حقیقت نهضت نوروزی سال1329 خورشیدی
نویسنده حفیظه زوری
حقیقت نهضت
نوروزی سال1329 خورشیدی
نخست جهت
آگاهی نسل جوان میخواهم به معرفی نهضت نوروزی بپردازم.
نهضت نوروزی نام حرکتی است که قرار بود بتاریخ
اول حمل سال1329 هجری شمسی توسط فرزندان سربه کف و فداکار وطن به نمایندگی از تمام
ملیت ها واقشار بلا کشیده وطن ما عملی گردد.
اهدا ف حرکت
شامل سرنگونی رژیم مطلقه شاهی، رهائی ونجات مردم افغانستان ازبی عدالتی و مظالم آل
یحیی، رهبری افغانستان بسوی ترقی وتعالی با ایجاد جمهوری اسلامی پارلمانی بود.
در سالهای اخیر شماری از
نویسندگان و تاریخ نویسان در خصوص نهضت نوروزی 1329 هجری خورشیدی کم و بیش چیزهایی
نوشته اند. درپهلوی تاریخ نگاران باوثوق آماتوران و مغرضینی هم بوده اند که نسبت نبود آگهی و یا بنابراغراض شخصی مطالبی
نادرست ، جعلی و غرض آلودی را نشر نموده
اند که برای من به مثابه شاهد عینی که دهها سال جریان را از نزدیک تعقیب نموده ام
نه تنها پذیرفتنی نیست بلکه قابل تردید نیزمی باشد، لهذا ضروری میدانم تا جهت حفظ
وبیان حقایق تاریخی پیرامون برخی ازجهات نهضت نوروزی روشنی اندازم
ازجمله آنهمه بیانات دورازواقعیت
میخواهم به کتاب نویسنده محترم محمدعیسی غرجستانی تحت عنوان « رستاخیز جنگ
افغانستان» اشاره نمایم که جناب شان در صفحه 53 کتاب مذکور زیرعنوان «قیام نظامی
سال 1949 هزاره ها» چنین نوشته اند.
" ابراهیم بیگ خان گاوسوار
درسال 1949 ماموریت داشت ظاهرشاه را بکشد وغیره وغیره " حاجتی به تحریر بیشتر
آن مطالب نادرست نیست زیراهمین یک سطر اقتباس شده ازآن کتاب برملاء می سازد که
نویسنده کتاب از یکطرف می خواهد آن حرکت سراسری را مختص به یک قوم (قوم خود) بسازد
و از طرف دیگر اطلاع مؤثقی از جریانات آن زمان ندارد ودر همان یک جمله مرتکب چندین
اشتباه اساسی می شود.
نخست اینکه درآن قیام همگانی
تمام اقوام متوطن در افغانستان شرکت داشتند. دوم اینکه سال 1949 نه بلکه 1950 م
بود. سوم اینکه ابراهیم بیگ مؤظف به قتل ظاهر شاه نشده بود, زیرا ظاهر شاه درآن
زمان به فرانسه سفر کرده اصلاٌ در افغانستان نبود.
لازم به تذکر است هنگامیکه پدرم زنده یاد جنرال خواجه محمد نعیم زوری
در سالهای هشتادم میلادی برای دیدن فرزندان خویش به آلمان تشریف آورده بودند کتاب
متذکره بالا رامطالعه نموده در حاشیه ی صفحه ی 53 آن چنین یادداشت کردند:
" ظاهرشاه درآن موقع در
افغانستان نبود و طبق معمول جهت سیر و سیاحت به اروپا رفته بود و شاه محمود علاوه
بر وظایف صدارت وکالت ظاهرشاه را نیز برعهده داشت ازاینرو ما برای انجام مقاصد
نهضت فرصت را مساعد دانسته و نوروز یعنی اول حمل 1329 را جهت اجرای قیام انتخاب نمودیم
وفیصله کردیم که حرکت نظامی ازقلعه جنگی
بی بی مهرو آغاز وبعداز اشغال ارگ شاهی و سقوط دولت مستبد شاهی و اعلام نظام
جمهوری اسلامی توسط سخن گوی این حرکت مرحوم آقای سیداسماعیل بلخی از رادیوی کابل صورت
گیرد.
