چهار ديدگاه درمورد زنده ياد ببرک کارمل

 

چهار ديدگاه درمورد زنده ياد ببرک کارمل

( انور فرزام ـ حريف حريف ـ نثار احمد صديقی ـ عتيق الله مولوی زاده)

1 ـ الف: زندگی از کاخ تا کانتینر نگاهی بر زندگی و اعتقاد ها( ببرک کارمل در دادگاه الهی)

« ببرک کارمل به عنوان انسان راستگو و بی ریا به اندیشه وفکرش خیانتی نکرد واز صداقت وراستیش بود که به عنوان رئیس جمهور ورئیس یک حزب قدرت مند، پایان عمرش را درکانتینر سپری کرد. زندگی او درکانتینر نشانه ای از پاکی و صداقت او بود. اگر او هم، نه به اندازه برادر مجاهد کبیر 180 ملیون دالر، تنها یک ملیون دالر دزدی میکرد! بخوبی میتوانست زندگی غیر کانتینری برای خودش داشته باشد و با خانواده اش در یکی از کشورهای بیرونی راحت و آرام زندگی کند؛ ولی زندگی او درشهر حیرتان در کانتینر، نه تنها مایه عزت ووقار او؛ بلکه مایه شرمندگی و رسوائی دزدان مکار و حیله گر بنام جهاد ومجاهدین شد؛ زندگی او در کانتینر، مایه نفرت و انزجاراز کسانی گردید که برادران شان ازخزانه ملت 180 ملیون دالر دزدیدند و بی شرمانه هم اعتراف میکنند که برادران کرزی و فهیم صاحب، پول قرضۀ خودرا به کابل بانک پرداخت کردند…. »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرقوم وملتی برا ی خودش تقویم و روز شماری دارد که حساب وکتاب زندگی اش را براساس آن انجام میدهد؛ از تقویم چینی گرفته تا تقویم مسیحی واسلامی وهجری و آفتابی ومهتابی…؛ ولی یک تقویم دیگری هم بین ملت ها، براساس جریانات وحوادث تاریخی، حوادث از تلخی ها و خوشی ها وناخوشی ها وعزت ها وذلت ها… شکل میگیرد.

البته خدای عالم هم به این تقویم توجه کرده وبیشتر، ازاین دریچه با بندگانش سخن گفته است. مانند اینکه میگوید ای بنی اسرائیل یاد بیاورید روزی را، که شمارا از ظلم فرعونیان نجات دادیم … و از این یاد بیاورید ها… در قرآن زیاد است… که بیانی از همین تقویم حوادث دارد و یا هم اشاره به اینکه آدمی زادگان حوادث وواقعات سرنوشت ساز خود را نباید فراموش کنند؛ جریانات تاریخی مربوط به سرنوشت خودرا ازیاد نبرند و یاهم اشاره به اهمیت تاریخ در زندگی انسانی .

گرچه این حرف هارا منطق دگم و ایمان بسته ولاکی سلفیت(وهابیت) نمی پذیرد! واین گونه مباحث را یکجا در قالب بدعت میگذارد وراهی جهنم میکند؛ ولی بحمد الله که تعداد خرد مندان دراین دنیا بیشتر ازبی خردان است و سخن ماهم باهمان بخش از صاحبان عقل وخرد میباشد وگرنه همان قول "قالو سلاما" قرآن بهترین راه حل در برابر این گروه بی منطق و ازخدای بی خبراست که نیازی به بحث استدلال ندارند.

حالا گذشته ازاین حرف ها، روزی، من هم به دنبال تقویم حوادث کشورم میگشتم که دراین ماه یعنی در ماه دوازدهم سال مسیحی چه واقعات مهمی درسرزمین مصیبت بارافغانستان رخ داده است؛ دراولین نگاه به دو واقعه مهم، برخوردم، که هردو واقعه برایم جالب بود.

اولش مرگ دردمندانه ببرک کارمل رئیس جمهور ورهبر حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و آخرش هم تشکیل شورای بی پایه و بی اساس بنام ”حل وعقد ” استاد برهان الدین ربانی! که بسیار مزه دار وخنده آ وراست !!( بعداً به تفصیل نقد میشود)

اگربه حوادث و جریانات تاریخی نگاه کنیم، می بینیم که هرجنبش وحرکتی، چه سیاسی و فرهنگی مرحلۀ آغاز و یایان دارد، مرحلۀ درخشش ومرحلۀ افول، مرحلۀ رشد وکمال، مرحله ای که همه به او توجه دارند و مرحله ای که همه او را فراموش میکنند.

من و قتی به زندگی کارمل توجه میکنم این مراحل از فراز ونشیب را درزندگی او خوب می بینم و یادم از فریاد های خشمگین ازعزم آهنین و گام های استوار او می آید که با چه انرژی و قدرت وچه ایمانی قوی و محکم و عزم راسخ، فریاد مرگ بر امپریالیزم را سرمی داد وگلوپاره میکرد ودرآن شعارش که فشرده از ایمانش بود، بس راسخ واستوارگام بر داشت وبه پیش رفت.

 او برای آزادی وعدالت و برچیدن ظلم و استبداد، قیام کرد؛ تا آخرهم ایستاد وسر انجام هم در کانتینر که نشانی از راست گوئی وصداقتش بود، درعالم غربت ومحرومیت جان باخت، نه مانند من تن پرور راحت طلب که به دست یابی به هوای نفس و رسیدن به جای نرم و لقمه چرب، خودم را ازهمه حوادث و درد و رنج مردمم کنارکشیدم و به این نقطه ای از کره زمین رساندم؛

 ویا مانند بعضی از منافقین و دروغگویان پرادعای اسلام وجهاد، که خدا و رسول را وسیله ای برای درآمد و چپاول وغارت کردن و برای رسیدن به اهداف دنیائی، از هرخباثت وجنایت و پستی دریغ نکردند.

گرچه منافقین سیاه دل، مرحلۀ آخرزندگی او را (زندگی درکانتینر) نشان از ذلت و زبونی او قلمداد میکنند، درحالیکه خوب میدانند که زندگی کانتینری او بود، که او را شهره آ فاق کرد و زبان زد خاص وعام نمود.

 مردم ما، اززندگی شاهان ورهبران گذشته این ملت چیزی بیاد ندارند؛ اینکه در کجا زیستند وچطور مردند برای شان فرقی نمیکند؛ ولی زندگی کانتینری کارمل به عنوان یک حادثه ثبت شده درتاریخ وجزء خاطرات این نسل است که به نسلهای آینده این ملت منتقل میشود….

مخالفین و دشمنان فکری اش، همراهی وهمپیمانی او را با کشورشوراها (اتحاد جماهیر شوری سوسیالستی) نقل ونبات مجالس خود کرده بودند واو را به عنوان یک انسان کافر نامسلمان، کمونست روسی، بی ایمان میکوبیدند و خودرا علم بردار آزادی، استقلال، عزت و شرف و اسلام ناب محمدی قلمداد میکردند؛ ولی در این رابطه یک مطلب را فراموش کردند و یاهم نخواستند به آن اعتراف کنند که ببرک کارمل، تنها راستگوترین وبی ریا ترین رئیس جمهور درتاریخ افغانستان بوده است.

او هیچگاه دروغ نگفت وریا نکرد؛ او درایمانش صادق و راست بود ؛ او نگفت که من حکومت اسلامی می آورم که بعد خلافش را کرد ه باشد؛ او هیچگاه از خدا و قرآن و پیامبر به عنوان وسیله برای فریب مردم استفاده نکرد؛ او از اول گفت برای نجات این کشور از فلاکت سیاسی و اقتصادی، سوسیالیزم را انتخاب کرده است و درراه انتخاب کرده خودش، ازهیچ جدو جهدی دریغ نورزید. حتی دعوت او از عساکرو قشون سرخ شوروی، با ایمان او درتضا د نبود، زیرا در آن زمان تنها کشور شوراها بود که از مبازرات جنبش های آزادیخواه درسراسر جهان حمایت میکرد، درفش سرخ برافراشته در مسکو مایه افتخارومباهات هرسوسیالست و آزادیخواهی در جهان بود و او بنابرشرائط خاص سیاسی ودینی وفرهنگی حاکم بر جامعه، به اجبار به سوسیالیسم پناه برد واگر هم قبول کنیم که سو سیالیزم راه غلط و نادرستی بود، باز هم، اینکه او چرا به این مهلکه افتاد مسئولیتش به عهده ما بود؛ ما یعنی ما مسلمانان، ما مدعیان راه راست وراه حقیقت، ما یعنی اولیاء دین کسانیکه خود را وارث رسول معرفی میکردند( العلماء ورثته الانبیا).

سوال از این جا چنین مطرح میشود که آیا این دین ومذهبی که ما بنامش سینه چا ک میکنیم وخود را پیروش می دانیم، آنقدر شفاف وبا صفا وجذاب بود که مورد پذیرش روشنفکران و دردمندانی مانند کارمل واقع میشد؟ و آیا تآثیرات مثبت این دین درزندگی ما مؤمنین درحدی درخشنده وعالی بود که موجب دلگرمی وجذب دیگران میگردید؟ باتوجه به وضعیت فلاکت باردین درآنروزگار، اگرشما جای او بودید چه میکردید؟ حتماً می فرما ئید، که اسلام، همان اسلام سنتی با ولایت جناب ملا ومولوی، اسلام ضد علم ودانش، ضد ترقی و پیشرفت، ضد آ زادی، ضد کرامت انسانی! همان اسلامیکه یک انسان نااهل فاسد بی احساس خوشگذران را بنام ” شاه، سایه خدا ” معرفی کرد واورا به مدت 40 سال برمردم بیچاره ما تحمیل نمود؛ هما ن اسلامی که فقر و پریشانی و بدبختی و فلاکت جامعه را کار خداوند و خارج از اداره انسان معرفی نمود؛ همان اسلامیکه به جز تو جیه ظلم وتو صیه به صبرو تسلیمی مظلوم، کار دیگری نداشت ؛ همان اسلامیکه زن را به عنوان موجود شیطانی معرفی کرد و ازنعمت نوشتن وخواندن وعلم ودانش که از کمالات انسانیت محسوب میشود، محرومش نمود؛ همان اسلامیکه مبلغینش علما سوء، خود فروخته، مزدور وبی مایه، که اصلا چیزی بنام درد مردم و درد ملت را ، نمی فهمیدند و اگر میخواستید دراین موارد با ایشان صحبت کنید بلافاصله خوا ب شان می آمد وعلاقه مند به این مباحث نبودند؛ اسلامیکه تنها چند نفر محدود از پیروانش ، بنام علمای اسلام ورهبران دینی(1) در مخالفت با نظام حاکم برجامعه تحت فشار قرار گرفتند وزندانی وتبعید شدند و بقیه به عنوان دعا گویان نظام وسلطنت امرارمعاش میکردند.

در آن زمان صدائی از سنگری باهویت دین و اسلام که علیه بیدادگری نظام شاهی، از حقوق مردم دفاع میکرد، وجود نداشت، تانسل جوان ودردمند کشوردرآن سنگر قرارمیگرفتند وبدامن کمونیسم سقوط نمیکردند.

آ یا قرائت دین اززبان اولیائ دین برای یک روشنفکر دانشگاه رفته قابل قبول بود؟ ایا روشنفکر افغان میتوانست قبول کند، که: خداوند زمین را روی شاخ گاو قرارداده و گاوهم درپشت ماهی وماهی روی آب است؛ هروقتیکه گاو قسمتی ازبدن خودرا تکان میدهد، زلزله در زمین رخ میدهد!! این تفسیر آیه از قرآن است که دراکثر از تفسیر ها موجود است.

منتها مشکل کارمل این بود که خداوند برایش عقل داده بود که به مزخرفات دینی اینچنینی ایمان نداشت. او قبول نمکیرد که خداوند سایه داشته باشد و بعداً سایه اش در وجود شاه، ازخزانه ملت دزدی کند، ظلم کند و ستم نمايد.

