پرسش وپاسخ امان معاشر با شاعره بی نظیر خانم بهار سعید
پرسش وپاسخ امان معاشر با شاعره بی
نظیر خانم بهار سعید
خانم بهار سعید زن شایسته و چون بهار در میان زنهای کشور درخشش خاص دارد و
نظراتش میتواند تغییر دهنده ی نظرات سابق کشور گردد.اشعار زیبای او در تاریخ زندگی
کمتر نظیر دارد و تا به حال به جز از دو زن رابعه بلخی و فروغ فرخزاد، کسی دیگری
را نمی شناسیم و خانم بهار سر امد انهاست.
اشعارش نمونه ی بارز از فهم و درایت یک
انسان است. انسانیکه با گذشته ی ننگین قشر زن، برای همیشه وداع گفته است و طرز
تفکر وی را که نو و تازه است میتوان از نویشته ها و آثارش فهمید و از آن درس انسانی و نويد برای آينده گرفت.
پرسش: خانم سعيد ! شیوه ی نگارش شعر شما را در تاریخ زندگی جهان به استثنای
چند زن مثل رابعه بلخی و فروغ فرخ زاد، زن دیگری این قدرت و توانایی را ندارد شما
از یک کشور عقب مانده چگونه صاحب این نظر شدید؟
بهار سعید:
با درود های فراوان به شما آقای معاشر و همه خوانندگان گرامی ، می خواهم هرچه
کوتاه تر به پاسخ ها بپردازم.
پاسخ: اگر در پهنه ی جهانی بنگریم سخن سرایان بسیار پیشینه به
نوشتن بی ترس احساس زنانه دست زده اند که دست کم
میتوان تا زمان بلتیس یونانی دور برویم ؛ ولی اگر از زنان پارسی زبان
بگوییم از دید گاه من رابعه ی بلخی این دلیری را در زمان خود آغاز نموده است.
گرچه سروده های او را برادرش از میان
برد مگر همان چند تاییکه در دست است گواه این می تواند باشد که با درنگر داشت
جایگاه زن آن زمان و بند زنجیرهای آن روزگار، او احساس خود را با زنانه ترین شیوه
و بی ترس به سرودن گرفته و همان سنت شکنی های« فروغ فرخزاد» را با در نگر داشت زمان خویش نموده، گویا« فروغ»
زمان خویش بوده است.
هنگامی که به سرایندگان امروز می رسیم
فروغ فرخزاد بی پروا از زنجیر و زولانه های مرد سالاری و دین سالاری دست به این
شورش دلیرانه زده، خویش و زن را آنگونه که خواسته آزاده به بیان نشسته تا آنجا که
از میان مردم زمان خویش بیرون رانده شد (البته جدا از گروه دانا و اندکی
که کارکرد های اوارج می گذاشتند).
درباره ی خود اگر بگویم: در آغازی که عاشقانه سرودن در من بیدار شد نا
آگاهانه از دیگران، به این کار دست زدم . زیرا دل خویش یا دخترک نو جوانی را می سرودم؛ من که ازده سالگی سرایش را آغاز نمودم کسی در
خانواده نمیدانست که من می سرایم؛ در آموزشگاه هم
نظمکی که در پایان مقاله های خواسته شده ی آموزگار می افزودم میدیدم که شاگردان دیگر این کار را نکرده
اند نظمک خود را پنهان می کردم. زیرا می
پنداشتم که همه همان گونه که میتوانند مقاله بنویسند نظم هم بنویسند مگر این کار
را ننموده اند؛ پس براین برآیند می رسیدم که کار من بیجا بوده؛ ازاین رو سرودن های
من تا زمانی زیادی پنهان ماند، روی این آوند( دلیل ) از شما چه پنهان برای رهنمایی و یا انگیزش من
در این راه کسی کتاب چکامه یی به دستم
نداد . پس به آسانی می توانم بگویم که من یگ گیاه خود رو هستم.
بیگمان این پرسش پیش می آید که:
پس چگونه سرودن را دانستم؟
باید گفت که همان نظم های دفتر
های درسی آموزشگاه مانند:
موشکی
ره به جوال گندم داشت
چشم
خود را به مال مردم داشت ( که تا امروز هم
به یاد دارم )
و یا:
مژده
که آمد بهار
سبزه و گل بی شمار
و یا
بشنو از من قصه ی نجار را
می
کند با شوق او این کار را
آموزگاران من دراین راه بوده و پسان ها برنامه
های ادبی رادیو.
