فقر و نابرابری در اقتصاد جهانی
تقدیم است به عاشقان نا بینای جهان سرمایه داری و بازار آزاد ؛
و مدافعین و نظام عدالت ستیزومافیایی افغانستان
….
فقر و نابرابری در اقتصاد جهانی
میشل دی تیس
امروزه نظام سرمایهداری (كاپیتالیسم) یكهتاز میدان اقتصاد جهان است و به كمك تبلیغات گسترده سردمدارانش، خود را تنها نظام اقتصادی كارا و قابل قبول در جهان معرفی كرده است؛ به گونهای كه كمتر كسی جرأت میكند، سخن از ناكارایی و اشكالات ساختاری موجود در این نظام، به میان آورد.
مقاله پیش رو در پی آن است كه با نگاه به واقعیتهای اقتصادی موجود در جهان و به كمك آمار و ارقام اقتصادی منتشر شده از سوی مراكز مختلف و تجزیه و تحلیل آنها، ادعای نظام سرمایهداری را مبنی بر این كه كاپیتالیسم تنها نظام كارا و قابل قبول در جهان است، به بوته نقد بكشاند
نظام سرمایهداری صدها سال قدمت دارد و هم اكنون تقریباً همه نقاط جهان را تحت سلطه خود درآورده است. سردمداران آن مدعیاند كه این نظام، قدرتمندترین موتور تولیدی است كه تا به حال دنیا به خود دیده است. همچنین میگویند كه تواناییهای این نظام، برای تأمین استانداردهای زندگی برای تمامی افراد روی زمین، منحصر به فرد است. چرا كه به قول برادفورد دلانگ ما در حال «حركت به سوی آرمانشهر» هستیم كه در آن، زندگی تمامی افراد، معادل زندگی سطح متوسط آمریكا خواهد بود.
با توجه به مدت طولانی سیطره نظام سرمایهداری (كاپیتالیسم) و سر و صدای بیوقفهی هوادارانش، خوب است تأملی در صحت ادعای «حركت به سوی آرمانشهر» بكنیم. بگذارید به سه چیز نظر بیفكنیم: میزان فقر و نابرابری در كشورهای كاپیتالیست ثروتمند از جمله آمریكا؛ میزان فقر و نابرابری در كشورهای فقیر جهان؛ و شكاف بین كشورهای بالا و پایین هرم سرمایهداری.
اغلب از آمریكا به عنوان كشوری یاد میشود كه حاكمیت در آن با طبقه متوسط است و یك فرد فقیر میتواند با اندك تلاشی خود را به سطح متوسط اقتصادی جامعه برساند. به این مطلب، برابری فرصتهای پیشرفت گفته میشود. درك مفهوم «طبقه متوسط» یا «برابری فرصت» مشكل است؛ اما میتوان متصور شد كه در چنین جامعهای، نباید فقر گسترده وجود داشته باشد و باید مردم از رفاه اقتصادی مناسبی بهرهمند باشند.
آمار فقر و نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، اصلاً با چنین ادعایی همخوانی ندارد. دولت مركزی آمریكا، میزانی را به عنوان «خط فقر درآمدی» تعیین نموده است كه خانوادههایی كه زیر این میزان قرار دارند، فقیر محسوب میشوند؛ و آن مقدار درآمدی است كه خانواده با كمتر از آن، به سختی میتواند زندگی كند و هنگام مواجهه با بحرانهای مالی، مانند بیماری فرزند یا آسیبدیدگی
هنگام كار، با مشكل جدی روبهرو میشود.
میزان رسمی خط فقر، معادل سه برابر حداقل میزان هزینهی غذایی خانوار است كه توسط دپارتمان كشاورزی برآورد شده است و این میزان، با پیشفرضهای غیرواقعی كه برای محاسبهاش در نظر گرفته شده، بسیار كمتر از میزان واقعی است.
به عنوان مثال، فرض شده است كه خانوار، مواد غذایی را به كمترین قیمت موجود در بازار خریداری میكند و این كه خانوار میداند كه چگونه مغذیترین تركیب را از ارزانترین مواد غذایی تهیه نماید. در سال 2002، این میزان برای هر فرد در هر روز 6/12 دلار بوده است.
در سال 2002، 6/34 میلیون نفر یعنی 1/12 درصد از كل جمعیت آمریكا زیر خط فقر بودهاند. (این میزان در میان سیاهپوستان 24 درصد بوده است).
در سال 2001، 2/35 درصد كودكان زیر 6 سال سیاهپوست، در فقر زندگی میكردند. این ارقام با گذشت زمان، بالا و پایین میشوند و حتی هنگامی كه از نظر مدافعان كاپیتالیسم وضعیت خوب است، باز این ارقام بالا هستند و اگر تعریف واقعگرایانهتری از فقر ارائه دهیم ـ مثلاً بر اساس درآمد متوسط ـ میزان فقر تا 17 درصد (در 1997) و بیش از 45 میلیون نفر بالا میرود.
چقدر شانس وجود دارد كه بتوان چنین فقر گستردهای را برطرف كرد؟ با توجه به این كه این فقر با نابرابری رو به رشد در درآمد و ثروت عجین است و این نابرابی در تمامی قوانین بازی كاپیتالیسم، نهادینه است، شانس زیادی وجود ندارد.
