فریبکاران جهانی پشت ارزش هایشان

فریبکاران جهانی پشت ارزش هایشان

هینترگروند (پس زمینه) نشریه چپ آلمانی
ترجمه- رضا نافعی

این نوشتار تحلیلی مقاله ایست تحقیقی و مستند که اطلاعاتی گسترده برای شناخت بسیاری از مسائل پیچیده سیاسی – اقتصادی جهان امروز در اختیار خواننده قرار می دهد. گرچه مقاله اندکی مفصل است اما خواندنش بسیاری از حقایق را آشکار می کند.

در جنگ جهانی دوم ایالات متحده آمریکا نفوذ اقتصادی، نظامی و سیاسی خود را در اروپای غربی عمیق تر کرد و پس از جنگ بازیگران و همدستان محور فاشیستی در آلمان، اروپای غربی و آسیا را نجات داد و آنها را در برای مبارزه با سوسیالیسم یکدست integrate کرد و مسیر را برای رسیدن به وحدت اروپا مشخص ساخت.

«جنگ سرد» در اروپا در عین حال همراه بود با جنگ های داغ در سراسر جهان.

امروز قدرت یکدست سرمایه جهانی که بر اساس سلسله مراتب سازمان یافته تحت رهبری آمریکا در کار غارت اقتصادهای خودی و غیرخودی است، و می کوشد تا «بقیه جهان» را که بصورت های گوناگون مقاومت می کنند نیز به چنگ آورد.(1)

 جنگ جهانی دوم و صعود آمریکا ایالات متحده آمریکا تا آنجا که توانست ورود خود را به جنگ به تعویق انداخت و تا جائی که ممکن بود به معاملات خود با دو طرف ادامه داد.(2)

بانک های وال استریت، که در سالهای دهه 1920 اعتبارات وسیعی در اختیار امپراتوری آلمان گذاشته بودند (نقشه داوس 1924، یانگ پلان 1929) نخست سررسید پرداخت ها را تمدید کردند و بعد مابقی بدهی ها را به رژیم نازی بخشیدند.

شرائط فعالیت در آلمانی که فاقد اتحادیه کارگری شده و اقتصاد آن طبق اصول هیتلر سازمان یافته بود برای بیست کنسرن بزرگ آمریکائی شرائطی ایده آل بود، مثلا برای IBM,General Motors

( Opel), Ford; General Elektric, Westinghause, EastmaKodak, Goodrich, Du Pont, Union Carbide.

اینها خیلی با علاقه از کارگران اسیری که سازمان اس اس آلمان هیتلری در اختیار آنها می گذاشت بهره می بردند. بدون تولیدات نفتی استاندارد اویل (بعدا اسو، اکسون) ارتش هیتلر قادر نبود در سراسر اروپا، شمال آفریقا و علیه اتحاد شوروی دست به جنگی بزند که نیاز به مواد سوختی فراوان داشت. جنگ های برق آسای هیتلر – مثلا نقشه حمل ونقل در اروپای اشغال شده – و دستگیری یهودیان بدون تکنولوژی اطلاعاتی ITT و IBM امکان پذیر نبود .(3)

کارخانه های فورد و جنرال موتورز موتورهای مورد نیاز و کامیون برای جنگ در روسیه تولید میکردند. Bank for International Settelments(BIS) در بازل ( سوئیس) به مدیریت Thomas Mc Kittrick بانکدار وال استریت برای رایش سوم ارز تهیه می کرد که برای جنگ اهمیت تعیین کننده دارد ، از جمله با شست وشوی طلاهائی که ارتش آلمان از گاو صندوق های بانک های کشورهای اشغال شده به غارت می برد.(4)

از سال 1941 سیاست ایالات متحده آمریکا، که کالاهای با اهمیت برای جنگ به انگلستان و اتحاد شوروی می فروخت، طبق شعار سناتور هاری ترومن که از 1945رئیس جمهور آمریکا شد، این بود که: ما نخست به هر دو طرف جنس می فروشیم، و می گذاریم تا آنجا که ممکن است یکدیگر را بکشند، بعد ما بمیدان می آئیم.

