش و هدایتگر و معلم و فرمانده بوده است و نه متفق و متحد یا مهاجم و خصم. درین راستا همه چیز بر میگردد به "هوش" و توانایی های بشری که افزوده تکامل در بستر تنازع بقا میباشند. همین هوش و توانایی های ناشی از افزوده تکاملی "فرهنگ" و احتمالاً به موازات آن؛ عقل را هستی و پیدایی بخشیده است!

هوش و توانایی های ناشی از افزوده تکاملی ی بشر؛ البته که به ضد و زیان سایر جانوران درشت و ریز دنیا میباشد؛ حتی الوسع همه را درو و خرد و خمیر و نان و فتیر و قصابی و اسیر و مرکب و فرمانبر ذلیل میگرداند و تمام تاریخ و ماقبل التاریخ مملو از لئامتی است که اینهمه به انواع فرا بشری محدود نمانده بلکه توده های عظیم و بی حساب از خود نوع بشر را نیز در بر گرفته است .

بدینگونه آنچه "انسانیت" به مثابه یک مفهوم ماوراء طبیعی و بی نفسانه ی فرشته سان و خداگونه؛ مصطلح و مروج و در واقع آرزو و آرمان شده است؛ نه توسط هوش و فرهنگ بشری تإمین و تضمین شده است؛ و نه حتی علل و اسباب و درونمایه های آن مورد تحقیق و شناخت بایسته قرار گرفته است؛ تا مگر به مدد عقل جهانشمول ساینتفیک  بتواند به ابر هدف جهانی مبدل گردد و ضمانت های اجرایی و عملی بیابد.

دوام بحث؛ این غامضه هارا روشن خواهد کرد!

از جمله در همان مقالت یاد شده منتشره در ویبسایت "سپرغی" آمده است که:

"مبتنی بر این آخرین دستاورد های علوم و ساینس؛ اینجانب همین چند سال پیش طی مقالت»بشر که دو درصد به کمال میرسد؛ آیا موجودی ناقص الخلقه است؟«اطلاعات فشرده کلیدی خدمت عزیزان تقدیم داشته بودم؛ و اینک در رابطه به موضوع یک بخش از آنرا اینجا اقتباس می نمایم تا خواننده گان ارجمند؛ از زاویه علوم معاصر هم در مورد مسایل فوق به تفکر و تأمل بپردازند:

********

جناب دکتور فرهنگ هلاکویی که رواندرمانگر بزرگ و ذیصلاحی هم میباشند؛ منجمله با تکنیک های هیپنوتیزم؛ ضمیر ناآگاه (ناخود آگاه) یا بخش پنهان و مرموز روان آدم ها را به صحنه می آورند و به تشخیص و تراپی و تداوی آنها می پردازند. از همین سلسله بیش از  16000 مورد را در کارنامه دارند. ایشان هم با اتکا به مجموعه مطالعات روانشناسی و بشر شناسی و جامعه شناسی ....و هم متکی به اینهمه تجربه عملی و عینی به مدد ارقام ریاضی چنین تصویری از روان آدمی به دست میدهند:

       ــ  88 درصد روان؛ عبارت است از ضمیر و ذهن پنهان ـ ناآگاه

       ــ   12 درصد؛ عبارت است از بخش آگاه ذهن و ضمیر

از جملهِ 88 درصد ناخود آگاه؛ بیش از 80 درصد؛ در 8 سال نخست دوران کودکی ساخته شده و متعلق به همه آن چیز هایی است که درین برهه وارد مغز و حافظه کودک گردیده است. رویهمرفته بشر در همه متباقی زندگی 60 ـ 70 ساله اش امکان مانور ها و نوساناتی فقط در حدوداً 12 درصد ذهن و ضمیر خود را داراست؛ ولی به آن 80 درصد و بیشتر؛ تقریباً هیچگونه امکان دسترس و تصرف را حایز نمی باشد.

استاد فرهنگ هلاکویی؛ این حجم عظیم روانی را؛ "کودک درون" می نامد و بالنتیجه فرد بشری حامل آنرا؛ به زنی حامله تشبیه میدارد که این "کودک درون" ای بسا مرده و گندیده و فلاکت بار را چار و ناچار با خویش حمل میکند.

مشاهدات بالینی، هیپنوتیکی، الکترونیکی وغیره نشان میدهد که قریب تمامی عناصر سازنده "کودک درون" آدم ها؛ مرضی و جاهلانه و رنجبار و درد انگیز میباشند؛ و تعداد کمی از آدم ها فقط چیز های اندک رضائیت بخش، درست، شادی آور و سلیم را دارا اند.