کارمل درک کرده بود که مصیبت فقر و بدبختی جامعه ی افغانستان کارخدانیست؛ خدانمیخواهد که جمعی ازبند گانش فقیر باشند، مریض باشند، آنطوریکه شما نمیخواهید فرزندان تان، برادارن تان و حتی دوستان تان فقیر وبیچاره وبدبخت باشند. در حالیکه رابط خدا با بندگانش هزارهزار مرتبه مهربانانه تراز روابط ما انسانها ست، چطور ممکن است بگویم فقر جامعه ما کارخداست وجزصبرچاره دیگری ندارد. کارمل ریشه فقررا در نظام حاکم برجامعه سراغ کرده بود وبرای برچنیدنش به دنبال سوسیالیزم رفت ویا شاید هم بگوئید که خوب، کارمل میتوانست اخوانی میشد! بابرادران یکجا کارمیکرد!

اولاً با کمال تأسف که اخوانی ها به عنوان عکس العمل ازجناح چپ وارد میدان شدند؛ وقتیکه بسیار دیر بود وچپی ها بصورت جدی نقاط کلیدی و حیاتی جامعه را گرفته بودند.

اخوانی ها وقتی وارد معرکه شدند که کارمل به عنوان یک مارکسیست وتئوریسن مارکسیسم در جامعه، رهبری حزب قدرت مند مانند پرچم را داشت وچندین سال از کاروان ما جلو بودند وازجانبی دیگر، برادران ازهمان اول با عینک وبینش کافر ومسلمان به میدان آمدند؛ به استثنای چند نفر محدود بنام استاد وپروفیسور، که معلوم هم نبودند کجا تشریف دارند، اکثریت دیگر از اعضا وهوادران نهضت اسلامی بهره کافی از دانش اسلامی نداشتند و هیچ برنامه مدون ومشخصی برای تربیت اسلامی جوانان وجود نداشت ومتأسفانه که تا کنون هم وجود ندارد.

داروندار ما دروادی علم وفرهنگ ما، همان رساله چند صفحه ای بنام، ما چه میگوئیم، نوشته سید قطب شهید و کتاب فیلسوف نماهای آیت الله مکارم شیرازی و برهان قرآن نوشته صدرالدین بلاغی بود که مولوی محمد نبی محمدی رهبر حرکت اسلامی افغانستان قسمت های ازآن را بصورت قرآن حفظ کرده بود ودرسخنرانی تاریخی شان در مجلس شورای افغانستان بدون تغیير و تحریف آن را قرائت نمود! که شنوندگان بی سواد مثل من انگشت حسرت به د ندان گرفتند که جناب مولوی صاحب عجیب سخنرانی دقیق وحساب شده ایراد نمودند !

آثار دکتور علی شریعتی درآن زمان اخوانی پسند نبود، زیرا بزرگان ما زیرگوشکی میگفتند که شریعتی گرایشات سوسیالستی دارد ونوشته هایش بدرد مسلمانان نمیخورد؛ چون آمپریالیسم ونظام سرمایه داری را در سخنرانیش رسوامیکند! بعد ها فهمیدیم که بیچاره بزرگان ما زبان شریعتی را نفهمیده اند و ازدرک بیان و کلام آن پیام آور جدید عاجزاند. البته کتب وآثار گرانبهای ازعلماء ودانشمندان افغانی خودمان به مانند کتاب های ورقه وگلشا وداستان یوسف و زلیخا ولیلی و مجنون وشرین وفرهاد و اخیرا کتاب تلسکوب قرآن و هفت جام(7) معرفت درباب خداشناسی تألیف علامه زمان و مولوی عطاالله فیضانی ! ازنظرها دور بود وکمتر مورد استفادۀ نسل جوان کشور قرار گرفت. این بی دانشی وفقرفرهنگی موجب شد که خشونت و روحیه کشت وکشتار ازهمان اول به عنوان نسخه عملی برادران جهادی روی دست گرفته شود و امکانات هرگونه گفتگو، بحث وجدل فکری را برروی نسل روشنفکر افغانی بسته نماید، هرکه خشونتش بیشتربود، درجه ایمان و اسلامیتش بالاترحساب میشد و بصورت مسلمان انقلابی جلوه میکرد.

مگر سیدال شعله ای نبود که توسط برادرحکمتیار در پوهنتون کابل، شکمش با چا قو پاره پاره شد و بیچاره به جرم مبارزه و عدالت خواهی از دنیا رفت، وبرادر هم به عنوان جوان مسلمان انقلابی خوبتروبهترجا افتاد؛ درحالیکه اگر منطقی درکارمیبود، میفهمید که مشکل فکر واندیشه را نمیشود با چاقو وتفنگ وکشتن وبستن حل نمود و قرآن با پیامر دراین مورد به تندی صحبت میکند ومیگوید آیا تومردم را برای پذیرش دینت، مجبور میکنی؟ که دین تورا قبول کنند،! خداوند به رسولش میخواهد بگوید که تو چکاره هستی که مردم را وادار به ایمان می کنی ! این قول خدا کجا وچاقوکشی برادر کجا!؛ ولی آنچه واضح و آشکار است اینکه اگر کارمل با ما یکجا میشد حتماً این افتخار را نمیداشت که پایان عمرش را درکانتینر سپری کند. او هم به مانند ما، به ناز و نعمت وآب ونانی میرسید و به بهانه های مختلف در داخل وخارج ازکشور صاحب جاه وبارگاهی میبود، که افتخار زندگی در کانتینررا نمی داشت وامروز، زندگی کانتینری اومایه شرم و رسوائی دیگران نمیشد! این خصیصۀ

بی احساسی و بی مسئولیتی وخوشگذرانی نه تنها درعلمای سنتی مسلمان که حتی در ادباء و شعراء و فرهنگیان مسلمان کشور نیز کاملاً محسوس بود.

بطور مثال، شخصیت روشنفکروادیب بنام رسیده کشور، که این همه تعریف وتمجید از شخصیت علمی ادبی شان صورت میگیرد، بیشتراز زندگی مبارک خودرا، در خدمت دربار سپری نمودند؛ شما یک بند شعر ومقاله اعتراضی درباب بی عدالتی وظلم حاکم برجامعه، در طول پادشاهی و حیات پر برکت اعلیحضرت، از ایشان سراغ ندارید؛ ولی سروده های شان در مذ مت ومحکومیت کمونیسم ولشکرکشی کشورشوراها، بس فراوان ودلپذیروبه هرگوشی از شرق تا به غرب عالم هم رسیده است؛ ولی اگر راستش را بگویم، این سرودهای او دردوران جهاد، ارزش آنچنانی نزد مردم افغانستان نداشته و ندارد. زیرا فضا و جو ضد روسی و ضد کمونستی دوران جهاد مردم افغانستان علیه ارتش متجاوز شوروی به حدی داغ و پررنگ بود که حتی حیوانات این عالم، هم برحاکمیت کمونیسم نعره نفرت سرمیدادند، چه رسد به انسانها و خاصتاً که آن سرودها (دوران جهاد) شنونده های در مقامات بالا داشته بود و به هر بند ومصرعش باران سیم وزر نصیب میشد (2) ؛ ولی برعکس درآن طرف خط شعرا وادبای چپی کمونست، درد مند و انقلابی بودند، که از مردم سخن می گفتند وناله مردم را داشتند. بارق شفیعی و سلیمان لایق و ده ها تن دیگر از قلم بدستان مربوط به جناح چپ، ضد نظام سلطنت وشاهی بسیار زیبا می نوشتند وزیبا می سرودند. حالا انسان روشنفکر درد مند، آزاده، کدام یک را

می پسندد وکدام یک از این شعرا را، مردم پسند و خداپسند، تشخیص میدهد! جوابش روشن و واضح است؛ ولی ما که خیلی علیه او(کارمل ) داد زدیم نه تنها علیه او؛ بلکه علیه بسیاری انسانهای خوشنام ودلسوزدیگر مانند مرحوم دکتور محمدیوسف، مرحوم محمد هاشم میوندوال؛ ماکه غیر ازخودمان کس دیگر را مسلمان نمی دانستیم، بیاد دارم برج عقرب سال 1351 را، تظاهرات بزرگی، ازتمامی گروهای سیاسی که در پل باغ عمومی، مرکز شهر کابل برگذار شده بود، هرگروه بیرق و مردم خودش را داشت. کمونست ها، مساواتی ها( به رهبری محمدهاشم میوندوال ) اخوانی ها، بزرگترین جمعیت را مساواتی ها داشتند که مرحوم محمد هاشم میوند وال سخن رانی تاریخیش(4) را درهمان روز ودرهمانجا ایرادکرد. میوندوال کمونست نبود، انسان مومن و متدین بود؛ منتها حکومت دینی را قبول نداشت ومیگفت وقتی دین وحکومت یکجاشود آبروی دین ازبین میرود و قدسیت خود را از دست میدهد. بیچاره میوندوال دلش برای دین میسوخت؛ ولی اخوانیها بااو به مانند کافر برخورد میکردند، درآن روز، وقتی اخوانیها می دیدند که بیشترین جمعیت مردم به دور میوند وال جمع شده اند وبه سخنرانی اوگوش میدهند، برای تخریب و برهم زدن نظم و اختلال درسخنرانی او شعار های بیمعنی وپوچ، از بلند گوهای پرقدرت سرمیدادند ومن هنوز یکی از آن شعرهارا بخاطر دارم (جاسوس پریروز، صدراعظم دیروز، مبارزامروز، شرمنده فردا، میوند وال بی خدا!!) و یا شعاریکه کمونست ها خطاب به اخوانیها میدادند:

ترسم نرسی به کعبه ای اخوانی    این راه تو میروی به انگلستان است!

این شعار د رآن روزها بس تلخ و ناگواربگوش میرسید؛ ولی حالا چه شعار با مزه ودلنشین شد.

وقتی ما مسلمان ها با انگیزۀ جهاد علیه کفر به میدان، رفتیم آیابراستی آنچنان بود که میگفتیم؟ براستی خداگونه عمل کردیم؟ براستی عدالت اسلامی را حد اقل دربین خودمان ودر ساحه نفوذ و قدرت مان عملی کردیم؟ آیا قدرت وتوانمندی ما ریشه در ایمان واعتقاد ما به خدا داشت؟ ویا به جاهای دیگر و کمک های پنهان و آشکار، زورمندان دیگری مانند ایالات متحده آمریکا و هم پیمانانش در سطح جهان. درحالیکه ناظران غربی ازطریق پاکستان جنگ و جهاد مارا لحظه به لحظه ترصد میکردند، همینکه اندکی تنور جنگ سرد میشد بلافاصله هیزم جدید برآتش و به تندور میرختند، موشک های استنگر به عنوان سلاح استراتیژیک، برای اولین بار ازشانه رهبران جهادی وبنیاد گرای ما علیه هواپیماهای روسی فیرشد، منتها بعد از فیروشلیک استنگر شعار شاد باشش را باصدای بلند الله اکبر ما میدادیم وآیه قرآن « و مارمیت اذرمیت ولکن الله رما » میخواندیم و میگفتم ای مجاهدین اسلام! ایمان تان را سست نکنید درست است که موشک استنگر هواپیمای سوخوی روسی را سقوط داد؛ ولی متوجه باشید که عامل اصلیی نصرت و کمک الهی است که به سراغ ما می آید، ما بندگان بیجاره و بی خبر از دنیا و معاملا ت پشت پرده، باز فریاد الله اکبرهم سرمیدادیم وکنفرانس های پیروزی باهلهله و بازهم شعار جهاد تا فتح مسکو را بلند میکردیم، منتها غربی ها با تحلیل از او ضاع با دقت همه مسائل را تحت نظرداشتند.

در آنروزها از جناب ریگن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا گرفته، تا مجلس سنا، وزارت خارجه و سفارت اسلام آباد و اعضای سی آی آی سازمان جاسوسی آمریکا همه از مؤمینن وبنیاد گراها بودند. ادبیات معمول درآن روزها، تنها ایمان به خدابود، بین سخنرانی های رهبران مجاهدین و سفیر آمریکا دراسلام آباد کمترفرقی موجود بود. زیرا همه از ایمان وقدرت خداوند وپیروزی حق برباطل سخن میگفتند. ازکلمه دیموکراسی خبری نبود؛ غربی ها فهمیده بودند که مجاهدین را از این کلمه کفری (دیموکراسی ) خوش نمی آ ید وبرای خوشی خاطرشان بکارگیری کلمه، دیموکراسی، را برا ی مدتی، تا پایان حکومت شوراها تعطیل کرده بودند.

