یادداشتی کوتاه در مورد «نوآوری» و نقد به مارکسیزم
یادداشتی کوتاه در مورد «نوآوری» و نقد به مارکسیزم
ملاحظاتی بر مقاله ی ی. بیدار
مازیار رازی
maziar.razi@gmail.com
مقاله ای تحت عنوان «نگاه تازه به جنبش "چپ" افغانستان و ضرورت نو سازی فکری" در دو بخش توسط دوست گرامی ی. بیدار انتشار یافته است. این مقاله توسط دوست دیگری برای من ارسال شد که نظر خود را در مورد آن بنویسم. در این مقاله نه قصد پلیمیک و یا نقد همه جانبه مقاله این دوست گرامی را دارم و نه هدفم وارد شدن و دخالت سیاسی و تشکیلاتی در درون طیف چپ افغانستان است. این مقاله صرفا ملاحظاتی عمومی به نظریات این دوست و همنظران ایشان بوده و از این طریق گشایش بحثی در مورد مسایل نظری جنبش رادیکال و چپ در افغانستان است.
در مورد «مانیفست کمونیست» و خوانایی آن به مسایل امروز
دوست گرامی ی. بیدار می نویسد: "مارکسیزم فی نفسه غلط نیست. بسیاری مسایل در همان دورانیکه مارکس زندگی میکرد قابل تطبیق بود و شاید هم دراینده زمینه تطبیق بعضی تیوری ها فراهم شود. هدف من مبارزه علیه درک و بر خورد دگم با مارکسیزم است. باید راه ها، وسایل و شیوه های درست تطبیق آنرا جستجو نمود و مهمترازهمه انرا با سنن،عنعنات، باور های مردم عیار و از هاضمه فکری شان عبور داد... باید بخاطر بسپاریم که امروز بصورت قطع دیروزنیست. ما از دیروزعملا خیلی ها فاصله گرفته ایم. امروز بکلی آغاز نو است. وابسته ساختن جریانات سیاسی امروز به خاستگاه های فکری دیروز ویا به شخصیت های دیروز بمعنی نفی و از بین بردن آن است. ما اگرطرز دید خود ودیدگاه های جریانات سیاسی مربوطه خود را نونسازیم، محکوم به از بین رفتن هستیم".
ایشان ادامه می دهد : "وقتی مانیفست را تدوین میکردند کشور المان به سرحد رشد بورژوازی گام گذاشته بود و کشور بدو اردوگاه مشخص بورژوازی و پرولتاریا منقسم شده بود و روشنفکران نقش تنویر کننده, بسیج کننده و متشکل کننده پرولتاریا را بازی مینمودند. اما یک قرن و اندی بعد وقتی مساله تطبیق این تیوری در کشور های عقب مانده ای که هنوز به سطح رشد بورژوازی نرسیده اند وحد و مرز طبقه و یا طبقات روشن و معلوم نیست , مطرح گردید, دشواری های فراوان تیوریکی و پراتیکی را همراه داشت. و این دشواری قبل از همه ازاین حقیقت ناشی میشد که در هیچ کجای مانیفست گفته نشده که شخصی ویا اشخاصی میتوانند مبارزه طبقه کارگر(پرولتاریا) را در نبود(غیاب)طبقه کارگر به شکل نیابتی بر ضد بورژوازی که وجود خارجی ندارد به پیش ببرند. و یا از نام زحمتکشان که بمشکل میتوان انرا طبقه خواند مبارزه متشکل را برعلیه طبقه فوقانی که نه تعریف و نه حدود ان معلوم است راه اندازی نمایند".
دوست گرامی ی. بیدار در مورد دیکتاتوری پرولتاریا چنین می نویسد: " بهمین ترتیب مساله دیکتاتوری پرولتاریا پیوسته مورد انتقاد بوده است. سوسیال دموکراتها و احزاب لبرال اروپا در قرن نزده هم با تکیه بر ارجحیت پارلمانتاریزم و توسل به اصول دموکراسی استدلال مینمودند که دموکراسی بورژوازی خود دست آوردمهم بشراست چه ضرورت است که آنرا با دیکتاتوری تعویض کنیم. میتوانیم خواست های اصلاحی و عدالت پسندانه را از طریق مبارزات مسالمت امیز و دموکراتیک بدست اوریم." و اینکه: " بهمین ترتیب مارکس به این باور است که زیر بنای تولیدی تعین کننده روبنای سیاسی است. اما مواردی پیش امده است که تطبیق این تیوری را به دشواری مواجه می سازد."
