پناهنده افغان در زندان هلند

پناهنده افغان در زندان هلند.

قسمت اول

اسارت دربهاران

نوشته  اشرف هاشمی

غروب روز بود افتاب در لای ابرهای که بسرعت

از جنوب بسوی شمال در حرکت بودند خود رانشان میداد . بادی تیزی میورزید که علت بسرعت رفتن ابرها هم همین باد بود که به عجله بطرف شمال خود را میکشاند غچېهای  مهاجر که تازه امده بود در  اسمانها نمایش های عجیب وغریب را برپانموده بودند . درجهت مخالف باد ها بسختی به بالاها خودرا کشانیده وبعد بیکبارګی خودرابسوی پاهین سقوط میداد ولی پیش از انکه برپنجره های  اهنی اصابت کنند خود رابرمیګشتاندند وعین عمل را از نو انجام میدادند حبیب که از عقب شیشه های ضخیم چرکین(که در اصل شیشه نه بلکه پلاستیک های ضخیمی که مثل شیشه معلوم میشد وکمتر شفافیت داشت) ودر عقب ان میله های کلوفت اهنی از با لا بپاهین و از چپ براست بشکلی چهار خانه یی جوش داده شده بود  صورت خود را به شیشه یی سرد چسپانده و نا امیدانه به بازی غچی ها نګاه میکرد  ګویی غچی هم میدانستند که او اسیر است وزندانی برای دلخوشی هایش این هنر نمایی را براه انداخته باشند او که برای لحظه یي رنج ودرد خود را فراموش نموده وخودرا محو حرکاتی غچی ها نموده  ودر اسمانی که از لای  پنجره یی خود که بیشتر از ۲در۳ متر مساحت نداشت غرق ګردیده بود که صدای شرنګ شرنګ کلید هاکه از عقب بشدت در بین قفل دروازه اول براست بعد بچپ چرخانده شد تکانش داده وخوابها وخیلاتش را بهم زد.

در بشدت باز شده سه مرد تنومند داخل شده موجودی کردند اسمش را پرسیدندو قیافه اش را نګاه انداخته باعکس دست داشته شان سر داده بعداز اطمینان خاطر بهمان سرعت  که داخل شده بودندخارج شده با ز در رابا همان ضربه کوفته وکلید را چپ و راست چرخانده و رفتند حبیب که تازه متوجه ګردیده بود که در اثر شدت سردی صورتش کرخت ګردیده بود ولی با انهم دلش میخواست رقص غچی هاراببیند امادیګر غچی ها رفته بودند ګویی ازشدت چرخاندن کلید ها یاهیکل درشتی محافظین زندان ترسیده باشندو فرار را برقرارترجع داده باشند  مایوسانه بسوی بستر خود را کشانده بساعت خود نګاه انداخت که هنوزیکربع به  پنج بعداز ظهر مانده وتا فردا ساعت هشت را چطور و چګونه سپری خواهد کرد  بامسکنی همیشګی(شب در میان است خدا مهربان است) خودرا قناعت داده و بروی بسترسردی تنهایی دراز کشید .طبق عادت همیشګی خاطرات پراګنده اش را میخواست جمع و جورکند وبا ان تا فرداکه درب برای ساعاتی محدوی برویش بازمیګشت که نه اینکه به بیرون پا ګذارد بل لحظاتی  را با زندانیان دیګر در کریدور تنګ و تاریک قدم بګذارد  سپری نماید . در هنګام  که مصروف جم وجور نمودن خاطرات سالیانی ګذشته خود  میګردید تاریکی سیاهی برچشمانش سایه می افګند که همیشه از این بابت رنج میبرد و اشک میریخت حتی مانع ان میشد تا بر ګذشته های دور و خوش وشاد خود برسد چون این ابر سیاه ظلمت خاطراتی تلخی ده سال اخیرش بود  که او با عبور از دره های وحشت و کوهای صعب العبوری در تاریکی های مرموزی دهشت خود در سر زمین هموار و سر سبز  ګوهی بسرمنزل موعود  با خانواده خود را کشانیده بود  میخواست قدی راست نماید و شکری بجا اورد که از ظلم ظالمان نجات یافته وانهمه سختی و تلخی را بسلامت بعقب زده ویکجا با خانواده از چنګال وحشت به امنیت رسیده ولی مجال شکر ګفتن را در نمیابد  هنوز  عرق منزل های نا هموار نه خشکیده بود که در پنجال روی دیګر سکه با تفاوت انکه یکی با شلاق و ریش بجانش افتاده بود و اسمش را طالب میګذاشتند ولی دیګر بدتر از او با دریشی و نکتایی  با قلمی که دردی او بدتر از ان درد شلاق بود بنام انتریو - پناهندګی ..در پی ازارش برامدند دها  بار انتریو از چپ وراست پرسان بلاخره انتظار به امروز و فردا - این ماه ودیګر ماه - این سال ودیګر سال بلاخره بعد از ده سال بیکبارګی جواب قاطع منفی که در ظرف ۲۴ساعت هلند را ترک کند.او که دیګر تنها نبودبا خانواده  امده بود اطفالش در اینحا بدنیا امده بود وشامل مدرسه ګردیده بودند در حیرت رفته بود که چګونه و بکجا برود همه دارو ندارش را از دست داده بوداین ده سال انتظار هادی نبود این ده سال یک بخش اساسی زندګی اش بود این با نشاط ترین مرحله جوانی اش بود که بر حذر رفته بود این دوره توانمندی و اینده سازی اش بود که بهیچ مبدل ګردیده بودحق کار را در این ده سال کسی برایش نداده بودتا عرق بریزاند زندګی و اینده خود را درست کندحق سفر را نداشت تا خود را از این ورطه نجات دهد ګویی در دلدلزاری افتاده بود که با ګذشت هرروز در عمق ان فرو رفته میرفت و چشمانی انتظارش بسوی درهای بسته یی سالها مانده بود تا کسی بیاید به او نګاه کند حرفش را بشنود و به کمک اش بشتابد ولی از در ها صدا میامد از  انسانهای که در عقب این درها نشسته بودند صدا یی برای ثواب هم بلند نمیشد.