 به ابتکار آمریکا در سال 1944 صندوق جهانی پول و بانک جهانی تاسیس گشتند که تبدیل به نظام مالی سازمان ملل شدند: نخست با دادن اعتبار هائی برای خرید از کنسرن های آمریکائی و بعد هم برای موسسات اقتصادی کشورهای دوست. آمریکا با بکار بستن این شیوه نخست کشورهای «توسعه نیافته» و بعد حتی کشورهای «توسعه یافته» را وابسته ساخت و بعد مجبور به پیروی از سیاست ریاضت اقتصادی کرد. بانک های سرمایه گذار آمریکا که در اثر New Deal به حاشیه رانده شده بودند، باردیگر قدرت نفوذ یافتند.(5)

وحدت اروپا و نقشه مارشال پس از 1945 آمریکا در حد امکان اروپای غربی متحد را به دژی در برابر کشورهای سوسیالیستی تبدیل کرد و دست به تهاجم فرهنگی برای ترویج راه زندگی آمریکائی و هولیوودی زد. به این ترتیب آنها سرآمدان اروپای غربی در بانک ها، دستگاه اداری، رسانه ای و علمی را که با نازی ها همدستی کرده بودند از محاکمه نجات دادند ـ بویژه در کشورهائی که به اشغال نازی ها در آمده بودند( بویژه فرانسه،بلژیک، هلند، ایتالیا،لوکزمبورگ و نیز دانمارک، نروژ، یونان) (6) مهمترین ابزار کار آنها عبارت یودند ازنقشه مارشال، ناتو، سیا، سرمایه گذاریها و فرهنگ صنعتی. برخلاف افسانه معروف کمک نقشه مارشال اندک بود ولی با آن تحت عنوان «اتحاد اروپا» و «بازار واحد» سازمانهائی ایجاد شد که زمینه ساز اتحادیه اروپا شدند. با ایجاد European Payments Union (7) داد وستد بازرگانی آزاد شد. موسسات آمریکائی در موسسات اروپای غربی سرمایه گذاری کردند. این سرمایه گذاری ها چندین برابر بیش از برنامه مارشال بودند.(8)

شرط دادن اعتباراین بود که احزاب چپ یا بیطرف به دولت ها، پارلمان و اتحادیه های صنفی راه نیابند. پولهای برنامه مارشال محرمانه به مصرف تامین هزینه های احزاب «مسیحی» و «محافظه کار» می رسیدند که تازه تاسیس شده بودند.(9)

American Committee on United Europe از طریق سیا و با کمک بنیاد فورد و انستیتوی راکفلر کمک به ایجاد رسانه های تازه، کنگره های «فرهنگ آزاد» ، جنبش اروپائی و کنفرانس بیلدر برگ کرد. (10)

آلن دالس پایه گذار سیا عامل همکاری و ارتباط نزدیک سازمان اطلاعاتی سیا با وال استریت و کنسرن های آمریکا بود: او وکیل مدافع بانک چیس مانهاتان، یونایتد فروت، فورد و I.G.Farben بود که در طول جنگ جهانی دوم با صنایع شیمیائی آمریکا بسیار نزدیک بود. ناتو به ابتکار و تحت رهبری واشنگتن کشورهای اروپای غربی را از لحاظ نظامی با هم متحد کرد، اتحادی که دیکتاتوری فاشیستی سالازار در پرتغال (نیز ازاعضای پایه گذار ناتو در سال 1949 بود) ولی از لحاظ آمریکا حضور یک دولت فاشیستی در اتحادیه ناتو مغایرتی با دموکراسی مورد نظر آمریکا نداشت. آمریکا در دوران دیکتاتوری فاشیستی فرانکو در اسپانیا پایگاههای نظامی متعددی در آنجا ایجاد کرد. و در اروپا نیز شعار پرزیدنت روزولت را بکار می بست. روزولت در سال 1937 در مورد امریکای مرکزی، که حیات خلوت آمریکا محسوب می شد، گفته بود گرچه «او حرامزاده است، ولی حرامزاده خودمان است» حرامزاده مورد نظر او سوموزا دیکتاتور نیکاراگوئه در دهه 1930 بود. ایالات متحده آمریکا دو همپیمان جنگی خود فرانسه و انگلستان را مجبور ساخت تا آلمان فدرال را در ساختار نوین اروپای غربی بپذیرند و آن را دوباره مسلح سازند.(11)

