اشعار در مورد شعادت فرخنده

 

تازی پرستان جاهل امروز "بانو فرخنده" را در شهر کابل کشتند و جسد بیجان اش را به آتش کشیدند!

ن. سنگر

.................

ترا آتش زدند خواهر!

ذغالِ جسمِ پاک ات را،

قلم کردند...

نوشتند:

با سیاهیی جهالت ،

نامِ سرخ ات را...

ترا "حٌلاج" قرنِ 21 ساختند،

و مرگ ات:

یک حماسه در دلِ تاریخ خواهد شد!

نبود فرخنده دنیا ات،

اگر چه نامِ تو "فرخنده" می گفتند...

ولی عصیانِ تو،

ایمان تو...

"فرخنده" میماند!

................

 

انجیلا پگاهی

باز هم جنایت ، جنایت ، ... در امتداد جنایت

این جا ، چه سرزمینیست؟!

.... 

در خـاک ذهـنِ مردمی نیرنگ کاشته اند

در سینه ها بجای دلی سنگ کاشته اند

از خـواب چشمی وا بکُن اینجا خدا ببین!

کز نــامِ تو به روی زمین ننـــگ کاشته اند...

 

فرخنده" مِشنوم تو که فریاد میزنی

از پوچیِ حضور بــــَــدان داد می زنی

من میشنوم که با نگه ی غمگنانه ات

گپ از هجوم و ســـــلطه ی بیداد میزنی 

انسانیت که مرده در این جا ،تو، پس چرا ؟!

فریادِ عاجـــــزانه ی امـــــــداد میزنی!

.....................

 

راحله یار

من با تمام احترامی که به خانواده ی ارجمند فرخنده دارم ناگزیرم این را بگویم که 

امروز فرخنده صرف به خانواده و اقرابش تعلق ندارد او دیگر به نماد مظلومیت زن افغانستان مبدل شده است، هیچ کس حق ندارد قاتلین و تایید کننده های شکنجه غیر قابل تحمل و اعدام صحرایی اش را دوست فرخنده خطاب نماید و روی خون انسانیت پا بگذارد!

....

تو را با خرمن موی پریشانت که می سوزی

نگاه بی پناهت را به هر نامرد می دوزی

ندایت در میان شعله می رقصید فرخنده!

زمین از شرم چشمان تو می لرزید فرخنده!

جبین و گونه و لب های زیبایت اناری بود

شب آغاز سال نو، شب مرگ قناری بود

.

دلم از سخت جانی خودم دلگیر می گردد

و از بار خجالت هفت پشتم پیر می گردد

۲۴ مارچ ۲۰۱۵

 

...............

 

بهار سعید

 

من از سرودن فرخنده ناتوان شده ام 

برای گفتن دردش چه بی زبان شده ام

درین خموشی خود گریه گریه می جوشم

و چشمه چشمه درون خودم روان شده ام

وای فرخنده

وای فرخنده تو ای یا که منم هی مردم؟

هرچه سنگ و لگد و چوب که خوردی، خوردم

تو سر شانه ی من خاک سپاری رفتی؟

یا که بر دوش خودم مرده ی خود را بردم

 

................

 

فریبا "آتش" صادق

اهدا به فرخنده ای که قربانی شراره های جهالت شد

بخواب خواهرم ؛

فرخنده خواهرم 

تن من اینجا بوی خون میدهد 

و شمله های چادرت تن احساس مرا پیچیده 

نفس ، نفس برایت میمیرم

وغم، خیمه به خیمه در دشت دلم میریزد 

سینه ام آماسگاه ریشه های درد تست 

تو سقوط غزل شاد منی،

غمنامه ترا با چشم تر به لشکر تاریخ میدهم