گفتنی های لازم و ضروری درباره ی:کتاب " رها درباد " ( بخش بيست و يکم و پايان کلام )
گفتنی های لازم و ضروری درباره ی:
کتاب " رها درباد "
( بخش بيست و يکم و پايان کلام )
ادوارد مورگان فورستر نويسنده ی ( رمان نويس ) شهير انگليسی، راجع به انسانهای فاضل و اهل فضل و کمال، سخنان نغزـ لطيف و دلپذيری دارد؛ خالی از دلچسبی نخواهد بود، هرگاه چند نکته ای از آنها ، دراين جا آورده شود:
« فضل و کمال حقيقی و ناب يکی از بزرگترين کاميابی های است که نوع ما [جامعۀ انسانی ما ] می تواند بدان نايل آيد . هيچ کس کامياب تر از کسی نيست که موضوع درخوری را برمی گزيند و برکليه عناصر و نکات آن ونيز نکات و حقايق موضوعات وابسته و نزديک به آن احاطه می يابد. چنين کسی چون بدين پايه رسيد، می تواند هرکاری را که اراده کند، به انجام رساند.» ، « ... فضل و دانش راستين انتقال پذيراست و اهل فضل ناياب . امروز از اهل فضل، بالقوه يا بالفعل ، تنی چند درجمع ما هستند؛ ليکن از آن گونه به يقين کسی بر صحنه نيست. بيشتر ما مردمی هستيم عالم نما، و من می خواهم که خصوصيات خودمان را با روح همفکری و احترام از نظر بگذرانم. زيرا طبقه ای هستيم بزرگ و قدرتمند، در کليسا و حکومت جايگاه بلند داريم؛ برآموزش و امپراتوری نظارت می کنيم؛ چنان تشخيصی به مطبوعات می بخشيم که آرزو مند آن است؛ و در مجالس ناهار و شام نيز هميشه مقدممان گرامی است. » ، « فضل نمايی در جنبه خوب خود عبارت است از اظهار بندگی جهل به علم. جنبه ای اقتصادی هم دارد، که نبايد زياد برآن تاخت. بيشتر ما پيش از وصول به سنين سی کاری را دست وپا می کنيم يا سربار خويشاوندان و نزديکان می شويم؛ و بسياری از مشاغل را می توان با گذراندن امتحان به دست آورد. دانشمند دروغين اغلب خوب از عهده برمی آيد (طالب واقعی علم چنين نيست ) و وقتی هم که درمی ماند شکوه و عظمت ذاتی اين گونه امتحانات را ارج می نهد و می ستايد. اين امتحانات دروازه ورود به مشاغل اند و اين قدرت را دارند که شرکت کننده را بختيار کنند يا با ادبار قرين سازند. » ( جنبه های رمان، تأليف: ادوارد مورگان فورستر، ترجمۀ : ابراهيم يونسی، موسسۀ انتشارات نگاه، چاپ پنجم: 1384 ، صص 17 ـ 18 ـ 19 )
آنچه دربالا خوانده امد ، چيز ديگری نيست، جز بيان عظمت جايگاه و والايی پايگاه دانش و دانشمند واقعی و پرهيزگار درميان مردم و توصيف مقام شامخ خرِد و خرِدمند متقی و پاکدامن در جامعه ی انسانی!
پس دانش حامی و نگهبان شخصيت انسان به حساب می آيد و خرد حارس و پاسبان او از شرارت؛ فسق و فجور و کج راهی می باشد.
بدين لحاظ آگاهی از راه و رسم زندگی اجتماعی و سياسی و نگارش پيرامون چند و چون واقعه ها، حادثه ها و رويدادهای سياسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، تاريخی ، ادبی ، فرهنگی... توأم با تحليل علمی و پژوهش کارشناسانه؛ با دانش و خرد پيوند ناگسستنی دارد.