 در اروپای غربی، بویژه در جنگ دوم جهانی، اندیشه های بدیل و متفاوتی در بارۀ وحدت اروپا پدید آمده بود. یکی از آنها فدراسیون اروپا به رهبری انگلستان و فرانسه بود. طرح بدیلی که از جنبش مقاومت ایتالیا علیه نازیها برخاسته و عرضه می شد مانیفست آلتییرو اسپینلی برای ایجاد یک اروپای آزاد و متحد بود که طبق آن: اروپا باید سوسیالیستی شود و مددکار طبقه کارگر برای رهائی خود گردد.(12)

ایالات متحده یا تمام این پیشنهاد ها را رد کرد ویا مضامین اید ئولوژیک فراوانی بر آن افزود. » جنگ سرد»: یک جنگ مرگبار داغ پس از شکست نازیسم و ضعیف شدن قدرت های سنتی استعمارگر (انگلستان، فرانسه، هلند، بلژیک) گرایش تاریخ بسوی پذیرش دموکراسی و طرد استعمار و بعضا انتخاب سوسیالیسم بود. در اروپای غربی و شرقی و نیز در آسیا اکثر جنبش های مقاومت علیه محور فاشیستی، از حمایت اکثریت مردم برخوردار بودند. آمریکا تصمیم گرفت با بکار گرفتن تمام امکانات جلوی این گرایش را بگیرد و به عکس آن تبدیل کند. تصادفی نبود که والتر لیپمن، پدر لیبرالیسم نو، در سال 1946 مقوله «جنگ سرد» را به میدان آورد. پس ار شکست نظامی جنبش مقاومت ضد فاشیستی در یونان (1946) آمریکا دست به نخستین جنگ گرم در کره زد (1950-1953).

سیا در ایران دکتر محمد مصدق، نخست وزیر قانونی کشور که نفت را ملی کرده بود ساقط کرد ومحمد رضا پهلوی، شاه دیکتاتور را به جای او حمایت کرد (1953).(13)؛

پس ازکودتا کنسرن های آمریکائی به 40 در صد از سهام کمپانی انگلیسی ( BP) دست یافتند.

از سال 1955 آمریکا با پرداخت هزینه یک حکومت دست نشانده مسیحی در ویتنام جنوبی به مقابله باجنبش مقاومت هوشی مین پرداخت. سابقه جنبش مقاومتی که هوشی مین در راس آن قرار داشت به زمان مبارزه مردم ویتنام با ژاپن، همپیمان هیتلر، باز می گشت.

پس از شکستی که جنبش رهائی بخش ویتنام به رهبری هوشی مین به نیروی نظامی فرانسه، قدرت استعماری مسلط بر ویتنام وارد آورد، آمریکا جای فرانسه را گرفت و دست به یکی از مرگبار ترین جنگ های قرن بیستم علیه ویتنام زد (با بمباران های شیمیائی سراسری) که از 1965 تا 1972 بطول انجامید.

آمریکا در اندونزی از قتل عامی با کشتار یک میلیون نفر حمایت کرد و حکومت دیکتاتوری سوهارتو را به جای احمد سوکارنو نشاند (1965) . در فیلیپین به حمایت از حکومت دیکتاتوری مارکوس پرداخت ( 1972).

همه این جنگ ها با اعتبارات صندوق بین المللی پول و باز شدن دست کنسرن ها و بانک های آمریکائی و اروپائی همراه بود.