پیش از آن که دانشجوی دانشکده ی ادبیات دانشگاه
کابل شوم باز هم نا آگانه به برهنه سرایی که بیرون سرودن دل یک دوشیزه ی جوان کشور
و روزگار من بود یا بهتر بگویم خود راستین
خویش را دنبال می نمودم ، مگر پس از زمانی این روش را آگاهانه پیش گرفتم.
پرسش: نظرات کهنه که بالای مرد
و زن افغانستان حاکم است و در تحول جامعه اثر منفی دارد ؛ شما چگونه میتوانید
افکار مردم را تغییر دهيد؟
پاسخ: با دریغ باید گفت که امروز در میهن ما کهنه گرایی ها هرروز
بیشتر و بیشتر می گردد و به نام دین، مذهب،غیرت، ننگ و ناموس، عنعنه و... بند و
زنجیر های دیگر؛ کودکان در دامان مادر که نخستین آموزشگاه آدمی است مغز شویی می
شوند تا آن جا که زیر این فرهنگ زن ستیزی خود زن ها هم زن ستیز بار می آیند؛ از
همان گهواره رفتار و کردار مادر و پدر ها با کودگ دختر و پسر دو گونه است خواهر
باید فرمانبردار برادر باشد برادر باید آزادی های بیشتر از خواهر داشته باشد و کمی
بالا تر اگر برویم مادر باید فرمانبردار پدر باشد، بویژه درکشورهای اسلامی؛ زیرا پدر نفقه می آورد
پس او باید برتر و با ارزش تر از مادر باشد؛ مگر کسی نمی پرسد که چرا کار بیست و
چهار ساعته ی مادر( یا این کارگر بی مزد) با بارداریهای پی در پی و پرورش همزمان
بیشتر از 6 کودک، ارزش کمتر ازکار هشت ساعته ی پدر دارد؟.
همچنان هیچ کس نمی پذیرد که ارزش زن و مرد در پیکر هستی به یک اندازه مهم
است زیرا بی یکی ازاین ها آفرینش از کارمی
ماند درست همان گونه که در پیکر آدمی کارکرد «جگر» و کارکرد« دل» جدا گانه
است هرکدام کار ویژه ی خود را دارد مگر
هیچگاهی نمی توان گفت که« دل» از «جگر» و یا «جگر» از« دل» برتر است هرکدام برای
کار جداگانه آفریده شده و گونه ی کار دلیل بر برتری یکی بر دیگر نبوده پیکر آدمی
بی یکی از این ها میمیرد.
از دید من مردم تا خود دانا نشده و
کارکرد های همدیگر را در خانواده ارجگزاری ننمایند، به دختر و پسر حقوق برابر
ندهند، هردو را یکسان از آموزش و دانش بهره مند نسازند در چپیره(اجتماع) هم پیشرفتی دیده نخواهد شد زیرا خانواده
کوچکترین یکه ی (واحد ) چپیره می باشد.
به گفته ی فردوسی بزرگ: « توانا
بود هر که دانا بود »
پرسش: خانم های که در کشور
تحصیل کرده اند فراوان اند. باید نظرات انها را در بسیار مسایل تغییر بدهید و این
وظیفه را چگونه انجام میدهید؟
پاسخ: بله ، شما
درست می فرمایید بانوان با دانش در کشور ما بسیارند مگر افسوس که زیر فرهنگ ستم
سالاری ها ( قانون غلبه ی قوی بر ضعیف )
پرورش شده و خویش هم یا که این فرهنگ راپذیرفته و ستم پذیر بار آمده اند و
یا اگر بخواهند خود را ازاین بد بختی ها رهایی بخشند درگام نخست خانواده و سپس
چپیره (اجتماع) بر سر شان خواهد زد.
برای یکسو گذاشتن این فرهنگ ستم سالاری
نخست باید مردان کشور خویشتن را از ننگ و ناموس سالاری ، عنعنه سالاری، جنسیت
سالاری، خودخواهی سالاری، دین سالاری ، غیرت سالاری و سرانجام هر سالاری رهایی
بخشند و بپذیرند که این پدیده ها باید در خدمت آدمی باشد نه آدمی در خدمت این
پدیده ها؛ زیرا پدیده ی که برای آدمی بدبختی بار آورد همان بهتر که به همان زمانی
های که آفرینشگرش بوده گذاشته و خود به پیش گام بردارند. پس بی همکاری هردو جنسیت
پیروزی بدست آمدنی نیست.