جنگ مردم افغانستان علیه شوروی ها آنقدر حسابشده ودقیق بود که وقتی استاد برهان الدین ربانی به عنوان رئیس مجاهدین به آمریکا رفت سناتورهای امریکائی جمعیتی! اورا به مجلس سنا بردند وهنگامیکه ایشان درآن مجلس درافشانی میکردند، یکی ازسناتوران مجلس سنا که جمعیتی بود! به عنوان حمایت جدی از سفر رهبر محبوبش، با کلاه و پکول برسر، شعار بلند الله اکبرسرداد وبافریاد الله اکبر ازسخنان استاد ربانی حمایت میکرد.

صدای الله اکبربا کلاه پکول در مجلس سنای آیالات متحده آمریکا نشانه هائی از گرایشات رهبران آمریکا به اسلام تلقی میشد !! و ما بیچاره فریب خورده ها درلباس نمی گنجیدیم، که نا م خدا اسلام، رو به پیشرفت است،چون صدای الله اکبراز مجلس سنا بلند میشود و سناتورآمریکائی کلاه پکول بر سر میکند و آن صدا ما را آنقدر احمق ساخت که جناب مولوی محمد یونس خالص یکی دیگر ازرهبران مجاهدین، در دیدارش از کاخ سفید و ملاقاتش باریگن اصرار داشت که او را به اسلام دعوت کند! و آی اس آی برای خرساختن ما بیچاره ها در پشاور تبلیغ میکرد که نماز شب بخوانیم و دعا کنیم که خداوند در دل ریگن رئیس جمهور آمریکا محبت وعشق اسلام را جا دهد و دعوت مولوی خالص را قبول کند و مسلمان شود. زیرا او مالک دلهاست و اینکار نزد خداوند مشکل نیست، که صبح ازخواب بلند شوید و از رادیوها بشنوید که جناب ریگن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، کلمه تشهد برزبان جاری کرد و مسلمان شد! و آنگاه قدرت بزرگی به مانند آمریکا مرکز خلافت اسلامی و با یک تهدید همه دنیا مسلمان و دین خدا سراسر عالم را فرا خواهد گرفت، که بحمدالله نشد ! وگرنه اینبار جنگ سوم جهانی با انگیزه اسلامی وجهادی و قدرت اتمی ایالات متحده اسلامی آمریکا، ریشه آدمی زاد را از کره زمین بر میچید! و چه فاجعه هولناکی که واقع میشد، بحمدالله نشد که نشد!

بیان این قصه ها خبرازآن میدهد که بیچاره رهبران ما درعالم بی خبری وساده اندیشی توان رهبری جنگ به آن بزرگی را نداشتند، رهبری جنگ را قدرت های دیگری انجام میداد و این فرصتی پیش آمد که مخالفین اتحادجماهیرشوری آنروزبصورت عام و آیالات متحده بصورت خاص ازوجود ما به عنوان نیروهای جنگی وملیشائی خود بصورت غیر مستقیم استفاده کنند.

دردوران جهاد رهبران ما بصورت عموم همه چیز را به خوشبینی و انشا الله حساب میکردند. وقتی درپشاور بودم، ازیکی از شخصیت های جهادی پرسیدم،، که بعد ازخروج روسها ورفتن مجاهدین به کابل چه خواهد شد؛ زیرا مجاهدین تجربه حکومت داری ندارند و این مشکل بزرگی درآینده خواهد بود، د رجواب گفت، جای هیچ تشویشی نیست برادران عرب می آیند و در هر وزارت وریاست به عنوان مشاور در کنارما کارخواهند کرد، وما انشا الله دراین مورد مشکلی نخواهیم داشت.

غرضم از نبشتن این موضوع این است که با توجه به وضعیت وجایگاه دین، درجامعه ما، اسلام نمیتوانست به عنوان منجی و راه نجات برای انسان آگاه و روشنفکرقابل قبول باشد و انسان سرگردان آنروز، گم شده خودرا در جاده و صراط مستقیم دین سراغ کند. زیرا ایمان روشنفکر با ایمان من بیچاره فرق میکرد . ایمان من باورداشتن جاهلانه به یک سلسله اعتقادات موهوم که بصورت ارثی از پدروخانواده برایم منتقل شده بود و بیشترش مایه ترس ازخشم پدر وقهرخدا، را داشت، بود؛ ولی ایمان روشنفکر ایمان ترس نبود،؛ روشنفکر مرحله ترس را پشت سرکرده بود؛ به مرحله بالاتری رسیده بود ،که مرحله عقلانیت بود و بر اساس عقل، منطق هر مزخرفی را بنام دین قبول نمیکرد، برهان و دلیل میخواست.

بنابرآن، کارمل به عنوان انسان راستگو و بی ریا به اندیشه وفکرش خیانتی نکرد واز صداقت وراستیش بود که به عنوان رئیس جمهور ورئیس یک حزب قدرت مند، پایان عمر ش را درکانتینر سپری کرد. زندگی او درکانتینر نشانه ای از پاکی و صداقت او بود. اگر او هم، نه به اندازه برادر مجاهد کبیر 180 ملیون دالر، تنها یک ملیون دالر دزدی میکرد! بخوبی میتوانست زندگی غیر کانتینری برا ی خودش داشته باشد و با خانواده اش در یکی از کشورهای بیرونی راحت و آرام زندگی کند؛ ولی زندگی او درشهر حیرتان در کانتینر، نه تنها مایه عزت ووقار او؛ بلکه مایه شرمندگی و رسوائی دزدان مکار و حیله گر بنام جهاد ومجاهدین شد، زندگی او درکانتینر، مایه نفرت و انزجاراز کسانی گردید که برادران شان ا زخزانه ملت 180 ملیون دالر دزدیدند و بی شرمانه هم اعتراف میکنند که برادران کرزی و فهیم صاحب پول قرضۀ خودرا به کابل بانک پرداخت کردند!! و هیچکس هم نیست که فریاد زند:

آی وجدان مرده های کثیف بی ایمان! بس است یک مقدارشرم وحیاهم چیز خوبی است!

آخر شما با کدام صلاحیت وقانون این همه پول را از بانک برداشت کردید، که حالا زیرنام قرض از بازپرداختش سخن میگویید و با کمال تا سف که همین جناب دزد، وقتی با هیکل وصورتی ازدوزخیان، زنده، درروی زمین، سخن میگوید وبا الحمد لله سخنش را آغازمیکند؛ البته الحمد لله ایشان با الحمد لله شکم گرسنه ها فرق میکند. الحمد لله که ایشان می فرمایند رسیدن به آن جاه ومقام و قدرت ظاهری و دست یابی به صد ها ملیون دالر و از آن الحمد لله است که اگر هرکافر وملحدی را هم آنقدر مال ومنال نصیب کند، تمام عمر به جز الحمد لله، حر ف دیگری برزبان نمی آرد.

میخواهم بگویم که اینها بودند وهستند، که دین خدا را سبک ساختند؛ ابروی جهاد را بردند ؛مجاهدین راستین رابدنام کردند؛ مردم مارا به سطح جهان بی آبرو وبی عزت ساختند! درحالیکه مجاهدین اصلی که تفنگ بر شانه داشتند، شبهاوروزها را باشکم گرسنه بنام خدا ودفاع از ناموس سپری کردند، هیچ سهمی دراین همه چوروچپاول نداشتند، همین حالا دربازار وروی سرک های کابل کیله فروشی میکنند بیوه زنان شهدا کچکول گدائی برگردن دارند و به لقمه نانی محتاج اند؛ ولی اینها بودند که همان پابرهنه ها وشکم گرسنگان همان افتخارآفرینان بنام مجاهدین را هم بی وقاروبی عزت کردند.

آری زندگی ومرگ کارمل درکانتینر مایه ننگ این دزدان است که مرد م ببینند یک انسان در مقام رهبری حزب و ریاست جمهوری وبگفته این آقایان کافر،کمونست، زندگی درعالم غربت وبیچاره گی وتنگد ستی می میرد وباافتخاراز این دنیا میرود وبرای مردمش میگوید من ازاین دنیا میروم وهیچ ملک وزمین، خانه، شرکت، بلند منزل درداخل و خارج از خود بجا نگذاشتم. میخواستم برای شما کاری کنم شمارا از فقر، ازمرض، از بیکاری و تنگدستی نجات بخشم؛ ولی به آن خواستم موفق نشدم وهمه دنیا با بهره گیری ازاحساسات دینی و ایمانی شما علیه من استفاده کرد ومرا ازاهدافم و خدمتی که میخواستم انجام دهم بازداشت؛ ولی شما میدانید که خیانت هم نکردم وهیچکس هم نمیتواند ثابت کند که وی دروغ گفت؛ ملیون دالررا دزدید؛ به خارج ازکشور انتقال داد؛ در دبی، در قطر، در آلمان، کانادا، آمریکا وحتی در مسکو سرمایه گذاری کرد. درحالیکه بگقته ما او ایمان به قیامت هم نداشت، یعنی ترس از انکه روز گاری درعالم دیگر با او حساب و کتا ب میشود، نداشت، دست ودلش بازبود؛ آیه قرآن (فمن یعمل مثقال ذرةِ خیراًیره ومن یعمل مثقال ذرةِ شراًیره) را،هرروز د رنمازهای پنجگانه قرائت نمیکرد؛ ولی بازهم او دزدی نکرد، خیانت نکرد، بناموس هموطنان خودش وحتی به ناموس ما که دشمانش بودیم تجاوزنکرد. برادرش، دخترش، دامادش، هیچ کدام از موقف و مقام او نتوانستند استفاده سوء کنند. محمود بریالی برادرش را بخاطر تصاحب یک نمره زمین اخطارداد (5)؛ ولی دزدان وچپاول گران دین فروش زور گیر شاید ادعا کنند که او نیروهای ارتش سرخ را به افغانستان آورد ومردم را کشت و کشور را ویران کرد.

بلی این یک واقیعت است که هیچکس را یارای انکار ازان نیست؛ ولی این حربه علیه او تازمانی شنونده و کارآئی داشت که مشت ما در این طرف بازنشده بود؛ برادران جهادی ما معامله نکرده بودند؛ آنروزی که این برادران درکاخ سفید با برادر ریگن قول همیاری وهمکاری دادند و اسناد دوستی وهمکاری امضاکردند،  دیگردعوت از نیروهای ارتش سرخ شوروی برای کارمل مایه شرم و ننگ محسوب نمیشود.

برادران در رقابت بین هم آنقدر به پای بوسی کاخ سفید رفتند والتماس کردند، تابتوانند خودشان را به عنوان مخلصین له الدین درآن آنجا ثبت نام کنند؛ ولی کاخ سفید با شناختی که از آقایون داشت، هیچ یکی را تحویل نگرفت و این 15 سال است که برادران برای آمریکا گریه وزاری میکنند؛ ولی نتیجه نمیدهد، چون تاریخ مصرف شان گذشته است

ب ( ببرک کارمل در دادگاه الهی)

با گذشت هرروز، بازار انتخابات داغ‌تر و معامله‌های پشت پرده هم پربارتر می‌شود تا آنجا که پیران طریقت ابلیسی و عاملان نکبت و بدبختی مردم افغانستان، ازحضرت مجددی گرفته تا سید احمد گیلانی دائم‌الخمر و اَلشراب فی الحیاته الخبیث و انجنیر احمدزی دزد بی‌حیای سیافی و سایر خائنین به قرآن و دین و ناموس این ملت، گرد هم آمدند و مطابق به دستورالعمل ارباب پنجابی خود، بازهم سخن از استخاره و مصلحت و خدا و دین و مردم گفتند، من بااینکه چه کسی به کرسی ریاست جمهوری مملکت ویران‌شده افغانستان تکیه زند کاری ندارم، ولی دردم از این چهره‌های نا مقدس است که بیش از یک قرن مردم ما را خر کردند و به خریت دعوت نمودند، مگر این‌ها به‌جز از خرسازی و لاشعوری به ملت بیچاره ما چه‌کاری دیگر انجام داده‌اند که این بار باز هم با بی‌شرمی و بی‌حیائی، مردم ما را به استخاره‌های باد شکمی خودشان دعوت می‌کنند و به ‌زعم خودشان تعیین تکلیف می‌فرمایند! من به خدای حق‌تعالی سوگند یاد می‌کنم که نفرت و انزجار نسل جوان و روشنفکر چه درگذشته و حال، از دین و قرآن خدا، وجود نا مقدس و خیانت این خائنین به اسلام بود که با عملکرد خائنانه این‌ها سیلی از نسل جوان از دین و خدا فرار کردند و سرنوشت ملت و مردم ما به سیاهی کشیده شد.