فرمانده خواجه محمد
نعیم زوری
من یعنی فرمانده خواجه محمد نعیم زوری رئیس حرکت
بودم تا این نهضت را به ثمر برسانم. البته در پشت پرده رجال سرشناس و معاریف اعم
ازملکی و نظامی قرار داشتند که بر حسب تصویب مسؤولین نهضت اسمای ایشان مصلحتا
مکتوم نگهداشته شده بود.
باید گفت که دراین حرکت شخصیتهای با نفوذ طبقات
محروم و ستمدیده مانند ترکمن ها ، اوزبیک
ها، هزاره ها و تاجیک ها سهیم و شریک بودند. چنانچه نماینده ترکمن ها و اوزبیک ها
کرنیل قربان نظربرادرزاده شخصیت عالی خلیفه صاحب قزل ایاق، عبدالغیاث خان غندمشر
نماینده مردم کوهستان و محمد امین خان وکیل قره باغ نماینده مردم کوهدامن وهمچنان
ابراهیم بیگ معروف به گاو سوار نماینده اقوام هزاره و سیداسماعیل دلیری وکیل سرخ پارسا
و میرعلی گوهر آقا وکیل غوربند و نماینده بعضی از پشتون ها شخصی بنام گلجان وردک
بود، که جهت اخذ امتیازات از حکومت، پلان نهضت را افشا کرد که در نتیجه مبارزین قبل
ازآنکه که وارد عمل شوند دستگیرگردیدند.
چون نهضت به تمام گروه ها و
اقوام افغانستان تعلق داشت و به ثمررسانیدن آن تنها ازعهده یک طایفه یا یک قوم
برنمی آمد. ازاین سبب اشتراک تمام اقوام و پیروان مذاهب مهم افغانستان درآن جامه ی
عمل پوشیده بود.
دراین اواخر آقای کریم پیکار
پامیر دربخش 82 نشریه ی زیرعنوان " تاریخ و فرهنگ مردم افغانستان " مطالبی را
درمورد نهضت نوروزی از طریق تلوزیون جهانی امید به نشر رسانیده است. آقای پیکار
پامیربحیث یک مرد روشنفکر سعی کرده است بصورت عمومی بالای انکشافات تاریخی و
فرهنگی افغانستان روشنی بیندازد که این کوشش شان قابل قدر است.اما نامبرده نهضت نوروزی رابه حزبی بنام حزب سری
اتحاد ارتباط داده است. تاجاییکه من طی سالیان طولانی (
قبل از زندانی شدن اعضای نهضت درهنگام
زندان و بعد اززندان ) با ایشان در تماس بودم هیچگاهی دررابطه با نهضت ازحزبی نام نبرده اند، در واقع نهضت نوروزی یک حرکت
نظامی بود که به اشتراک نمایندگان همه اقوام و مذهبهای افغانستان بدون داشتن منشور
تحریری وحزبی عملی میگردید.
در این حرکت فرمانده خواجه محمد
نعیم زوری بحیث رهبر و سید محمداسماعیل بلخی بحیث سخنگوی حرکت و بعداٌ وزیر
تبلیغات در نظر گرفته شده بودند. مبارزین در
نظر داشتند که بعد ازپیروزی، نمایندگان شورای ملی و رئیس جمهور براساس انتخابات
برگزیده شوند و یک دولت دیموکراتیک آزاد ایجاد گردد.
با درنظرداست این که نه فرمانده خواجه محمدنعیم
زوری ونه آغای سیداسماعیل بلخی و نه کس دیگری فعال مایشاء وآمرمطلق نبود و تصامیم
مهم نهضت ازجانب مسؤولین نهضت مبتنی براصول دیموکراسی مشترکاٌ اتخاذ میگردید ،
فرموده جناب پیکار پامیر در مورد اینکه قراربیان برخی از منابع بلخی از روی مصلحت
زوری را برای رهبری حرکت درنظر گرفته بود دور از حقیقت میباشد.
