گـُزیده هایی از نامه های استاد رهنورد زریاب
محمدنبی عظیمی
گــــُزیده هایی از نامه های
استاد رهنورد زریاب
اکنون مدت ها می گذرد ازآن روزی که نهاد پژوهشی " نارون " همایش شکوهمندی را به خاطر ارج گذاری وبزرگداشت ازجایگاه بلند استاد فرزانه، رهنورد زریاب ، داستان نویس وادبیات شناس برجستهء معاصر درکشور مان به راه انداخت. آن روز 26 دلو بود وعجب تصادفی ! زیرا 26 دلو یعنی همان روزی که آخرین سپاهی ارتش سرخ خاک کشور ما را ترک گفت واردوی افغانستان دفاع مستقلانه ازسرزمین خویش را آغازوبیشتر ازسه سال با سربلندی و دلیری تمام انجام داد. بگذریم !
دراین همایش که هوا خواهان ویاران قلم وسخن استاد زریاب وعده زیادی ازفرهنگیان وادب دوستان جمع شده بودند، برای نخستین بارازجایگاه رفیع ومقام شامخ یک شخصیت ادبی در کارآفرینش وخلق آثارش تجلیل وتبجیل به عمل می آمد نه بعد از مرگش. سنت شکنیی که می تواند آغاز نیکویی باشد برای تشویق فرهنگیان و غنامندی ادبیات و فرهنگ سرزمین مان.
واما این نویسندهء اوفتاده ، نیکو منظر و خوش بیان را در قلمرو حوزه فرهنگی زبان فارسی چه کسی است که نمی شناسد و به خاطر آفرینش آثار زیبا و ستودنی اش نمی ستاید؟ راهیان عرصه فرهنگ وادبیات به خاطر خامه زیبا ، مهارت در پرداخت ، آفرینش آدم ها وشخصیت های گوناگون ، فضا آفرینی بی مانند، سلیقه هنری وذوق پالوده ، صحنه آفرینی های شگفتی آور واوج و پایان هیجان انگیز وغیر قابل پیش بینی در نوشتن بیشتر از صد داستان کوتاه وبلند و اخیراً در رمان معروف گلنار و آیینه اش می ستایند. شماری هم به خاطر تحلیل های ژرف سیاسی و نوشته ها و پزوهش ها و صلاحیت فراوانش در مسایل ادبی . برخی ها به خاطر وفاداری اش به آرمان ها وعقاید چپ گرایانه و روحیهء مبارزه جویانه و بیان شجاعانه و ناقدش در قبال اوضاع سیاسی کشور ش چه درگذشته وچه درحال حاضر.
ولی من وی را به خاطراین که بر علاوهء آن صفات ارجمند، اصول نقد کردن را چه درزبان وچه در قلم زیر پا نمی گذارد و هرگز لب به دشنام باز نمی کند و برکسی اتهام نمی بندد، می ستایم. صداقت او دربیان واقعی وشرح ماجرا ها وحوادث گذشته مثلاً دررابطه به عملکرد های حزب دیموکراتیک خلق افغانستان وبرشمردن خطا ها واشتباهات این حزب هرگز انتزاعی ، آفاقی و ذهنی گرایانه نبوده است. او برخلاف کسانی که مثلاً در نوشته ها ورمان واره های قطور شان اززنده یاد ببرک کارمل با عقده مندی یاد کرده ووی را یک شخصیت منفی خود خواه و خود پسند وانمود کرده اند، از نقش ببرک کارمل در بیداری شعور سیاسی جوانان کشور در دهه چهل خورشیدی نه تنها انکار نمی کند، بل در تازه ترین اظهاراتش در تلویزیون طلوع پیگیری و پویایی واز خود گذری زنده یاد ببرک کارمل را در بیداری وبخشیدن شعور سیاسی جوانان کشور در جملهء شخصیت های معروف مانند محمود طرزی و عبدالرحمان محمودی پنداشته واز وی به حیث یک چهره جذاب سیاسی در سال های چهل و پنجاه خورشیدی نام می برد و حزب وی را بزرگترین، منسجم ترین و با انظباط ترین تشکل سیاسیی در افغانستان می پندارد که تا همین اکنون وجود داشته است.گفتنی است که گرچه وی عضو حزب نبوده است؛ اما بار ها با زنده یاد ببرک کارمل دیدار وگفتگو کرده وبه پاس همان آشنایی ها و دوستی های بی شایبه ، هنگام یاد آوری از آن بزرگمرد با احترام خاصی می گوید : " ببرک جان " واین را نه ازروی هجو ویا طنز بل ازصفای قلب و از ته دل ابراز می کند.