آدم ها نه تنها قادر نمیشوند بر عُقده ها و درد ها و زخم هایی که از لحظات جنینی تا 8 ساله گی برداشته و انباشته اند؛ تصرف و غلبه نمایند بلکه همچنان قادر نیستند بر باورها و اعتقاداتی که تا 8 ساله گی «پذیرفته» اند و در واقع با کمال جهل و جنون و حمق و سفاهت و دنائت فرا حیوانی؛ توسط اولیا و اطرافیان بر ایشان تحمیل گردیده است؛ حتی شک و تردید نمایند چه رسد به باز بینی و باز اندیشی بر آنها.

یک سلسله "صفات" که بخشی زیاد؛ بیماری ها اند؛ از طریق توارث یعنی توسط ژن هایی که از پدر و مادر و نسل های پیشتر منتقل گردیده؛ می آید ولی سلسله غالب دیگر، از محیط رحمی، خانواده گی، اجتماعی و فراتر؛ ناشی و یا اکتساب میشوند.

درین سلسله "هوش" زمینه های قوی توارثی و ژنتیکی دارد ولی "عقل" که به اکتیف(فعال) شدن مغز و سیستم عصبی در مراحل بلوغ  و به هرحال به مراحل پسین تر زنده گانی مربوط میباشد؛ تا حدود تعیین کننده به سلامت حد اقل روانی مشروط است؛ لذا اگر "کودک درون" یا بخش اعظم ناخود آگاه؛ به پیمانه های بسیار بالا؛ مرضی و پر آسیب بوده  و یا هم مزیداً شرایط رشد و رسش بعدی و تعلیم و تربیت خانواده گی و اجتماعی؛ خراب باشد میتواند تشکل و سلامت عقل را مانع گردد؛ بدینجهت بر آورد شده است که بیشتر از 60 فیصد مردم دنیای امروز اصلاً چیزی به مصداق عقل ندارند.

از آنجا که تنها عقل نیرومند و سالم میتواند اندیشه و شناخت علمی از خود و دیگران و اجتماع و محیط و طبیعت و کائینات را محقق بسازد؛ لهذا علاوه بر آن 60 درصدِ فاقد عقل؛ کمیت بزرگ مردمان هم؛ عقل توانمند درین سطوح را دارا نیستند و منجمله نمیتوانند اندیشه و شناخت علمی(ساینتفیک) را به طور دقیق و منطقی و چندین جانبه و همه جانبه برداشت و دریافت (یا اکتساب) نمایند...."

فرهنگ علی البدل وحشیگری و تضمین کننده "انسانیت" نیست!

در اغلب فیلم ها و دیالوگ های آثار هنری و نیز گفتمان های عادی و عامیانه؛ حینی که بناست یک نومیدی فوق العاده ناشی از ظلم و حرمان اجتماعی؛ از کسی رفع و دفع شود و به طرف؛ امید و استواری و پایداری هدیه گردد؛ چنین جملات حکمی به کار گرفته می شود:

ـ انسانیت که هنوز نمُرده است!؟

ـ آخر؛ انسانیت که هست!؟...

به نظر می رسد حتی بزرگترین فلاسفه و نوابغ هم که عندالموقع چنین احکام را در متون آثار خویش استفاده نموده اند و استفاده می نمایند؛ کمتر به عمق معنایی و مصداقی آنها نظر داشته اند و یا به لحاظ محدودیت های زمانی و مکانی؛ می توانسته اند نظر داشته باشند!

بدینگونه؛ گویا «انسانیت» از بدیهیات مورد اتفاق همه گان یا کم ازکم اکثریت مطلق در عالم بشری می  باشد؟!؛ مثلاً بدان حد که می گویند: «آفتاب آمد؛ دلیل آفتاب»! که خود جای بحث گسترده دارد.

به هرحال انسانیت؛ واقعیتی مفهومی و قرار دادی ـ یعنی ذهنی و نه عینی ـ است که مشمول سلسله ای از ارزش ها و ارزش نما ها می شود و از آنجا که به علل فرهنگی ( و دقیق تر: خرده فرهنگی ) ارزش ها و ارزش نما ها نزد گروه ها و اقشار و طبقات و اقوام و قبایل و مذاهب... مختلف بشری؛ مختلف است؛ مصداق و مدلول و پهنا و ژرفای «انسانیت» هم نزد همه افراد و آحاد بشری؛ تفاوت و گاه تضاد پیدا می نماید.