ایشان ادامه می دهند که:"آنچه میتواند برای نجات افغانستان ممد واقع شود خلق یک رنسانس ملی، یک نهضت انقلابی فکری است : یعنی یک جوشش نوونیرومند ملی که تمام ملیت ها و اقوام کشور را در بر بگیرد. امروز وقت ان رسیده تا همه دست بدست هم داده چنین جریانی را راه اندازی نمائیم. هدف ان استکه مردم اقفانستان در مقیاس جغرافیه واحد باید به این حقیقت تن بدهند که همه باشنده های این جغرافیه دارای سر نوشت واحد اند و اینکه یکی بدون دیگری نا مکمل است ویکی بدون دیگری تراژیدی خواهد بود"
به زعم ایشان اینها کدامند؟ بر پائی حکومت قانون . افغانستان دارد وارد مرحله رشد بورژوازی یا سر مایه داری میشود. قانونیت، مصونیت و دموکراسی پایه های اساسی یا تکیه گاه های اصلی این نظام را می سازند که بدون ان نظام سرمایه بوجود امده نمی تواند.هیچ سرمایه دار نمی تواند در یک جامعه بی قانون ولاقید سرمایه گذاری نماید. سرمایه دار فقط در پناه قانون میتواند پول خود را سر مایه گذاری کند. از جانب دیگر فقط در تطبیق قانون است که میتوان از منافع اقشار و طبقات زحمتکش و پائینی جامعه دفاع".
بنابراین؛ دوست گرامی ی. بیدار با ناخوانا قلمداد کردن مارکسیزم به وضعیت کنونی؛ تنها راه "نوینی" که بدان دست می یابد همان سرمایه داری کهن است که قدمت آن به بیش از 200 سال پییش بر می گردد. تمام ناهنجاری و جنگ ها و استثمار زحمتکشان که نتیجه همین نظام سرمایه داری بوده است؛ به دست فراموشی سپرده می شود.
آیا سرمایه داری قابلیت حل بحران اقتصادی را داراست؟
برخلاف ادعاهای دوست گرامی ی. بیدار (وبسیاری ازنظریه پردازان بورژوا در غرب)، وضعیت اقتصادی سرمایه داری جهانی (حتی در کشورهای متروپل) نه تنها بهبود نیافته که روز به روز وخیم تر گشته است. به قول خود دوست گرامی وقتی یک فوتبالیست میلیون ها دلارثرون انباشت می کند، چگونه این نظام می تواند راه حل بحران را نشان دهد؟ بحران اقتصادی و "دموکراسی" بورژوایی امروز که میلیون ها کارگر و جوان را به بدبختی و فلاکت انداخته، نمی تواند راه حل در مقابل سوسیالیزم باشد!
تنها به چند نمونه اکتفا می کنیم.
براساس آمار «سازمان بهداشت جهانی»، عظیم ترین منبع «مرگ و میر» در جهان نه ناشی از «سرطان» است و نه ریشه در بیماری های قلبی دارد، بلکه نتیجه «فقر» مضاعف و ریشه ئی در جوامع سرمایه داری بوده است. فقری که گریبانگیر هزاران میلیون نفر در جهان شده است. فقری که نتیجه سیاست های مستقیم سرمایه داری بوده است. این فقر، برخلاف نظر مدافعان سرمایه داری، صرفاً شامل کشورهای «جهان سوم» نیست. کشورهای پیشرفته سرمایه داری (اروپای غربی و آمریکای شمالی) امروزبیش از 30 میلیون بیکار و 15 میلیون اشتغال به کارهای موقت و نیمه وقت دارند (سازمان برای توسعه و همکاری اقتصادی).
در ایالت متحد امریکا، یکی از غنی ترین کشورهای جهان، در اوج شکوفایی اقتصادی 1988، 32 میلیون نفر زیر «مرز فقر» زندگی می کردند. اضافه بر اینها، فشارهای روانی و روحی بر کارگران و کارمندان این جوامع چنان افزایش یافته که در قرن اخیر بی سابقه بوده است (تایمز مالی 97). در آمریکا دستمزدهای مطلق کارگران و کارمندان طی 20 سال گذشته کاهش یافته است (لوس آنجلس تایمز 97). در همین زمان مقدار کار آنان 164 ساعت در سال افزایش یافته است. و در فاصله ی سال های 1980 و 1996 نسبت سهم درآمد 5% از ثروتمندترین خانواده های آمریکایی از 3/15% به 3/20% افزایش یافته است، در صورتی که سهم 60%از فقیرترین خانواده ها از 2/34% به 30% کاهش یافته است (اینديپندنت 7 دسامبر 97).