در اواخر سال 1326 فرمانده خواجه
محمد نعیم زوری بحیث قوماندان امنیه ی ولایت بلخ مقرر شد. زوری شخصیت صاحب مطالعات
وسیع در تاریخ افغانستان و تاریخ بین المللی بوده علاوتن در مسایل حقوقی, سیاسی و
جنائی ، جغرافیای افغانستان و جهان آشنائی کامل داشت و می گفتند که صاحب شمشیروقلم
است.
فرمانده خواجه محمدنعیم زوری
انسان دوستی وشجاعت راازاجداد خود آموخته بود زیرا اوازطرف مادرازاولاده روحانی
مردمی" پادشاه صاحب پایمنار"
کابل واز طرف پدر کواسه خواجه ناصر شهید رهبرمبارزین ضداستعمارانگلیس بود که در
بالااحصارکابل در واقعه سرکوب کیوناری جام شهادت نوشید.
فرمانده خواجه محمد نعیم زوری از
بین مردم برخاسته و با فقر و درد وغم ومشکلات زندگی مردم ازنزدیک آشنا بود اوبه مرورزمان
تشخیص داده بود که رژیم خاندانی شاهی جزرفاه وبقای خود به چیز دیگری توجهی ندارد
وهرگزافغانستان درزیرسلطه رژیم به ترقی و
تعالی نخواهد رسید .او باجد و جهد در مکتب و بکمک مطالعات گسترده شخصی و ذهن روشن
و فراست فطری که داشت, توانست بدون وسیله
وواسطه خودرا به مدارج عالی نظامی و رتبه های بلند دولتی برساند. او با گذشته
دشوارگذاریکه داشت نمیتوانست مردم و شرایط
زندگی مشقت بارآنها را زیرستم حاکمان ظالم وقت نادیده بگیرد.
زوری نظر به شجاعت و از خودگذری
فطری ای که داشت باوجودی که خود قوماندان برحال رژیم بود درهرموقعی ازانتقاد
براوضاع سیاسی و بی عدالتی هایی که حکمفرما بود مضایقه نمی کرد حتی درزمانیکه هنوز
قوماندان امنیه کابل بود برادرم دوکتور امین برین زوری بگوش خود شنیده بود که
بیشتراوقات درمجالس عمومی بصورت علنی می گفت :
" دزد دونوع است دزد بی چراغ و دزد با چراغ " و در توضیح
می فرمود:
" دزدان بی چراغ همان دزدانی
استند که همه می شناسیم ولی دزدان با چراغ آن وزیران دولت استند که رشوت می خورند".
بلخی هم که درآن زمان دوباره به
شهر مزارشریف برگشته بود و خود هم مرد وطندوست وبا دردی بود از شنیدن اینکه برعکس
توقع معمول قوماندان روشنفکری به مزارآمده است متحسس گردیده خود به دیدن زوری
آمد. بی آلایشی، وطندوستی، نبود تعصب واحساس
درد مردم هردورا بهم نزدیک ساخت؛ دید و وادیدها ی شان روزها و سالهای بعد هم ادامه
پیدا کرد. این دوستی که بر پایه همفکری استوار بود بقدری پیشرفت کرد که بلخی که
سنش نسبت به سن زوری در حدود دهسال کمتربود زوری را بحیث برادر بزرگ خود احترام می
کرد و زوری هم بلخی را مانند یک برادرمهربان دوست داشته محترم می شمرد.
ما بلخی را کاکا می گفتیم و او
با ما خیلی محبت می کرد. همینطور فرزندان بلخی پدرم را کاکا می گفتند. این رابطه
نیک در زمان زندان و سپس تا هنگام وفات بلخی در سال 1348 و بعد از وفات او ووفات
پدرم تا امروز بین بازماندگان خانواده های ما ادامه دارد.
