بهار تان خجسته باد!
محمدعثمان نجیب
بهار تان خجسته باد!
ارچند در بند بوده هاییم و بهار نه داریم، مگر راه رفته را بیرفتار نهمیگذاریم!
بهار تان خجسته:
بساط سرد و سفرهی خونبار آخرین روز های زمستان رخت سفر بربستند و راهی بیغوله های تاریخ میشوند، که صد ها همچو سال ها را در کام خود فروبرده و تنها نامی از آنان مانده.
همایونی رسیدن لشکر سال نو را که آخرین سپاهی زمستان سرد و پایانی روز های این سال را درهم شکسته ساخته به شما همایون باد میگویم.
بهار فصل رویش سبزی هاست و میزبان کاروان ارغوان ها و لاله هاست؛ یک شهر دل دارد و صد ها هزار مهمان را میزبان است.
سال نوباوه، فصل درخشندهگی شکوه و شگوفه های نو؛ خوشخوانی از خوشبویه های باران نوین گمان ها و نمای فرح بخش نوینه های شادمانی قوسقزح، یا رنگین کمانی از سخاوت بیحساب فصل موهبتهای خدایند که بهار میزبان شان است.
من و تو و مادرِ میهن، هموندان همدگریم بر پذیرفتاری مهمان و هم میزبان که بهارست و مهمانان بهار. ورود گوارای سبز بهار برای هریک شما گوارا بوَد و گام های پرشکوه شکوفه های رنگین بهارِ دلنواز، دلانگیز فروهر بلند تان باد و شگون گام های بهار و توشهی انگبینی آن برگشت صلح و آرامش و نابودی نکبت جنگ و ستیز باد!
مگر ستیز برای آزادی؛ هر خانه را چندین آرشی باد؛ هر کمانی را یک رستمی باد؛ هر تیری را شانهی پرتاب سهراب سمنگانییی باد؛ هر کورهیی را گرز دشمن شکنکاوهیی باد؛ هر بیشهیی را دخت سرکش و دلاوری باد! تا تازیانهی رهایی و تیر خلاص از بردهگی را رها کنند و در بهار دیگر هر که زنده بود در هوای استقلال نفس میکشید، این نامهی پر از آرزو های من برای آزادی برخواند و آزادی را از سوی من هم اگر نه باشم، بر همهگان شادباد گوید و بهار آزادی را در آغوش کشد و ما را از نیایش برای بخشایش فراموش نه کند!
نوروز های ما تا رهایی سرزمینهای مان نام دارند و صدا نه دارند؛
فصل دارند و شکوه نهدارند؛ رهرو دارند و دیار نه دارند؛ سبزه دارند و باغستان نه دارند؛ سمنک دارند و سمنک پزان همه پران پران اند.
لالایی غم بخوانیم یا که نای با نوا بنوازیم؟ نه دانم؟