غروب یک خورشید در آسمان فرهنگی افغانستان

عبدالوکيل کوچی

غروب یک خورشید در آسمان فرهنگی افغانستان

باز هم مردم افغانستان، جنبش فرهنگی ودادخواهانه ی کشور بهترین فرزند اکادمیک و شخصیت گرامی ونامدار خود را از دست دادند.
درگذشت زنده یاد اکادمیسین داکتر اسد الله حبیب، حبیب مردم افغانستان برای فرهنگیان ودادخواهان کشور وبرای توده های میلیونی شریف وزحمت کش، برای روشنگران،

 چیز فهمان ودوست داران بیدل، شعر وادبیات،علم ودانش، یک ضایع بزرگ وجبران

 نا پذیرمحسوب می شود.
بدین مناسبت با اظهار غمشریکی وتأثرات عمیق، به پیشگاه اعضای فامیل محترم شان وبخصوص محترم بهرام جان حبیب ، والده گرامی وخواهر محترمه ی بهرام جان وبرای دوستان، اقارب،‌ رفقای گرامی وبويژه محترم داکتر حمید الله مفید گرامی ومحترم هدایت حبیب وسایر بازمانده گان مرحومی تسلیت عرض میدارم.
محترم داکتر اسدالله حبیب، شخصیت مهربان،عالم بزرگ، دادخواه دلسوز، نویسنده ی شهیر کشور، بیدل شناس ، نویسنده ی توانا، داستان نویس، شاعر وادیب فرهیخته، سخنور بی بدیل، پژوهشگر نستوه و بیمانندی بود، که همچوخورشید در آسمان فرهنگی افغانستان غروب نمود.
ولی این غروب نا بهنگام هرگز نخواهد توانست نور دانش واندیشه خلاق آن را در فضای کشور ما کمرنگ وناپدید سازد. زیراکه استاد اسد الله حبیب در آثار گرانبهای خود، در دانش میراث مانده ی آن، در نام جاودان خود، در پرتو آفرینشهای فرهنگی خود ،در نوشته ها واثرهای علمی وادبی خود، در قلب راهروان راه روشنی، ترقی وعدالت در ارزشهای معنوی شخصیت خویش که بربنیاد آن صدها کتاب واثر از خود بجا مانده است همواره زنده وجاودان خواهد بود.
شخصیت چند بعدی اکادمیسین داکتر اسد الله حبیب، که تعریف وصفش در قلم وگفتار وبیان نمی گنجد؛ نه تنها برای مردم افغانستان؛ بلکه برای مردم فرهنگدوست ایران وبرای مردم فرهیخته تاجیکستان وازبیکستان؛ برای مردم ادب دوست آسیای میانه وجنوب آسیا؛ یعنی سرزمین بیدل وبرای غرب آسیا وسایر کشور ها نام وآثار آن، مایه ی افتخار ومباهات است.

 بنا برآن، جا دارد تا از شمار صدها خاطره ی فراموش ناشدنی؛ یکی از خاطره های مختصر از شفقت ونوازش مهربانانه ی شان را بیاد می آورم.

سه سال قبل زمانیکه درمنزل ما واقع شهرک هنسبورگ آلمان بشکل فامیلی افتخار پذیرایی وی را داشتم  در جریان ملاقات با شخصیت بزرگوار، یکی از دوستانم خواهش دیداروملاقات زنده یاد استاد مهربان را نمود و من موضوع را به استاد عرض نمودم. درحالیکه استاد او را نمی شناخت، برایش گفتم چگونه آن مرد را می پذیرد؛ استاد با مهربانی فرمود « مهم این نیست که من او را نمی شناسم؛ ولی مهم این است که او مرا میشناسد. لذا به شناخت آن انسان باید احترام بگذارم» وبهمین دلیل او را مورد شفقت ونوازش قرار دارد.

این بود برخورد استاد بزرگوار بایک شخص نا شناس که با مهربانی با وی برخورد نمود. این مطلب منحیث یک آموزه ی بسیار گران بها وارزشمند؛ منحیث یک خاطره ی فراموش ناشدنی، از جناب استاد باقی مانده است.


روانش  شاد؛ یادش گرامی ونامش جاودان باد!
باعرض حرمت

عبدالوکيل کوچی