ناگفته نماند که در روزخاک سپاری
بلخی خانواده ی بلخی از زوری خواهش کردند که درموترجنازه میت بلخی را تا محل
خاکسپاری مشایعت کند که همانطورهم شد. علت
آن بود که بلخی برادری نداشت و زوری را خانواده او برادر بزرگ بلخی شادروان می
دانستند. درهمان شب وروز به خواهش عبدالرؤف ترکمنی مدیر مسؤول جریده « پیام امروز»
زوری در تعزیت بلخی وشرح حال او مضمونی نوشت که تنها همین نوشته در نمایاندن عظمت
قلم و شیوائی نگارش وی کفایت می کند.
ملاقاتها و صحبتها زوری وبلخی با
رفقای شان درمزارشریف معمولاٌ درسراچه ی زوری واقع دروازه تاشقرغان صورت می گرفت. در سراچه افراد دیگری متعلق به
هردو مذهب هم متداوماٌ می آمدند ودر مباحث و صحبتها سهم می گرفتند. من بار ها دیده
بودم که باهم نماز جماعت می خواندند – کسی دست بسته و کسی دست باز.
فرمانده زوری که به افراد فاضل و
دانشمند علاقه خاصی داشت برای ماههای متمادی شیخ بهلول روشنفکر و انقلابی ایرانی را که ازمحبس کابل به
مزارشریف تبعید شده بود هم درهمان سراچه جا داده بود. علاوه بر این طالب قندهاری
یک مرد آگاه از سیاست روزواوضاع کشور وهمچنان آقای نالان شاعر و نویسنده که ازده
دانای کابل بود،هم مدتها درهمان سراچه اقامت داشتند.
در صحبتهای سراچه تعداد زیادی
ازافراد بادرد و وطندوست هم شرکت می کردند اما در آن زمان نه حرفی از حزبی بود و
نه از اقدام سیاسی ای برای برانداختن رژیم. اینکه چه وقت و بعد از چه مدتی طی بحث
های انتقادی سیاسی زوری و بلخی هردو بدین نتیجه رسیدند که برای نجات مردم
افغانستان گزینه دیگری جزاقدام نظامی وجود ندارد، برای من معلوم نیست؛ صرف
اینقدرمی دانم که تصمیم حرکت نظامی به گمان
اغلب درماههای اخیرقبل ازآمدن شان ازمزار به کابل صورت گرفته است. زیرا دیر زمانی
درکار بود تا بتوانند اعتماد صد درصد همدیگررا درامر تشبث به آن حرکت خطیر کسب
نمایند.
قابل یادآوری میدانم که شیخ بهلول وآن دو
نفردیگری که ازایشان نام بردم یا دیگر ذواتی که گاه گاه به سراچه می آمدند و
درگفتگو ها حصه می گرفتند دراین نهضت شرکتی نداشتند.
ادعای آقای پیکار پامیر در مورد
اینکه حزب سری اتحاد را تنها و تنها بلخی بحیث رهبر تشکیل کرده بود و گرداننده ی
منحصر به فرد آن بود و زوری و دیگران را بخود جذب نموده و پیرو خود ساخته بود، با
در نظرداشت واقعیتهایی که من بچشم خود دیده ام, بی بنیاد و تخیلی میباشد. چون حزبی وجود نداشت. بنابرآن مسئله رهبری حزب
نیزمنتفی میگردد.
موضوع اینکه زوری و بلخی پیرو یکدیگر شده باشند
با حقایق زندگی و سیرتکوین شخصیت ایشان وفق نمی کند. بلخی درفامیلی بدنیا آمده بود که پیر ومرشد
شیعیان بودند. بلخی ازآوان صباوت سرگرم منبر ورفتن به تکیه خانه وعلاقه به وعظ و انهماک به
زندگینامه ی پرنشیب و فرازامامان و مجاهدات و شهادت شان بدست فرمانروایان ستمکار
آنوفت عرب داشت؛ درعین زمان او به تحصیل علوم دینی و سماوی پرداخته سفری هم برای
تحصیل این علوم بکشور ایران کرده بود که درآن زمان؛ بویژه با قیام روحانیون
دربرابر رژیم رضا شاه مصادف بود.