بربنياد حرفهای دقيق فورستر و با تکيه بر روش نکته شناسی و روح آزاد انديشی، به راحتی می توان گفت که حکايتگر ( ثريا بهاء) با عرضه ی گندنامه ی " رها درباد " دربازار دروغ و خود نمايی و عوام فريبی و با پوشيدن جامه ی ريا و تزوير و با نمايش ژستهای عالم نمايی و فضل فروشی، خواسته است تا در يک شبه و آنهم در شب ادهم در حلقه و درمجلس فرزانگان، جاه خوش کند.
وليکن با اظهار تأسف، چاره ی ديگر نيست، جز اين که بايست از سر ناگزيری به هدف ارائه ی پاسخ دندان شکن به فحاشی کردن ها، دشنام دادن ها، ياوه سرايی ها و ناسزا گويی های حکايتگر، به قول مورگان فورستر: « کتاب را بايد خواند و زهی بدبختی چون خيلی وقت می گيرد. » ( ص 23 همان مأخذ )
بسان فصل های گذشته، درفصل بيست و دوم ( 672 ـ 577 ) کتاب " رها درباد" افزون بر خود ستايی ها و فضل فروشی های حکايتگر، روند افترا بستن ها، هرزه لايی ها ، لفظ پردازی ها، دغل بازی ها و جعل نگاری ها، کماکان دنبال شده است. تنها با يک تفاوت که اين بار علاوه بر سياستمداران و آگاهان سياسی ( زن و مرد ) ، شماری از روستاييان (زن و مرد ) محروم از سواد و آگاهی و بينش سياسی، در دامنه های شاداب کوهپايه های هندوکش بيدار و به امتداد سلسله کوههای پامير پايدار، نيز آماج اتهام زدن ها و بدنام ساختن ها، قرار گرفته اند. ( صص 649 ـ 650 ـ 654 )
درواقع حکايتگر با اهل بيت، در همراهی و به کمک چريک های شورای نظار، از پنجشير رخت سفر بربست تا با عبور از کوهها و کوتل ها و اقامت مؤقت در محلات درنزد فرماندهان مربوط به جمعيت اسلامی، از مسير ولايت های : بغلان ( اندراب) ، تخار (فرخار) و بدخشان، خود را از راه نورستان به پاکستان برساند و سپس طبق نقشه و برنامه ی "I.S.I ـ و " C.I. A " به امريکا پرواز کند و در جهان رؤياهای خويش رحل اقامت گزيند.
دراصل گناه روستاييان شرافتمند و پاکدل اين بوده است که از يک انسان شرير، از خود راضی، فتنه گر و ناسپاس به نام " ثريا بهاء " به شيوه ی انسانی پذيرايی و مدتی دربين خود جادادند و از وی بعنوان مهمان " دوست خدا " با بی آلايشی ميزبانی نمودند و حال پاداش اين رفتار شايستۀ آنان، در کتاب " رها درباد" با واژه های زشت و ناروا، کف دست شان گذاشته شده است.
درفصل بيست و دوم به جز حادثه ها و وقايع افسانه يی و پيشامدهای تخيلی از نوع عملکردهای ديو و پری و قهرمانی های قهرمانان شبگرد؛ از لحاظ سياسی چيز نو و جالبی وجود ندارد تا روی آنها بحث صورت می گرفت.
تا فضل و عقل بينی، بی معرفت نشينی
يک نکته ات بگويم، خود را مبين که رستی
" حافظ "
پيش از اين که به مسائل بعدی پرداخته شود، ذکر يک مطلب ضروری به نظر می رسد:
قرار معلوم برنامه ی دفعه ی نخست آمادگی حکايتگر و همسرش برای فرار (گريز ناکام ، ص 467 کتاب " رها درباد " ) ، براساس مراجعه همايون به وزارت امنيت دولتی و سپردن گزارش مفصل دراين باره به دفاتر کاری و ذيربط آن وزارت، افشاء ساخته شد. از اين رو درسر راه آنان مشکلات ايجاد و برنامه ی فرار شان خنثی گرديد.