مثلاً نزد گروه هایی چون «داعش» و امثال و اسلاف ایدیالوژیک آنها؛ ختنه کردن زنان و اخته کردن مردان کارکن در حرمسرا های خلیفه های خدا!؛ کمال «انسانیت» است؛ در حالیکه نزد سایر گروه های بشری؛ هردو عمل؛ ضد «انسانیت» می باشد.

هکذا تحمیل جابرانه و اکراهی باور و عقیده خود بر ضعفا و محکومان جنگی و حکومتی و در صورت امتناع و مقاومت؛ کُشتار آنان و برده و کنیز و غلام ساختن اطفال و زنان و منسوبان شان؛ چنانیکه مدعیان خلافت اسلامی «داعشی» هم اکنون در مورد ایزدی ها و عیسویان متصرفات خود در عراق و سوریه مرتکب می شوند؛ برای این بربر های تکفیری؛ «انسانیت» خدا تجویز کرده است(1) ولی نزد قریب کافه بشریت روی زمین؛ شنیع ترین موارد ضد «انسانیت» می باشد.

اینچنین برای طالبان پاکستانی و افغانستانی و جرنیلان و کرنیلان آی . ایس . آی و حامیان و تمویل کننده گان و امر و فرمان دهندگان امپریالیستی و عربی و اسرائیلی شان؛ تمامی اعمال و فجایع صادره از آنها؛ چیز های بیرون از «انسانیت» نه بلکه کمال «انسانیت» است؛ آنهم «انسانیت»ی که گویا طرح و برنامه و ساختار و حدود و ثغورش از عرش و لوح و قلمِ  یهوه ای و عیسایی و الهی آمده است و در هیچ جزء و کُل آن؛ شک و شبه ای نیست!!!

خود اینکه داعش و طالب و القاعده و الصیهونیه و مماثل ها کدامین طرفه ها استند و توسط کدامین شیاطین و دجال های آدمی نما خلق و تکثیر و تجهیز شده اند و میشوند؛ ثبوتگر همان حقیقت است که:

در تاریخ معلوم بشر؛ تمامی فجایع و ظلم و اجحاف و قتال و تاراج و برده سازی و زجر کُشی و زنده به گور کردن و مسخ و مثله ساختن آدم ها توسط حاکمان و زور آوران و جهانگشایان و استعمار گران و امپریالیست های سیاه و سرخ و زرد؛ توسط خود آنان و مداحان و کاسه لیسان شان منجمله سیستم غول آسای رسانه های معاصر کاپیتالیستی؛ کمال «انسانیت» خوانده و سروده شده و بیشترینه در حریر مقدسات هم؛ تلبیس و تزئین گردیده است و تلبیس و تزئین می گردد.

به راستی؛ سؤالی است سهمگین و بُرَنده و سوزنده که بالاخره «انسانیت» هست، نیست؟

اگر هست؛ پس چیست؟ از چه ناشی شده، از کجا آمده،  یک گونه است یا دو گونه و یا گوناگون؛ چطور می تواند یافته و شناخته شود، چطور می تواند عَلَم گردد، احیا شود و اعتلا یابد؟؟؟

تا جاییکه ما بشر های نوعی؛ عندالموقع به همدیگر تسلی میدهیم که:

ـ هنوز انسانیت نمُرده است!...

نتیجتاً باور داریم که «انسانیت» هست و یگانه است؛ به درجاتی وجود دارد؛ حایز کارایی است؛ و... و ...

ولی زمانیکه قرار است با عقل و خرد تجربی و ساینتفیک؛ بود و نبود و قوت و ضعف  وغیرهِ چنین واقعیتی را ـ که ذهنی است و قرار دادی و معنوی ـ به سنجش گیریم؛ باور ها کافی نیستند!

باور ها؛ کافی نیستند که نیستند؛ حتی گمراه کننده و جاهل کننده نیز استند!

پرسش اساسی این است که اصلاً «انسانیت» چه هست و چه میتواند و چه باید باشد؛ تا که سپس بتوان از بود و نبود و کان و کیف دیگر آن سر در آورد.

به لحاظ منطقی و ریاضیکی؛ خیلی از واقعیت های مادی و مجازی؛ به مدد ضد ها و متقابل هایشان بهتر و سریعتر به شناخت آدمی در می آیند؛ در معاینات لابراتواری بیوشیمی؛ برخی ویروس های ریز یا بیحد کریستالی؛ با تجهیزات بسیار قوی هم دیده نمیشوند و لاجرم تشخیص موجودیت و درجات فعالیت آنها از طریق مشاهده «انتی بادی ها»یی که ایجاد کرده اند؛ ممکن میگردد. به انداز عامیانه؛ «روز» وقتی خوب درک و دریافت می شود که «شب» قامت �