یا بشریت«فرهنگ خشونت» را نابود میکند یا«فرهنگ خشونت»بشریت را!

الهه افتخار


یا بشریت«فرهنگ خشونت» را نابود میکند یا«فرهنگ خشونت»بشریت را!

فرهنگ خشونت چيست؟

آیا به خشونت اندیشی و خشونت کرداری و خشونت باوری میتوان واژه «فرهنگ» را اطلاق کرد؟

شاید این سوال وقتی جواب پیدا کند که بدانیم مبنا هاي خشونت از كجا پديد ميايد؟ آيا خشونت مبتنی بر کدام ژن موجود در انسان است وَيَا يك پديده ي سنتي و اکتسابی و تقلیدی و آموختگی میباشد؟

دادن پاسخ های علمی به این سوالات در توان من نیست لیکن شاید عیبی نداشته باشد که فکر و خیال و چورت خودم را در مورد عرض کنم.

اگر درست باشد که آدمی هم یکی از حیوانات بوده و طوریکه شاعران مان گفته اند:

«آدمی هم پیش از آن کادم شود؛ بوزینه بود!» در اوایل تکامل؛ یک تا نی که صد ها و هزاران ژن آدمی مانند سایر جانوران ایجاد گر و مدد گر «خشونت» بوده میتواند؛ درین فرض، خشونت همان تبارزات حیوانیت هاست و ضرور نیست که پُشت سنت و کسب و اموزش بگردیم. همینطور ضرور نیست که به خشونت هم اطلاق «فرهنگ» را بنماییم.

ولیکن حیوانات به مدد چنگ و دندان و شاخ و نیش و ابزار های بدنی شان «خشونت» میکنند؛ عمده این خشونت هم به خاطر شکار و دریدن و پاره کردن و خوردن حیوانات دیگری انجام میشود و کم وبیش هم به خاطر دفاع از خود و چوچه و تخم و لانه و کندو و امثال آنها. مثلا وقتی به لانه زنبور طوری نزدیک شویم که احساس خطر و دشمنی کند؛ خاصه که به لانه تعرض نمائیم زنبور و زنبورها به سرحد جنون «خشونت» میکند یا هم «نیش عقرب نه از پی کین است  ـ مقتضای طبیعتش این است». «مقتضای طبیعت»؛ یعنی ایجابات تنازع بقایی و پاسخدهی و مقابله با خطر در حریم امنیت زیستی!

آيا چنین خشونت پیشگی إصلاح پذير است؟ 

نه خیر این خشونت ژنتیکی و «مقتضای طبیعت» و لازمه و تأمین کننده زندگانی حیوانی در طبیعت فراسوی بشری و ماقبل انسانی است. روایات زیاد حتی از دانشمندان شنیده میشود که «انسان اولیه» هم بسته به اینکه چقدر به اصل حیوانیت خود نزدیک و نزدیکتر بوده قسم بدوی تر ولی بیشتر خشونت میکرده. ما اگر از «انسان اولیه» اسناد بسیار عامه فهم نداریم از «انسان قدیم» سند های فراوان داریم که نشان میدهد که «خشونت» نه تنها سنت و باور که «مقدسات» شان بوده است. گمانم کافی است که درین مورد «خشونت های کتاب مقدس» (1) را بخوانیم. البته اینجا منظور خشونت های کتاب مقدس دین یهود است که در دین عرب هم یا عیناً یا با تغییرات وجود دارد ولی ادیانِ معروف به کم خشونتی؛ مانند هندوئیسم و بودائیسم ... موارد حتی بدتر خشونت را دارند از جمله ساتهی یا سوختانده شدن بیوه همرا با مرد مرده:

چون زن هندو کسی درعاشقی مردانه! نیست ـ  سوختن بر شمع مرده کار هر پروانه نیست؟

از همین مثال قیاس کنیم. آیا خشونت های کتاب های مقدس و ادیان و باور های به میراث گرفته؛ اکثراً فاقد مبانی و عوامل ژنتیکی نیستند؛ برای آنکه در تمام عالم حیوانی موجودیت ندارند!

آدمیان تقریباً همه جانوران طبیعت را قصابی و لت و پار میکنند. اما اینها در ادیان و باور ها و عرف ها «خشونت» خوانده نمیشود و ما هم یک قلم اینهمه را نادیده میگیریم ولی چیز های مانند «ساتهی» و قتل ناموسی و سنگسار و هزاران مورد خشونت علیه زن و دختر و کودک و طفل نوجوان؛ هیچ دلیل و ثبوت ژنتیکی و «مقتضای طبیعتی» ندارد. برده داری و تبعیضات نژادی و قبیلوی و طبقاتی و مذهبی همینطور!