تاهنوز شمار زياد کارمندان بلند پايه ی وزارت امنيت دولتی به شمول افراد کشف و تعقيب، حيات دارند که بايد راجع به صحت و سقم اين مسأله ابراز نظر نمايند و خوانندگان عزيز را در روشنی بگذارند.
فصل بيست و سوم ( صص 682 ـ 673 ) کتاب " رها درباد " با عناوين : " پاکستان واپسين کمينگاه نجيب " ، " يک ماجرای فراموش ناشدنی " و " اقامت " ، فصل روشن شدن زد و بندهای استخباراتی حکايتگر با سازمان های جاسوسی : " “ I.S.I و " C.I.A " می باشد.
وليک قبل براين که بحث روی موضوع های فصل ( 23) دنبال گردد، بی جهت نخواهد بود تا نقاب روابط حکايتگر با نمايندگی سازمان استخباراتی اتحاد شوروی ( ک. گ. ب ) در کابل ، نيز دريده شود.
علاوه براين که درگذشته ها، دراين جا و آن جا، از موجوديت رابطه ی بسيار نيک و خوب ميان ابلوف کارمند سفارت شوروی در افغانستان و حکايتگر ( ثريا بهاء ) گاه گاهی زمزمه ها به گوش ها می رسيد؛ آقای صديق الله راهی همسر اسبق وی، در قسمت ششم و هشتم نوشته ی خويش زير تيتر: « فقر شخصيت و رها شدن درگذرگه ای باد ها » چنين نگاشته است:
« زمانی که خود خانم بهاء بار اول به اتحاد شوروی برای تداوی مسافرت می کند، نامه ی سفارشی يوری ابلوف ( کارگزار کی. جی. بی در افغانستان که خود خانم بهاء به حوالۀ کتاب واسلی متروخين ازآن درنوشته هايش ياد می کند) که عنوانی آقای سورنين قونسل شوروی در سفارت کابل غرض اخذ ويزه برای خانم بهاء داده شده بود و خانم بهاء را به حيث رفيق ارجمند معرفی داشته بود....» ( منبع سايت " آزادی" ـ دنمارک )
يک عالم از آب و گل بپرداخته اند
خود را به ميان آن درانداخته اند
خود می گويند راز و خود می شنوند
زان آب و گل بهانه ای ساخته اند
" عراقی "
و حال بايد نظری به ماجرا های فصل بيست و سوم افگند:
همين که حکايتگر با اهل بيت ، خطر پايين آمدن برفکوچ ( ص 670) را پشت سر گذاشتند و بدون متحمل شدن کدام آسيب و خساره (!) ازناحيه ی اين حادثه ی وحشتناک طبيعی، بی درد سر رهايی (!) يافتند و باخير و عافيت (!) از زير صدها هزار خروار برف، بيرون (!) آورده شدند؛ يعنی آنچه که با عقل و منطق انسان جور درنمی آيد، همراه با سخاوتمندان پنجشيری که به استقبال و پذيرايی ايشان آمده بودند و بی صبرانه (!) انتظار آزرده خاطران(!) را می کشيدند، به منزل آنان در چترال، منتقل گرديدند و « پس از دوشب احمد ضياء برادر احمدشاه مسعود آمد و ما [ ثريا بهاء، صديق الله و بچه ها ] را در يک هلکوپتر به پشاور برد. » ( ص 673)
عجب آدم های خوش طالع (!) ، حتی درکشور بيگانه ای که از روز پيدايش خود تا کنون زمامداران ملکی و نظامی آن، تا مغز استخوان دشمن و بدخواه مردم افغانستان هستند و از هيچ نوع دسيسه، توطئه گری و خصومت برضد استقلال ملی و تماميت ارضی سرزمين تاريخی مان ، دريغ نورزيده اند؛ هلکوپتر نظامی به پرواز درمی آيد و به مقصد انتقال فراريان، به خدمت گماريده می شود ؟
راستی که مردم بی جهت نگفته اند :
يک جو از مردی ، عزت و غيرت خود کم کن و سالها آرام و آسوده زيست نما !
