لیبرالیسم و توهم آزادی
لیبرالیسم و توهم آزادی
احسان خوشابی
در مباحث هر گاه که سخن از لیبرالیسم به عنوان یک مکتب و تفکر سیاسی اقتصادی به میان می آید، مسائلی همچون آزادی و دمکراسی نیز خود نمایی می کنند. گویی لیبرالیسم مظهر آزادی و دمکراسی و پیش قراول این تفکرات و نظریات است. حال آن که این واژه آرایی نظام سرمایه داری که صرفا درمفهوم لغوی لیبرالیسم موجود است، یک توهم شعارگونه و فریبکارانه برای سرپوش گذاردن برایرادات وخوی استثمارگرانه این نظام (سرمایه داری) است و همواره در انواع مختلف از کهنه گرفته تا نوین و پسا نوین برای منحرف کردن ذهن توده ها از سرشت بی رحم این استثمار جهانی به کار برده می شود. لیبرالیسم و تفکر آزادی های بی حد و مرز فردی که صرفا در مفاهیم نوین دمکراسی عدم پایمال کردن مطلق حقوق اقلیت را به تبصره های خود اضافه کرده است واقعیتی انکار ناپذیر را در ذهن می پروراند و آن هدف نهایی از طرح واژه آزادی به مثابه آزادی سرمایه داران برای هرچه بیشتر به بند کشیدن طبقه کارگر است.
زمانی که سخن از آزادی بیان و اندیشه به میان می آید باز این لیبرالیسم است که همچون زالویی خود را به تفکرآزاد انسان ها می چسباند وهر آنچه تراوشات ذهنی توده هاست را به خود میمکد و نهایتا تمامی آنچه کسب کرده را بی کم و کسر در اختیار اربابان سرمایه دار و استثمار گر خود قرار می دهد. (جا دارد به جمله ای تاریخی که ارنستو گوارا سخن گوی انقلابی کوبا در صحن علنی سازمان ملل و هنگامی که نماینده های آمریکا و دیگر جیره خوارانش به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند اشاره کنم: آزادی بیان یعنی شما آزادی هرچه می خواهی بگویی ولی هیچ رسانه ای سخنان شما را پخش نمی کند. آزادی اندیشه یعنی شما هر تفکری داشته باشی ولی فقط برای خودت، چون هیچ انتشاراتی تفکرات تو را منتشر نمی کند. آزادی یعنی آزاد بودن جهت زیستن و فقط زیستن و زنده ماندن. این است مفهوم آزادی برای شما!)
آزادی بیان بدون در اختیار داشتن رسانه، حق رای در حالی که لابی های عظیم سرمایه مجالی برای تبلیغات را به مخالفان نمیدهند و در نهایت مافیا های قدرت که ترور و تهدید یکی از اصول اولیه در مرامنامه بی مرامیشان است.
چگونه می توان آزادی را معنا داد زمانی که کوچکترین سخنی در مخالفت با کلیت نظام حاکم سرمایه داری نه از طرق قانونی بلکه از طریق همان مافیا ها و لابی های قدرتمندی که گفتیم با تهدید و حتی ترور مواجه می شود. این نه به بی مبالاتی پلیس و نه به کوتاهی دستگاه قضایی که خود اجزای این سیستم فاسد اند باز می گردد. بلکه این ذات انکار ناپذیر سرمایه داری و عقده هژمونی قدرت در میان بورژوازیست. زمانی که "پول" به مفهوم عام آن تمامی مناسبات رفتاری انسان ها را احاطه می کند یقینا آن کس که پولدار تر است می تواند بر مناسبات رفتاری انسانها مسلط شده و در یک کلام انسانیت را به بند کشد. (البته باید به این نکته نیز توجه داشت که پس از انقلاب اطلاعات در جهان و هراس بورژوازی از ایجاد یک جهان مجازی آزاد که در آن پول هیچ نقش اساسی را نمی تواند به عهده بگیرد، نظام های سرمایه داری دست به کار تبلیغات همه جانبه چه از لحاظ فکری و چه از لحاظ راهبردی در رسانه های خود شدند تا بتوانند خلا حاصل از بی سوادی و عدم توانایی قرار گرفتن در پای میز مناظره با نیروهای چپ را از این طرق جبران کنند و حتی سعی در مصادره این فضای مجازی کردند و به قول قدیمی ها این پول چه ها که نمی کند.
