رد يک ادعای نادرست و بی اساس
(غفار عريف)
رد يک ادعای نادرست و بی اساس
هر بد که زما گفت حسودی، نيکوست.
تهمت نه بر او کنيم ، کاين خصلت اوست.
درنايدش ار چشم به ما ، عيبی نيست
او در پی خود باشد و ما در پی دوست.
" نيما يوشيج "
بيان مقصود را با سخن ارزنده و سودمند مورخ فرزانه ی ميهن، استاد احمد علی کهزاد آغاز نهاده ، سپس به دنبال حقيقت می رويم:
« متأسفانه يا خوشبختانه تاريخ در يک جا ساقط می شود و آن ظهور رسم الخط است و پيشتر از آن را که خط و کتاب وجود ندارد، دوره های قبل التاريخ می خوانند. » (افغانستان در پرتو تاريخ، ناشر: بنگاه نشراتی دانش، شهرکابل، سال طبع:1387خ، ص 37)
آری ! موجوديت خط و کتاب بود که هرودت آن پدر والا مقام تاريخ ، در سده ی پنجم قبل از ميلاد ، توانايی يافت تا در جايگاه مورخ و ناقل تاريخ ، سلسله ی اعمال ـ وقايع و حوادث را به فراخنای جهان ، با روشن بينی، به ترتيب زمان وقوع آنها، تنظيم و درج صفحه های کتاب نمايد و يک اثر گران بهای زمان های قديم را به ارث بگذارد که برای مورخان انديشمند و راستگوی امروزين ارزش فوق العاده دارد.
واما خدا شماری از تاريخ گويان (!) و تاريخ بازنگران (!) معاصر کشور ما را انصاف دهد که در دوره ی پيشرفت چشمگير علمی و فنی تکنالوژی معلوماتی و انکشاف سريع صنعت رسانه ای ( صوتی ـ تصويری ـ نگارشی ) و در موجوديت هزارها جلد کتاب تاريخی ؛ بقول جلال آل احمد : " درتاريکی کور و بی حيای شب " عقده گشايی می کنند و با اين کار ناروای خود، آبروی تاريخ را می ريزانند و قلم بی زبان را شرمنده و خجل می سازند و پاکی سخن را آلوده می دارند.
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون بپرواز آمد
از من نه عجب که هاون رويين تن
از يار جفا ديد و بآواز آمد
" سعدی "
اصل مطلب در کجا نهفته است ؟
در شبکه ی انترنت، در تارنمای " افغان جرمن انلاين " کتاب : « چگونه ما به بيماری و ايروس A (هجوم به افغانستان) مبتلا می گرديديم » ، تاليف: ولاديمير سنيگيريوف و واليری ساموونين ، ترجمه ی : آقای غوث جانباز را مطالعه نمودم و بهره ی فراوان بردم.
شايان يادآوری می باشد که کتاب، در مجموع از رهگذر محتوا به دليل حقيقت پردازی و داشتن درون مايه، از وزنه ی قابل ملاحظه ی برخوردار است. وليک متأسفانه با گنجانيدن پاره ای از مطالب نادرست و دور از حقيقت درحاشيه، تراويده از انديشه ی ديگران و نه برخاسته از نظر و ديدگاه مؤلفان؛ کوشش بعمل آمده تا در بسا موارد، کتاب را بی اهميت و بی اعتبار جلوه دهند.
به نمونه ی مثال :
در صفحه ی نهم در زير ستون توضيحات مترجم، اشاره به کتاب : " بازبينی چند سطر شکسته درباره ی تجاوز روس درافغانستان " ، تأليف آقای فرهاد لبيب، شده است.