پذيرفتن حقارت و درآمدن در خدمت خواستهای تبليغاتی و استخباراتی بيگانگان آزمند ، مزايای استثنايی را به گونه انتقال يافتن ذريعۀ يک هلکوپتر نظامی، باخود به همراه دارد!
بهرحال، درپشاور، درمنزل احمد ضياء مسعود، برهان الدين ربانی به ديدن حکايتگر واهل بيت می آيد و « صديق دويد ، دستش را گرفت و بوسيد و گفت: استاد شما چرا نزدما آمديد؟ شما بزرگ استيد و ما فردا به خدمت شما می آمديم.... » (ص 674)
به سلسله ی اين آمد وشد، « پس از نيم ساعت گفتگو با استاد ربانی، مرد بلند قامتی وارد اتاق شد؛ نخست دستان ربانی را بوسيد و سپس خود را محمود فارانی معرفی کرد و شعر استاد خليلی را که برای احمدشاه مسعود سروده بود، ازجيبش بيرون کشيد و با صدای گيرايی دکلمه کرد. هنگام رفتن با خوش خدمتی کفش های ربانی را پيش پايش گذاشت و خودش نيز با ربانی رفت. » ( ص 675 )
آنچه تا اين جا خوانده آمد، تازه مارا به دروازه ی ورودی دالان حکايت رسانيد. در سطور پايينی ، قصه آرام آرام به سوی نقطه ی اوج خود راه می پيمايد و مشت رهزن حقيقت را باز می دارد:
« شب همه برادران مسعود با مسعود خليلی گرد آمدند، تا چگونگی سفر ما را به دولت پاکستان گزارش بدهند(!) . استاد ربانی قبلاً زمينۀ پناهندگی سياسی مارا به سفارت امريکا درميان گذاشته بود و برآن شد تا مصاحبه هايی با خبرنگاران خارجی داشته باشيم. اما من [ ثريا بهاء ] که دولت پاکستان را دشمن مردمم می دانستم، از هرگونه مصاحبه درکشور پاکستان خود داری کردم. صديق با مسعود خليلی رفت و درمورد جنايات نجيب برادرش با خبرنگاران خارجی و پاکستانی مصاحبه هايی کرد. » ( ص 676 )
اين که حکايتگر، گويا به دليل د شمن پنداشتن دولت پاکستان ، از انجام مصاحبه درآن جا خود داری کرده است؛ اندک ترين حقيقتی درآن نهفته نيست. زيرا دراصل ، در موجوديت صديق الله برادر منشی عمومی حزب و رئيس جمهور دولت افغانستان ، انجام مصاحبه با يک آدم فاقد اهميت وارزش سياسی، برای سازمانهای استخباراتی ، هيچ معنی و مفهومی نداشت. ورنه حکايتگر که در خودخواهی و شهرت طلبی عطش سيری ناپذير دارد و با طی کردن راههای کوه وکوتل خود را به پاکستان رسانيده بود تا از آن جا به کمک دلالان استخباراتی، رهسپار دنيای آرزوهای افسانه يی خود شود، چگونه می توانست از فرمان باداران ( پاکستانی و امريکايی) خويش که او رابا شوهر و اطفالش بوسيله ی هلکوپتر نظامی ملکيت ارتش پاکستان به پشاور رسانيدند؛ سرپيچی کند؟
خواننده ی عزيز!
تناقض گويی حکايتگر، در گفته های خودش ، در زير، وضاحت بيشتر می يابد، بخوانيد و قضاوت فرماييد:
« فردا يحيی [ برادر احمدشاه مسعود ] و صديق برای تدارک اسناد مسافرت رفتند. ربانی از سفير امريکا خواست تا مصونيت مارا خود سفارت امريکا ويا دولت پاکستان بر عهده بگيرد. دولت پاکستان پذيرفت که تا هنگام پرواز بسوی امريکا مصونيت ما را در يکی از مهمان خانه های دولتی اسلام آباد به دوش گيرد . زيرا آنها کشف کرده بودند که خاد برای ترورما (!) برنامه های گسترده ای (!) تدارک ديده بود.