به نظر میرسد که حیوانات هم یک سلسله «تجربیات» و «یافته ها و کشف ها» در زندگی دارند که نسل پی نسل انتقال میدهند ولی اینها ضبط و مکتوب و مدون نمیشوند و اینجاست که تنگاتنگ با غرایز و اطلاعات ژنتیکی ادامه و حتی تکامل و پیچیدگی یافته می روند.

اگر منکر این مورد شویم؛ منکر هزاران در هزاران سال تجربهِ کار و دفاع و وهم و خیال و فکر و حساب نسبت به دنیا و یاد گیری و یاد دهی آنها نسل ها به دنبال نسل ها شده ایم. حتی میلیون ها سال پیش از افزار های سنگی ساده (تا چه رسد به  کوزه گری و کشف اتش و چرخ ریسندگی)؛ حقیقت پیش گفته مصداق داشته و درغیر آن حتی محال بوده است که «بشرِ دینی» از دل تکامل بیرون آید. خوشبختانه تاکنون ادعایی نیز نشده است که «بشر تجربی و ساینتفیک و تکنولوژیک»پسا دینی و مدرن و پست مدرن؛پایین شده از آسمانها یا مخلوق یکجایی و یک زمانی کدام رب النوع متفاوت میباشد.

اینکه «خشونت» با «بشرِ دینی»؛ صبغه دینی و مقدس پیدا کرد و با بشر«تجربی و ساینتفیک و تکنولوژیک» مجهز با علم و تکنولوژی ها مشمول سلاح های کشتار جمعی و عمومی و حتی تجهیزات «هوش مصنوعی» گردید؛ یک سیر خطی بلا انقطاع در زمان را نشان میدهد. این بیشتر به خاطریست که خود زندگی و تکامل همین طور آمده است؛ اما «خشونت» در انواعی که تغییر خوردهِ حالات ژنتیکی و حیوانی است؛ نیز «بشری و انسانی» شده است که دیگر میتوان یکسره مبادی «مقتضای طبیعتی» آنها را نادیده گرفت.

مانند فعل «کشتن». کشتن و لت و پاره کردنِ حتی هزاران آهو و گوسفند و مرغ و ماهی و گاو و گورخر و خوک... توسط شیر ها و گرگ ها و وال ها و درنده های دیگر نه به لحاظ شکلی و نه به لحاظ ماهوی؛ دیگر معادل و مساوی با کشتار در جنگ های جهادی و صلیبی و جهانی و منطقوی و یا کشوری نظیر افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و یمن و فلسطین و همانند ها نیست!

لهذا قریب نتیجه قطعی حاصل میگردد که نوع بشر کاملاً متفاوت از دیگر حیوانات؛متداوماً «خشونت» را فرهنگی و حقوقی و فقاهتی و حتی علمی و ساینتفیک کرده رفته است. 

فرهنگ در یک تعريف به آن چيزي فرا غریزی اطلاق ميشود كه آدم ها با آن زندگي ميكنند و زندگی را معنا و شکل و آراستگی منحصر به نوع خود میدهند. فرهنگ همپا با تکامل جانوری به بشر؛ ساختمان پذیرفته رفته است؛ لهذا خود جامعه بشری از فرهنگ تفکیک ناپذیر استو فرد از جامعه خود اجتماعیت و فرهنگ را فرا ميگيرد . محدود کردن فرهنگ به مجموعه اطلاعات بلند ويا روح معنوي متعال يك جامعه غلط مطلق میباشد.

متأسفانه «جامعه بشری واحد با فرهنگ واحد» نداریم. این چیز شاید تا ابد هم جز در خیال موجود نشود. آنچه هست جامعه های مختلف است که حتی خصوصاً در موارد فرهنگی تضاد های هولناک با هم دارند. هر جامعه کودکان و نسل های آینده خود را به مانند خود و غرقه در فرهنگ خودش به بار می آورد؛ لهذا با آمد و رفت نسل ها جوامع زیاد تغییر و تفاوت نمیکنند الا اینکه معروض انقلاب های بزرگ بگردند مانند انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب انگلستان و تداوم آنها در سایر مناطق اروپا، انقلاب اکتوبر روسیه شوروی، انقلاب آزادی امریکا، انقلاب صنعتی جاپان؛ انقلابات چین، کوبا و ویتنام....