محترم لبيب ، در اين کتاب، در رابطه به تعلق سياسی يک دهشت افگن ، مجری يک قتل در يک رويداد تاريخی دهشت افگنانه، چنين نگاشته است:
« مرجان قاتل که اصلاً عضو بخش پرچم [ ح. د. خ. ا ] بود ، بعد از گرفتار شدن و اعتراف کردن، در رسانه های همگانی به نام " اخوانی" معرفی شد . البته ، وی موضوع ارتباط نداشتن با " اخوان [المسلمين ] را در زندان پلچرخی ، بلاک دوم ، منزل اول "کوته قفلی " چنين افشا کرد:
« همه جرياناتی را که از راديو شنيديد و در جرايد خوانديد، درست است به جز ارتباط اين جانب با اخوان »
موضوع پرچمی بودن مرجان را غنی خان مشرقی وال، عضو هيأت تحقيق و قوماندان زندان دهمزنگ کابل که من ( فرهاد لبيب) در جوار اتاقش زندانی بودم ، تاييد کرد. علاوتاً زنده ماندن و رها شدن مرجان همراه با پرچمی های ديگر توسط ببرک کارمل، يک هفته پيش از عفو عمومی ، در شانزدهم جدی سيزده پنجاو هشت ( 6 جنوری 1980) ، موضوع ارتباط سياسی او را کاملاً روشن می سازد. »
درمورد اين که مرجان کی بود ؛ چرا و روی چه انگيزه ای اين ترور را انجام داد؛ اکادميسين دستگير پنجشيری، سابق عضو دفتر سياسی و مسؤول امور نظارت و کنترول کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در يک مقال منتشره ی سايت وزين آريايی، اين گونه نوشته است:
« چهارماه پيش از قيام مسلحانه هفتم ثور بحيث رييس يک هيأت کنترول حزبی يکجا با سليمان لايق و يک عضو ديگر کنترول حزبی موظف شديم تا به مقصد کشف توطئه ترور علی احمد خرم وزير پلانگذاری حکومت جمهوری سردار محمد داوود، به ولايت کندز برويم. علی احمد خرم بتاريخ 26 ماه عقرب 1356 از سوی مرجان معلم علی آباد کندُز به شهادت رسيده و در کابل زندانی بود. در آن ولايت نظام الدين تهذيب بحيث منشی حرفه يی کميته حزبی ولايت کندز کار و مبارزه می کرد ومرجان معلم نيز يکی ازشاگردان حفيظ الله امين بود. پيش از وحدت 12 سرطان 1356 فرکسيون های خلق و پرچم ، [وی] توسط حفيظ الله امين بحيث عضو جريان دموکراتيک خلق به آن کميته ی حزبی معرفی و تنظيم شده بود. تحقيقات در منزل نظام الدين تهذيب صورت می گرفت. تحقيقات چهار روز تمام ادامه يافت. بيش از صد تن از فعالان سياسی شهر و ولسوالی های کندز مخفيانه و جدا، جدا در منزل ايشان می آمد و به پرسشهای هيأت پاسخ می گفت و در بارۀ عضويت مرجان گواهی می داد.
از نتايج تحقيقات بوضوح کامل آشکار شد که : مرجان در جمعيت دموکراتيک خلق از سوی حفيظ الله امين تنظيم و معرفی شده است.
هدف و پلان شخصی حفيظ الله امين اين بوده است تا نخست مرجان معلم ، خرم را به اثر تهديد مسلحانه باخود نزد سردار محمد داوود در ارگ رياست جمهوری انتقال دهد، سپس عليه رييس دولت حمله ی تروريستی انجام يابد و بهنگام اعلان حالت اضطرار، قدرت نظامی ـ سياسی را توسط قيام مسلحانه بدست آورد و سرانجام مخالفين و رقبای سياسی خود را يک بار و برای هميشه سرکوب کند. ولی روشن روان " خُرم " به امر و نهی و تهديد مسلحانه مرجان سر فرود نياورد. سينه ی خود را سپر تير تفنگچۀ مرجان قاتل و افزار بی شعور تاريخ کرد. مرجان گرفتار ، محاکمه و مجازات سنگين شد.