آمریکا در «حیاط خلوت» خود آمریکای لاتین نیز جنگ های داخلی برپا کرد و در آنجا نیز حکومت های دیکتاتوری هوادار سرمایه داری را بر سر کار آورد، درنیکاراگوئه (1933) در کوبا (1952)، گواتمالا(1954)، هائیتی(1957). بمحض آن که جنبش های مردمی آن دیکتاتورها را ساقط می کردند مانند نیکارا گوئه و کوبا، آمریکا دست به سازماندهی کودتا و یا ترورهای فردی، حملات نظامی و محاصره اقتصادی میزد( 1961). ( 14)

دیکتاتورهای موجود بعنوان دوستان دموکراسی سرمایه داری غربی مورد حمایت قرار می گیرند، مانند عربستان سعودی و دیگر شیخ نشین ها. در عین حال حکومت سعودی از مسلمانانی حمایت می کرد که مخالف دولت های ملی و خواستار رهائی ملی بودند مانند ناصر (که حکومت دست نشانده انگلیس را ساقط و کانال سوئز را ملی کرد) و افزون بر آن عربستان به حمایت از مبارزات انتخاباتی رونالد ریگان نیز پرداخت.(15)

 سیاست تنش زدائی و تنش های تازه – نئو لیبرالیسم در پایان دهه 1960 بنظر می رسید که همه چیز روشن است: شوروی و کشورهای سوسیالیستی را نمی توان با حمله نظامی از میان برداشت. اما آمریکا برنامه «همزیستی مسالمت آمیز » را نپذیرفت. سیاست خارجی اتحاد شوروی از زمان انعقاد پیمان راپالو با امپراطوری آلمان (1922) تا پایان دوران گورباچف بر این اصل مبتنی بود.

جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا «رئیس جمهور تشنج زدا» خوانده می شد (1977 تا 1981). کنفرانس امنیت و همکاری اروپا سخت خواستار طرد خشونت و اجرای حقوق بشر بود) (KSZE کنفرانس امنیت و همکاری اروپائی 1975) . داوید راکفلر رئیس بانک چیس مانهاتان مانند مک کلوی رئیس پیشین این بانک و نیز رئیس مقتدر شورای سیاست خارجیCouncil on Foreign Relations در سال 1973 مبتکر تشکیل کمسیون سه جانبه شد. این کنفرانس به همپیمان های اروپای غربی و ژاپن این امکان تازه را می داد که در فضائی غیر رسمی به بحث و اظهار نظر پردازند. حتی اتحادیه های صنفی نیز به جمع راه داده شدند.(16)

 قرار دادهائی برای محدود ساختن مسابقه تسلیحاتی وبرای همکاری منعقد گشتند (سالت1 وسالت 2). با این همه کارتر در پایان دوران ریاست جمهوری اش خواستار افزایش فوق العاده بودجه نظامی شد، چنان رقمی که از جنگ ویتنام به این سو سابقه نداشت(17).

 و به ایجاد دیکتاتوری حسنی مبارک در مصر کمک کرد(1981). رونالد ریگان که پس از کارتر زمام کار را بدست گرفت خواستار تشدید مقابله نظامی از طریق سیستم موشک های SDI شد عملیات مرگبار تروریستی نیز بخشی از سیاست تنش آفرینی است که او در پیش گرفت، از جمله توسط ارتش پنهان ناتوGladio (18) تنش زدائی و تجاوزطلبی تازه هردو بهم پیوسته و در واقع دو روی یک سکه هستند.

آنچه تازه بود تبلیغات (پروپاگاند) در باره «حقوق بشر» بود، البته باحذف بخش های مهم آن مانند: حقوق اجتماعی، حق کار و حقوق بین المللی – که تا امروز هم به این صورت ادامه دارد. «نئولیبرالیسم» که توسط آمریکا توسعه یافت و با دادن جایزه نوبل به آن اصالت نیز بخشیده شد، بنوعی پایه تئوریک برای توسعه عملیات مشخص وال استریت و صندوق بین المللی پول است.

