مارکس و آزادی (3)

پیوست به گذشته

 

 

محسن ابراهیمی

 

مارکس و آزادی

 

(3)

 

 

هنوز افراد زیادی از شاهدان این نبرد باشکوه برای تحقق شخصیت و حرمت و آزادی کارگر و همه انسانها در قید حیات بودند که جهان با نبردی دیگر از همین نوع مواجه شد: انقلاب اکتبر. انقلابی که مستقمیا مالکیت خصوصی بورژوایی بر وسایل تولید را هدف قرار داده بود. این دیگر یک انقلاب تمام عیار بر علیه همان "شخصیت" بورژوازی بود که طی آن طبقه کارگر به یک پیروزی سیاسی تمام عیار دست پیدا کرد. یک ششم کره زمین را از یوغ سیاسی طبقات حاکم آزاد کرد. توانست برای اولین بار در تاریخ طبقاتی جهان، اختیار جامعه را به بی اختیارترین بخش جامعه بسپارد. شخصیت را به آن بخشی از جامعه که تماما شخصیتشان پایمال شده بود بازگرداند. آزادی فردی را به آن بخشی از جامعه بازگرداند که آزادی فردیتشان لگدمال شده بود و بالاخره، آزدی فردی را حق همه انسانها اعلام کند و نه حق بورژوا برای استثمار آزادانه افراد کارگر.

انقلاب اکتبر حرمت و آزادی را حق همه اعلام کرد و کارگران، پابرهنه ها، تهیدستان، زنان و تمام آنهایی که تا آن لحظه انسان محسوب نمیشدند را در جایگاه انسانیت قرار داد. این نه فقط مستقیما در مقابل تصور بورژوا از شخصیت و آزادی فردی بود بلکه تحققش مستلزم نفی عملی آزادی فردی بورژوا برای استثمار افراد طبقه کارگر بود. انقلاب اکتبر با این کارش، به اصلی ترین قلمرو مقدسات بورژوازی دست درازی کرده بود و مرتکب بزرگترین جنایت قابل تصور شده بود و بیدلیل نیست که کل جهان سرمایه داری برای بازگرداندان "شخصیت" از دست رفته بورژواها به انتقامی خونین از طبقه کارگر دست زد. همان بورژواهایی که برای تعقیب اهداف سرمایه دارانه شان، بارها جهان را به کام جنگهای خونین ملی و میهنی کشانده بودند، این بار مثل یک تن واحد در مقابل طبقه کارگری صف کشیدند که جرئت کرده بود خود را انسانی صاحب اختیار اعلام کند. جرئت کرده بود تعریف و تصویر نوینی از آزادی فردی و شخصیت انسانی در مقابل تصویر بورژوا قرار دهد و مهمتر از این برای تحققش عملا دست بکار شود و پیروز هم شود…

کل قرن بیستم، قرن انتقام خونین و چرکین سرمایه داری از این دست درازی انقلاب اکتبر به شخصیت بورژوا و آزادی فردی بورژوا بوده است... با شکست انقلاب اکتبر از یکطرف آزادی و اختیار و شخصیت تازه بدست آمده توسط طبقه کارگر مجددا مورد تعرض قرار گرفت و از طرف دیگر، بورژوازی جهانی میدان تازه ای پیدا کرد تا در لباس وکیل مدافع آزادی فردی به کمونیسم حمله ور شود…

کارگر در نگاه بورژوا: برده ای در خدمت سرمایه

"اوج این بردگی هنگامی است که تنها در مقام کارگر میتواند وجود جسمانی اش را حفظ نماید و تنها به عنوان وجودی جسمانی، کارگر محسوب میشود."( دستنوشته های اقتصادی-فلسفی. کار بیگانه شده) اسارت همه جانبه کارگر در چهارچوب نظام بورژوایی، محروم بودن کارگر از کوچکترین سطح آزادی فردی، به نحو درخشانی در همین یک جمله بیان شده است.

بورژوازی استاد سلب آزادی به نام آزادی است. استاد سلب برابری به نام برابری است. در کل تاریخ تسلط طبقاتی سرمایه داری، همه جامعه در برابر قانون برابر بوده اند. همه قانونا برای کسب مال و ثروت آزاد بوده اند. اصلا، بخش مهمی از تبلیغات رسانه ای بورژوازی اشاعه این تصویر دورغین است که گویا دریچه ثروتمند شدن بر روی همه آحاد جامعه باز است و حتی بنگاههای زیادی وجود دارند که حاضرند رمز و راز ثروتمند شدن را به مردم یاد بدهند. این البته یک روش شایع برای سرکیسه کردن مردمی است که در زندگی واقعی فقیرانه شان، امید و آرزوی ثروتمند شدن همیشه در وجودشان زنده است. اما واقعیت این است که از یکطرف طبقه بورژوا در این فضای مه آلود آرزوهای همگانی برای ورود به دنیای ثروت، ثروت جامعه را همچنان بالا کشیده است و از طرف دیگر، افراد متعلق به طبقه کارگر، اگرچه قانونا "آزاد" بوده اند از نردبان ترقی اجتماعی و اقتصادی بالا بروند، اما تا آخر عمر در همان پله اول مانده اند و بر روی دوششان صاحبان ثروت بالاتر و بالاتر رفته اند.