درنتيجۀ کشف اين توطئه به پيشنهاد کميسيون کنترول حزبی، بيدرنگ به تمام سازمانهای حزبی يک " اطلاعيه شفاهی " پخش شد که :
جريان دموکراتيک خلق ترور علی احمد خرم وزير پلانگذاری را تقبيح می کند و [ اين عمل را ] ضد اصول مبارزۀ مسالمت آميز خود ارزيابی می نمايد.
سپس موضوع اخراج حفيظ الله امين از کميته مرکزی و در درجۀ اول سلب مسؤوليت و سبکدوشی او از سازمان " مخفی نظامی" در يک جلسۀ ديگر دفتر سياسی مطرح بحث قرار گرفت....»
بدين منوال مير محمد صديق فرهنگ، در صفحۀ (52) جلد دوم کتاب : افغانستان در پنج قرن اخير، باوجود خصومت آشکار با پرچمداران ح. د. خ. ا، جمع ترفند تراشی ها، توهين کردن ها و تهمت نهادن ها بر آنان، پيرامون اين موضوع چنين نگاشته است:
« ... مرجان در سرک بگرامی با تفنگ شکاری گرفتار گرديده ، به حيث قاتل محاکمه شد. کمونيست ها اورا اخوانی خواندند و وزير عدليه وقت پرچمی و چون مردم بر حکومت بی اعتماد بودند به هيچ گفته باور نکردند. ليکن رييس دولت که معلوم نيست تا کجا از حقايق اطلاع داشت درموقع دفن علی احمد خرم قاتل اورا از عاملان ارتجاع سياه قلمداد کرد. »
راجع به حادثه ی خونين ترور علی احمد خرم ، علت و انگيزه های اين عمل جنايتکارانه ، مؤلفان ، آگاهان سياسی و تحليل گران بين المللی داخلی و خارجی در داخل کشور و در دنيای خارج نيز در آثار و نوشته های خويش ، مطالبی را تذکار داده اند که بخاطر به درازا نکشيدن سخن ، از آوردن نقل قول ها دراين نبشته، صرف نظر می گردد.
در فرجام به خدمت جناب محترم فرهاد لبيب ، بايد عرض شود که طبق معلومات موثق و مشاهدۀ اين قلم که خود از زمره ی زندانيان محبس پلچرخی بود ، بعد از ششم جدی 1358 مرجان قاتل زنده ياد خرم درجمع اعضای ح. د. خ. ا ( پرچمی ها و خلقی های طرفدار نورمحمد تره کی ) رها نشده بود. همچنان زندانيان سياسی دربند در بلاک دوم زندان پلچرخی شاهد اند و خوب بياد دارند که مرجان قاتل ، به بيماری روانی مصاب شده بود و با هيچ کسی حرف نمی زد.
و اما درمورد غنی خان مشرقی وال (!) ، که آقای لبيب از زبان وی مطالب نادرستی را به نگارش گرفته و او را عضو هيأت تحقيق و قوماندان زندان دهمزنگ معرفی نموده، حقيقت چنان می رساند که درمورد چشم پوشی و برخورد تعصب گرانه بعمل آمده است. زيرا تا جايي که همگان ميدانند، قبل ازسال 1356 با وارد آمدن تغيير درکادر رهبری وزارت داخله و سبکدوشی زنده ياد فيض محمد و تقرر قدير نورستانی بعوض وی ؛ اعضا و علاقه مندان ح. د. خ. ا ، از تمام مقامهای مهم دولتی برکنار و به حاشيه رانده شده بودندند.