این تئوری تا امروز بر تغییر ساختار درونی سیاست اقتصادی و مالی و باز سازی آن و تغییر و بازسازی نظام فرهنگی و یافتن شیوه های خشن تر برای دستیابی به سود بیشتر متمرکز است، اهداف آن از جمله عبارتند از بدست گرفتن کنترل مالی و اقتصادی توسط منابع ومقامات خصوصی و حذف کنترل دولتی، تضعیف و در صورت امکان متلاشی کردن اتحادیه های صنفی و نظام خدمات اجتماعی، و دست یافتن به اموال عمومی (دولتی – ملی ) است . پیاده کردن این برنامه از آمریکای مرکزی و جنوبی «حیاط خلوت» آمریکا آغاز شد. برنامه با کمک نخبگان محلی، سازمانهای اطلاعاتی، مشاوران نظامی، دانشمندان، بنیادهای موسسات، آژانس دولتی USAID و آژانس های روابط عمومی مانند Burson-Marsteller به اجرا در آمد. علیه برزیل(1964) شیلی(1973) اروگوئه(1973) آرژانتین( 1976) و گرانادا(1983) کودتا های نظامی و جنگهای داخلی صورت گرفت. سیا همآهنگ کننده عملیات سازمانهای اطلاعاتی گوناگون بود، و با روش های شبه علمی به آنها شیوه های شکنجه را آموزش داد. «مبارزه با تروریسم» تبدیل شد به مبارزه با کنشگران و شخصیت هائی که قصد داشتند منابع ملی کشور خود را بسود آن کشورمورد بهره برداری قرار دهند.(19)

 دولت آمریکا برای آن که کنسرن های آمریکائی از تخفیف های مالیاتی برخوردار شوند و مالیات کمتری بپردازند شرکت های صوری ایجاد کرد که فقط محل صندوق پستی آنها مشخص بود، تا به این وسیله در رقابت های بین المللی شانس بهتری داشته باشند (1971): از آن زمان کنسرن ها اجازه دارند با ثبت نام خود در پناهگهای مالی در کاریبیک و یا ایالت Delaware در آمریکا از تخفیف مالیاتی برخوردار شوند. اتحادیه اروپا بارها به این وضع اعتراض کرد که همه بی نتیجه بود. این ساختار موازی نهفته امروز استاندارد شده است از جمله در اتحادیه اروپا.

فروپاشی سوسیالیسم، اتحادیه اروپا، « جهانی شدن» فروپاشی کشورهای سوسیالیستی در سالهای 1989/1990 به معنی پایان «جنگ سرد» بود. آمریکا در مذاکرات 2+4 برغم پیشنهاد گورباچف، نماینده نظام فروپاشیده شوروی، از جمله این خواست ها را به کرسی نشاند: آلمان فدرال یک کشور سرمایه داری بی طرف نخواهد بود و اروپا نیز مجاز نیست که بی طرف گردد: گورباچف پیشنهاد کرده بود «کشورهای مشترک المنافع آزاد » تشکیل گردد که مجاز باشند اشکال مالکیت خود را حفظ کنند. آزادی های ملی و سرمایه داری و داشتن حق تعیین سرنوشت تا این حد برای آمریکا زیاد بود. (20)

آمریکا مانع انحلال ناتو شد، هرچند بلوک سوسیالیستی که دشمنی با آن انگیزه آغازین تشکیل ناتو بود، انحلال خود را اعلام کرده بود، چه بعنوان بلوک و چه بعنوان سوسیالیسم. توسعه طلبی تازه اقتصادی- مالی آمریکا در دوران «تنش زدائی» آغاز شده بود. دولت کارتر در سال 1980 پژوهش Global 2000 را منتشر کرده بود که موضع مهم مطروحه در آن شیرین زبانی هائی در باره محیط زیست و فاجعه اجتماعی بود.(21)

این طرح پس از پیروزی بر سوسیالیسم، از سال 1990 به بعد به موفقیتی در مقیاس بزرگ دست یافت. به این صورت اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا با پذیرفتن کشورهای سوسیالیستی پیشین در ناتو و اتحادیه اروپا، و ترفیع نخبگان فاسد محلی (یلسین و گورباچف…) طبق همان شعار کارآمد «او حرامزاده خودمان است» و به عبارت دیگر «او دموکرات خودمان است». و به این صورت پایان جنگ سرد آغاز جنگهای گرم شد. نقش ناتو بعنوان عامل دست یافتن به منابع در سراسر جهان نیز مشخص شد. ایالات متحده آمریکا سرمایه گذاری های خود را در اتحادیه اروپا گسترش داد تعداد پایگاهای نظامی خود را در جهان به 800 پایگاه ارتقاء داد (هم اکنون سربازان آمریکا در 156 کشور از 200 کشور جهان حضور دارند و فقط 44 کشور جهان خالی از سربازان آمریکاست.م) کنسرن های آلمانی و اروپائی در آمریکا به ایجاد شعبه ها و شاخه های خود دست زدند وفعالیت های خود را در بازار آمریکا توسعه دادند. در زمانی که یوگوسلاوی را از لحاظ سیاسی و نظامی در هم کوفتند و موسسات ومنابع و معادن آنرا خصوصی کردند گهگاه بین آمریکا و اتحادیه اروپا و آلمان بر سر استراتژی و تقسیم غنائم اختلافاتی بروز می کرد (1991-1999) . (22)