مگر سلیمان لایق کیست و که بود زندگی او را به‌دقت بخوانید، او حق داشت و حق دارد که کافر شود و علیه خدا بشورد و پرچم ضد خدائی برافرازد و اگر تواند کعبه را آتش زند، اگر شما هم به سرنوشت لایق گرفتار می‌شدید یقیناً برای یک‌لحظه آن خدا را، پرستش نه می‌کردید و از مبارزه بر ضد او یک‌لحظه آرام نه می‌گرفتید، پدر لایق به نام خلیفه عبدالغنی مدت چهل سال را به دربار و خانقاه و بارگاه حضرات در کابل خدمت نمود، عبدالغنی بیچاره به امید رسیدن و تقرب الی الله شبانه‌روز در خانقاه خدمت کرد، از پاکی اسطبل اسپ ها تا صفایی و کاه‌گل بام‌ها و تهیه چوب بخاری زمستان و دست‌شوئی مهمانان و خانه‌تکانی و ظرف‌شوئی و کیسه مالی حمام و… همه بر عهده بیچاره عبدالغنی بود، بعد از چهل سال خدمات شاقه آنگاه که بیچاره به درد کمر مبتلا شد، او را سند خلافت دادند که بعدازآن می‌تواند در حد توان و استعداد خودش مردمان بیچاره جاهل و غافل را در ولایت بغلان به خرَیت دعوت کند و بر آنان سوار شود، بیچاره خلیفه عبدالغنی بعد از رسیدن به مقام خلافت که خود داستان شیرین و دردناکی دارد، به‌عنوان وفاداری به مقام ولایت، اولین فرزند پسرش را غلام مجددی نام گذاشت که بعداً غلام مجددی، با درک سرنوشت دردناک پدر و عصیان در برابر خدا و رسول ستمگر، نام خودش را تغییر داد و سلیمان لایق را به‌عنوان اسم جدید بر خود برگزید، سلیمان لایق ثمره از تربیت شده‌گان بارگاه طریقت حضرات است که یکسره از همه جایگاه پدری از طریقت و شریعت برید و عصیان کرد؛ و چه خوب عصیانی… و اینکه وی بعداً در حزب خودش خیانت کرد کاری ندارم و به‌اصطلاح مسئله درون‌حزبی است.

من که حالا به عمر بیش ازنیم قرن رسیدم و حال و احوال را چنین می‌بینم به این فکر می‌کنم:

روز قیامت که روز دادرسی و روز عدالت خداوندگار است، ببرک کارمل کمونیست یکی از عصیان گران در برابر خدا، با همه دسته و حزبش به دادگاه الهی احضار شوند که می‌شوند و من شکی در آن ندارم و خدای رحمان بگوید! ای کارمل، چطور شد که ذات احدیت من را انکار کردید و مردم را خلاف دین و اسلام و آئین من بسیج نمودید، حالا که روز جزا و دادرسی است، بگو چه جوابی دارید؟ و کارمل باکمال ادب سر تعظیم فرود آورَد و عرض کند، ای ذات واجب‌الوجود فی الکون و المکان اجازه می‌فرمایید تا دردم را به ‌راستی و بدون ترس به محضر مبارک بیان کنم و جان سخن را به محضر الوهیت تبارک‌وتعالی به عرض برسانم و آنگاه‌که اجازه یابد:

بگوید: ای ذات مقدس باری‌تعالی، من که تو را ندیده بودم زیرا تو از چشمان من پنهان بودی و در میزان عقل نه می‌گنجیدی، تنها خبرت را شنیده بودم، رابطه هم میان من و تو وجود نداشت که به نحوی درد دل می‌کردم و حق و باطل را به‌صورت مستقیم از زبان تو می‌شنیدم این سعادت نصیب من چه که از تمامی آدمی زادگان هم نوع من هم نشد،

دیوانه‌ها را می‌دیدم که برهنه‌اند و عریان برهنه و چرکین و بوگین حشیش دود می‌کنند و کثافت می‌بارند و تمام‌وقت خمارند و از دنیا بی‌خبر، می‌پرسیدم این‌ها کیا هستند، می‌گفتند عاشقان خدا، می‌گفتم چرا این‌طورند، می‌گفتند، این‌ها غرق درعالم ملکوت هستند می‌گفتم عجیب خدای که خالق زیبایی‌ها است چطور این‌همه دیوانه و بی‌عقل بی‌خود و لات‌وپات و بی‌خبر ازجهان با او مقرب‌اند!

دلم می‌گرفت و ازعاشقی تو هم فرار می‌کردم زیرا با چشمانم عاشقانت را می‌دیدم که به چه حال و احوال پر از نکبت گرفتارند.

مردم سرزمینم را می‌دیدم که تو خلق شان کردی و نسبت عیال به تو را دارند که در فقر و جهل و مریضی و بدبختی دست‌وپا می‌زنند، می‌گفتم چرا این‌ها چنین‌اند، باز هم می‌گفتند که تقدیر و قسمت خداوند است، روزی هرکسی را خدای رحمان قبل از پیدایشش تعیین کرده است و کسی را توان زیادت و کاستی در آن نیست.

شکم‌گنده‌ها را می‌دیدم که در تنعّم غرق‌اند، نه فکر حلال را دارند و نه ترس از حرام، هر چه دست شان آید می‌کنند ولی خدای رحمان هم با آن‌ها رفیق و شفیق و رعیت دردمند گرسنه پابرهنه مجبور به اطاعت و فرمان بری.

پادشاه و رهبر کشور را می‌دیدم، بی‌مسئولیت و بی‌بخار، زن‌باره‌گی و… اش شهره آفاق و نقل مجالس و مضحکه مردم روزگار.

مردم در گرسنگی می‌زیستند و در مریضی جان می‌دادند با درد کمر و شکم خالی و پای‌برهنه و دستان پر از آبله بر زمین کار می‌کردند و برای حکومت مالیات می‌دادند ولی شاه بی‌بخار… با بی‌وجدانی و بی‌مسئولیتی تام همه آن پول‌ها را صرف خوش‌گذرانی خود می‌کرد و برای قناعت و سکوت تا دم مرگ مردم این حضرات و این پیرها بودند که او را با همه کثافت و خباثتش سایه خدا معرفی کردند!

ببرک کارمل که به اینجا می‌رسد متوجه می‌شود که علی‌رغم تعریف‌های که از خداوند برایش شده بود و سخت در هراس بود که نکند ذات قادر یکتا با گفتن همان یک کلمه کٌن همه بابا و اجداد پدری و مادری وی و تمامی اعضای بلندپایه حزبش را به قهر جهنم بفرستد! دید! که… نه، خدا جان به سخنان او گوش می‌دهد و از سخنان او خوشش می‌آید، با اطمینانی که برایش پیش‌آمده جرأت می‌کند می‌گوید ای خدای رحمان و رحیم به خدا آن شاهی که ما داشتیم و بر ما حکومت می‌کرد، آن‌قدر کثیف بود که اگر او را سایه من می‌گفتند، عارم می‌آمد و داشتن نسبت به او خجالت می‌کشیدم و چنان نسبتی را هرگز نه می‌پذیرفتم، العیاذ بالله من ذالک! شما که به‌عنوان ذات خالق هستی! اصلاً چنین نسبتی در شان الوهیت نه می‌گنجد و جا ندارد کلاً و حاشا.

وقتی به اینجا می‌رسد از فرط اندوه و درد گلویش را غصه می‌گيرد و می‌گوید، من علیه خائن به دین و قرآن و این خر سازان دین فروشی که بنام تو بندگانت می‌فروختند شوریدم، خدمت ذات احدیت عرض کنم، منکران اصلی از خدا این‌ها بودند، اگر این‌ها به خدا باور داشتند این‌همه خیانت به نام تو نمی  ‌کردند و من برای آسانی و نجات مردم از خدای آن‌ها که همان شیطان لعین بود و است نام خدا را انکار کردم، چون راهی دیگر نبود، گفتم من خدای حضرات را خدای پیر گیلانی را خدای میاگل را خدای دزدان و غارت گران و خدای ظالمان و آدم کشان را و بالاخره خدای همه‌کسانی را که در حق انسان و انسانیت ظلم کردند جفا کردند و می‌کنند قبول ندارم، می‌خواستم دُکان و تجارت‌خانه این‌ها را که بنام تو تجارت می‌کردند و می‌کنند ببندم، ولی منظورم، نه ذات حقیقت یکتا را که مهربان است، دادرس است خبیر است علیم است، حکیم است غفور است، نه، نه‌تنها که، من بلکه هیچ انسان عاقل و باهوشی، خدای را که جامع صفات کمال و مظهر عشق و محبت است نمی‌تواند انکار کند و من برای نجات انسان‌های وطنم که تو آن‌ها را کرامت و شرافت دادی، مجبور شدم با زحمت و کار شبانه‌روزی آدم تربیت کنم و حزب درست کنم، منتها با عرض معذرت چون دردمان مشترک بود اعضای حزب ما هم منکر خدا شدند، ولی عرض کردم، منکر همان خدای خدا فروشان، خدای حضرات و افندی خیل و با برنامه‌ریزی دقیق شاه را از اریکه قدرت ساقط کردم خواستم کارهای مردمی بیشتری انجام دهم که اوضاع را خراب کردند و کار از دست ما هم خراب شد ولی این پیر دین‌فروش هنوز زنده است و هنوز بنام تو استخاره می‌کند و بنام تو آدم می‌فروشد از منابع مختلف میلیون می‌گیرد کاشکی استخاره‌اش رایگان و یا حداقل ارزان باشد هر استخاره از میلیون بالا است و یقین دارم که از همه شیطنت این شیاطین به‌خوبی آگاه هستی ولی صبر و حوصله‌ات را نمی‌دانم!

خدای رحمان بعد از شنیدن سخنان ببرک کارمل می‌گوید حالا بگو به کجا می‌روی، به بهشت و یا به جهنم؟ کارمل باز هم با گلوی پر از درد می‌گوید تعیین تکلیف دست تو است و من بیچاره چه‌کاره‌ام که این جسارت را کنم و جایگاه خودم را تعیین کنم هر جا که تو لازم کنید من بیچاره خوشحال و راضی‌ام ولی تو را به عزت و جلالت سوگند می‌دهم و همه دوستانت را به شفاعت می‌خوانم که مرا بجای بفرست که دیگر این شیادها در آنجا نباشند، برایم بهشت آنجاست که دیگر این حضرات و این خائنین به مردم در آنجا نباشد اگر این‌ها را بهشت دهی حق توست و مالک الملکی و من اعتراضی ندارم، ولی عاجزانه استدعا می‌کنم که من را به جهنم بفرست که حداقل چهره کثیف این شیاطین را نبینم

وخدای رحمان گوید:

راست‌گویان به بهشت می‌روند و حقه‌بازان و دغل‌کاران به جهنم…؛ و آنگاه‌که عدالت خدائی تحقق یابد ببرک کارمل و پیروانش به بهشت روند و دین‌فروشان پست‌فطرت و خائن به دین و ملت راهی جهنم و همه استخاره‌ها رسوا شود که مریدان دانند که سرنوشت پیر طریقت به کجا کشید. پناه به ذات خالق یکتا از رسوایی دین و دنیا… که این‌چنین شود…

(عتیق الله مولوی زاده)

2 ـ ببرک کارمل ابر مرد وفادار به اندیشه و تفکر رهایی بخش و وارسته از وابستگیهای مادی دنیا

تاریخ جنبش انقلابی کشور طی شش دهه ی اخیر،تاریخ نهضتهای روشنفکری ومبارزات صنفی وسیاسی طبقات زحمتکش کشور طی این مدت، اساسگذاری ورشد بزرگترین حزب چپ، دموکراتیک ومردمی درتاریخ کشور، حزب دموکراتیک افغانستان ورهبری این حزب پرافتخار و تجربه ای دولت سازی نوین درافغانستان بانام این بزرگمرد وطن ومردم ما، زنده یاد ببرک کارمل پیوند ناگسستنی دارد.