امشب خیلی دلش پر عقده بودبا خود بلند بلند  حرف میزد با صدای بلند تر فریاد میکشید وناله سر میداد

چون فردا  باز بعد از یکهفته انتظار کودکان نازنین اش  را برای سه ربع یکساعت میدید باز لبخند سرد  همسرش که برای رضایی خوشی اش مصنوعی میخندید و همه هفته را چشمانی اشک الودش که چه رنجهای بیشماری کشیده بیان میداشت ومادری ناتوانش این همه منزل رابیک نفس طی نموده با انهمه بیماری و کهولت سن با نفس های سوخته همه زمان ملاقات را در نفس زدن ها سپری میکرد و هنګامیکه نفس زدن هایش ارام میګرفت ومیتوانست حرف بزند زمان ملاقات بپایان میرسیدوبا حرفهای نا ګفته ودل  پر عقده بر میګشت و انهمه حرفها را تا به پسرش ګوید با اشک و ناله با خودش میګفت  وبازفردا هنګام وداع کودکانش دو دسته به پا هایش میچسپند وبا ګریه و التماس های کودکانه خواهش رفتن بخانه را میکنندو یا ماندن پیش او را.......

از بستر بلند میشه امامحیط مکانی برای قدم زدن ندارد نا چار در همان یک نقطه بدورخود میچرخد و بازهم میاندیشد. میخواهد  چیزی بنوسد اما دسترسی با قلم و کاغذ ندارد دوشک سردی بستر خود رابلند میکندچشمش به کاغذهای پراګنده ازانتریو ها - و فیصله های وزارت مهاجرین میخورد نا چاربرای صدمین بار انها را بخوانش میګرد.  او که خود یک افسر پاهین رتبه و انهم در بخش های خدماتی و لوږیستیکی کار نموده با او چنان بر خورد سیاسی صورت ګرفته که ګویا شخص اول در همه امور مملکت بوده و انچه در طول سی سال   جنګ در افغانستان سپری ګردیده در رس ان او قرار داشته باشد  با انکه دوباربه محکمه راه پیدا مینماید حتی قاضی از مسوولین وزارت مهاجرین با جدیت تمام میپرسد که در این محکمه روی مسله پناهندګی شخص بحث صورت میګیرد ولی دلایل شما همه ثابت میکند که شما کیسی رږیم را پیش میبرید ولی حرفی قاضی بګوش شان راه نمیابد هردوبار محکمه فیصله مثبت بنفع حبیب مینماید ولی هر بار وزارت مهاجرین زشتر و بدتر از بار دیګر تصامیم  مغرضانه میګیرد تا سرحدی که او را شخص نا مطلوب خطاب نموده اجازه ادامه اقامت واعتراض را از وی میګیرد. وکیل مدافع برایش میګوید من نه تنها منحیث وکیل بلکه منحیث یک انسان با وجدان میدانم که شما قربانی سیاست های مغرضانه شده اید ولی نیست چشمی بینایی وګوشی شنوایی که حق را از باطل جدا سازد و جلویی سیاست های الوده وزارت مهاجرین را که بر شالوده مدارک ګمنامی طالبان و بادارانشان(اي اﺉ اي) پاکستان تر تیب یا فته بیګیرد.

حبیب داشت  صفحات سیه شده کاغذ را ارام ارام میخواند که چشمانش از روی صفحه هاپرواز نموده بسوی خیالات رفت به ګذشته های دوری دور به سالیان که در خدمتی مردمش کار میکرد  بیاد اورد که چګونه پاک و منزه کار میکیرد چګونه خود را پلی ساخته بود برای حل مشکلی مردمش شب را از روز نمی شناخت از هر امکان و هر وسیله اګر میتوانست خادم مردم باشد دریغ نمیکرد انچه در اختیارداشت حتی جانی خودش راسرمایه ملی بشمار میاورد و انرادر خدمت ملت ګذاشته بود. سوی استفاده در قاموسش نبود احترام بمردم و خدمت به انها مرامش بود عشق بوطن و مردمش ایمانش بود ابادی و شګوفانی  ارمانش ...................................رفته رفته در عالم خیالات خودرا دربالاترین محکمه جهان که عبارت از محکمه وجدان است یافت و همه اعمال و کردار خود را یکایک بدون کم و کاست به قاضی وجدان بیان نموده و این عادل ترین وبیطرف ترین محکمه با خیلی خونسردی و ارامی همه حرفهایش را میشنودو درپایان به پاسی پاکی و ایمانداری اش بمردم و کشورش دستانش را به ګرمی فشرد و بوسیه یی ازصورت اش می ګیرد وفیصله خویش رابا صدای رسا اعلام میکند بګذار اګر هرکه بتو و انسانهای همچو تو چنان بهتان را بسته سیه روی جهان ګردد من بوجودت افتخار میکنم من منحیث قاضی باطنی تو  از خداوند سپاسګذارم که توان عدل را برایم دادو امروزعدالت مانه تنها تو را مقصر از اعمال ګذشته ات نمیشمارد بلکه با انچه انجام داده یی برای انسان از نام خالق انسانها از تو سپاسګذارم.

حبیب با قوت تمام و غیر ارادی از جا بلند پریده نیروی عجیب  خدا دادی در وجودنا توانش که از سالیانې طولانی در غربت و بی سرنوشتی باعث ان ګردیده بود احساس نموده و به چشمانی سر میبیند  که نیرومند تر از روزها حتی سالهای دیګر است  وبسوی دروازه رفت  دروازه اهنی با کیلکینچه  نیکلی که از بیرون باز و بسته میشود با انکه  جلایش نیکلی ان بمرور زمان از بین رفته بود وخیلی خیره ګردیده بود و هم چراغ داخل سلول تاریک وکم نور بود با انهم صورت خود را در ان جا میابد و با دیدن سرخ رویی  خود توان وقدرت اش بیشتر شده از قاضی وجدان خوداظهار شکر ګذاری نموده و چون او را وسیله ارتباطش با خدا میبنداز اوخواهش داردتا خداوندسیه روی سازد انانی را که ناحق بر دیګران تهمت میبندند.                                                      با انکه زندانبانها به اشکال مختلف ایجاد مزاحمت مینمودتا زندانیان به ستوه بیایندولی قوت وجدان چنان نیرو داشت که انها با انهمه ازار و اذیت نتوانستند قاشی بر پیشانی حبیب بیبینند.اکتوبر۲۰۰۸