 بانک های سرمایه گذاری آمریکا شعبه هائی در اتحادیه اروپا و آلمان ایجاد کردند. این بانکها سازمانهای متمرکز و بزرگ دولتی و خصوصی سازی و ورود به بازارهای بورس را مدیریت می کردند و شیوه کارهای مالی خود را بکرسی نشاندند. بانکهای اروپائی نیز آن شیوه ها را پذیرفتند و خود نیز به کار بستند. اتحادیه اروپا و آلمان تسلیم نظام ارزشگذاری آمریکا و سه آژانس بزرگ ارزشگذاری آن شدند.(23)

در این مرحله آمریکا نهادهائی گوناگون، نوعی حکومت در کنار حکومت، بوجود آورد که جایگزین وبدیل سازمان ملل محسوب می شوند. در سال 1995 سازمان بازرگانی بین المللی GATT ( General Agreement on Tariffs and Trade ) تغییر ساختار یافت و تبدیل شد به WTO( World Trade Organisation) . جی 7 که بنا به گزینش آمریکا مجمع مهمترین دموکراسی های سرمایه داری بود در سالهای 1998/ 99 گسترش یافت وبه مجمع جی 20 تبدیل گشت که صندوق بین المللی پول و بانک جهانی نیز اعضای آن هستند ولی روسیه در تصمیم گیری های اقتصادی آن نمی تواند سهیم باشد. و هرگاه موردی پیش آید که با خواست آمریکا و سازمان ملل مغایرت داشته باشد، ساختارهای عجیب و غریبی چون «جامعه موافقان» یا «جامعه جهانی» از کیسه شعبده بازی خود بیرون کشیده وعرضه می کنند. آلمان نیز که به عنوان نیروی قدرتمند اتحادیه اروپا پیوسته قدرت بیشتری کسب می کند تبدیل به مجمع حافظ سرمایه گذاران می گردد. به این ترتیب دموکراسی سرمایه داری غربی تبدیل شد به «بهترین دموکراسی قابل خرید».(23)

دشمنان تازه آنچه که بحران مالی نامیده می شود موجب گشت تا عاملان که در عین حال استفاده چی های بحران نیز هستند، از بحران فربه تر در آیند. از تایید اکثریت مردم نیز میتوان صرفنظر کرد – امروز بیش از هرزمان دیگر . از این رو بهره کشی از اقتصاد های ملی – نه فقط اقتصاد کشورهائی که در حاشیه قراردارند مانند اعضای جنوبی اتحادیه اروپا، بلکه ایالات کانونی آمریکا و کشورهای ثروتمند تر اتحادیه اروپا- تشدید می گردد. شهرهائی در ثروتمندترین کشورهای غربی ورشکست می شوند و یا بودجه آنها آنقدر کاهش می یابد که از پا در می آیند. بخش هائی از زیرساخت ها رو به ویرانی میروند، بیکاری، در تمام نوسانات اقتصادی، در سطح بالائی قرار دارد. دولت ها امکان ثروت اندوزی خصوصی را تقویت و کار را تحقیر می کنند. گسترش ساختاری » Working poor «) کسانی که برغم داشتن کار تهیدست می مانند) که در آمریکا در سالهای دهه 1970 تثبیت شد(25) بوضوح در اتحادیه اروپا نیز گسترش می یابد. صحنه سازی «جنگ با ترور» که پس از حمله به برج های مرکز تجارت جهانی در سال 2001 آغاز شد شبیه به «مبارزه با مواد مخدر» طراحی شده، که آمریکا پنجاه سال پیش آنرا آغاز کرد: دشمن که سازمانهای اطلاعاتی در آن نفوذ کرده اند ناپیداست، همه جا هست و هیچ جا نیست. این مبارزه هیچ وقت با موفقیت به پایان نمی رسد، چون هدف آن چیزی دیگر است (مجازات تهی دستان، مطیع سازی آنان و بهره کشی از آنها ) (26)

