زنا در خانه یی خدا !
زنا در خانه یی خدا !
سرګذشت ّ واقعی
اشرف هاشمی.
خلیفه یاسین صبح زود از خواب بلند شده موتر والگایی تکسی را تر و تمیز نموده٬ بعد از چک نمودن تایراضافی ٬آب و مبلایل اماده گی خود را برای سفر بسوی لوگر می گیرد او دیروز با مامور صمد که در کابل ماموریت وزندگی دارد و اقوام و اقاربش در لوگر زندگی می کند قرار گذاشته بود که فردا او را از بارانه (شهر کابل) گرفته به ولایت لوگر ببرد.
گرچه خلیفه یاسین تکسی شهری دارد و درداخل شهر کار می کرد ولی بعضآ در سال چند بار ی٬ محدود مشتری های خاصی خود رابه ولایات نیز می برد که از جمله مشتری های خاصی او یکی هم مامور صمد است .
افتاب هنوز طلوع نه کرده بود . هوایی صاف تابستانی ٬ نسیمی سردی صبحگاهی رابا خود داشت که او از کارهای موتر خود فارغ گردید.
بعد از شستن سروصورت٬ لباسی تمیز به تن نموده٬ بر سر سفره چای صبح با خانمی جوانش نشسته ٬ نگاهائی دلکش ومعنی داری خانم جوان اورا به نزدیکی به سوی خود می کشاند می خواست که اغاز صبح سفر را بابوسه های شرین همسفری جوانش اغازکند که درب را خانم بزرگش باز نموده از کمبودی خانه برای غذا چاشت و شب شکوه آورد و باآماده بودن دستر خوان او هم در گوشه یی چهار زانو زد .
بعداز خوردن صحبانه در کنار دستر خوان یک مقدار پول برای خرچ امروز و فردا گذاشته خانم جوان باتعجب پرسید مگر شب نمیایی ؟
خلیفه یاسین: خیر باشد کوشش می کنم ٬بازهم میشه موتر خراب شود٬ ناوقت شود٬ سری دمدار چه اعتبار .
بازهم اگر نیامدم پریشان نشوید دیر می شود اطراف نه رفته ام اگر خوشم امد یک شب میمانم ...
با دعایی خیر دستر خوان جمع و خلیفه یاسین براه افتاد . در خم وچم جاده ها هوس بوسه های ناگرفته از خانم جوان را در دل می خورد تا اینکه به محل قرار رسید .
بلی کنار جاده میوند قرار شان بود . پسر بزرگ مامور صمد با ادای سلام به خلیفه یاسین او را از اوردن وسایل و امدن خانواده اطمینان داد .
شهر در رفت و امد است هرکه بهر سوی میرود صدای ریکارت های هندی و افغانی از هر گوشه بالامیشه ودر لابلای ان اهنگ لت وکوب چکش های حلبی سازان که در درون کوچه کار میکنند و چکش های کوچک وبزرگ بر اهن پاره های نو و کهنه وارد می شود با این موزیک های خود را بگونه یی مکس نموده و صداهای همگون بلند می کنند و با ریتم موزیک ها خودراهم صدا ساخته اند .
نگاهای خلیفه یاسین بسوی جاده عمیق شده می رفت که این همه ازدحام برای چه همیشه در این نقطه شهر است تا این که خود متوجه شد که یکی پارچه شیشه یی زیر بغل دارد به یک سوی میرود٬ یکی با لباس رنگی سطلی رنگ در دست بسوی دیگر٬ یکی تابوتی خالی بر شانه به عجله راه می رود ٬ زنها بوقچه های حمام بر شانه و سطل ها و دوله ها ی پلاستیکی به رنگ های مختلف و مرغوب در دستان بسوی حمام ٬ خرامان میروند ان یکی با اّبدان بزرگ می خواهد در بس های شهری بالا شود که این ابدان را اگر بدست کور هم باشد میداند که با این بزرگی از دروازه بس جا نمی گیرد ولی نمی دانست که این مرد با کلینر سرویس چه مناسبتی داشتند که هر دو همه مردم را در انتظار مانده بودند و می خواستند این اّبدان را داخل کنند که بلاخره جا نگرفت و سرویس جنگله هم نه داشت بوسیله قدیفه که داشت در کمر اّبدان بسته نموده از کیلکین اویزان برد ند.