چگونه می توان آزادی را معنا داد وقتی که بستر قانونی جوامعی که مدعیان دمکراسی و لیبرالیسم هستند حق پایمال کردن حقوق توده های تولید گر جامعه را توجیه کرده و مخالفت های رادیکال را مخالفت با قانون و قانون شکنی تلقی می کنند و این در حالیست که تنها راه رهایی این توده ها از یوغ سرمایه مبارزات رادیکال و عدم سازش و تسامح در سطوح مختلف مبارزاتی است. رفرم و پذیرش های حداقلی اگر در ذات مبارزات پرولتاریا نفوذ کند و از یک "صرفا تاکتیک" به یک "غالبا استراتژی" تبدیل شود مجالی دوباره و چند باره را به بورژوازی می دهد تا گره طناب پیچیده به دور گردن توده ها را سفت ترکرده و جیب خود را بیش از پیش پر کند و به انتظار روز مبادا حساب های مالی خود را چند ملیتی کند.
با نگاهی کوتاه به مفهوم آزادی به تناقض بزرگی که غالبا در پشت صحنه های تفکر لیبرال ها خود نمایی می کند خواهیم رسید. آزادی در مفهوم عام خود به معنای آزادی در رفتار و سخنان است تا زمانی که به حقوق دیگران تجاوزی صورت نگیرد. حال آنکه در نظام های سرمایه داری تجاوز به حقوق توده ها کارگران و پرولتاریا به یک امر طبیعی و روزمره تبدیل شده است. جالب اینجاست که این نوع تجاوز _که می توان آنرا تجاوز به یکی از اساسی ترین حقوق هر انسان یعنی حق زیستن در رفاه و کسب حاصل دسترنج خود به میزان مکفی است دانست_ در نگاه لیبرال ها به عنوان آزادی های فردی تلقی شده و رنگ و لعابی انسانی به خود می گیرد. چه بسا توهین ها که می توان شنید و نادیده گرفت. چه بسا در زیر شکنجه توانست مقاومت کردن ولی در برابر فقر و گرسنگی، فشار های مالی و روحی، در مقابل نگاه کودکی خُرد سال که تنها جرمش این است که پدرش عمده تولید جامعه را به عهده دارد _و چه جرمی از این مفید تر برای جوامع_ در مقابل کار شبانه روزی کارگران اخراجی در کنار خیابان ها و این چنین تجاوزات به ذات بشریت نمی توان سکوت کرد. مفهوم تجاوز به حقوق دیگران را نه در آن مفهوم انتزاعی و فانتزی لیبرال های شکم سیر بلکه در آنچه که امروزه شاهد گسترش آن در سطح جوامع سرمایه داری هستیم باید جستجو کرد.
لیبرال ها و فرزندان گستاخ آن ها یعنی نئو لیبرال ها همواره وجود این گونه تجاوزات را نادیده گرفته و این نوع تجاوز را نشان از آزاد اندیشی و آزادی مدنی در تفکر وحشیانه خود می دانند و با توسل به شعار ها و جملات کلیشه ای قدیمی و تاریخ مصرف گذشته خود سعی در منحرف کردن ذهن ناظران دارند.
آزادی تنها زمانی معنا می یابد که برابری و حقوق و شرایط مساوی برای زیستن، رشد کردن و نهایتا پیروز شدن موجود باشد. دمکراسی زمانی معنا پیدا می کند که تبلیغات چند میلیون دلاری و رسانه های میلیاردی سرمایه داران ذهن توده ها را به چالش نکشیده و استثمار رسانه ای حذف شده باشد. چه بسیار انتخابات که برگذار شده و پس از گذشت چند ماه مردم از رائی که به صندوق انداخته بودند نا امید شده و این نا امیدی حاصل عینی دروغ پردازی ها و تبلیغات رسانه های میلیاردی سرمایه داران برای به کرسی نشاندن آن کس که منافع استثماری آنها را دنبال کند است و این بازی های سیاسی و تبلیغاتی نظام های سرمایه داری حاصلی جز کم اهمیت شدن نقش انتخابات در ذهن عامه مردم جامعه ندارد. آن چیزی که نشان از متمدن بودن جوامع بود ( دمکراسی) این بار به اهرمی تبدیل می شود که هرچه بیشتر توده ها را از شرکت در انتخاب آینده خود نا امید کرده و راه را برای استثمار بیشتر کارگران و زحمتکشان بازمی کند. و این همان چیزیست که بورژوازی از دمکراسی می خواهد.