مبارزه کنونی با تروریسم نیز هرگز به پایان موفقیت آمیز نخواهد رسید زیرا این مبارزه نیز در خدمت هدفی دیگر (که هدف اصلی است) قرار دارد، در خدمت استراتژی ایجاد تنش، تسخیر مستقیم و غیر مستقیم جهان، چه بعنوان بازار فروش یا سرمایه گذاری، چه برای دست یافتن به نفت وگاز، گل وخاک ها وفلزات کمیاب، چه برای ایجاد پایگاههای نظامی، شبکه های انرژی، راههای حمل ونقل، یا برای گماشتن » حرامزادگان خودی» بعنوان حاکمان فرمانبر محلی که صف طویلشان از افغانستان گرفته تا عراق و لیبی ادامه دارد. برای رسیدن به این اهداف، هم از کشورهائی که بطور دموکراتیک قابل اداره نیستند و هم از تروریسم استفاده ابزاری می شود.

 آمریکا در سال 2012 پیشنهاد ایجاد منطقه آزاد تجاری تازه میان اتحادیه اروپا و هفت کشور حوزه اقیانوس آرام و آسیا را مطرح سا خت. هدف ویژه این طرح تثبیت و تضمین حقوق سرمایه گذاران بزرگ برای دست یابی به سود است( تضمینی شدیدتر از تضمین WTO .)

«جنگ سرد » جدید سرمایه داران مسلط بر آمریکا با کشورهائی است که در های آنها هنوز بروی نظام سرمایه داری «غرب» باز نیست، یا دیگر بازنیست، یا تازه کمی باز شده است. «شدید ترین جنگ سرد» با چین و روسیه و کشورهای یاغی آمریکای لاتین است.

سرمایه داری صاحب قدرت در غرب هدفش نه گسترش دموکراسی است، و نه آن نوع از سرمایه داری که سرمایه اش متعلق بدیگران باشد. آنچه می خواهد این است که یگانه قدرت سرمایه دار گردد. آلمان فدرال فرماندار آمریکا در اتحادیه اروپا پس از جنگ جهانی دوم هیچ یک از کشورهای اروپائی پیشنهادهای آمریکا را چون آلمان فدرال به اجرا در نمی آورد.

آمریکا سرمایه داری آلمان را نجات داد، نخست در بخش غربی آن. از سال 1949 آلمان قلب تپنده دژ ضد کمونیستی در اروپای غربی بود. دلیلش هم فقط این نبود که آلمان فدرال همسایه دیوار به دیوار سوسیالیسم بود. آمریکا بیشتر می خواست از زمینه بالقوه ضد کمونیستی موجود که در دوران نازی ها نیز تثبیت شده و ریشه دارتر از دیگر کشورهای اروپائی بود استفاده کند.

سیا کارمندان سازمان اطلاعاتی آلمان در زمان نازی ها را در اختیار گرفت. آنها را در آمریکا آموزش داد و در سال 1956 در اختیار: بوندس ناخریشتن دینست قرارداد که ریاست آن با راینهارد گلن بود، که در زمان جنگ جهانی دوم رئیس نیروهای اطلاعاتی در جبهه ی شرقی بود. یک هدیه به آلمان فدرال بخشیدن بدهی های قبل از جنگ و جنگ جهانی دوم و یا پذیرفتن تعویق چند دهساله در پرداخت آنها (قرارداد لندن برای تعویق در پرداخت1952) بود.