باری در جوامع مختلف فرهنگ هاي متفاوت وجود دارد به علل زیاد همه فرهنگ ها خشونت علیه جوامع و مردمان دیگر را تقدیس و تجلیل میکنند؛ برای قریب همه جوامع حتی در حد قبیله؛ دیگر ها و «غیر ها» دشمن شمرده میشوند؛ جوامع دینی و مذهبی؛ اهالی غیر دین و مذهب مشخص خود را دشمن شمرده و مدام علیه دیگر ها و غیر ها در حالات احضارات فرهنگی تا نظامی و استخباراتی قرار میداشته باشند. بر علاوه در انتظار مهدی و میشیا و نجات دهنده هایی به نام های مختلف استند که در واقع تبلور عقده های تاریخی به متراکم ترین وجوه هست.

آرمانها و تمثیلاتی که به این نجات دهنده های طرف انتظار نسبت میدهند؛ چه بسا بالاترین مثال های خشونت ممکن در اوهام میباشد. هر نجات دهنده که بیاید؛ غیرِ بخش معین قبیله و جامعه خودی؛ متباقی تمام عالم زنده از مردان و زنان تا جنین ها و گهواره ای ها و تا دام ها و احشام و آبادی ها و دار و درخت را به قتال و اعدام و اتش و مرگ به فجیع ترین انحا می سپارد.

کافیست درین زمینه رؤیا های ظهور مسیح در اورشلیم مقدس را طی «مکاشفه یوحنای نبی» در انجیل بخوانید و یا هم رؤیا ها راجع به ظهور امام دوازدهم شیعیان یا چنانکه خود میگویند «حضرت امام زمان و ولی عصر..» را بخردانه و آزاد اندیشانه مرور نمائید. البته موارد انتظاری ی سایر مذاهب و قبایل و جماعت ها نیز با دو مورد یاد شده چندان فرقی ندارد. رویهمرفته خشونت های فرهنگی و دینی و قراردادی شده یا به طریق اجتماعی و فرهنگی و دینی و دستوری ایجاد و باورانیده شده ؛ ما را در دنيا با دو گونه آدم ها روبرو میگرداند: يكی كساني كه ظلم كرده و وحشت و جنگ و مرگ آفریده اند و ديگری كه مورد استبداد واقع شده  و معروض آفت کین و غیظ و غضب و شکنجه و تحقیر و تذلیل قرار گرفته و عزیز ترین های خود را ازدست داده اند. درین جمله آرمان و قهرمان خیالی؛«نجات دهنده» ظهورکردنی را همین محرومیت و مظلومیت عظیم و متداوم به وجود آورده و در حالت عینی تر و عقلانی تر کار به قیام ها و انقلاب ها انجامیده و می انجامد که باز بالنوبه عالمی از خشونت و انتقام جویی و نسل کشی و «زمین سوخته» و چیز های بدتر و غیر قابل پیشبینی و پیشگیری به همراه داشته است و در آتی نیز به همراه خواهد داشت.

بدینگونه «فرهنگ خشونت» نه تنها واقعاً هست بلکه کم از کم تا زمان متصوره؛ حالت غالب و غلیظ تقریباً کلیه فرهنگ های بشری بوده است و خواهد بود.

 خيلي از ما فكر ميكنيم سنت ها و اديان دست بالآيی در گسترش خشونت داشته است . نمونه های مجرد بزرگ که قانع کننده به نظر میرسندهم به وفور وجود دارند؛ تراژیدی های لرزاننده «تفتیش عقاید» کلیسا های قرون وسطا؛ جنگ های صلیبی، تاریخهای فتوحات و غزوات برای ترویج و توسیع این دین و آن مذهب. جنگ های اندرونی فرقه های ادیان و مذهب های گوناگون ...از همه برجسته تر و شوم تر و شنیع تر جهاد های سلفی و اخوانی و القاعده ای و طالبی و داعشی در همین حالا و همین امروز.  یا هلوکاست یهودیان و سایراندر جریان جنگ جهانی دوم که از عدد 60 ملیون انسان قربانی در آن روایت میشود و بلاتشیه هلوکاست مسلمانهاي برما در سالیان اخیر.

البته در سراسر تاریخ تنها این نیست که هزاران انسان بخاطر دين شان به قتل ميرسند و به آتش كشيده ميشوند و به ناموس هاي شان تجاوز میشود.عاملان اینهمه خشونت و قتال و آدمسوزی هم دیندار و دین ورز اند و وانمود نیز میدارند که به فریضه الهی یا مومن بهی خویش عمل میدارند.

باز هم اگر فكر كنيم خشونت ژن است مشترك ميان همه انسان ها و نسل به نسل منتقل گرديده است، حالا دانش و تکنولوژی بشری به جایی رسیده است که ميتوان چنين ژن را يا از بين برد و يا هم زیر كنترول آورد . لذا با اصلاح ژنتیکی نسل ميتوان نه چندان دیر؛ خشونت را در جهان به سطح صفر رساند. ديگر نه نياز به أصول و دسپلين است و نه تعليم و تربيت. و ما ديگر ميتوانيم درِ زندان ها را بيبنديم و چیزی به نام مجازات مجرمان را به افسانه بدل نماییم.

 اما اي كاش چنين بود . زمانی ما نگاه دقیقتر به قوانين طبيعت بيندازم می بینیم که سه در صد حيوانات فیصدیی بزرگ دیگر را شكار ميكنند و میخورند تا زنده بمانند. طبعيت با بي رحمي تمام؛ ما را به عرصه كمال و تكميل مان ميرساند و دوباره نابود ميكند. بازتابی از این قوانین خواه ناخواه در نهاد و طبیعت ما هم موجود است.

و اما؛ گفته میشود به لحاظ ساينس هيچ چيز به عنوان ژن خشونت وجود ندارد . براي همين هم خشونت منسجم و یکدست و همسان نيست كه مثل فعالیت يك ژن باشد. اگر اساس و علت و انگیزه خشونت گری در یک حدی میلیونها سال قبل ژن ها بوده اند؛ هم آنها در طی زمان در ژنوم بشری «ضعیف» و«خاموش» شده و هم خشونت های مورد نظر؛ رفته رفته از ژنتیک منتزع شده و حالات فرهنگی ـ اجتماعی به خود گرفته اند.

نتیجه اینکه برای غلبه برخشونت گری بشری؛ ژنتیک هیچ کاری نمیتواند انجام دهد. تعدیل و تصحیح کنش ها و منش های خشونت ها و شرور تنها و تنها میتواند به عهده تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش و احیا و تقویت ملکات خود آموزی و خویشتن سازی از نخستین سالیان عمر بشری تا کهنسالی باشد. خوشبختانه درونمای پیاده شدن نظام های تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش بیشتر شبیه و همسوی هم به سطح جهانی گشوده تر شده میرود. باید با بساط های مدرسه ای و تمریناتی تروریست پروری و انتحاری تولید کردن؛ مبارزات بی امان و سازنده و فیصله کن بعمل آید.

خلاصه تمام بشریت باید با «فرهنگ خشونت» علیه همنوعان به پا خیزد!

یا بشر «فرهنگ خشونت» مقدس و غیر مقدس را همچون یک مریضی تباهکن ریشه میسازد؛ یا «فرهنگ خشونت» بشریت و زیست بوم زیبای آو ـ زمین ـ و همه امکانات آتی انسان در عالم را به زودی نابود خواهد ساخت!

حتی سیاست و مبارزه آزادیخواهانه و دولتداری و آبادانی و ترقی کشوری و سرزمینی را میتوان و باید بتوان «بدون خشونت» و با «عدم تشدد» موفقانه به پیش برد. تاریخ و فرهنگ بشری نمونه های درخشانی درین راستا منحیث سرمشق به یادگار گذاشته است. مهاتماگاندی و نلسون ماندیلا درین راستا واقعاً الگو های والایی اند.

با «فرهنگ خشونت» منجمله خشونت مقدس؛ «انسانیت» نوع بشر جداً زیر سوال است. دانشمندان تکاملی؛ نیل به حد اقل های مدارج کمالی در نوع بشر را تا کنون تنها 2 فیصد محاسبه و اعلام کرده اند و بشر تنها موجودی از زمره موجودات طبیعی است که نمیتواند طی دوران عمر مقدر خود مراحل کمال طبیعی را طی نماید ؛ مراحل کمال طبیعی که استعداد آن مانند سایر موجودات گیاهی و جانوری؛  در فرد فرد او نیز تعبیه شده و وجود دارد.

به نظر بنده؛ نه همه بلکه مسلما یکی از عمده ترین عوامل درین راستا غلبه «خشونت» در فرهنگ و اندیشه و کنش و منش آدم ها تا سرحد مقدس شدن و الوهیت یافتن است.

در واقع هم ظالم قربانی « خشونت» است و هم مظلوم و هم حاکم قربانی «خشونت» است و هم محکوم...

در یک کلام؛ کافه بشریت قربانی «خشونت» است؛ «خشونت» دشمن کافه بشریت است و مهمترین مانع به انسانیت کامل رسیدن بشر!
دو گزینه بیشتر وجود ندارد:

یا بشر «فرهنگ خشونت» را از بین می برد یا «فرهنگ خشونت» بشر را!

یا بشر «فرهنگ خشونت» را از بین می برد یا «فرهنگ خشونت» بشر را!

یا بشر «فرهنگ خشونت» را از بین می برد یا «فرهنگ خشونت» بشر را!

######

 

با احترام و با عرض معذرت اگر به کسی و جایی برخورده باشد!

 

به قلم الهه افتخار

1ـ مقاله خیلی پر متن و مهم زیر را به حیث یک نمونه عام فهم از «فرهنگ خشونت» که هاله تقدس هم دارد؛ طور انتخابی و اقتباسی تقدیم میدارم. قصد من یک عمل تحقیقی و اجتهادی است و نه نقد دینی یا بررسی کتاب مذهبی. بقیه را خود قضاوت خواهید کرد:

www.tarikhema.net

خشونت‌های کتاب مقدس

وقتی از خشونت‌های متون مقدس دینی سخن گفته می‌شود، منظور رویدادها و فرامین و مجازات‌هایی است که انسان‌های دوران مدرن، براساس اخلاق و حقوق بشر کنونی آنها را خشونت به شمار می‌آورند، در حالی که آن رویدادها و فرامین و مجازات‌ها در زمان خود عرف همگانی بوده‌اند. به عنوان مثال، برده‌داری تا قرن نوزدهم تداوم داشته است. زنان با موج اول و دوم و سوم جنبش‌های فمینیستی به بسیاری از حقوق مردان دست یافتند. بدین ترتیب نمی‌توان از تورات و انجیل و قرآن انتظار داشت که مردسالار نباشند و نگاه زنانه به عالم و آدم داشته باشند، یا فاقد رویدادها و فرامینی که در دوران مدرن خشونت به شمار می‌روند، نباشند.

ابتدأ به شواهد دوازده گانه زیر از کتاب مقدس بنگرید:

شاهد اول- قتل عام همه‌ی مردم مدیان:

خداوند به موسی فرمود:”از مدیانیها به دلیل این که قوم اسرائیل را به بت پرستی کشاندند انتقام بگیر. پس از آن، تو خواهی مرد و به اجداد خود خواهی پیوست”. پس موسی به قوم اسرائیل گفت:”عده‌ای از شما باید مسلح شوند تا انتقام خداوند را از مدیانیها بگیرند. ازهر قبیله هزار نفر برای جنگ بفرستید”. این کار انجام شد و ازمیان هزاران هزاراسرائیلی ، موسی دوازده هزار مرد مسلح به جنگ فرستاد. صندوق عهد خداوند و شیپورهای جنگ نیز همراه فینحاس پسر الغازار کاهن به میدان جنگ فرستاده شد. تمامی مردان مدیان در جنگ کشته شدند. پنج پادشاه مدیان به نامهای اوی، راقم، صور، حور و رابع در میان کشته شدگان بودند. بلغام پسر بعور نیز کشته شد. آن وقت سپاه اسرائیل تمام زنان و بچه‌ها را به اسیری گرفته، گله‌ها و رمه‌ها و اموالشان را غارت کردند.سپس همه شهرها، روستاها و قلعه‌های مدیان را آتش زدند. آنها اسیران و غنایم جنگی را پیش موسی و الغازار کاهن و بقیه‌ی قوم اسرائیل آوردند که در دشت موآب کنار رود اردن، روبروی شهر اریحا اردو زده بودند. موسی و الغازار کاهن و همه‌ی رهبران قوم به استقبال سپاه اسرائیل رفتند. ولی موسی بر فرماندهان سپاه خشمگین شد و از آنها پرسید:”چرا زنها را زنده گذارده اید؟ اینها همان کسانی هستند که نصیحت بلعام را گوش کردند و قوم اسرائیل را در فغور به بت پرستی کشاندند و قوم ما را دچار بلا کردند. پس تمامی پسران و زنان شوهردار را بکشید. فقط دخترهای باکره را برای خود زنده نگهدارید” (کتاب مقدس، اعداد، ۳۱، آیات ۱۸-۱).

شاهد دوم- مرتد شدن یهودیان و مجازات آنها: حضرت موسی جهت دیدار با خداوند به کوه سینا می‌رود. بازگشت او به طول می‌انجامد. هارون گوساله‌ای برای آنها از طلا می‌سازد و یهودیان گوساله پرست می‌شوند. خداوند به شدت خشمگین شده و به موسی می‌گوید:”می دانم این قوم چقدر سرکشند. بگذار آتش خشم خود را بر ایشان شعله ور ساخته، همه را هلاک کنم” (کتاب مقدس، خروج،