رهنورد سال های درازی است که می نویسد ؛ ولی هرگز یاوه وهرزه نمی نویسد. به گفتهء حسین فخری داستان نویس ومنتقد ادبی یکی از سخن گویان آن همایش ، این رهنورد است که می تواند با ایجاز چنان تصاویری بیافریند که همگنانش برای نوشتن آن ها به چندین صفحه نیاز دارند. به گفتهء همو، زریاب قصه پرداز آدم هایی است که روانکارانه عمل می کنند. درونمایه های داستان هایش گوناگون ومتنوع است و تنوع آدم ها وزمان ها ونثر فخیم از ویژه گی های اوست. او اگر زمانی به خصوص درآغاز کار به آثار ادگار الن پو وگی دومو پاسان علاقه داشت و از آن اثار تا حدودی متأثر بود ، بعدها تاثیر ماکسیم گورکی وصادق هدایت وصادق چوبک در داستان های ریالیستی وی که درونمایه اش فقر است دیده می شود وهمچنان در رمان گلنار وآیینه هم جلوه هایی از ریالیسم جادویی گارسیا مارکز. اما عشق اوبه صادق هدایت نویسندهء " بوف کور " به حدی است که هنگامی که به پاریس رفته بود و از آرامگاه صادق هدایت که درقبرستان " پرلاشیز " واقع است دیدار کرده بود، با اندوه وحسرت برایم نوشته بود : ای کاش من نیز چنین سرنوشتی می داشتم ودرچنین مکانی دفن می شدم . مثل هدایت.
***
هنگامی که من در هالند بودم و زریاب در مون پلیه فرانسه زنده گی می کرد، دست کم ماه دوبار به همدیگر نامه می نوشتیم. دراین نامه ها غالباً ازوی دربارهء دلمشغولی ها ، آفرینش های تازه و خبرهای نو در دنیای ادبیات و فرهنگ می پرسیدم وگه گاهی هم در مورد صورت درست نوشتن برخی از واژه ها ویا معنای واژه هایی را که درفرهنگ های زبان فارسی نمی یافتم. زریاب با حوصله مندی ووسعت نظر بدون اندکترین تأخیری به نامه هایم پاسخ می داد و من سخت پر توقع را بیشتر از پیش ممنون می ساخت وسپاسگزار. اما دریغا که پس از برگشت زریاب به وطن به دلیل سکته گی در رسیدن نامه ها دیگر نتوانستیم مانند گذشته برای هم بنویسیم و من از دانش آن دانشی مرد بیشتر از این فیض ببرم.
چندی پیش که کاغذ هایم را مرتب می کردم ، چشمم به انبوه نامه هایی افتاد که برخی ازدوستان فرهنگی برایم فرستاده بودند و من نتوانسته بودم آن ها را به دور بریزم وازآن غربت سرا به این غربت سرا با خود نبرم. راستش درآن سال ها که هنوز انترنت در دسترس همه قرار نداشت ونوشتن نامه برقی زیاد رایج نبود، از دوستان زیادی نامه می گرفتم که باز کردن هر پاکت و خواندن هرنامه برایم سخت خوشآیند ولذت بخش بود. اما بسیاری از نامه ها را که به جز از خبر صحتمندی دوستان و یا ماجرا ها و خبرهای خانواده گی حرف دیگری نمی داشت ، مجبور می شدی که ازبین ببری؛ زیرا به مرور زمان دست وپا گیر می شدند و جایی برای نگهداری آن ها نمی یافتی. اما برخی نامه ها را هرقدر می خواستی از خود جدا کنی وبه دور بیفگنی، نمی توانستی . مانند چند تا ازدوست داشتنی ترین کتاب هایت یا مثلاً عینک وقلم وساعت ویا تلفون همراهت . ازآن جمله بودند نامه های استاد زریاب، رزاق مامون ، حسین فخری، سرورآذرخش ، صدیق رهپو، اسد عظیمی ، صبورالله سیاه سنگ و ....