زنده یادببرک نه تنها برای مدت بیش ازسی سا ل دررهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان قرارداشت، بلکه طی بیش ازشش سال درراُس دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان خدمت کرد. ازینرو سالگردهای او صرفاً به اعضای حزب ما ارتباط ندارد وباید آنطوریکه شایسته ی یک مرد بزرگ حزبی ودولتی است برگزارشود. لیکن ، متاسفانه هنوزچنین شرایطی ایجادنشده است. با آنهم ما میتوانیم درحدودشرایط موجود ازاین رویداد یادآوری وتجلیل بعمل آوریم.

دردنیای امروز رسم براینست وچنان معمول گردیده که درسالگردهای تولد شخصیتهای بزرگ و تاریخی کارنامه های فکری وعملی آنان به بحث وبررسی گرفته میشود و بمنظور استفاده ی عملی درمبارزه آتیه ازآن نتیجه گیریهایی بعمل می آید. این رسم خجسته است وباید ازآن درضمن تجلیل از هشتادمین سالگرد زنده یاد ببرک کارمل پیروی جدی صورت میگرفت. تا ازیک طرف گوشه های هرچه بیشترزندگی این رهبر عزیزبرای قشرهای هرچه وسیعترروشن میگردید واز جانب دیگرتکانه ی میبود برای مطالعات عمیق بعدی درمورد زندگی وکارنامه های این مرد بزرگ درتاریخ معاصر کشور.

اما افسوس که تاکنون ماکمتراثری را مطالعه کرده ایم که وقف بررسی مشخص از جوانب مختلف زندگی فکری وعملی آن رهبرگرامی شده باشد. اکثر نوشته هاحاوی بیان عاطفی، مملواز احساسات گرم وکلی گویی بوده است. من همه دلایل انرا دارم وازلحاظ شخصی وعاطفی زندگی من آنطور با زندگی آن بزرگ مرد گره خورده است که شاید بعضی رفقا چنین توقع داشته باشند که من نیز به یک نوشته ی احساسی وعاطفی بپردازم.

البته من به آثار مملواز احساسات وعبارات گرم ارج میگذارم وآنرا جزءلاینفک اقدامات برای تجلیل ازشخصیتهای بزرگ مردمی میشمارم. بدون چنین نوشته هاهرگونه تجلیل به یک اقدام بیروح وخشک وبسیاررسمی مبدل خواهدشد. برعلاوه به احساس رفقای نویسنده سخت احترام میگذارم. لیکن صرفاٌ بانوشته های عاطفی وبیان احساسات نمیتوان تجلیل ازسالگردهای شخصیتهای تاریخی راتکمیل کرد. نسل آینده ضرورت به بررسی مشخص کارکردهای بزرگان تاریخ دارند. این وظیفه پرمسئولیت دربرابرنسل امروزی ومخصوصاٌپیش کسوتان ونزدیکان زنده یاد ببرک کارمل قراردارد.

من فکر میکنم که برای نسلهای حال وآینده ی ما بسیار مفید خواهد بودکه درگام نخست کارنامه ها وجنبه های شخصیت زنده یاد ببرک کارمل درعرصه های ذیل مورد دقت جدی، مطالعات وسیع وبررسی همه جانبه قرار گیرند:

ـ نقش زنده یاد ببرک کارمل دراساسگذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان وطرح اصول مرامی وتشکیلاتی آن، تدوین مرامنامه واساسنامه آن، پیریزی وتحقق عملی مشی استراتیژیک وتاکتیکی حزب؛

ـ طرح اودرباره ی ضرورت ایجاد حزب متعلق به همه ی زحمتکشان کشور؛

ـ معیارهاوشیوه های برخورد دموکراتیک واقناعی اودرزندگی درون حزبی؛

ـ طرحها ونظریات او درباره ی دولت دموکراتیک وملی، ایجاد جبهه ی متحد نیروهای مردم؛

ـ درک زنده یاد ببرک کارمل از ضرورت حل مسأله ی ملی درافغانستان، طرحها وموضعگیری های وی دراین عرصه؛

ـ فعالیتهاوکارنامه های اوبحیث وکیل جسوروبیباک درپارلمان کشوروموضعگیریهایش دردفاع ازمنافع مردم ووطن؛

ـ طرحها وشیوه های عمل اودرعرصه ی دولت سازی ورشد ارگانهای مرکزی ومحلی دولت واداره درافغانستان؛

ـ هنر زنده یاد ببرک کارمل بحیث یک نطاق کم نظیر و توانایی او بحیث یک انسان دارای استدلال نیرومند و دانش وسیع درعلوم تاریخی، فلسفه وسیاست؛

ـ شخصیت استثنایی او بحیث یک انسان انقلابی، ساده، صمیمی، مردم دوست، مهربان، قانع، بااستغنا وبافرهنگ عالی انسانی.

باید یادآورشد که آثارواسناد کافی وفراوان منجمله مقالات وبیانیه های خودش، نوشته های دوستان، فلمهاواسناددولتی وحزبی برای چنین مطالعات وسیع وهمه جانبه وجود دارد. دراین میان بازخوانی مقالات زنده یادببرک کارمل درجراید “خلق”و”پرچم” اهمیت بسزایی دارد.

برعلاوه ضرور میشمارم که دوستان واهل خبره درموارد یگری که صاحب این قلم بنا برعدم حضور درصحنه ی فعال درداخل کشور ویا بنابرعوامل دیگر که سبب دوری ازپروسه ی تصمیم گیری شده بود، برآن وقوف زیاد ندارد، بنویسند وتحلیل کنند.

ازآن موارد میتوان چند موضوع حیاتی سیاسی رانام برد:

ـ موضعگیری دقیق جناح به اصطلاح “پرچمیها”دربرابر قیام ثور؛

ـ نقش زنده یادببرک کارمل درآمدن قوای شوروی؛

ـ سقوط حاکمیت حزب وعلل آن ونقش گروههای درون حزبی درآن.

من یقین دارم که برای نوشته های دوستان دراین مواردضرورت بسیارزیاد وجود دارد. بهتر است نوشت وحقایق را ولو تلخ باشدافشاء کرد، تا زمینه برای دروغپردازی های گونه گون ازبین برده شود. من دراین نبشته ی مختصر میخواهم فقط دوسه موضوع رابصورت شتابنده مطرح نموده وتصورات وخاطرات خود درباره ی انها را بیان دارم. چون درآن مواردمعلوماتی ودرمواردی خاطرات منحصر به فرد دارم.

یکی ازطرحهای بکر وبااهمیت زنده یاد ببرک کارمل درشرایط کشور ما این بود که باالهام از دستآوردهای اندیشه وپراتیک جنبش انقلابی جهانی نظریه ی تشکیل حزب همه ی زحمتکشان را پیش کشید ونظر آنانی را که حزب دموکراتیک خلق افغانستان راصرفاً به حیث پیشآهنگ طبقه ی کارگر

جا میزدند،ردکرد. این موضعگیری زنده یاد ببرک کارمل امروز نیز مبرم است.

اومعتقد بودکه درکشورما هنوز طبقه کارگر بحیث یک طبقه ی مستقل تشکل نیافته است، ازینروبرای تحقق آرمانهای تاریخی مردم درتامین عدالت وبهروزی به یک حزب مبارزهمه ای زحمتکشان که مجهزبا جهان بینی علمی وبرنامه ای علماً تنظیم شده باشد، ضرورت است. چنین حزبی میتواند در راس مبارزات همه زحمتکشان افغانستان قرارگرفته و برای متحدساختن همه خلق بمنظور پیروزی انقلاب ملی ودموکراتیک تلاش نماید. اوطی سلسله مقالاتی زیرعنوان راههاووسایلی که مرام ح.د.خ .ا  رابه پیروزی میرسانید درجریدۀ خلق وبعدآً درمقالات متعدد درجریدهُ پرچم این نظریه راانکشا ف داد. درباره ی نقش زنده یاد ببرک کارمل درطرح وتدوین اسناد اساسی مرامی حزب همگان میدانند. همچنان موقف عمیقاً اصولی اودرهنگام طرح وتصویب اساسنامه ی حزب به شهادت پیشگامان ایجاد حزب دموکراتیک خلق افغانستان روشن وغیرقابل انکاراست. اوازا صول دموکراتیک حیات درون حزبی دفاع سرسخت ومداوم بعمل می آورد. اونه تنها از لحاظ تئوری ونظر دردفاع ازاصول و اساسات دموکراتیک درزندگی درون حزبی بود، بلکه درعمل سخت پابند به این اصول بودو خود نمونه بسیار عالی برخورداقناعی، باحوصله ودموکراتیک دربرابر رفقا شمرده میشد.

اوازهرگونه برخوردتوطئه گرانه وبازیهای اپراتیفی درزندگی حزبی سخت متنفربودوتااخیرزندگی علیه آن مبارزه کرد.

یک مطلب دیگررانیزباید دررابطه با نظرزنده یاد ببرک کارمل درموردحزب یاد آورشوم. زنده یاداو به هیچوجه طرفدار تقدیس نامهاوسمبول ها نبود. او نامها وسمبول هاراصرف وسیله ی شناخت و معرفی وشکل تبارز ماهیت ومحتوی میدانست ومعتقد بود که باگذشت زمان وبنابرضرورتهای مبارزه نامها وسمبول ها قابل تغییر اند. چنانچه بعد ازانشعاب درحزب دموکراتیک خلق افغانستان وبالا گرفتن دعوی برسرنام حزب بین جناحهای به اصطلاح “خلقی”و”پرچمی” پسوند زحمتکشان رابرای حزب انتخاب کرد. استدلال زنده یاد ببرک کارمل این بود که اگر روزی قانون احزاب نافذ شود ومانتوانیم حزب خودرابنابرهمین دعوی بالای نام بحیث حزب دموکراتیک خلق ثبت کنیم، اینکاررازیر نام حزب زحمتکشان خواهیم کرد. تاآنوقت مردم کشور بااین پسوند آشنایی کامل خواهند داشت.

اوکارانقلابی ومردمی رابحیث یک پروسه ی طولانی وبهم مرتبط ودارای محتوی درونی واحد، بحیث حرکت منظم، پلان شده واصولی مبتنی برتحلیل مشخص وبادرنظرداشت همه جوانب میدانست. سخت مخالف آنانی بود که مبارزه سیاسی را بمثابه حرکات ،ژستهاواعما ل لحظه ی ،مطابق با منفعت روز وبدون پیوند ارگانیک با استراتیژی واهداف اساسی مردم وباشیوه های پراگماتیک ،غیر اصولی و معامله گرانه پیش میبردند.

زنده یاد ببرک کارمل طرفدارسرسخت مرزبندی های مشخص واهداف روشن واصولی درهرگونه همکاری، همسوئی، اتحادووحدت بین نیروها وسازمانهای مختلف بود. او عقیده داشت که عدم تعقیب یک مشی اصولی وروشن دراین مسایل سبب گمراهی صفوف وتوده ها ی مردم وضیاع وقت دربحث های طولانی ومضر میگردد. اومعتقدبود یک حزب پراگنده، متشکل ازفراکسیونهاوگروههای گونه گون با عقاید وپلاتفرمهای مختلف ومصروف دراختلافات عقیدتی وسیاسی وسلیقه ای نمیتواند ازعهده ی وظیفه ی سترگ مبارزه بخاطر آرمانهای مردم بدرآید.

او،حزب سیاسی رافقط یک وسیله برای مبارزه میدانست. لیکن آنرابحیث وسیله اساسی برای نیل به اهداف استراتژیک وطولانی مبارزه میپنداشت ونه وسیله ی دستیابی به اهداف تاکتیکی وکوتاه مدت. اواشتراک اندیشه واهداف استراتیژیک وپیروی ازاصول اساسی حیات سازمانی رااساسی ترین مبانی حفظ وحدت پایدار احزاب میدانست. ایجاد ائتلافها،اتحادها وجبهه هاراوسایل مهم برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت وتاکتیکی می شمرد. زندگی نشان میدهد که این برخورد زنده یاد ببرک کارمل نه تنها اصولی ومهم برای آن دوران بود، بلکه امروز نیز بسیار مبرم ورهنما میباشد.