درجو يک چنين وضعيت، تحقيق مرجان، قاتل علی احمد خرم نيزتوسط يک هيأت بلند پايه دولتی، شامل نمايندۀ دادستانی کل کشور ( لوی سانوالی ) و افسران عالی رتبه پوليس طرف اعتماد شخص قدير وزير داخله انجام گرفت . برعلاوه در آن برهۀ از تاريخ، غنی خان مشرقی وال (!) قوماندان زندان دهمزنگ نه ؛ بلکه آمر نظارتخانه ولايت کابل بود. چنانچه اکادمسين دستگير پنجشيری جريان رويداد هفتم ثور و چگونگی رهايی رهبران زندانی ح. د. خ. ا را که جناب غنی خان ، بحيث آمر توقيف خانه ی ولايت کابل توظيف بود، اين گونه شرح داده است:
« صبح 7 ثور 1357 فضای کابل ابرآلود بود. آواز رعد و برق و صدای دانه های باران شنيده می شد. ساعت يازده و نيم قبل از ظهر غنی صافی يکتن از افسران پوليس که بعداً پيوندش با سازمان نظامی جناح قبلی پرچم آشکار گرديد، وارد سلول من شد. از او پرسيدم که غرش توپ و تفنگ است ويا رعد و برق ؛ او درحالی که دوشک و بالشت پر از کاه و چرکينم را از مقابل کلکين به پناه ديوار و نقطه امن انتقال می داد گفت: فضا طوفانی و رعد وبرق است آرام استراحت کن. اين همان افسر پوليس است که کتاب " شبهای سياه کابل" را به نام مستعار جنرال عمرزی نوشته و در پشاور نشر کرده است.
درحدود ساعت يک بعد از ظهر نخستين فير تفنگ و غرش وسايط زرهی از سالنگ وات بگوشم رسيد. غرش توپ و تفنگ پيوسته شديدتر و نزديک تر می شد. ساعت چهار و نيم بعد از ظهر ولايت کابل و نظارت خانه قوماندانی پوليس محاصره گرديد. محافظين ولايت از برجهای ترصد، به تيراندازی آغاز نهادند. پاسداران نظارت خانه نيز چند لحظه با ماشيدارهای ثقيل خود از توقيف ولايت کابل دفاع و مقاومت کردند. اما مقاومت آنان در مقابل تانک های غول پيکر و وسايط ثقيل قوای زرهدار بی ثمر بود، به ناچار دستهای خود را بالا کردند و محافظين پوليس مجبور به تسليم شدند. افسران بلوک توفيق احمد نورستانی، به سوی يکی از ديوارهای زندان درنزديکی سالنگ وات ديوار را نشانه گرفت و با تانک آتش کشود. ديوار نظارت خانه رخنه شد. در و ديوار ، دروازه های سلول های ما به لرزه درآمد؛ افسران خشماگين حزبی وارد محوطۀ توقيف شدند. بعد از گشودن دروازۀ عمومی نظارتخانه ، آواز های پيروزمند و پر از خشم و خروشی درفضای زندان ما طنين انداخت و بوضوح شنيده شد: « تره کی صاحب درغلم » ، « کارمل صاحب درغلم» .
اين آوازها از افسران جوانی بنام محمد رحيم متخلص به " سرباز" و غنی صافی بود. غنی صافی همان افسر پوليس بود که قبل از ظهر هفت ثور ما را از خطر اصابت احتمالی مرمی مصون ساخت. رحيم سرباز درحالی که بالاپوش آبی رزمی و کلاشينکوف به شانه داشت، دروازۀ سلول تره کی را گشود، ساير اعضای رهبری نيز رها شدند و يکديگر را در آغوش کشيدند.
رحيم سرباز و غنی صافی همان افسران اردو و پوليس بوده اند که فداکارانه و باشور وشوق انقلابی در و ديوار، قفل و زنجير توقيف ولايت کابل و ولچکها را درهم شکسته ، بعداً بفرمان همين رهبران فراموش کار توقيف، زندانی و سرانجام رهايی يافته بوده اند. »
( ظهور و زوال ح. د.خ. ا، تأليف اکادميسين دستگير پنجشيری، ج 2، صص ، 84 و 85 )
خيره آن ديده که آبش نبرد گريۀ عشق
تيره آن دل که درو شمع محبت نبود
" حافظ "
9 / 9 / 2013