در يک روز داغ و سوزان پشاور، پس از پدرود با برادران مسعود با مسعود خليلی و يک نظامی پاکستانی در يک لنکروزر ضد گلوله راهی اسلام آباد شديم. به پندار من آن نظامی پاکستانی باديگارد ما بود ويا شايد هم ما را درهمان خانۀ مجلل زير نظر می گرفت. » ( صص 679 ـ 678 )
درنقل قول بالا، واژه ها، عبارت ها و جمله ها به خودی خود صراحت دارند؛ از اين رو ضرورت به تبصره ی طويل و باتفسير پيش نمی آيد.
تنها بايد اذعان نمود که آزادگی، عدالتخواهی و حق جويی، هرگاه کذايی و از روی تظاهر و عوامفريبی نباشد؛ نمی تواند با تن دردادن به خواری، تحقير و آستان بوسی ، آنهم به درگاه دشمنان سوگند خورده ی وطن و مردم ، تلفيق و سازگاری پيداکند. همچنان شهره بودن در زشت نامی و بد سرشتی، هرگز با نيک نامی ، دانايی، راست کرداری ، مردم دوستی، ميهن پرستی و نوع پروری، وجه مشترک ندارد.
پابندی و متعهد بودن به دفاع از حق و شرافت آدمی و پاسداری از فضايل انسانی، قرارگرفتن درسنگر سجايای اخلاقی و آراسته بودن به خصايل نيکو چون: پاکدلی، مهرورزی ، پارسايی، جوانمردی، بلند همتی، فروتنی، نيک سرشتی، حفظ نيک نامی و کسب افتخار... ؛ هيچ گاهی با داشتن حس خودخواهی، برتری جويی، خود برتربينی، آزمندی، بدانديشی، بد کنشی، بدبينی، هرزه گويی، ژاژ خايی، تن آسايی، حسدورزی، دروغگويی، دورويی، نفاق افگنی، مردم آزاری، فريبکاری، نيرنگ بازی، کژی و نادرستی ، کينه توزی، هوس رانی و هوس بازی و شهوت پرستی، جوش نمی خورد و چه خوب که جوش داده هم نمی شود.
پس حکايتگر مبتذل نامه ی " رها درباد " بايد نيک بداند که برايش، دربين نيکان و نيک انديشان، نيک خصالان و نيک خصلتان، نيک خواهان و نيک دلان، نيک طينتان و نيک رأيان، نيک سيرتان و نيک گويان، نيک کرداران و نيک گمانان ، نيک عهدان و نيک سرشتان ، جای پايی وجود ندارد و نخواهد داشت.
می دانستند دندان برای تبسم نيز هست و
تنها
بر دريدند
چند دريا اشک می بايد
تا درعزای اردو اردو مرده بگرييم؟
چه مايه نفرت لازم است
تا براين دوزخ دوزخ نابه کاری بشوريم؟
" احمد شاملو "
خواننده ی عزيز !
بازهم مطالب زيرين را بخوانيد و خوب دقت و قضاوت فرماييد که رئيس استخبارات نظامی يک دولت نظاميگر ( پاکستان ) که از چهل سال بدين سو ، هدف نابودی سرزمين تاريخی مان و الحاق آن را به خاک خود بحيث يک صوبه، درسرلوحه ی فعاليتهای نظامی و استخباراتی، در خط مشی رسمی سياسی خويش جاداده است؛ درهمراهی با نمايندگان سياسی ژاندارم بين المللی، روی کدام مقاصد شوم ، حکايتگر چکمه بوس ( ثريا بهاء) را با اهل بيت، به استناد نبشته ی خودش تا رسيدن به سر منزل مقصد، بسوی مدينه ی فاضله و بهشت گمشده (!) ، بدرقه و اسکورت نموده بودند: