مطمینم که خرمن ما اماده یی برداشتن میشه.
مطمینم که خرمن ما اماده یی برداشتن میشه.
اشرف هاشمی
کوچک بودم بعداز ظهر ها که از مکتب میامدم به عجله نان میخوردم وبطرف مزارع سرسبز گندم دوان – دوان خود را میرساندم .
پدرم که از شدت گرما در سایه درختی بزرگ نشسته - قامت راست میکرد با شرشر قدم هایم که از وسط گندم زار ها برای انکه زودتر خود را به او برسانم از جایش بلند میشد و مرا در اغوش میگرفت . بعدازبوسیدن و پرسیدن حال واحوال خوشه نو رسته گندم را که من از راه با خود اورده بودم از دستم میگرفت و به دقت نگاه میکرد . بزرگی خوشه و دانه های بزرگش حالت خاص به او میداد گویی از خوشحالی در لباسش نمی گنجید . باغرور و شادمانی میگفت امسال خرمنی بزرگی خواهیم داشت . تخم امساله عالی بود اب هوا مناسب بود زمین مناسبی برای زرع گندم انتخاب نمودیم و کود بموقع رسید....................همیشه از این قبیل حرفها و لی هیچوقت به خود نمیبالید و از خود و زحمات شباروزی خود چیزی نمیگفت .
من هم برای اینکه پدرم بیشتر لذت ببرد در میان گندم زارها بزرگترین خوشه و خوبترین ها را برای مسرت دل او انتخاب میکردم چونکه از لذت بردن پدرم یکنوع شور و هیجان خاص در من ظهور میکرد .
فصل ر سید گندم ها درو شد- خورد شد - پاک و خرمن .
شبی مهتابی را در کنار خرمن خوابیدیم . به عظمت ان نگاه میکردیم – لذت میبردیم و انتظار فردا را میکشیدیم که فردا جمعی ازدوستان و بزرگان بیاییند دعایی بخوانند و پیمانه پیمانه ان را بجوالهای بزرگ تاری انداخته سوار بر مرکب تادر کندو های گیلی جابجا سازند.
بلی زمینی خیلی صاف وپاکی برای محلی خرمن در نظر گرفته میشد تا دانه های گندم حیف نشود .
انشب را بیادارم که مهتاب بروی خرمن ما میتابید و دانه های گندم چون دانه های زلال مروارید در روشنایی ان میدرخشیدند چنان برق میدادند که دانه ها را من بشمارش میگرفتم از یکها – دها – صدها و بلاخره در هزاران .
ان خرمن بزرگ و شفاف نمیگذاشت که چشمانم را از او دور کنم .من هم حیف می پنداشتم حتی برای یک لحظه که ازاو دید چشمانم دور باشد .
من که بجز از زیبایی و شفافیت ودرخشش دانه های مقدس ان چیزی بیشتر فکر نمیتوانستم ولی دیگران بودند که قضاوت میکردند و از اغاز تا انجام ان توصیف میکردند.
اه بیاد دارم مردان محل که براساس قرابت و رفاقت در هنگام برداشتن امده بودند بر خلاف پدرم نظر داشتند انها از انچه که به گفته پدرم باعث این خرمن بزرگ شده بودمهر تایید نمیگذاشتند چون همچو شرایط را انها هم مساعد کرده و زمینهای ما هم کنار شان واقع و اقلیم هم در فاصله چند متری فرقی نمیکند .
انها بزحمت - عرق جبین و دستهای درشتکه در این فصل بکار گرفته شده بیشتر از هر چیز دیگر اهمیت و احترام قایل بودند .
بلی انها حق بجانب بودند میدیدند که از شروع بهار تا ختم خزان پدرم از تاریکی ملا اذان با خیلی حوصله مندی تا شام گاهان و حتی بعضا لازم میافتاد تا شبها را در کنار مزرعه برای ابداری صبح نمایید .
گیاهان ارزه وخودرا پیش از انکه قد بلند کند از زمینها دور کرده – شاخ های درختان که مانع تابش افتاب بروی زمینها میشد از قبل شاخه بری و هر انچه برای رشد سالم ان ضرور بود بموقع میرساند . به معیار های زراعتی خیلی دقت وتوجه بخرچ میداد .
پدرم که از برداشت مقدار هنگفت بگفته مردکه پیمانه میکرد چنان مسرور بود که اخر خرمن را نگذاشت که جمع شود کودکان را دامن های شانه پر کرده به بوجی های خلیفه – اهنگر – نجار و ملا که نیمه نیمه نبود دوباره بیشتر از مقدار اولی که حق شان بود ریختاند حتی به بزرگان که در محله ما رواج نبود شرینی گویا دامن دامن گندم بخشید.
بعد از ظهر ها بود که اخرین دانه های گندم از زمین برداشته شد مهمانان صحبانه و ظهر مهمان ما بودند بعداز ادای نماز پشین با دعایی خیر وبرکت عازم خانه های خودگردیدند. یادم است که بعداز خداحافظی با بزرگان در کناری محل خرمن از جوی اب زلالی بدستان خود برایم نوشاند و سروصورت افتاب زده ام را تازه کردو من کودکانه از او پرسیدم که پدر چراخرمن ما بسیار شده ؟
مکثی کرد تا حرف بزند سوالی دیگری کردم چرا از دیگران زیاد نشده ؟
دستی بر صورتم کشید و چیزی میخواست بگویید ولی احوال پرسی با مرد رهگذری باعث شد تاجوابم را نگیرم . ولی حالا میاندیشم که شاید میگفت :
نا برده رنج گنج میسر نمیشود .
مزد ان گرفت جان برادرکه کارکرد.
بزرگ شدم براه حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) قدم گذاشتم .
در جلسات و فعالیت های حزبی ام همیشه از جلسات گروپی تا جلسات عمومی
محافل سمینار ها کنفرانسها نا خود اگاه وقتیکه بارفقای همرزمم یکجا میشدم انهارا به ان دانه های زلال مرواریدهای گندم تشبع میدادم که در ان شب زیبایی مهتابی چون برقک های کوچک میدرخشیدند و یکجا شدن شان ان خرمن بزرگ را میساخت که با افتخار و غروراز عضویت خود به ان حزب که برای رفاه و اسایش ملت رنج دیده ما جان افشانی میکرد بخود میبالیدند. از ته قلب ام به دهقانی که اینمرورید هارا زرع - رشد وپرورش داده سر سجده میگذاشتم .وبا خود میگفتم که این دانه های مروارید شفاف است که با زحمات شبارورزی دهقان - گشته گندم و نانی سفره هر انسان .
این جلسات که همه را از هرگوشه وکنارصادقانه و داوطلبانه جمع و از انها یک جسم ساخته وچون ان خرمنی بزرگ - چنان نیروی از انها میساخت که حسرت ان همگان میخوردو بعد ان پیمانه گر بود که با پیمانه دستور و هدایات هرکی در هرگوشه یی بخدمت میفرستاد ان یکی برای قربانی در راه مردم – دیگر رابرای سرسبز نگاه داشتن دوباره مزرعه و ذخیره سالهای بعدی ...............................
- بلی جای جلسات و گردهمایی های ما نیز چون همان جای خرمن پاک و صاف بود در انجا اگر پاکی برای ان بود تا دانه های ارزه به گندم یکجا نشود در اینجاهم کنترول - بازخواست وجوابدهی صادقانه بود بهرکی در حدودش- صلاحیت ودر برابر ان صلاحیت مسوولیت خطیر و جوابده بحزب وملت . دست نوازش گر دهقان حزب را همه گان در هر پست و موقفی احساس نموده چون یک سیستم عالی ارتباط همیشگی سلسله مراتب حزبی وجود داشت .............................................
-
- اما دهقان رفت .
- ایا ما زمینها را پاره پاره تقسیم و هرکی برای خود زرع – کشت و خرمنی کوچکی نه تنها مایه افتخار بلکه در اثر باد وشمالهایی ساده بهر هر سو پراگنده شود داشته باشیم یا خرمنی بزرگی که افتخار همه منطقه ومحل باشد ؟ .
- من منیحیث کوچک ترین عضو ان حزب به خود جراات نمیدهم که بیشتر در این مورد چیزی بگویم اما بیادتان افسانه ان پیر مرد که قبل از مرگ روزی پسران خود را جمع وبه انها دسته یی بسته شاخه ها را داد که بشکنانند هر پسر تا توان داشت زور اورد ولی موفق نشدند بعد پیر مرد ان بسته را باز نموده یک یکی شکستاند و شرین گفت اگر یکجا باشید اتفاق ووحدت داشته باشید هیچ نیروی شما را نخواهد توانست نابود کند ولی اگر متفرق وجداجدا باشید مرد پیر و ناتوان هم شما را نابود خواهد کرد .
بلی تاریخ مبارزات حزب ما نشان میدهد هر وقت که ما وحدت و اتفاق داشته ایم به نیروی فولادین و اهنین تبدیل شده ایم و پراگندگی ها باعث ضعف و ناتوانی های ماشده و از ان دشمنان مردم استفاده سو برده اند .
امرور خبر (کمیسون تدارک و برگذاری اجلاس وسیع نیروهای ملی مترقی و دموکراتیک افغا نستان در اروپا ) را از سایت مردمی مشعل – مهر- پندار- سپیده دم و سایر سایت ها شنیدم واقعا ا ز خوشی در لباس نمیگنجیدم باز همان خاطرات سالیا ن گذشته ام تازه شد که باز مردی کمر بسته یی پا بمیدان خواهد گذاشت مردانه وار عرق جبین خواهد ریخت شب و روز را در خدمت این زمین خواهد گذاشت تا مزرعه سبزی ببار اید و از ان دوباره خرمنی بزرگی تشکیل خواهد داد و این همه دانه مروارید را که در هر گوشه وبیشه در اثر طو فان روز گار پاشیده شده جمع و وحدت عمل و نظر بو جود خواهد امد که تا بتواند جلو بد بختی و نابودی کشور را در مقابل بیگانان گیرند
قلبان گرم - دستان پاک و ایمان راسخ این رهروان راه حق وعدالت گویا انست که این روز رسیده است.
بادرود های دوستانه