در جوامع اروپای شرقی که قول و قرار «معجزه اقتصادی» به مردم آن کشورها داده شده بود، سطح زندگی در درازای 7 سال گذشته (پس از فروپاشی شوروی) 40 تا 50 درصد کاهش یافته است. بین سال های 1990 و 1993، درآمد سرانه در اروپای شرقی و ایالات موجود در شوروی به یک هشتم دوره پیش از آن رسیده است.
در کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین و آسیایی نیز درآمد متوسط سرانه در سال های 1970 و 1980 کاهش یافته و فقر و قحطی و گرسنگی و بیماری در بسیاری از مناطق آفریقايی حکم فرماست.
در جهان «مهد آزادی» غربی، همانند کشورهای «جهان سوم»، بیماری های قرون وسطی ای مانند «وبا» و «طاعون» ظاهر گشته اند. اینها همه در دوره ای اتفاق می افتند که بازدهی اقتصادی کل جهان در حدود پنج برابر نیم قرن پیش بوده است، در صورتی که فقر، قحطی و گرسنگی تفاوت چندانی با نیم قرن پیش نکرده است (گزارش توسعه انسانی، سازمان ملل متحد).
تقریباً در 90 کشور جهان، درصد درآمد سرانه به کمتر از آنچه 10 سال پیش بود، رسیده است. در 19 کشور (که شامل «روآندا»، «لیبری»، «سودان»، «ونزوئلا» و «هائیتی» می شود)، درآمد سرانه، به کمتر از آنچه در سال 1960 بود، رسیده است.
اما همه مردم جهان فقیر نشده که اقلیتی وضعیت بهتری پیدا کرده اند. مدیران شرکت های بزرگ آمریکایی در سال 1978 در حدود 60 برابر یک کارگر ساده حقوق دریافت می کردند؛ در صورتی که در سال 1995 این رقم به 170 برابر افزایش یافته است (انیدیپندنت 7 دسامبر 97). و یا در سال 1980 درآمد مدیران عالی رتبه ی 300 شرکت بزرگ آمریکایی، 29 برابر بیشتر از درآمد متوسط کارگران صنایع بود. اما در سال 1990 درآمد اینها به 93 برابر درآمد متوسط کارگران رسید.
تحقیقات اخیر «سازمان ملل»، حاکی از این است که تنها 400 نفر در روی کره زمین بیش از نیمی از ثروت درآمد کل جهان را در اختیار دارند. آقای «بیل گی تز» بنیادگذار نرم افزار «میکروسافت»، پادشاه عربستان سعودی و 383 «سوپر- ثروتمند» دیگر، اموالشان به بیش از کل «تولید ناخالص ملی» 45 درصد جمعیت جهان تجاوز می کند!
چگونه مدافعان چنین نظامی می توانند ادعا کنند که مسایل اجتماعی در شرف بهبود بوده و آتیه از «آن» سرمایه داری است؟ مگر قرار نبود که پس از فروپاشی شوروی خطرات در مقابل نظام جهانی سرمایه داری بر طرف شوند؟ پس این همه وعده و وعیدها چه شدند؟ ما اکنون در پایان قرن بیستم شاهد وخیم تر شدن وضعیت عمومی اکثریت مردم جهان هستیم و نه برعکس. تاریخ یک قرن و نیم گذشته نشان داده که پیش بینی های «بیانیه کمونیست» در مورد بحران اقتصادی سرمایه داری و نقش بورژوازی به اثبات رسیده است. جالب این است که پس از بحران اخیر نوشتجات مارکس به ویژه کاپیتال و مانیفیست کمونیست در سراسر جهان در ابعاد غیر قابل تصور به فروش رسیده است!
در مورد نقش انقلابی پرولتاریا
با اسفناک تر شدن وضعیت اقتصادی، پرولتاریا با شکل متفاوتی با آنچه 160 سال پیش در «بیانیه ی کمونیست» اشاره شد، ظاهر می گردد. مارکس و انگلس در «بیانیه» چنین نوشتند:
"....عصر بورژوازی، دارای ويژگی بارزی است... این عصر تخاصمات طبقاتی را تسهیل کرده است. بطور کلی جامعه، بیش از پیش، به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، یعنی به دو طبقه ی بزرگ که مستقیماً رویاروی یکدیگر ایستاده اند، تقسیم می شود. این دو طبقه عبارتند از بورژوازی و پرولتاریا."