در یک کلام، قانونا کسی حق ندارد جلوی بورژوا شدن کسی را بگیرد اما عملا، اکثریت عظیم مردم بورژوا نشده اند. به تاریخ جوامعه سرمایه داری نگاه کنید. در این جوامع چند کارگر بورژوا شده اند؟ چند کارگر به صف صاحبان وسایل تولید پیوسته اند؟ آیا غیر از این است که طبقه کارگر همچنان طبقه کارگر مانده است و نسلهای بعدی طبقه کارگر هم هچنان به مثابه طبقه کارگر باز تولید شده اند؟

همچنانکه طبقه بورژوا طبقه بورژوا مانده است و نسلهای بعدی اش هم جایش را در همین مقام و موقعیت گرفته است. طبقه کارگر به موقعیت طبقه بورژوا عروج نکرده است و طبقه بورژوا هم به موقعیت طبقه کارگر سقوط نکرده است و در نتیجه هیچ انتقال طبقاتی رخ نداده است. چرا؟ ایدوئولوگ بورژوا پاسخ این سئوال را در آستین خود دارد. پاسخی که ترکیبی شگرف از شیادی و ساده لوحی است: سرمایه داری نظام آزادی فردی است؛ در این نظام همه افراد آزادند ترقی کنند، اما همه از یک درجه تلاشگری و پشتکار و دورنگری برخوردار نیستند. میلتون فریدمن، این مدافع سر سخت بازار آزاد، در کتاب "سرمایه داری و آزادی"، انجیل راستترین جناحهای سرمایه داری مینویسد:

"آن عده از ما که به آزادی اعتقاد داریم باید به آزادی فرد در ارتکاب اشتباهاتش نیز معتقد باشیم. اگر فردی آگاهانه ترجیح دهد فقط دم را غنیمت شمارد، از دارایی خود برای لذت بردن در زمان حال بهره برگیرد و در نتیجه تعمداً موجبات فقر و فلاکت خود را در دوران پیری فراهم سازد، ما به چه حق می توانیم او را از انجام چنین کاری بازداریم؟"

این پاسخ ساده لوحانه است چون به نحو ابلهانه ای مخاطبش را دست کم میگرد. شیادانه است چون ابلهانه سعی میکند با یک تیر چند نشان بزند: هم نظام سرمایه داری را نظام فرصتهای برابر و آزاد برای همه از جمله کارگران اعلام میکند؛ هم کوته بینی، دم غنیمتی، لذت جویی آنی افراد طبقه کارگر را مسبب فقر و تنگدستی و اسارت کارگر در موقعیت طبقاتی اش قلمداد میکند و البته روشن است ثروت بورژواها را هم به سجایای شخصیشان حواله میدهد. و اوج وقاحت در این است که بورژوای محترم را آنقدر آزادیخواه معرفی میکند که از فرط آزادیخواهی حتی حاضر نیست کارگران را از آینده تیره ای که ممکن است به خاطر ولخرجی امروزشان دچارش شوند آگاه کند و آنها را "اشتباهشان" برحذر کند! نه خیر، سرمایه دار محترم به "آزادی فردی" اعتقاد دارد و مزاحم افراد در اشتباه کردن نمیشود! براستی چه درجه از پلیدی روشنفکرانه لازم است تا فلاکت نسل اندر نسل کارگران را به دم غنمیتی آنها نسبت داد و تازه از طبقه کارگر طلبکار هم شد!

در زندگی واقعی قضیه دقیقا برعکس است. این افراد متعلق به طبقه بورژوا هستند که امروز و همین دم در رفاه و نعمت بسر میبرند بدون اینک ذره ای دمهای آخر عمرشان را به خطر بیاندازند؟ همین امروز ولخرجی میکنند و تازه ثروتی کلانی هم برای ادامه استثمار برای خود باقی میگذارند. در حالیکه اکثریت افرد طبقه کارگر، هم در زندگی امروزشان در فقر هستند و هم در پایان زندگیشان، فقر به ارث میگذارند؟ تعداد زیادی از کارگران حتی مجبورند از فردایشان هزینه کنند تا بتوانند همین امروز زنده بمانند. نزولخواری چه در شکل سنتی توسط حاج آقاهای حجره دار و چه در شکل مدرن کارتهای اعتباری، یک پدیده رایج زندگی در جوامع سرمایه داری است که قربانیانش اساسا کارگران هستند.

مسئله این است که برای سرمایه دار فقط وجود جسمانی کارگر به عنوان محمل قوه کار "عزیز" است. سرمایه دار فقط نگران این است که مبادا به تولید و بازتولید این وجود جسمانی لطمه خورد. کارگر قرار نیست در همین امروز زندگی کند و همین امروز از زندگی لذت ببرد. حتی تصور لذت بردن از همه لحظات زندگی، کارگر را در ردیف ولخرج خود خواهی قرار میدهد که به آینده خودش و فرزندانش فکر نمیکند. کارگر موظف است و مجبور است نه در زندگی واقعی و نه در تصورش از زندگی از همین محدوده فراتر نرود. و به این معنا، کارگر باید آنقدر مصرف کند که به لحاظ فردی خودش را به مثابه نیروی کار بازتولید کند و به لحاظ تاریخی طبقه اش را به مثابه طبقه عرضه کننده نیروی کار تولید کند. مصرف فراتر از این دیگر زاید است.

می بینیم که احترام به آزادی کارگر در ولخرجی و اشتباه و غیره دیگر چرندیات محض هستند. اینجا در حقیقت، بورژوا در پوشش آزادیخواهی دارد حد کارگر در ثروت اجتماعی تولید شده توسط خود طبقه کارگر را به این طبقه یادآوری میکند. حد مصرف شخصی اش را یادآوری میکند. این را اعلام میکند که فراتر رفتن از حد معینی از مصرف شخصی برای کارگر مجاز نیست.

بورژوا در اینجا بیشتر از اینکه نگران "آزادی" باشد، نگران زیاده روی کارگر در لذت بردن از زندگی است. نگران فراتر رفتن کارگر از نیاز جسمانی اش به عنوان کارگر است. نگران آن است که مبادا کارگر به خود به مثابه انسان نگاه کند. مبادا تصور کند که حق دارد به خود به مثابه انسانی فراتر از وجود صرف جسمانی اش نگاه کند که حق دارد از زندگی همین امروز لذت ببرد بدون اینکه در پیری گرسنه بماند. مبادا تصور کند که آزاد است از زندگی لذت ببرد و به این ترتیب در قبال اساس نظام که بازتولید جسمانی خودش به مثابه کارگر است احساس مسئولیت نکند. مبادا تصور کند که میتواند در مصرف شخصی امروزش آنقدر زیاده روی کند که به پروسه ارزش افزایی فردای سرمایه لطمه بزند. ایدئولوگ بورژوا نگران آینده کارگر نیست، نگران آینده سرمایه است.

 نگران این است که این توجه کارگر به زندگی امروزش، زیر پایه آینده سرمایه را خالی کند. نگران این است که این "دم غنیمتی" کارگر غنیمت های آتی سرمایه را از دستش برباید. نگران این است که مبادا مصرف شخصی کارگر، فقط مصرف باشد و نه تولید! اصولا "علاقه" بورژوا به کارگر به این خاطر است که کارگر صاحب کالایی به نام نیروی کار است که در میان همه کالاها این خود ویژگی را دارد که وقتی مصرف میشود در عین حال تولید هم میکند. تنها کالایی است که وقتی توسط سرمایه داری که قبلا در بازار آزاده خریده است مصرف میشود هم ارزش معیشت خود کارگر را تولید میکند و هم برای سرمایه دار ارزش جدیدی خلق میکند. به این ترتیب روشن میشود "اشتباه" و "دم غنمیتی" کارگر هیچ چیزی نیست جز فراتر رفتن از حد و مرزی که اقتصاد بورژایی برای کارگر در نظر گرفته است: فراتر رفتن از مصرف برای زنده ماندن به مثابه یک کارگر.

مارکس در کتاب سرمایه، نگاه سرمایه و سرمایه دار به مصرف شخصی کارگر را اینچنین فرموله میکند:

"... سرمایه دار و ایدئولوگش، اقتصاددان، هر دو تنها آن بخش از مصرف شخصی کارگر را مولد میدانند که برای تداوم وجود طبقه کارگر لازم است، و لذا به این دلیل باید انجام گیرد که سرمایه دار قوه کار برای مصرف در اختیار داشته باشد. اگر کارگر چیزی بیش از این و برای لذت خود مصرف کند، این مصرف غیر مولد محسوب میشود." (سرمایه جلد اول، ترجمه جمشید هادیان. ص ۶۴٥)

مزد کارگر هم دقیقا بر این اساس تنظیم میشود. مزدی که کارگر میگیرد باید تکافوی همین قدر از مصرف شخصی را بدهد که کارگر را به مثابه کارگر تولید کند. در چشم بورژوا فقط این بخش مصرف شخصی کارگر مولد محسوب میشود و قابل تحمل است. بیشتر از این مصرف زاید است، دم غنیمی کارگر است، افراط کارگر در لذت طلبی آنی است، مصرف غیر مولد است.

بی دلیل نیست که سرمایه دار حتی مبارزه کارگر برای دستمزد را تاریخا با آتش و خون جواب داده است. واکنش بورژوا به مبارزه برای لغو مالکیت خصوصی بورژوایی دیگر معلوم است!

ادامه دارد