نابرابری درآمدی در آمریكا در سال 2000، (از دهه 1920 تاكنون) بیشترین مقدار را داشته و 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها، درآمدشان 6 برابر 20 درصد فقیرترین خانوارها بوده است. پل كورگمن (اقتصاددانی كه در ستون خود در نیویورك تایمز، با قدرت از دولت بوش انتقاد میكرد) تخمین میزند كه 70 درصد از رشد درآمدی آمریكا در دهه 80، به جیب یك درصد خانوادههای ثروتمند آمریكایی رفته است.
از نظر میزان ثروتها، در سال 1995 در آمریكا، یك درصد خانوارها ثروتمند، 2/42 درصد از كل سهام، 7/55 درصد از اوراق قرضه، 4/71 از مشاغل غیرتعاونی و 9/36 درصد از داراییهای غیرخانگی را در تصاحب دارند. با احتساب نابرابریهای درآمدی، این نابرابری در 20 سال گذشته در حال افزایش بوده است. این نابرابری عظیم و در حال رشد، ادعای تساوی فرصتها را به استهزا میگیرد. یك نمونه را در نظر بگیرید:
در پیتزبورگ، پنسیلوانیا و … خانوادهی بسیار ثروتمند هیلمنها، با چندین میلیارد دارایی وجود دارد. یكی از خانههای آنها، عمارت بزرگ و باشكوهی است كه در خیابان پنجم (یكی از خیابانهای مجلل آمریكا) قرار دارد. در فاصله سی مایلی شرق این عمارت، قسمت فقیرنشین شهر ـ كه به محله خانههای چوبی مشهور است ـ قرار دارد. فقر و بدبختی در این قسمت شهر بیداد میكند و این ناحیه یكی از بالاترین نرخهای مرگ و میر كودكان را دارد.
نابرابریهای درآمدی، عوارض ناخواستهی بسیاری را ایجاد میكند. تحقیقات نشان میدهد كه اگر دو كشور یا دو ایالت با میانگین درآمدی مساوی داشته باشیم، آنچه میتوان آن را «سلامت اجتماعی» خواند، در كشوری كه نابرابری درآمدی بیشتری دارد، كمتر است.
كارشناسان متوجه شدهاند كه میزان درآمد كل نیمه فقیر خانوارهای هر ایالت، كه مقیاسی از نابرابری درآمدی است، با نرخ مرگ و میر ایالتها نسبت عكس دارد. به علاوه، این مقیاس را برای سایر خصایص اجتماعی نیز مورد آزمایش قرار دادهاند.
ایالتهایی كه نابرابری درآمدی در آنها بیشتر است، دارای نرخ بیكاری بالاتر و تعداد زندانیان بیشتر هستند و درصد بیشتری از جمعیتشان كمكهای مالی و غذایی دریافت میكنند و درصد بیشتری از مشكلات پزشكی رنج میبرند. شكاف درآمدی بین طبقات ثروتمند و فقیر، بهتر از میانگین درآمدی، میتواند خصایص اجتماعی را پیشبینی كند.
جالب است كه ایالتهایی كه نابرابری درآمدی بیشتری دارند، مقدار كمتری برای تعلیم و تربیت هر فرد هزینه میكنند؛ تعداد كتاب در مدارس، برای هر فرد، در این ایالتها كمتر است و این ایالتها وضعیت آموزشی ضعیفتری دارند و درصد كمتری از افراد، از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند.
در ایالتهایی كه نابرابری درآمدی در آنها بیشتر است، نسبت بیشتری از كودكان با كسری وزن متولد میشوند و نرخ آدمكشی و جنایت بیشتر است. همچنین نسبت بیشتری از افراد، به دلیل معلولیت از كار كردن محرومند و نیز استعمال دخانیات در این ایالتها بیشتر است.
نابرابری بزرگ و در حال رشد، كم كم قدرت سیاسی طبقات پایین دست را از بین میبرد و در نتیجه، برنامههای تأمین اجتماعی كه تا حدی از آسیبهای ناشی از فقر میكاهند، رو به زوال میگذارد و به طور هم زمان سیاستهایی كه بیشتر به نفع قشر ثروتمند است، جایگزین میشود و طبقه فقیر با دیدن شكاف بزرگ بین خود و طبقه ثروتمند، روز به روز دلسردتر و ناامیدتر میشود.
با این كه فقر و نابرابری در ثروتمندترین كشورهای كاپیتالیست نیز زیاد است، این میزان با مقدار فقر و نابرابری در اكثریت قاطع كشورهای جهان كه هم كاپیتالیست و هم فقیر، هستند قابل مقایسه نیست. بانك جهانی هر چند وقت یك بار، تعداد افرادی را كه در كل جهان و نیز به تفكیك در هر كشور، روزانه با كمتر از 1 یا 2 دلار گذران زندگی میكنند، برآورد میكند.
به عنوان مثال، در اوایل دهه 1990، 8/90 درصد از جمعیت نیجریه، با روزانه 2 دلار یا كمتر از آن سر میكردند. در سال 1997، این میزان در هند 2/68 درصد بوده است.
در كل جهان، بر اساس تخمین بانك جهانی، از 6 میلیارد جمعیت جهان، 8/2 میلیارد (تقریباً 45 درصدی) 2 دلار یا كمتر و 2/1 میلیارد نفر (حدود 20 درصد) با یك دلار یا كمتر در هر روز زندگی میكنند.
ادامــــــــه دارد