این تجارب از یکسو بلخی را که ذهن و حافظه قوی
دردرک مسایل داشت در ضدیت با رژیم های خودکامه استوار و راسخ گردانیده بود و ازسوی
دیگرمجاهدات فی سبیل الله امامان ، فداکاری در راه خدا ونوشیدن جام شهادت توسط
ایشان سرمشق زندگی اوشده بود که درنتیجه بلخی بصورت یک مرد سیاسی و جان بکف تبارز
نمود و پیروان خودرا داشت ودارد..
زوری هم در یک خانواده مذهبی در
پای منار کابل تولد شده بود که در بین اهالی کوهدامن و کوهستان پیروان زیادی
داشتند. ازهمین سبب مردم کوهدامن اورا باصطلاح خودشان مربوط به پیرخانه شان یعنی
پادشاه صاحب پایمنارمی دانستند. زوری ازیکسو دیده بود که اهل یحیی چه ستمی برمردم
شمالی رواداشته فرقه مشرهای بیسواد قومی آنها نه تنها مردم بیچاره را حق و ناحق
بستند و کشتند بلکه برای نابودی کامل آنها حتی تاکستانهای انگورمردم عادی را هم به
توپ بستند.
محمد گل مهمند و جنایتهای او
دربرابر مردم شمالی و فرهنگ تاریخی ما چیزی است که هرگز فراموش تاریخ نخواهد شد.
نادر شاه پس از رسیدن به اریکه قدرت تأسیس مکتب رادر کلکان که زادگاه راد مرد
تاریخ افغانستان حبیب اله کلکانی بود، منع قرار داد که این کار تا زمان دیموکراسی
1964 ادامه پیدا کرد.
بهمین ترتیب زوری در زمانی که قوماندان امنیه کابل بود هرروز می دید که
چگونه خاندانهای غلام نبی خان, میرزمان خان و ملک قیس خان اعم ازمرد و زن و کودک دسته جمعی بزندان افتاده بودند و کودکان
شیرخوار آنها گرسنگی می کشیدند. زیرا شیر مادران شان از بی نفقه ئی خشک شده بود.
درپهلوی این جفاکاریهای رژیم ، فرمانده زوری درزمانی قوماندانی اش درولایت
کابل به چشم خود دیده بود که تعداد
بیشماری از بزرگان و جوانان شمالی هنوزهم در زندانهای ظاهر شاه پوده شده افتاده
بودند. باوجود کوششهای زوری, هاشم خان صدراعظم وقت که ازعمق فکری پیرمردان شمالی
هنوزهم می هراسید حاضرنمی شد که حتی یک نفرازایشان را هم رها کند. زوری توانست با
استفاده از فرصتی مغتنم درحدود صد تن از همرزمان بسیارجوان حبیب الله کلکانی را از
قید هاشم خان با اخذ اجازه از وی رها کند که در جمله آنها آن هواخواهان زوری هم بودند که بعداٌ در
حمل 1329 بحیث نیروهای مردمی در حرکت سهم داشتند.
( در باره سرنوشت فرماندهان این
گروه رجوع شود به اثر منتشره ی دکتور امین برین زوری در نشریه وزین آریائی
زیرعنوان ( نهضت نوروزی 1329 خواجه محمد نعیم زوری).
چون زوری از شیرخوارگی در همسایگی پشتونها در ده
سبز کابل کلان شده بود زبان پشتو رانیز مانند زبان مادری خود فارسی دری سلیس و روان صحبت می کرد و می نوشت. اکثر
پشتونهایی عادی ونیزنخبه گان پشتون دردستگاه دولتی و خارج از دولت با او آشنایی داشته
اورا ازخود می دانستند و هوادارش بودند.
جنایات بیشمار خاندان شاهی و
عمال سرسپرده آنها که زوری همه را از نزدیک دیده بود خیلی ها قبل از آشنایی با
بلخی زوری را به اندیشه براندازی رژیم واداشته بود.
رژیم شکل یک سازمان و شرکت سهامی
شاهی را داشت که جهت حفظ شاه وابقای سلطنت توسط کاکا ها, پسران عمو و چاکران و
کاسه لیسان شاهی اداره میشد.آنها وزارتها، نائب الحکومه گی ها و تمام قدرت کشوری و
لشکری را درمیان خود تقسیم نموده بودند.