پرسش: اشعار تان زیباست و بگونۀ
کامل نظرات تازه دارد؛ برای همنوعان خود این شیوه را چگونه باید تدریس کنید و
بفهمانید؟
پاسخ: از دیدگاه من هرهنرمند، نویسنده، سخن سرا و...
باید روش تازه ی خود را داشته و برای دیگران پدیده های تازه و نو پیشکش نماید.
زیرا اگر کارش تازگی نداشته و داشته های دیگران را با کمی دگر گونی بیرون دهد من
آن را هنر نه؛ بلکه پیروی، مانشگری ( تقلید) می پندارم که بسیار زود از میان خواهد
رفت. زیرا مردم همان آفرینشگر آغازینش را
بیشتر می پسندند تا تقلید گرش را . پیغام
هنر راستین ، « رهنمایی است نه پیروی » ؛ از این رو به نگر من هر هنر مند و خامه
بدست در گام نخست باید خود راستین خود باشد که
روی این آوند من نمی توانم آموزگار کسی باشم ،جز این که بگویم
مانشگری(تقلید) را باید یکسو گذاشت.
پرسش: میگویند در امریکا پیکره شما را ساخته اند؟ دررابطه
معلومات بدهید.
پاسخ: بله ، پروفیسور استاد امان الله حیدر زاد با چیره دستی
تمام مهربانی نموده و پیکره ی از من ساخته اند.
پس از آن که نخستین دفتر چکامه ی من به
نام « شگوفه ی بهار » در سال 1994 ترسایی از چاپ برون شد، در سال 1995 یک پوشانه ی
آن بدست استاد حیدر زاد رسیده بود. البته من از استاد امان الله حیدر زاد و این که
در کجا زندگی می کردند آگاهی نداشتم؛ دفترم را کسی دیگر برای شان رسانده بود.
در سال 1996 روزی تلفون زنگ زد من که
پاسخ دادم از آن سو شنیدم که استاد خویش را برایم شناسایی نموده و گفتند که دفتر
سروده هایت را کسی برایم فرستاده و من آن را تا پایان خواندم. در این میان سروده ی
« چشمان مرا به بلخ زیبا ببرید » مرا آن گونه پسند آمد که اشک در چشمانم پدیدار شد
و خواستم که پاسخی برای این سروده بنویسم قلم بر دست به اندیشه ی این که چه بنویسم
و چگونه بنویسم ؟ ناگهان دیدم بروی کاغذ
نگاره یی از تو کشیده ام و این برایم انگیزه ی شد که تندیس ترا بسازم پس ازت خواهش می کنم که برایم
چند پارچه رُخش(تصویر)ت را به گونه ی دور
خوردن بفرست تا من کارم را آغاز نمایم چون
کسی را که من بخواهم ارجگزاری نمایم در زمان زندگی اش می نمایم».
هنگامی که گوشی را گذاشتم بسیار هیجان
زده شدم . زیرا برای نخستین بار با استادی
که تنها از او نامی شنیده بودم آشنا شدم و دوم هم برای این که میخواهند تندیس مرا
بسازند بهتر بگویم تندیس مرا نه؛ بلکه تندیس کسی را که سروده هایش را این گونه با
دید بلند ارجگزاری می نمایند؛ برای من ارجگزاری از سوی استادی به چیره دستی پروفیسور حیدر زاد بسیار
با ارزش بود. از خوشی بسیار ناگهان این چهارپاره را نوشتم :
پسند آمد ترا استاد این ره که طبع من سخن را می تراشد
بیا زیبایی بختم نگه کن که دستان تو من را می تراشد
ز
انگشتت به سوی آفرینش تراویدن خرام تازه دارد
تراشیدن
که در دست تو افتد توانایی دگر آوازه
دارد
ز
تو تا قله های چیره دستی هنر در خویشتن
نازیده باشد
که
نامت این چنین هنگامه افشان بدوش اوج ها
بالیده باشد
البته در آن گفتگوی تلفونی استاد فرمودند که دفتر « شگوفه ی بهار » را دارند؛
ولی میخواهند که یک پوشانه(جلد) را با دستینه( امضاء) خودم داشته باشند من هم همین
چارپاره را در آن دفتر نوشته و برای شان فرستادم.