البته ابن بخش از بیانیه با واقعیت کنونی پرولتاریا کاملاً منطبق نیست. برای درک این مسئله ضروری است که تعریف روشنی از «پرولتاریا» ارائه داده شود. چنانچه کلمه «پرولتاریا» تنها به کارگرانی که به کار یدی در صنعت مشغولند، محدود گردد، در توضیح تخاصمات امروزی می توان دچار لغزش شد. با پیشرفت در تکنولوژی و تحولات چندین دهه پیشین در جوامع سرمایه داری دیگر نمی توان به مفهوم اخص کلمه به «پرولتاریا» یاد شده در «بیانیه»، بسنده کرد. وگرنه به آسانی می توان به این نتیجه رسید که «پرولتاریا» دیگر قادر به تغییر جامعه نیست، زیرا که «ضعیف» و غیر مؤثر است. اما، این نوع برداشت با تفسیر خود مارکس از «پرولتاریا» مغایرت دارد. برای مارکس «پرولتاریا» به مفهوم «اعم کارگران» بود، که شامل کارگران اداری، تکنسین ها، مستخدمین دولت و حتی بخشی از مدیران ساده نیز می شد. به سخن دیگر مفهوم پرولتاریا شامل حال تمام کسانی است که از لحاظ اقتصادی مجبور به فروش «نیروی کار» می شوند و قادر به انباشت سرمایه نیستند.
چنانچه چنین تعریفی از پرولتاریا وجود داشته باشد، بدون تردید در درازای 160 سال گذشته نه تنها پرولتاریا تضعیف نگشته که رشد کیفی و کّمی نیز داشته است. امروزه پرولتاریا شامل بیش از نیمی از جمعیت جهان می گردد. در کشورهایی نظیر ایران در کنار پرولتاریای شهری در روستاها، جمعیت عظیمی از پرولتاریای کشاورزی و نیمه پرولتاریای بی زمین وجود دارند. این بخش، از متحدان اصلی کارگران صنعتی، در مبارزه علیه نظام سرمایه داری جای دارند. چنانچه کارگران زیر بنای مادی جامعه یعنی بندرها، شهرها، نیروگاه ها، کانال ها، مغازه ها، انبارها و غیره را به کارگران کارخانه ها و معادن اضافه شوند؛ و همچنین با توجه به پرولتریزه شدن کار فکری و این که سهم روزافزونی از دانش بشری، اختراعات، نقشه ها و اکتشافات حاصل کار پرولتاریاست، خیل عظیمی از جمعیت جهان در طیف «پرولتاریا» جای دارند. چنانچه اینها دست از کار بکشند، کل زندگی اقتصادی و اجتماعی جامعه سرمایه داری متوقف می شود، و هیچ نیرویی در جهان قادر به جایگزین کردن این عده نخواهد شد. اعتصاب های توده ئی در برخی از کشورهای اروپایی در چند سال گذشته نمایانگر قدرت و توان بالقوه پرولتاریا است.
نظریه پردازان سرمایه داری استدلال می کنند که با اختراع «روبات» (آدم های ماشینی) نقش پرولتاریا کاهش می یابد. این درست است که چنانچه کل جامعه توسط روبات ها اداره شود، پرولتاریا از هیچ قدرتی برخوردار نخواهد بود و سرمایه داران هیچ نگرانی ئی از اعتصاب ها و تحدید و یا سرنگونی به دل راه نخواهند داد. اما، چنین جامعه ئی دیگر «ارزش افزونه» نیز تولید نخواهد کرد و سرمایه داران قادر به چپاول سایر قشرهای جامعه نخواهند شد و نهایتاً کل ثروت خود را از دست خواهند داد.
گرچه به علت عملکرد قوانین سرمایه داری، کلیه قشرهای اجتماعی (کشاورزان، پیشه وران، روشنفکران صاحب مشاغل آزاد و غیره) در جامعه شاهد گاهش وزنه ی مطلق و نسبی خود هستند، اما وزنه ی مرکزی پرولتاریا در تولید هیچگاه زیر سوال نرفته و نخواهد رفت.