مبارزان اول حمل 1329 بنابر
خطراتی که متصور بود هیچگونه وثیقه ای از خود بجا نگذاشته اند. شاید هم همین
چیزباعث شد که کشته نشوند, زیرا سندی درمیان نبود. من درطول چند دهه ایکه با اعضای
مهم حرکت مذکور تماس نزدیک داشتم هرگز کسی نگفت و ننوشت که نام حزب چه بود و کی
رهبرآن بود.
خود بلخی قبل از زندان روزی در
حضور پدرم به برادرم امین جان دورانداخته گفت: " اگر روزی در کشورانقلابی شود
من وزیر تبلیغات و پدرت رهبرملی خواهد شد ".
سید اسماعیل دلیری وکیل سرخ
پارسا که اکثراٌ دراتاق زندان درمحبس کابل بدیدن پدرم می آمد، باری از شداید زندان
و روشهای غیرانسانی هیأت تحقیق یادی کرده چنین گفت: " تفنگچه را در شقیقه ی
ما گذاشته و می گفتند که یا اقرار نماییم یا شلیک خواهند کرد". برادرم دکتور
امین برین زوری از او پرسید که کا کا جان از شما چه اقراری می خواستند؟ دلیری در
جواب گفت: " مستنطقان می خواستند که ما بالای پدرت شهادت داده اورا محرک اصلی معرفی کنیم".
علت آن بود که حکومت وقت هم زوری را محرک و گرداننده ی اصلی نهضت قبول کرده بود. جهت
تأیید این امرقابل ذکرمیدانم که آقای
بلخی دوروز بعد از گرفتاری اعضای رئیسه ی حرکت زندانی شدند. این چیزی است که من
شاهد آن استم .
مسئله رهبری بلخی بعدها از سوی
پیروانش مطرح شد که برعکس بلخی بزرگ عاری از تعصب نبودند. کاش از آن بی تعصبی و
پاک نیتی ای که در ذات بلخی موجود بود و من خودم شاهد عینی آن استم, جوی ازآن در
وجود اینگونه پیروانش هم می بود که برروی اعتقاد وغلو در دوستی بی حد و حصر به
بلخی دست به تحریف تاریخ نمی زدند.
احساس محبت بی شائبه به میهن ومردم
بود که بیرون ازمرزهای مذهبی اتحاد
پایداری رابین اعضای رهبری نهضت که هرکدام شایستگی رهبری راداشتند، تامین نموده
بود.
بطور مشخص باید گفت که انسجام و
همآهنگی فعالیت نیروهای مردمی بدوش زنده یاد خواجه اکرام از شمالی بود اما برای رهبری
وفرماندهی عمومی به شخصی نیاز بود که دارای رتبه بلند نظامی و تجربه کافی
دراموردولت و دولتداری باشد واضح است که این شخصیت جناب قوماندان خواجه محمد نعیم
زوری بود..
موضوع دیگری که آقای پیکار پامیر
به آن می پردازد عبارت از تحقیقاتی ا ست که بعد از دستگیری و افتادن به زندان ازگروه
مبارزین اول حمل 1329 صورت گرفته است ، منجمله ازاعتراف شجاعانه بلخی واعتراف
فرمانده زوری که گویا اشتراک اش درنهضت دستوری بوده است یاد می کند.
حقیقت امر این است که بدواٌ
هیجکدام از این زندانیان نه تحریری ونه شفاهی اقراری نکرده بودند. علت آن بود که
مبارزین در یکی از مجالس مهمی که برگزار شده بود مشترکاٌ باهم تصمیم گرفته بودند
که در صورت گرفتاری و زندانی شدن بهیچوجه اعترافی نکنند.
بهرشکلی که بود کسی ازاعضای رهبری نهضت اعترافی
نکرده بود به جزاز مدیراسلم شریفی که جلسه نهائی نهضت درخانه اودایرشده بود.