در درازای که استاد روی تندیس کار می
کردند نیاز به این بود که من هم چند بار در برابر شان باشم مگر با چیره دستی که دارند
من دو باری که برای همایش های ادبی در نیویارک مهمان شده بودم در برابر استاد برای
چند ساعت کوتاهی در پهلوی نیمکاره ی تندیس ایستادم وهمین کوتاه زمان هم برای چیره
دستی شان بسنده بود. البته دراین روبرویی آقای سحر مهجور با نجیبه جان همسر شان،
آقای جفایی و چند دوست دیگر هم آنجا بودند ما همه هنر نمایی استاد را با چشمان خود
گواه بودیم که چه ژرف در هنر خویش فرو رفته چکامه خوانی ها، سخن گویی ها، پرسش و
پاسخ ها و گاهی هم شوخی ها هیچ گونه رخنه
ی و کارکردی در دستان تراشنده ی شان نداشت.
پس از آن که تندیس ساخته شد استاد گرامی
درهمایش با شکوهی در نیویارک گرد آمده از
منش های ادبی و فرهنگی با پرده برداری، این تندیس بمن اهدا نمودند که من این کارکرد
شان را از ته ی دل می ستایم نه برای این که این تندیس ازمن بود؛ بلکه ارزش کار شان
دراین بود که اگر به کارکرد کسی باورمند باشد او را در زمان زندگی اش ارجگزاری می
نماید. گر چه که استاد جایگاه و شناسه ی جهانی دارند، مگر تا آن جایی که من آگاهی دارم در کشورهای
شرقی نخستین هنرمندی هستند که دست به ساختن تندیس یک زن قلم به دست در زمان زندگی
اش زده اند.
ناگفته نماند که استاد انگیزه ی ساختن
تندیس را در شب پرده برداری هم برای مهمانان که همه فرهنگیان پارسی زبان بودند گفتند. این تندیس بار بار در نمایشگاه های
امریکا و دیگر کشور های جهان در میان دیگر آفرینش های استاد به نمایش گذاشته شده
است.
پرسش:
قسمیکه که من اطلاع حاصل کردم شما برنامه ساز و گرداننده ی تلویزون بودید و علاقه مند
و اخلاصمندان زیاد داشتید و پروگرام شما را پر بینینده توصیف میکنند. چرا شما این
مشغولیت خوب را ترک کردید؟
پاسخ: بله ، من برای 18 ماه در سال 2007 و2008 ترسایی در تلویزیون خراسان که از
کالیفورنیا پخش می شد هفته ی یک بار برنامه ی ادبی به گونه ی زنده پیشکش می نمودم؛
مگر این تلویزون چون پشتوانه ی پولی نداشت بسته شد.
در سال 2010 ترسایی در تلویزیون «آریانا
افغانستان» برای 16 ماه هفته ی یک بار برنامه ی ادبی به گونه ی زنده پیشکش می
نمودم و همه ی کوشش من این بود که این برنامه در زاوری (خدمت) زبان پارسی باشد؛
روی این آوند هنگامی که زندگی نامه ی سخن سرایان را می خواندم به جز از واژه های
پارسی هیچ واژه ی بیرونی را به کار نمی بردم. زمانی که سخن سرایان پیشینه را به
سناشایی می گرفتم دشواریی نداشتم. البته
نام ماه ها را که به پارسی میگفتم اگر یکی از مسئولان آن جا می بود بر من خرده می گرفت،
که این نام ها را کسی نمی داند باید عربی آن را بگویم مگر من برای این که مردم
آشنا شوند آن را به پارسی گفته سپس عربی آن را هم افزون می نمودم.
برای نمونه میگفتم « در ماه فروردین یا حمل » که
با این هم به خرده گیری این که مردم نمیدانند یا حساسیت نشان میدهند روبرو میشدم
مگر پا فشاری من در این بود که « هنگامی که من
یک برنامه ی آموزشی پیشکش می نمایم
نمی خواهم که پیرو ناآگاهی و یا حساسیت مردم باشم زیرا برنامه ی آموزشی نباید
دنباله رو مردم باشد؛ بلکه مردم را راهنما
باشد» از آن پس هر برنامه ی را که پیکش میکردم به این گمان بودم که برنامه ی
پایانی من است. زیرا من نمی خواستم پیرو روش تلویزیون که همانا دنباله روی از مردم
( یا بهتر بگویم بسیاری از پارسی ستیزان) است باشم. زمانی که سخن سرایان پسین را
به شناسایی می گرفتم چون آنها آموزش آموزشگاهی و دانشگاهی هم داشتند واژه های
آموزشگاه، دانشگاه، دانشکده، دانشجو را هم براین واژه های ناروا (ممنوعه) افزودم ، دیگر از توان تلویزيون پا بسیار فراتر
گذاشتم و در ماه جنوری 2012 ترسایی سرپرست
تلویزیون که تازه ترین برنامه ام را دیده بود بر من خورده ی این را گرفته و با ادب فراوان گله مند شدند که به گفته ی خودش « گرچه تو درست
میگویی مگر پالیسی تلویزیون این را نمی پذیرد زیرا یا مردم حساسیت نشان میدهند و یا میگویند که ما گپ های بهار سعید را نمی فهمییم
».
( البته این سخن ها را پس از آن که مردم
دلیل دست کشیدن من را پرسیدند در برنامه های زنده ی تلویزیونی نیزبه همه هم گفتند).
چون برنامه ی من در زاوری ( خدمت) به
زبان و ادب پارسی دری بود و من هیچ واژه ی زبان دیگر را در برابر داشته های این
زبان نمی پذیرفتم؛ پس اگر این واژه ها در برنامه ی من راه نداشته باشد من هم
دروازه ی برنامه را می بندم .
از آن جایی که این یک ساعت برنامه در یک هفته
برایم رایگان داده شده بود من دو گزینش داشتم یا که با روش تلویزیون سازگاری
مینمودم یا که برنامه را می بستم، چون من زبانم را بسیار دوست دارم و در این باره
نه خواهش پذیر و نه فرمان پذیر هستم از برنامه دست کشیدم . البته اگر
برای این یک ساعت پول می پرداختم پالیسی
این تلویزون برایم آزادی کاربرد هر واژه ی را میداد ( گویا با خریدن یک ساعت
پالیسی تلویزیون فهم و حساسیت پارسی ستیزان هم دگرگون می شد) مگر من پولی برای
پرداخت نداشتم.
پرسش:
در خانوادۀ شما کسی چکامه میسراید؟ فرزندان نازنین تان درراه شما قدم گذاشته اند؛
فرزندان خود را در این راه میبرید یا چطور؟
پاسخ: فرزندان من دراین
راه نرفته اند ، همه ی خانواده ی من چه خواهر و برادرانم و چه فرزندانم مغز های
ساینسی دارند . گر چه در کودکی فرزندانم همیشه برای شان آن نظم های دوران آموزشگاه
خویش را بجای لالایی شبانه می خواندم که خوب هم یاد گرفته بودند، مگر به چکامه هیچ
دلچسپی ندارند
از میان هفت خواهر و برادر تنهای تنها
من توانایی سرودن را دارم خواهر بزرگم که بسیار دوستدار چکامه است و در زمانی که
من شاگرد آموزشگاه بودم سروده های دیگران را با آوای بلند می خواند و بیگمان که
روی من بی درایش ( تأثیر) نبوده است دسترسی به سرودن ندارد. همچنان در خانوادهای
پدر و مادرم هم کسی چکامه نمی سرود.
پرسش :
دراین روز ها چه کار کرد ها دارید؟
پاسخ: از کارکرد های کنونی من که پرسیده اید:
افزون بر کارهای روزانه کوشش دارم که دفتر سومی ام را آماده ی چاپ نمایم. گرچه
آماده است مگر هر زمانی که سروده یی را
بازنگری می نمایم کمتر از دیروز می پسندم؛ درست همانگونه که سروده های چاپ شده ام
را، پس میخواهم که کمی روی آنها کار کنم.
با سپاس بسیار از شما و از همه
خوانندگان گرامی مجله ی زن.
شاد و پیروز باشید.
نمونۀ شعر
از بهار سعید لذت ببرید:
بیا
در بسترم امشب
زعشق آتشین تـو به سـوز دیگرم امشب
به رویائیکه می بینم که تابی بـرسـرم امشب
چو قرص ماه آتشپاره افتی در برم امشب
بدستان تو می بخشم تن عصیانگرم امشب
بیا در بسترم امشب
برای حس گـرمایت به حس