رشد و تغییرات در جامعه سرمایه داری، به تدریج توان انقلابی طبقه کارگر را نه تنها کاهش نمی دهد که افزایش نیز می دهد. سرمایه داری برای کاراندازی تکنولوژی مدرن، مجبور است که تعلیمات بیشتری به کارگران دهد. سطح بالاتر آموزش و مهارت کارگران منجر به درک عمیق تر آنها از جامعه و یافتن روش های نوین مبارزه با نظام سرمایه داری خواهد شد. کارگران اروپایی که تا دهه 1950 به کارفرمایان احترام می گذاشتند، امروزه با رشد آگاهی به این نتیجه رسیده اند که الزاماً کارفرمایان و «رؤسا» بهترین عناصر برای سازماندهی امور کارخانه ها نیستند. زیرا که خود کارگران به قابلیت ها و تخصص های لازم و کافی برای راه اندازی چرخ های اداری کارخانه دست یافته اند. از این رو در سال های 75- 1968 و سپس دهه 1980 و همچنین اوایل دهه 1990 اعتصاب های توده ئی در اغلب کشورهای اروپایی دامن زده شدند. البته این اعتراض های توده ئی به شکل خطی تکامل نمی یابند. هر موج بحران تأثیرات خود را در روحیه و کاهش اعتماد به نفس کارگران بر جا می گذارد، اما در امواج بعدی همواره پرولتاریا به پا می خیزد و تمام محاسبات بورژوازی نقش بر آب می گردد. نقش مرکزی پرولتاریا و در رأس آن طبقه کارگر، همانگونه که در «بیانیه ی کمونیست» اشاره شده، همواره محوری و تعیین کننده است و هیچ نیروی دیگری توان و قدرت لازم برای رهائی خود و سایر قشرهای تحت ستم از بند فقر و فلاکت، را ندارد.
دوست گرامی ی. بیدار با مردود اعلام کردن مارکسیزم با لحنی طنز آمیز سوال می کند: "حالا گورکن نظام سر مایه در اروپا کی است؟"
درپاسخ به ایشان باید گفت تنها با روشن کردن تلویزیون، هزار ها تن از این گورکنان را در خیابان های پاریس، لندن، آتن، رم و غیره امروز خواهد یافت. تظاهرات و اعتصابات کارگری که با بحران عمیق سرمایه داری به راه افتاده، تازه اول کار این گورکنان است. اما این گورکنان نیاز به سازماندهی و تشکیلات دارند که به تدریج به آن دست خواهند یافت.
«سوسیالیزم» یا «بربریت»؟
در آستانه قرن بیست و یکم پیش بینی کارل مارکس مبنی بر وجود دو راه در مقابل بشریت: «سوسیالیزم» یا «بربریت»، هر چه بیشتر واقعیت پیدا می کند. چنانچه بار دیگر وضعیتی ایجاد شود که فاشیزم، همانند دهه 1930 رشد کرده و بر مصدر کار قرار گیرد، فاجعه های بشریت، بخصوص با در دست داشتن انواع سلاح های اتمی و شیمیایی، به مراتب بیشتر از اولیل قرن بیستم خواهد بود. مدافعان نظام سرمایه داری باید آگاه باشند که «دمکراسی» بورژوایی قابلیت و کارآیی خود را از دست داده و خود زمینه ساز رشد گرایش های راست گرا است.
وزیران کابینه «حزب کارگر» آقای «براوون» در بریتانیا و یا آقای «سارکوزی» در فرانسه، که هر روز سیاست هایی برای خنثی سازی ابتدائی ترین تأمینات اجتماعی و تهاجم به حقوق اقلیت های جامعه را طرح و اجرا می کنند، ظاهراً از مدافعان همان «دمکراسی» بورژوایی اند که دوست گرامی ی. بیدار مدافع آنست. افزون بر اینها فاشیست های اسم و رسم دار نیز در حال شکل گیری و رشد هستند. آقای «لوپن» در فرانسه در هر انتخاباتی میلیون ها رأی جلب می کند. دولت «دمکراتیک» ترکیه تهاجم نظامی گسترده ای علیه یک پنجم جمعیت ترکیه، کردها، براه انداخته است. دولت های کشورهای اروپای شرقی سابق، آفریقایی و آسیایی که جای خود دارند.
کلیه این فجایع ریشه در شکست نظام سرمایه داری دارد، که نتوانسته حداقل زمینه برای زندگی عادی اکثریت مردم جهان فراهم آورد. تضادهای طبقاتی بین اکثریت مردم و یک اقلیت مرفه همواره بیشتر شده اند.
مدافعان سرمایه داری و رفرمیست ها می گویند که "بله مسایلی وجود دارد، اما بدیل دیگری غیر از سرمایه داری وجود ندارد". اگر چنین است پس هیچ امیدی برای آینده بشریت نباید داشت. برخلاف اعتقادات «شکست طلبانه» برخی از اصلاح گرایان، بدیل واقعی ئی در مقابل این «بربریت» نظام سرمایه داری وجود دارد و آن هم «سوسیالیزم» است. اما نه سوسیالیزمی از نوع «سوسیالیز