افزون بر این متحدان غربی انعقاد قرارداد معمول صلح را به آینده ای نامعلوم موکول کردند. تمام خسارات جنگی را که ارتش آلمان در جنگ جهانی به کشورهای اشغال شده وارد آورده (ضبظ مواد غذائی، ماشین آلات، مواد خام، تحمیل کار اجباری) و موظف به پرداخت آن خسارات بود، به آلمان بخشیدند. بدون همه اینها معجزه اقتصادی آلمان ممکن نمی شد…. پس از فروپاشی دیوار و یکی شدن دو آلمان که فرانسه و انگلستان مخالف آن بودند امریکا برای بار دوم آلمان را نجات داد.

آمریکا در سال 1948 مصرانه خواستار آن بود که آلمان یک قانون اساسی موقت داشته باشد. در سال 1990 نیز بار دیگر مانع از آن گشت که آلمان بالاخره پس از دستیابی به وحدت به یک قانون اساسی دست یابد ( توضیح : قانون اساسی آن قانونی است که با رفراندم مورد تایید اتباع یک کشور قرار گرفته باشد. م.) دلیل مخالفت آمریکا این بود که نمی خواست قرارداد توافق بین دو آلمان به رای مردم گذاشته شود. و به این صورت برای دومین بار قرارداد صلح با 110 کشور دخیل در جنگ جهانی دوم با آلمان منعقد نگردد، و این بار برای همیشه.

منعقد نشدن قرارداد صلح با جهان، نداشتن قانون اساسی از زمان تاسیس دولت جدید، سبب می گردد که بسیاری چیزها معلق بماند. فقط چند کشوری هستند که چنین شیوه ای دارند بعنوان مثال اسرائیل …. به این صورت آلمان فدرال شد کشور کلیدی برای بازسازی اروپا. گنشر وزیر خارجه وقت کشور متحد آلمان در محفلی کوچک گفت «در گذشته هیچگاه نفوذ آمریکا بر شکل گیری اروپا تا این حد نبوده است … آمریکا متشکریم.» (23)

اصل دهم قانون بنیادین ( قانون اساسی) که محرمانه بودن مکاتبات در آن تثبیت شده همیشه بعنوان ستون فقرات آزادی مورد تجلیل قرارگرفته است، در حالی که هیچگاه این اصل به اجرا در نیامده است (33) و امروز هم با وجود اینترنت وجود ندارد. ارتش آمریکا می تواند از خاک آلمان و بدون جلب موافقت دولت آلمان در آفریقا دست به قتل های هدفمند بزند، برغم آن که طبق قنون بنیادی (اساسی) آلمان، مجازات اعدام ممنوع است…. سرمایه داری آلمان در دولت نیرومند وابسته تحلیل می رود و در جستجوی جائی برای خود در قدرت جهانی سرمایه است.

در اواسط دهه 1990 بیست در صد از سهام کنسرن های بزرگ آلمانی در اختیار سرمایه گذاران خارجی بود، بویژه آنها که مرکزشان در آمریکاست ، تا سال 2012 سهم آنها به 58 درصد افزایش یافته است. البته این ها فقط کسانی هستند که سهام عرضه شده در داکس را در اختیار دارند، به این تعداد هزاران سرمایه گذار دیگر نیز افزوده می شوند که در موسسات سود آور «طبقه متوسط» آلمان سهیم هستند که به بازار بورس وارد نشده اند.

حذف دموکراسی و بهره کشی تا امروز قدرت سرمایه داری که رهبری آن دردست آمریکاست از امنیت برخوردار است. این قدرت تا کنون توانسته است با در اختیار گرفتن طیف گسترده ای از ابزارهای قدرت و نفوذ ، از جمله در آنچه که بحران نامیده می شود و نیز بوسیله همین بحران موقعیت خود را تحکیم کند…هر چند که این قدرت از طریق طرد دموکراسی و زیرپانهادن مهمترین اصول حقوق بشر و همچنین اشکال متنوع بهره کشی، مصادره و سقوط اخلاقی بدست آمده است.

صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی دیرزمانی است که می دانند دیگر از همراهی و تایید اکثریت جامعه برخوردار نیستند. ولی آیا مردم هم این را می دانند و می توانند آن را با استمرار و بگونه ای موثر نشان دهند؟ منابع را می توانید از طریق لینک زیر و در اصل مقاله دنبال کنید: 

Die Wertegemeinschaft der lupenreinen Hurensöhne