واما دراین روز ها که نامه های استاد زریاب را باز خوانی می کردم، متوجه شدم که نکات بااهمیتی دارند در مورد ادبیات ومعانی برخی واژه ها و گرامر و درست نویسی در زبان فارسی وحیف که آن ها را دوستان ندانند. بنابراین درپاسخ نامه ء برقیی که برایش نوشته واجازه نشر آن نکته ها را از وی خواسته بودم ، استاد با همان تواضع همیشه گی چنین نوشت بود :
پنجشنبه 4 مارچ 2010
" عظیمی عزیز ووفادار، السلام علیکم !
امیدوارم که شاد وکامگار باشید. نامهء تان رسید. فراوان شاکر وممنون هستم. اگر فکر می کنید که آن نکته ها سودمند می افتند، می توانید آن ها را به گونه یی نشر کنید که تصور نشود بنده کلان کاری کرده ام. به خانواده ودوستان سلام های مرا برسانید.
شادمان باشید. "
رهنورد زریاب
واینک نامه یی از میان نامه های پربار او :
دراین نامه زریاب به برخی از پرسش ها ی این تنابنده پاسخ می دهد و از چند تا اشتباه من صمیمانه یاد آور می شود :
مون پلیه ، جدی 1379
" دوست گرامی ، آقای عظیمی ، السلام علیکم !
چنان که می بینید ، از آوردن درجهء نظامی شما ( ستر جنرال ) خود داری کرده ام. واما تذکر می دهم که این واژهء مرکب ستر جنرال به هیچ وجه پیشوند نیست. " پیشوند " یک مقولهء دستور زبان است . وقتی می گوییم : " همکار "، همین واژهء " هم " پیشوند است . پیشوند ها معنای مستقلی ندارند.
به هر صورت ، امیدوارم خو ب باشید. واهل بیت نیز خوب باشند. بعون الله . درنامهء تان تأخیر ودرنگی رخ داد، انگیزهء این تأخیر ودرنگ هم ، مسافرت من به فرانکفورت وپاریس بود. در فرانکفورت ، در محفل میز گردی شرکت کردم که به همت فصلنامهء " آسمایی " وتلویزیون " سیمای فرهنگ " برگزار شده بود........ موضوع میز گرد، عمدتة بر دور مقوله های مدرنیزم ومدرنیته و انگیزه های ناکامی این کالاهای وارداتی در افغانستان می چرخید. جز من ، دوکتور ماهره از ینگی دنیا ولیلا رشتیا از سویس آمده بودند. درمیان شنونده گان از هرگونه عناصر دیده می شدند. از جمله آقای فقیرمحمد ودان که خیلی با بنده لطف ومحبت نمودند.
پاریس به دعوت یک کتابفروش ایرانی رفتم و خزعبلاتی گفتم درباب نثر داستانی معاصر فارسی درکشور مان. خرج این سفر را نیز همان کتابفروشی پرداخته بود. درفرانسه رسمی وجود داشته است که مطابق آن کتابفروشی ها از این گونه محافل برگزار می کنند. درفرانکفورت شماری از دوستان از جمله سید حسن رشاد را دیدم واین دیدار ها خیلی خوشایند بود.
... درباره " مارملای دهکده " و آن واژه هایی که به کار برده ام، اگر بخت یاری کرد واز نزدیک دیداری دست داد، صحبت خواهیم کرد.عقیدهء مصلحت جویانهء شما برای من محترم است وبسیار هم.
به پندار بنده ، " نزول اجلاس " و " اجلاس نزول " هردو نادرست هستند. ما ترکیبی داریم چون " نزول اجلال " که از تکریم وتعظیم می آید. " نزول اجلاس " احتمالاً شکل طنز آمیزی است که به قیاس همین " نزول اجلال " ساخته شده است، اما چندان درست به نظر نمی رسد- از رهگذر دستور زبان.
درجایی هم درباب "مار ملای " دهکده نوشته اید " چه شیرین کاشته اید ! " این ارائه نیز یک ارائه تمسخر آمیز است که ایرانی ها به کا رمی برند. اما من مطمین هستم که شما هرگز قصد تمسخر بنده را نداشته اید. این فقط یک اشتباه بوده است. " شیرین کاشتن " غالباً درموردی به کار می رود که کسی اشتباه مضحکی مرتکب شده باشد. ..
کتابچهء دکتور نصری [ حق شناس ] ( جنرال اعزازی ... ) را خواندم. نمی دانم درمورد آن چه بگویم ! شاید بهتر باشد چیزی نگویم.
همین جا بس می کنم و یاد آوری از کتابچهء دکتور نصری را هم می گذارم به حساب قبُح خِتام (!) "
شادمان باشید
رهنورد زریاب
ادامه دارد