ازاینروهیئت تحقیق زندانیان نهضت را یک یک از زندان مخصوصی که در صد قدمی ساختمان
ولایت کابل بود به مقرولایت آورده ایشان را با اعتراف نامه اسلم شریفی مقابل ساخته مطالبه می
کردند که آنرا خوانده در پای آن امضاء نمایند. آخرین دونفری را که برای امضاء
آوردند بلخی و زوری بود. بلخی در پای اعترافنامه اسلم شریفی بطریق تائید امضاء
نمود و منظومه ای هم بقید تحریر درآورد اما زوری یگانه کسی بود که ازدستخط استنکاف
ورزیده هرگزاعترافی نکرده است زیرا اوبه این باوربود که اگر اواغتراف کند همه شان کشته میشوند.
قرار گفته زوری هنگامیکه او و
بلخی را محافظین بعد از تحقیق بزندان مخصوص برمی گردانیدند زوری رو به بلخی نموده وآهسته
گفته است " درصورتیکه اعتراف کردنی بودی چرا متن آنرا خودت ننوشتی که زیر
نوشته ی اسلم شریفی امضاء کردی" . این مطلب را یکی از نویسندگان محترم دیگربنام حسن خامه یارهم
در نوشته خود « بنیانگزار نهضت اسلامی معاصر افغانستان» از زبان زوری حکایت کرده
است.
جای تأسف این است که آقای پیکار
پامیرکسی که ادعا ی نشر تاریخ وفرهنگ افغانستان را دارد ازپشت به تاریخ خنجرمیزند ودربیانات شان در
برنامه 82 نگاهی به تاریخ وفرهنگ افغانستان . در مقابل فرمانده زوری موقف خصمانه
اتخاذ نموده بدون تأمل و پژوهش کافی بطورمستقیم بدون ارائه سند اتهام می بندد که
گویا فرمانده زوری اعتراف کرده که اودستوری به
نهضت رفته بود.
این نوع انعکاس وتوضیح وقایع توسط آقای پیکار
پامیرنادرست، دورازانصاف وجعل تاریخ میباشد ، ممکن اواین جعلیات را دانسته یا
ندانسته از شخص مغرض دیگری وام گرفته باشد. آن شخص مغرض خلیل الله خلیلی است که در
نوار ضبط خاطرات خویش که بعداٌ بصورت کتابی به چاپ رسیده است ضمن سایر تهمت هایی
که بر شادروان فرمانده خواجه محمد نعیم زوری می بندد , کلمه (دستوری) راهم به او نسبت می دهد.
خلیلی از خصومت خود با زوری
آشکارا سخن گفته و کاری را که سردارمحمد هاشم صدراعظم در حق او و خانواده اش کرده
بود از زوری می دانست.
خلیلی که عمری را در خدمتگزاری
شاه و خاندانش سپری کرده بود، فقط بخاطر انتقام از زوری این اظهاریه را جعل کرده
است و شایسته نیست که گپ مرد مغرضی را که خصومت خودرا با زوری آشکارا بیان می کند،
بحیث یک واقعیت پذیرفت و تهمت اورا درتلویزیون انعکاس داد.
زوری ودیگر مبارزینی که در نهضت نوروزی شرکت
داشتند همه آن از جان گذشتگانی بودند که برای اعتلای کلمة الله و نجات خلق خدا از
ظلم ستمکاران خود و فامیلهای خود را به تهلکه افگنده ازجان ومقام وآرامی و آیندۀ
خود و اولاد خود دست شسته دست به اقدام خطیری زدند. خوشبختانه بصورت معجزه آسا
ازاعدام صد در صد نجات یافتند مگرمدت 14 سال و ششماه و 10 روزازبهترین ایام زندگی
وجوانی شان را پشت میله های زندان و قسماٌ در حبس تجریدی(کوته قفلی) زنجیر و
زولانه سپری کردند. آنچه دراین مدت بر فامیلها و فرزندان ایشان گذشت و چه شماری از
وابستگان و فرزندان ایشان ازجهان درگذشتند بی آنکه پدران خودرا برای آخرین بار
دیدار کنند حکایت جانگداز دیگری است که دراین مختصر نمی گنجد.