یکی ازمسایل بسیار مهم وحیاتی برای کشورمسئله ی ساختمان دولتی اعم ازایجاد ارگانهای مرکزی ومحلی آنست.

زنده یاد ببرک کارمل معتقد بود که بادرنظرداشت اینکه افغانستان یک کشور کثیر الملله است، پادشاهی ویا اشکال مماثل آن یعنی جمهوری با اختیارات غیرمحدود رئیس جمهورحلال مشکلات کشور نیست.

او معتقد بود که درشرایط حاضر کشور فدرالیزم نیز پاسخگوی نیازمندیهای کشور نیست. (!)

ازینرو ازهمان آغاز ریاست دسته جمعی دولت دروجود هئیت رئیسه ای شورای انقلابی وبعدها طی تیزس های دهگانه تقویت هرچه بیشتر ارگانهای محلی را مطرح ساخت. اومعتقد بود که ساختمان اتنیک افغانستان ورشد خود آگاهی خلق های کشور اشکال نوین رهبری دولتی رامیخواهد. چنانچه ازهمان آغاز مخالف صلاحیتهای غیر محدود رئیس دولت درکشور بود، گرچه خودش درراٌس آن قرارداشت. او معتقد بود که یک نوع اجماع اقوام وملیتهای کشور دریک راًس دولت که بطور جمعی رهبری شود، ممکن است.

[نظر فرزان صاحب در مورد فدراليزم، با انديشه های گهربار زنده ياد ببرک کارمل در تضاد ديده می شود. زيرا رفيق کارمل نظام فدرالی را درنشريه حزب ما "طرح پيشنهادی برای تدوين قانون اساسی افغانستان" ، در دوران حاکميت سردار محمد داوود تنظيم نمود و آن طرح در سراسر کشور پخش گرديد، که در واکنش با آن رفيق شوريده درهنگام انتقال آن طرح به هرات درشهرکندهار بازداشت و سپس در يک دادگاه داوود شاهی(!) به پنج سال زندان محکوم گرديد.

چنانچه سلطان علی کشتمند دراين مورد اين طرح می نويسد:" طرح اصلی پيشنهادی حزب ما (پرچمیها) برای تدوين قانون اساسی، مبتنی بود برسيستم پارلمانی و حکومت فدرالی (ص 271 يادداشتهای سياسی...)

در دوران حاکميت ح. د. خ. ا نيز تشکيل زون های منطقه ای نخستين سنگپايه نظام وحکومت فدرال درافغانستان آن روزگاربود وهم اکنون نيز اهميت آن نسبت به گذشته برجسته ترشده است. سپيده دم]  

اوبه قدرت وحکومت دلبستگی نداشت، بلکه زیادتربر مسئله ی رهبری معنوی حزب فکرمیکرد. حتی درسال ۱۳۶۴ به این نتیجه رسید که به تدریج وظایف دولتی وحزبی خودرابه نسل جوانتر رهبران حزبی انتقال دهد. این تصمیم وقتی قوت گرفت که برای زنده یادببرک کارمل روشن شد که با موجودیت گرباچف دررهبری شوروی ونقش انکشور در کمک به افغانستان امکاناتش دررهبری کشورو پیشبردموفقانه ی سیاستهایش بسیارمحدود میگردد.او عقیده داشت که چنین انتقال باید با آرامی، با حفظ توارث درسیاستهای حزب وبشکل آگاهانه صورت گیرد. باید یاد آور شد که نخستین کاندید اوبرای این کاردوکتور نجیب الله ی شهید بود.

لیکن اینکه چرا کناررفتن زنده یادببرک کارمل ازمقام منشی عمومی حزب طی پلینوم هژده کمیته ی مرکزی سبب بحران عمیق درحزب ودولت، مقاومت اکثریت قاطع اعضای حزب ما وانقطاب شدید دربین صفوف ورهبری حزب شد، مسئله ی جداست و مربوط به پلانهای اتحادشوروی وبرخورد مغرورانه، جفاکارانه وعهدشکنانه ی جا نشین او میگردد.

ماههاقبل ازپلنوم هژدهم کمیته ی مرکزی حزب اجنتوری اتحادشوروی به اشاره ی مستقیم گرباچف ودارودسته اش بمنظور ایجاد تقابل درداخل حزب به تحریکات آغازکردند. دراین فتنه انگیزی ویکتورپتروویچ پولیانیچکوکه بحیث سرمشاورکمیته مرکزی حزب کارمیکردوفکرت احمدجانوویچ تابییف سفیراتحادشوروی درافغانستان نقش اساسی داشتند. عمده ترین وظیفه ی این دوشخص درتقابل وتصادم قراردادن زنده یادببرک کارمل باسایر اعضای رهبری حزب بود. باید اذعان داشت درآن مرحله عده ی زیادی به شکلی ازاشکال قربانی این توطئه هاوبازی های اوپراتیفی گردیدند وبالاخره حزب ووطن ما خساره بسیارگرانی رابخاطر همین بازی ها متحمل شدند.

باید یادآورشوم که من شخصاً دراوائل ماه نوامبر ۱۹۸۵ مطابق اواسط قوس ۱۳۶۴ متوجه آن شدم که مقامات رهبری شوروی پلانهایی در برانداختن زنده یادببرک کارمل دارند. من ضمن صحبتی با یوری لوفوویچ کوزنتس سر مشاور انستیتوت علوم اجتماعی درجریان دعوت شامی به مناسبت سالگرد انقلاب کبیر اکتوبردرسفارت اتحادشوروی متوجه این مسئله شدم. اینکه زنده یادببرک کارمل قبل ازآن تا چه حد ازاین پلانها آگاهی داشت، برایم روشن نیست.

یوری کوزنتس که شخص بسیارباصلاحیت ودارای دانش وسیع بود، متخصص برانداختن وتعویض رهبران دراحزاب کوچک به اصطلاح “برادر” شمرده میشد. او قبل ازآن درجمهوری دموکراتیک مردم یمن درپروسه ی برانداختن فتاح اسمعیل رهبر محبوب حزب ودولت دریمن وتعویض اوبا شخصیت مشکوکی چون علی ناصرمحمدوتبعید فتاح اسمعیل به مسکو نقش کلیدی ایفاء نموده بود. وقتی من درصحبت با اومتوجه هدف رهبری اتحادشوروی شدم،برایم روشن گردید که گرباچف همه تلاش راخواهد نمود که درپلان خود کامیاب شودوتعهدات خود به رئیس جمهورایالات متحده امریکا را درمورد افغانستان بمنصه اجرا بگذارد. قبل براین البته همان حادثه ی معروف ضمن ملاقات هئیت های حزبی ودولتی دوکشوردراواخرتابستان 1364 رخ داده بود که درآن گرباچف به طرفداری ازمارشا ل ساکالوف وزیردفاع شوروی دربرابر ببرک کارمل قرارگرفت.

ماازدشواریهائیکه رهبری شوروی با سیاستهای مستقل فیدل کاسترو داشت، بخوبی آگاه بودیم ویقین داشتیم آنان اجازه ی بپا خاستن شخصیت دیگری ازاین ردیف را نمیدهند. لیکن فکر نمیکردیم که باآن شکل وباوقاحت کامل عمل کنند.

بجاست ازدو رویداد دیگرنیزکه موجب ایجادشک وتردیدبیشترنسبت به نیات واقعی رهبری شوروی گردید،یادآورشوم. یکی ازاین حوادث عکس العمل بیمورد، گستاخانه وبرخلاف نورمهای معمول سفیر اتحادشوروی درکابل دریکی از جلسات مشترک برای بررسی اوضاع نظامی وسیاسی کشور درمقر شورای انقلابی دراوایل زمستان سال 1364 بود. دراین جلسه زنده یاد ببرک کارمل ضمن صحبتی طبق معمول جنبه های منفی ومثبت کار ارگانهای نظامی وامنیتی رابه بررسی گرفت و انتقاداتی را متوجه شیوه کاراین ارگانها نمود. بجای آنکه روسای این ارگانها عکس العملی ازخود نشان دهندو پاسخی دربرابر انتقاد ارائه کنند، آقای تابییف به دفاع ازآنان پرداخت وانتقادها رابیمورد شمرد که طبعاً بابرخورد وعکس العمل بسیار شدید زنده یادببرک کارمل مواجه شد. ازاین حادثه چنین برداشت گردید که مقامات شوروی قصداً میخواهند مسئولین ارگانهای امنیتی ونظامی را دربرابر زنده یاد کارمل برانگیخته وقراردهند.

این رویدادوبرخی اعما ل دیگرسفیراتحادشوروی موجب نارضایتی شدید زنده یادببرک کارمل گردید. بالاخره کاربجایی کشید که او تقاضای فراخواندن وختم وظیفه سفیر مذکوررامطرح ساخت. تفصیل این قضیه بسیار طولانی است. ازینرو درمقاله ی حاضر فقط به یادآوری این مطلب اکتفا میکنم که این تقاضای زنده یادببرک کارمل موجب خشم شدید مقامات شوروی گردید.

رویداد دوم که دراواخر ماه دلوواوایل ماه حوت ۱۳۶۴ درجریان جلسات کنگره ی حزب کمونیست اتحادشوروی اتفاق افتاد، ملاقات مخفیانه ی دوکتور نجیب الله با میخائیل گرباچف بود.

دریکی ازاین روزهای برگزاری کنگره ی مذکور درضمن صرف صبحانه قبل ازآنکه رهسپارمحل مربوط شویم، متوجه شدیم که سرمشاور شوروی وزارت امنیت دولتی که تایکروزقبل ازآن درکابل بود، ودرغیاب دوکتور نجیب از امورمهم در آن وزارت وارسی میکرد (دوکتور شهید جزء هئیت افغانی درکنگره بود) بطور غیر منتظره همراه با دیگران بدور میزحاضر است وصبحانه صرف میکند. دربرابر سوال زنده یاد ببرک کارمل که چرا وظایف درکابل رابدون اطلاع وبصورت غیر مترقبه ترک کرده است، اظهارداشت که معضلات با نظامیان ومخصوصاً بانظامیان شوروی هرچه بیشتر میگردد. ازینرو تصمیم گرفتند که درموجودیت دوکتور نجیب ملاقاتی با مارشال ساکالوف وزیر دفاع شوروی بعمل آورند تا معضلات موجود را رفع نمایند. دوکتورنجیب الله اجازه خواست که درآن روز به جلسه کنگره نرود ودرعوض همراه با سرمشاورش به دیدار مارشال ساکالوف بروند. زنده یاد ببرک کارمل درحالیکه ازچنین تغییرغیرمترقبه وبدون آگاهی قبل درپلان کار منشی حزب برآشفته معلوم میشد به وی اجازه داد. بعداً معلوم شد که دوکتور نجیب به دیدار گرباچف درقفا وخفا از منشی عمومی حزب خود رفته بود. این ملاقات گویا بنابر اشتباه مقامات شوروی افشاء گردید. شاید این هم جزء پلان بوده باشد.

قبلاً اشاره نمودم که زنده یاد ببرک کارمل علاقه ای به حفظ مقامات رسمی نداشت وحاضر بود درصورت تعهد مقامات شوروی ورهبری جدید حزب به تعقیب مشی مبتنی برادامه ی اصلاحات دموکراتیک وایجاد فضای مصالحه ی واقعی وبدون بازی های اوپراتیفی ازقدرت کناررود. حتی برای این کارطرحی را مد نظر داشت. هم زنده یاد ببرک کارمل و هم نزدیکان او که درجریان حوادث بودند زیادترین تلاش را کردند که این پروسه واین تغییرات بدون دردسروبدون تشنج برای حزب و دولت افغانستان درعمل پیاده شود.

قراراین بود که پروسه ی مذکور دردومرحله انجام یابد. درمرحله ی اول بعد ازبرگزاری سالگردقیام 7ثوردر سال 1365زنده یادببرک کارمل بنابردعوت ایرش هونیکر منشی عمومی حزب سوسیالیست متحده ی کارگری آلمان عازم آلمان دموکراتیک گردد. این سفرباید تحت عنوان معاینات صحی وتداوی درآن کشور رخ میدادوچندماه رادربرمیگرفت.

اصل قضیه اینست که اکثریت رهبران کشورهای سوسیالیستی آنوقت مخصوصاً رهبران آلمان دموکراتیک، چکوسلواکیا وپولند مخالف طرح گرباچف برای کناررفتن زنده یاد ببرک کارمل بودند وپیشنهاد هونیکر برای نجات زندگی وکمک به آن بزرگمرد طرح گردید، چون اومیدانست که گرباچف برای تعمیل طرح خود تا سرحد محوفزیکی پیش خواهد رفت.

بنابرطرح اولیه درمدت غیابت منشی عمومی کمیته مرکزی باید دوکتور نجیب الله که عملاً وظیفه ی منشی دوم را داشت فرصت مییافت که بحیث رهبر عملی حزب ودولت کارهاراپیش بردواتوریته خود را بوکالت اززنده یادببرک کارمل تقویت بخشد. قراراین بود که بعدازمراجعت زنده یاد ببرک کارمل بوطن دراواسط سا ل 1365 پلینوم کمیته ی مرکزی دایر گردد و دوکتور نجیب الله ازجانب ببرک کارمل فقیدبحیث منشی عمومی پیشنهادگردد.

اما، درآستانه ی پلینوم هفده ی کمیته مرکزی حزب که دراوایل حمل 1365 دایرگردید، رهبری اتحادشوروی از زنده یاد ببرک کارمل دعوت بعمل آورد که برای مشوره های عاجل به مسکو سفرنماید وضمناً به معاینات صحی که گویا بنا بر نظر دوکتوران ضروربود، بپردازد. این وضع شک وتردید درمورد اهداف رهبری شوروی را افزایش بخشید. اما بهر ترتیب یکروز بعدازپلینوم هفدهم کمیته ی مرکزی او عازم مسکو شد.

درشام روز قبل از سفرزنده یادد ببرک کارمل به مسکوسیلینکین مشاور شعبه ی روابط بین المللی حزب بدیدنش آمد. بعد ازرفتن او طبق معمول برای بررسی امور آنروز واخذ هدایات برای روز بعد نزداو رفتم. دیدم بسیار عصبانی بود و از توطئه ی بعضی افراد دررهبری حزب صحبت میکرد. او مشخص نساخت که کی رادرنظردارد، فقط گفت که بعد ا ز بازگشت مسئله را روشن خواهد ساخت. یعنی اینکه او هنوز هم به بازگشت باعافیت می اندیشید.

درجریان جلسه ی بزرگ فعالین حزبی وکارمندان عالی رتبه ی دولتی که برای تحقق تصامیم پلینوم هفدهم یکروز بعد ازعزیمت ببرک کارمل فقید درقصر دلکشای مقرشورای انقلابی دایر شد، متوجه شدم که رهبری شوروی وبعضی عناصردرداخل رهبری حزب ما برای تعویض هرچه زودترزنده یاد ببرک کارمل عجله دارند. تاکتیک شوروی ها این بود که تا آنوقت کاندید اصلی خود را افشاء نساخته بودند، بلکه به چند نفر ازاعضای رهبری اشاراتی نموده بودند. برعلاوه ازصحبتهای مشاورین شوروی متوجه شدم که این تغییرات بزودی رخ خواهد داد.

عده ای ازرفقا عقیده داشتند که میتوان ازطریق صحبت با دوکتور نجیب الله جلونتایج فاجعه بار راگرفت. لیکن مراجعه به شهید دوکتورنجیب نه تنها دردی را دوا نکرد،بلکه بردردهاافزود.

بتاریخ پنجم ثور 1365 دریک جلسه به اشتراک عده ای ازاعضای رهبری حزب ومشاورین عالی رتبه ی شوروی روز آغاز عملیات برای برانداختن زنده یاد ببرک کارمل تعیین گردید. بنابرتصمیم همین جلسه قرارشد درروز هفت ثور ازحمل فوتوهای زنده یاد ببرک کارمل در ضمن مارشها وتظاهرات کارگران وزحمتکشان شهر کابل جلوگیری بعمل آید. این کارسیاه بعهده ی کمیته ی حزبی شهر کابل گذاشته شد.

برای آنانی که عقیده داشتند همه تغییرات برمبنای تفاهم وبادرنظرداشت مصالح علیای کشور وحزب رخ خواهدداد، این چرخش حوادث بسیار غیرقابل انتظار وشوک دهنده بود. برای ما روشن گردید که مقامات شوروی درتفاهم با عده ای از افراددررهبری حزب تصمیم گرفته اند که تغییرات دررهبری حزب درنخستین روزها بعد ازبرگزاری مراسم ثور و در عدم موجودیت زنده یاد ببرک کارمل رخ دهد. برای دوستان زنده یاد ببرک کارمل که براراده ی اکثریت اعضای حزب اتکاءداشتنداین وضع غیر قابل تحمل بود. ازینرو تصمیم اتخاذ شدکه قبل ازهمه دربرابر تصمیم انجام تغییرات درعدم موجودیت زنده یاد ببرک کارمل مقاومت صورت گیرد ونخستین مطالبه بازگشت باعافیت اوبه کشور باشد.

بنابراین اعتراض بسیارشدید وپشتیبانی عظیم رفقای حزبی ماجرائت یافتیم که رودررو وبا قوت دربرابرمقامات شوروی بایستیم واخطاردهیم که حاضر نیستیم هیچگونه تغییرات درسطح رهبری را بدون موجودیت زنده یاد ببرک کارمل در داخل کشور بپذیریم. مخصوصاً اعتراضات رفقا درصفوف قوای مسلح وایجاد فشار ازطریق نظامی بسیار موثرثابت شد. درنتیجه ی بسیج بسیاروسیع ومقاومت همگانی شوروی مجبورگردید با مراجعت زنده یاد ببرک کارمل موافقت کند. امادرفردای مراجعت او عملاً یک کودتای نظامی رخ داد. تفصیل همه ی این وقایع ازحوصله ی این نوشته بیرون است.

لیکن شاید این سوال درذهن خواننده ایجادشده باشد که شورویها چه ضرورتی داشتند که دست به کودتا بزنند درحالیکه خود زنده یاد ببرک کارمل حاضربود ازقدرت کناربرود. عین سوال برای مدت طولانی ذهن عده ی زیادی ازرفقا منجمله ذهن خودمرا آزار میداد. بالاخره پاسخ سوال رابعدازسپری شدن یک مدت ومشاهده ی اعمال بیشتر رهبری شوروی دریافتم.

واقعیت این بود که اتحادشوروی وشهید دوکتورنجیب الله میخواستند برای دادن اطمینان به ایالات متحده ی امریکا، اروپای غربی، پاکستان ومجاهدین چنین وانمودسازند که باتمام سیاستهای دوران زنده یادببرک کارمل وبا تیم کاری ونفوذ او درحزب ودولت تصفیه ی حساب بعمل آمده ویک سیاست کاملاً جدید روی دست گرفته شده است. بهمین منظور از تهدید، تخویف، زندانی ساختن وعزل علاقمندان زنده یاد ببرک کارمل استفاده کردند. حتی دوکتور نجیب الله تا آنجا پیشرفت که شام هفت ثور به مقر شورای انقلابی رفته و اعضای خانواده ی زنده یاد ببرک کارمل رادرعدم موجودیت خوداو به زندانی ساختن وتبعید ازکشور تهدیدکرد. درآنوقت این عمل که یک ناسپاسی وناجوانمردی آشکاربود، آتش خشم دوستان وهواداران نزدیک زنده یاد ببرک کارمل برافروخت.
آنچه بعد از آن وطی پلینوم هژدهم حزب رخ داد، برای تعداد زیادی از اعضای حزب و هموطنان روشن است. فقط بحیث نتیجه گیری باید بگویم که این رویدادها ضربات سهمگین وجبران ناپذیر رابروحدت حزب وپیکر سازما نی آن وارد کرد. اکنون برمبنای تجربه ی اندوخته شده طی سالهای متمادی به این نتیجه میرسم که این هم جزء مهم پلانهای شوروی بود؛ زیرا درصورت وحدت ویکپارچگی حزب دیگر ممکن نبود که گرباچف سیاستهای خودرابه آن آسانی تطبیق کند. اوضرورت داشت که حزب راتضعیف وقدرت عمل مستقل وابتکار رااز آن سلب کند.

دراین روزها یک واقعیت دیگر تجلی هرچه بیشتر مییابد. باگشت زمان غبار افتراآت وکینه توزی های دشمنان وحریفان سیاسی فروکش میکند وازپس آن سیمای شفاف وچهره ی انسانی این مرد بزرگ، باتقوا، وطنپرست، انسان دوست ومبارزانقلابی هرچه بیشتر وبیشتر نمایان میگردد. به این مناسبت بموقع میدانم که بگویم، ببرک کارمل یک انسان بود و باید باتمام جوانب انسانی شخصیتش مورد احترام قرارگیرد وبه نسلهای آینده شناسانده شود. هرگونه اسطوره سازی وافسانه پردازی پیرامون شخصیت وی سیمای واقعی انسانی اورا پنهان نموده و خد شه دار میسازد.

(محمد انور فرزام)

3 ـ خاطرات و دیدگاهِ مستقل و شخصی در رابطه با شخصیت گرانقدر زنده یاد ببرک کارمل

وظیفه خود میدانم تا خاطرات و دیدگاهِ مستقل و شخصی خود را در رابطه با شخصیت گرانقدر

زنده یاد ببرک کارمل ، خدمت شما خواننده های محترم تقدیم بدارم.
انسانهایی که خود را وقف جامعه انسانی برای تربیت و پرورش افراد سالم جامعه نمایند جاودانه میشوند؛ نبود فزیکی چنین انسانها نقطۀ پایانِ نیست، بلکه نبودِ چنین انسانها سرآغاز یک رستاخیزی بزرگِ دیگر و نجات بخش میگردد؛ زیرا انسانهای با اندیشه وهدفمند را پرورش میدهند و جامعه را بسوی روشنگری و روشن اندیشی هدایت مینمایند. با گذشت زمان کامیابی، نفوذ و اقتدار نیکخواهی‌ انسان متفکر و دارای اندیشه انسانی عظیمتر میگردد.

 ببرک کارمل یکی از این تبار مردان تاریخ است. کارمل روز  بروز در چشم اهل دل و در متن تاریخ ما برجسته تر و درخشان تر می گردد.
بمنظورادای دَین میخواهم چشمدید و برداشتهای خود را در رابطه با برخورد اجتماعی و دیدگاه های کارمل صاحب که در حافظه ام حک شده است برای شما خواننده ها بازگو نمایم، مطمئنن یادداشت زیر شمه ای از سجایا و دیدگاه های آن بزرگمرد تاریخ است.

از سال 1992 که در ولایت بلخ زنده گی میکردم، گاه گاهی به شهرک مرزی حیرتان میرفتم، جناب کارمل صاحب هم مانند من و ده ها هزار شهروند کشور ما جزئی از بیجا شده گانِ شهر کابل بود، بارها نزد زنده یاد کارمل صاحب در محل اقامت شان رفته ام؛ در آنجا از حالت صحی اش آگاهی یافتم. از نظر مسلکی چون مریضی اش به بخش جراحی ارتباط میگرفت و در مورد مریضی اش با خود جناب کارمل صاحب صحبت نمودم، با اعتمادیکه همه بالای من داشتند، وظیفه گرفتم که داکتر معالج کارمل بزرگوار باشم.
درمورد مریضی اش چیزی زیاد نمیخواهم بگویم، صرف یادآوری میکنم که مشکل در سیستم بولی و هم تغيیرات در وظایف جگرش موجود بود.
من روزها نزدش میرفتم و سیر مریضی اش را تحت نظر داشتم، این کار را بخاطر دو موضوع میکردم ؛ یکی اینکه داکتر معالجش بودم و همه چپن سفیدان به سوگندنامه هیپوکرات صادق اند که بمریض بموقع کمک نموده و برای صحتش مفید واقع شوند؛ دوم اینکه من اعتقادی که به شخص رفیق کارمل داشتم خودرا بالاتر از آنچه که وظیفه ام بود مؤظف میدانستم تا بتوانم خدمات بیشترِ طبی را برایش انجام بدهم.

 زمانبندی صحبتهایش را مشترکن تنظیم میکردیم، مداخلات جراحی که اشد ضرورت بود اجرا میگردید؛ با دوکتوران و متخصصینِ همین رشته ارتباط تأمین نموده مشوره های لازم میگرفتم و مشترکن با آنها جناب کارمل صاحب را تحت بررسی صحی و معاینات طبی قرار میدادیم تا بتوانیم خدمات طبی هرچه بیشتر را برایش انجام بدهیم.
در جریان همین مدت من شاهد بودم که شهروندان ما از ولایات مختلف، جوقه جوقه بدیدن رفیق کارمل می آمدند، این رفیق گرانقدر ما  با وجود مریضی جانکاهی که داشت همه مراجعین را با پیشانی گشاده و محبت می پذیرفت و به هیچ کس جواب رد نمیداد. علمای دینی که مراجعه مینمودند صرف نظر از اینکه از کدام مذهب و یا فرقه است با صمیمیت و محبت همه ی آنها را به آغوش میگرفت و برخورد  یکسان با همه آنها داشت. شخصی بنام مولوی کلدار که موهای سر و ریش او کاملن سفید شده بود و یکی از متنفدین محلی بود حد اقل هفته یکبار نزد زنده یاد کارمل صاحب میامد و باهم صحبت میکردند.
دانشمندان، استادان، محصلین، کارمندان دولتی، کسبه کاران، کارگران، دهاقین، بیجاشده ها،مهاجران، …. گروپ گروپ میآمدند و کارمل عزیز با همه ی این کته گوریها با درنظرداشت تخصص، امکانات و رسالت شان برای شگوفایی کشور صحبتهای رهنمودی و استقامت دهنده میکرد.

 رفیق کارمل در وجود هر افغان، یک شهروندِ دارای شخصیت، تاریخ و ظرفیت های خودش را میدید صرف نظر از اینکه او به کدام قوم، منطقه، مذهب و یا فرقه تعلق دارد. د ر طی همین مدتیکه خودم شاهد صحبتهای رفیق کارمل بودم اعتقادات رفیق کارمل برایم قابل فهمتر و واضحتر شد.

اومیخواست که یک حزب سراسری واحد، ترقیخواه، دموکرات، عدالت پسند، وطندوست و متعهد به مجموع سنن، عنعنات پسندیده، آرمانها و آرزوهای زحمتکشان کشور داشته باشیم.
رفقا و دوستان عزیز!
با سپری شدن زمان وضع صحی رئیس جمهور اسبق کشور، این شخصیت بزرگوار در تاریخ، خرابتر شده میرفت که ناشی از عدم دسترسی ما به تجهیزات، ادویه و شفاخانه مجهز بود.

بنابران ما مجبور شدیم تا جهت ادامه تداوی جناب کارمل صاحب را به ماسکو انتقال دهیم.
کارمل عزیز هیچگاهی نمیخواست تا از کشورخارج شود، او میگفت: « من هیچ امتیازی بالاتر از یک شهروند عادی کشورم ندارم، آنها که دراین کشور با این وضع زنده گی میکنند من هم میخواهم در کشورم بمانم و از همین امکانات مستفید شوم، نه بیشتر».
لحظات آخری که از شهرک حیرتان بطرف ترمز شهرک مرزی اوزبکستان حرکت میکردیم، در هنگام خدا حافظی طفل کوچکی که در حدود چهار سال داشت نزد کارمل صاحب آمد.

 رفیقِ عزیز ما با وجود ناتوانی جسمی که داشت این طفلک را در اغوش خود گرفت، طفل پرسان کرد: « بابه جان کجا میروی؟»، کارمل صاحب فرمود: « برای چند روز میروم و زود دوباره بر میگردم ». او امیدواری داشت که دوباره به کشور بر میگردد (در دی وی دی سفر رفیق کارمل میتوانید این صحنه را مشاهده کنید) .
من بعد از گذشت سه ماه، از کشور به شفاخانه ایکه رفیق کارمل در آنجا بستربود رفتم. جناب کارمل صاحب بمجرد دیدن من بعد از احوالپرسی فرمود که: « تداوی ام ختم شده است و مرا دوباره به کشورم ببر که به همان طفلک وعده داده ام که زود برمیگردم، چهره اطفال وطنم از مقابل چشمانم دور نمیشوند ».
من منحیث کسیکه تا این حد با رفیق کارمل عزیز نزدیکی حاصل نموده بودم او را یک انسانِ با اراده، آرمانگرا، صادق به وحدت ملی، صادق به وطنپرستی، دور از تفرقه و سمت گرایی، دور از تعلقات محلی، منطقوی، زبانی و فرهنگی یافتم.
از رفیق کارمل یاد گرفتم که: « یک مضمونِ واحد مارا باهم پیوند میدهد، این مضمونِ واحد عبارت از تجدد گرایی، دادخواهی و عدالت پسندی است؛ این مضمون انسانی، این روح تجدد خواهی و ایثار مارا به هدف، نیاز و آرمانهای همه زحمتکشان میرساند».
او میگفت: « ما تعهد داده ایم تا همه ی ما و شما مشترکن افغانستان نوین را آباد میسازیم، شما شهروندان افغانستان عزیز ما، این وظیفه را با مساعی مشترک تان و بشکل دسته جمعی به سر برسانید و این روحیه را با صداقت، پاکی و امانت داری به نسلهای بعدی انتقال دهید و این کشور آزاده گان را شگوفان سازید ».
وی خواهان تحولات گسترده فرهنگی بر اساس استفاده از تمامِ دستاورد های علمی و تخنیکی و تمدن بشری بود.
این، چهره ی واقعی یک رهبر است که من به مثابه یک داکتر که در خدمت ایشان بودم و صادقانه توضیح کردم.
رهبر واقعی زحمتکشان کشور مارا باید شناخت و دیدگاه ها و شیوه های کرداری وی را در روشنايي واقعیتهای زنده گی مورد ارزیابی و استفاده قرار داد.
برای تحقق یافتن ارمانهای زنده نام ببرک کارمل، این تفکر ماندگار و جاودانه، مبارزۀ صادقانه و پیکارعادلانه  خود را ادامه خواهیم داد.
اين زنده گی در گذر و ناپايدار، برای انسانها بسیارعزيز است و هر کسي آن را به سادگي مصرف نميکند؛ ولي ببرک کارمل از زمره ی آن سرشته هایي از انسانيت بود که زندگي خود را سراسر در گرو وطن و زحمتکشان آن گذاشت. همچنان، این وطن مرد پرور و حق شناس او را تا پهنا ها و تا بلندیهای زندگي گرامي دارد و خواهد داشت.
ببرک کارمل يار کارگر و دهقان و همه زحمتکشان، دلسوز و مددگار مردم، رهبر روشن ضمير يک کشور بود؛ سخنرانِ آتشين، رهبر آگاهِ آينده نگر، سياستگذارِ هوشمند و انسانِ آراسته به فضایل والای انساني.
ببرک کارمل ميراث بزرگي از تاريخ معاصر کشور ما برای همه ترقي خواهان وعدالت پسندان است.

مرد نميرد به مرگ ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاويد شد ، مردنش آسان كجاست؟

(دوکتور نثار احمد صدیقی)

 

4 ـ خصوصیات عالی انسانی ومعنوی زنده یاد ببرک کارمل

روان پاگ بزرگ مرد تاریخ معاصر مردم ووطن ما، زنده یاد ببرک «کارمل»فقید این دژ استوار دادخواهی،این مبارز شجاع وجسور آرمانهای والای استقلال،آزادی،صلح وعدالت اجتماعی شاد، کاکرد ها وحماسه های همیشه جاودان شان گرامی ومشعل تابان مکتب بزرگ انسانی ومعنوی شان فروزان تر باد!

زنده یاد ببرک «کارمل »یکی ازنادر رهبران جنبش دادخواهی ونهضت دموکراتیک کشور به حساب می آید که تمامی زندگی آگاهانه وپربار خودرا صرف حمایت ودفاع قاطع ازمنافع و آرمانهای والای زحمتکشان نموده وبخاطر دستبیابی به آن با قبول تهدید وتخویف ،شکنجه وزندان، سبکدوشی وتبعید برای یک لحظه هم دربرابرستمگران و مستبدین ،مرتجعین وتوطئه گران داخلی وقدرت های سیطره جوی منطقوی و استعمار وامپریالیزم جهانخوار کرنش ننموده وسر تعظیم فرود نیاورد.

او که یکی از بنیان گذاران ح.د.خ.ا.،این گردان رزمی وپرچمدار طبقه کارگر وهمه زحمتکشان بحساب می آید بارهبری داهیانه و خردمندانه شان توانست آنرابه یکی از سازمان یافته ترین و نیرومندترین احزاب منطقوی مبدل سازد.

درمبارزات درون حزبی دشمن سرسخت وآشتی ناپذیر هرگونه انحراف چپ وراست،تسلیم طلبی، شونیزم ،ناسیونالیزم،محفل بازی وفرکسیونیزم ،توطئه گری،کیش شخصیت وسوء استفاده ازصلاحیت وقدرت…بشمار میرود.

زنده یاد «کارمل» دارنده خصوصیات عالی انسانی ومعنوی چون محبت ،مهربانی ودلسوزی ،قاطعیت ، ساده پسندی وعدم علاقه به زندگی مجلل ومال ومنال دنیا؛ حمایت از دارایی عامه و…بودند.

ببرک «کامل»وقتی 8 سال تمام بحیث نماینده منتخب شهریان کابل درپارلمان وقت مسؤولیت داشتند نیمی از معاش ماهوار خودرابه حساب مالی حزب انتقال داده ودردوره وظایف بزرگ دولتی اش  بحیث زعامت دولت هرگز در جدول معاش ماهوار امضاء نگذاشته وآنرا نه پذیرفت.
ایشان حتا صاحب یک متر مربع ملکیت غیر منقول نبوده وحساب بانکی نداشته است.

 از«کارمل»فقید به جز از یک مکتب بزرگ معنوی وانسانی هیچ چیزی ازمتاع دنیا به میراث نمانده است.

(رفیق حریف «حریف»)

مقالات مرتبط

...

جایگاه عالی زنده یاد ببرک کارمل در بلندای تاریخ مردم افغانستان ورهبران سده ی بیستم جهان، شکوه جاودان... ادامه

...

ستاره ای که در سپیده دم ۱۹۲۹ ترسایی در آسمان جنبش ترقیخواهی افغانستان درخشید و در پرتو تابشهای ناب و... ادامه

...

داکترمصطفی دانش بیش ازده بار مصاحبه با روانشاد ببرک کارمل انجام داده است. شما در این مصاحبه امروز بع... ادامه

...

نیمه ی اول قرن بیستم مصادف است با طلوع خورشیدی که با نام وهویت تاریخی زنده یاد ببرک کارمل درسپیده دم... ادامه

...

درباره نقش شخصیت، پیشینۀ کار زنده گی ومبارزۀ زنده یاد ببرک کارمل همه صفوف وکادرها ومردم افغانستان، د... ادامه

...

ببرک"کارمل" یکی از دولتمردان استثنایی تاریخ نوین افغانستان بود،هیچ شاه،امیر ورئیس جمهور در رشد فرهنگ... ادامه

...

شخصیت گرامی زنده یاد ببرک کارمل بسیار بزرگتر از آنست که وصف آن در قلم بیان بگنجد؛ باآنکه نظریات و نگ... ادامه

...

من بیش‌ترین رنج ها را در دورانِ حاکمیت و رهبری رهبرِ عزیزم دیدم و بیش‌ترین رشد را در دورانِ حاکمیتِ... ادامه

...

ببرک‌ کارمل نام و نمای درخشان و نشانه‌ی معطوف به عدالت طبقاتی و قومی بود. ادامه

...

با اندوه جانکاه و روان سوز و با دنیایی از آه و افسوس و حسرت، به آگاهی کلیه پیکار جویان انقلابی افغان... ادامه

...

این سوالی است که روز نامه هشت صبح مطرح کرده است. من که هفت سال در زندان کارمل گذراندم؛ از روی وجدان،... ادامه

...

در بخش دوم در باره نقش بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در تدوير پلینوم هژدهم کمیته مرکزی حزب... ادامه