خلیفه یاسین که تا فاصله های دور چشمانی خود را به این اّبدان اویزان دوخته بود که نا گهان صدای غالمغال دوکانداری که همه دورش جمع شده بود او را تکان داده٬ دید که همه مردم در مقابل دوکانش به خلاصگری مصروف اند او هم از موترپاهین شده جویای احوال شده مردی دوکاندار که چند دانه میخ های اهنی نوک تیز رادر دست قوده نموده بسوی پسر جوانی شیک پوش خود را کشانده با دشنام های رکیک او را توحین می نمایید ولی پسر جوان از ادب کار گرفته می خواهد از ساحه فرار کند تا این که خلاص گیر ها زیاد شده و کسی پسر جوان را تحدید٬ کسی توحین وتااینکه خیر اندیشانی هم پیدا شد تا او را نجات داده و زمینه فرار او را مساعد ساختند و اهسته اهسته مقابل دوکان خلوتی و خلیفه یاسین هم فهمید که پسرک در فاصله چند متری این میخ فروش با مشعوقه خود قرار ملاقات داشت صحبت های شرین و خنده های گرم انها باعث خرابی اعصاب دوکاندارمیخ فروش شده پسرک را به بی احیایی و بی ناموسی
انهم در مقابل دوکان من و مقابل چشمانی من٬ تو حین نموده همه ان حرفهای شرین و انهمه خنده های گرم را می خواست با این میخ های تیز از چشمانش بکشد ولی خدا فضل کرد و خیر اندیشانی را بدادش رساند .
مامور صمد با کودکانش و مردی همسایه مصروف اوردن خریطه ها و بوقچه ها شدند و خلیفه یاسین همه انها را منظم در صندوق عقبی موتر منظم چیده و بقیه ان را در جنگله بسته بندی و همه خانواده سوار موتر شده حرکت نمودنـــــــــــــــــــــــــــــــد .
مامور صمد از دیر شدن معذرت خواهی نموده جویای حال و احوال خلیفه یاسین شد . موتر با عبور از میان رکشا ها و کراچی ها بسوی دروازه لاهوری و تانک تیل لوگر در حرکت افتاده بعداز تو قف کوتاهی در تانک تیل٬ که خلیفه یاسین تیل گرفت و مامور صمد هم ساجق و کشمش نخود برای راه اطفال و دوسه پاکت میوه تازه برای خانه برادر خود که قرار است یک هفته را با خانم و فرزندان خود در انجا سپری نماید و همزمان از ملک و زمین خود هم احوال گیرا شود با خوانش دعایی خیر به سوی ولایت لو گر در حر کت افتادند.
********************************************.
ازدحام از تانک تیل لوگر تا نزدیکی های قلعچه زیاد٬ اهسته اهسته وقتیکه از شهر خارج می شدند خلوت شده می رفت تا این که از بازار چه چهار اسیاب گذشتند حالا در خم و پیچ جاده٬ یک یک عراده موتر باربری و یا سرویس های که انها هم کمتر از موتر های باربری بار نداشتند از مقابل شان می امد .
خلوت بودن جاده و موسوم گرفتن موتر برای کودکان ارامشی افرید تا انها براحتی یکی پشت دیگر به خواب بروند و به خواب رفتن کودکان باعث شد تا در اتاقک موتر خاموشی بار بیاید و این خاموشی سبب گردید تا مامور صمد و خلیفه یاسین باهم سر صحبت باز نمایند .از وضعیت بعداز کودتا داود خان که حالا سالی میگذرد تا قصه های کار های اداری مامور صمد٬ تکسی و سواریهای خلیفه یاسین وخلاصه از هر گوشه و کنارحرف میکشند وحرف می