حالا اگر کسی با کمال بی حسی و
بی دردی نه تنها از فداکاری آنها قدر نمی کند؛ بلکه مزید برآن تهمت هم می زند،
منتها دردآور و افسوسناک است. کدام منطق می تواند قبول کند که مرد بزرگواری مانند فرمانده
زوری که تا آخرین دقایق قبل از دستگیری خود سرگرم صدور اوامر اجرای اقدام نظامی به
کسانیکه مأمورشده بودند بود اظهار نماید که وی اصلاٌ وظیفۀ دیگری داشت ودر
براندازی رژیم سلطنتی دستی نداشته است؟ زوری نه در زندان ارتجاع کرد و نه بعد از
زندان. در وقت سلطنت, ظاهر شاه اورا نزد خود خواست و گفت که می تواند برود نزد
نخست وزیر میوند وال تا اورا بکاری بگمارد. اما زوری نخواست در دستگاه آن حکومت
کارکند.
وقتی سردار داوود به قدرت رسید
می خواست زوری را مشاوروزارت داخله مقرر کند مگر زوری قبول نکرد و به وزارت داخله
نرفت. اکنون اگر
مرتجعی اظهارات دروغینی به او نسبت می دهد به فداکاری و وطندوستی او خللی وارد نمی
کند.
استاد خلیلی که در خاطرات خویش
زوری را دشمن شمرده از او بدگویی می کند، وقتی پدرم (زوری) در قید حیات بودند
بخانه ما آمده با پدرم خودمانی صحبت می کرد. روزی ازفرمانده خواست که در حزب شاه
که مؤسس آن خود خلیلی بود شامل شده اورا همراهی کند. طبیعی است که زوری پیشنهاد
اورا نه پذیرفت. به این دلیل که شاه در نظام شاهی مشروطه در رأس دولت قرار دارد
وازاین سبب تأسیس حزبی بنام حزب شاه جواز ندارد. بعدا درسال 1969دوبار بحیث
فرستاده ی ظاهرشاه بخانه ما آمد وهردفعه ازپدرم (زوری) بنام شاه خواهش کرد که
خودرا برای وکالت شورای ملی کاندید نکند. این بار هم زوری به سخن او وقعی نگذاشت و
خودرا کاندید کرد. اما درانتخابات مرد ثروتمندی که ازارادتمندان و گماشتگان
سردارولی بودانتخابات را برد.
درحالیکه خلیلی ظاهراٌ با زوری
مناسبات دوستانه داشت؛ ولی زوری قلباٌ از خلیلی و مامایش جناب وزیرعبدالرحیم خان
که هردو زمانی مورد قهر حکومت استبدادی وقت قرارداشتند، همیشه به خوبی و احترام
یاد می کرد. هنگامیکه من خاطرات خلیلی را خواندم نمی توانستم باور کنم که این همان
استاد خلیلی ای است که بحیث یک دوست بخانه ما می آمد و ما همه او رادوست قابل
احترامی تصور می کردیم. این نخستین باری بود که از نوشته های خلیلی به تعجب افتادم
و متوجه شدم که بین ظاهر و باطن برخی از انسانها چه تفاوت فاحشی وجود دارد.
در پایان این نوشته محترمانه به
اشتباه آقای پیکار پامیر در رابطه با تذکار اسامی کسانیکه در تاریخ اول حمل در
قضیه نهضت زندانی شده بودند, اشاره می شود.
- 1- ازکسانی نام برده می شود که نه زندانی شده بودند و نه در نهضت
سهمی داشتند
2- کسانی در فهرست تذکر می
یابند که درهمان وقت بندی شده بودند مگرشامل نهضت نبودند
3- کسانی در فهرست تذکر می یابند که شامل نهضت نبودند اما بعد از
چندین سال در قضیه دیگری زندانی شده بودند.
4- ازهمه مهمتراینکه
درشمار زندانیان یکی ازافراد کلیدی نهضت یعنی جناب کرنیل قربان نظر نماینده ترکمن
هافراموش شده وازاوهیچ تذکاری بعمل نیامده است.
به اساس آنچه درفوق تذکر داده شد
میتوان چنین نتیجه گیری نمود:
1- هیچ سن