به طور کلی دمکراسی از نگاه بورژوازی تنها یک سناریوی از پیش ساخته شده است برای توجیه آن چه که آن ها هیچ گاه نمی خواستند و نمی خواهند بپذیرند و این مفهوم چیزی نیست جز استثمار و سوء استفاده از نیروی کار و ذهن کارگران. رشد پوپولیسم و تغییر در روند تبلیغاتی در دوره های مختلف انتخابات در دوران کنونی مهر تائیدیست بر این موضوع که بورژوازی به این ایمان رسیده است که با پول و تبلیغات گسترده حتی می تواند نظر افراد را در مورد یک کاندیدا عوض کند.
آنچه که امروزه شاهد آن هستیم، از جنگ و تجاوز گرفته تا بیکاری و خود کشی و بیماری های روانی حاکم بر اکثریت افراد حاضر در جوامع سرمایه داری را می توان ترجمه واژه آزادی از نوع لیبرالی اش دانست. آزادی فقط برای عده ای خاص!
در مقابل آنچه که تنها می توان آنرا توهم آزادی در میان لیبرال ها و حامیان پولدارشان یعنی سرمایه داران و در نگاه طبقاتی بورژوازی دانست، سوسیالیسم به عنوان یک تئوری ومکتب که اصل اساسی خود را بر دیالیکتیک به مثابه تنها راه جلوگیری از انحراف فکری وعملی بنا می نهد سخن متفاوتی مطرح می کند.
در ادامه می خواهم اندکی به مفهوم دیالکتیک وعواقب ساختاری آن بر پیکر جامعه بپردازم.
دیالکتیک را می توان تئوری رشد بشریت نام گذارد، چرا که تنها طی فرایندی که دیالکتیک مطرح می کند می توان به رشد فکری و عملی بشر دل خوش کرد..
دیالکتیک رشد فکری را حاصل بحث و مجادله میان دو تفکر نا برابر و ایجاد یک تفکر جدید می داند. این روند و جدال تا ابد ادامه پیدا می کند و حاصل هر جدال، تفکری جدید است که خود با مبحث نا برابردیگری به چالش کشیده می شود.
مفهوم "تز" به عنوان یک فکر، "آنتی تز" به عنوان تفکری نابرابر با تز و نهایتا زایش "سنتز" که حاصل مجادله تز و آنتی تز است، روند تکاملی دیالکتیک زمانی شکل می گیرد که سنتز خود به عنوان یک تز جدید مطرح شده و منطقا یک آنتی تز جدید در حال شکل گیری خواهد بود و بعد از شکل گیری آنتی تز جدید جدال میان تز(که همان سنتز قبلی بود) و آنتی تز(که تولید شده) باز موجب پیدایش یک سنتز جدید می شود و این روند تا ابد ادامه خواهد داشت. البته در بحث فوق باید به نکاتی توجه داشت از جمله این که:
1: هیچ الزامی نیست که آنتی تز در نقطه مقابل تز قرار داشته باشد بلکه هر تفکری که نابرابر با تز باشد را می توان آنتی تز دانست.
2: هیچ تضمینی نیست که حاصل جدال بین تز و آنتی تز یک مبحث بالکل جدید و فارغ از تز باشد بلکه حاصل این جدال حتی می تواند تائید کلی تز باشد. (البته این به مفهوم دست یافتن به جواب اعظم و کلمه متبرکه که هیچ جوابی ندارد نیست بلکه صرفا در دورانی خاص ممکن است یک تز به قدرت خود باقی بماند. در نگاهی فلسفی تز و سنتز در دورانی خاص می توانند یکی باشند)
سوسیالیسم دیالیکتیک را متضمن رشد بشر می داند و برای رسیدن به آن شرایط لازم را برابری طبقات و اقشار موجود در آن ها، برای رشد فکری و بالا بردن میزان آگاهی از منافع و مواضع خود می داند. در این میان نه رسانه های میلیاردی و نه حذف و ممیزی فکری وجود نخواهند داشت و مناظره و جدال فکری آزادی بی حد و مرز خود را به واقعیت موجود خواهند یافت.
اعتقاد به دیالیکتیک را می توان متضمن عدم گرایش به دیکتاتوری وحذف کلی مفهوم سلطه در بین سوسیالیست ها دانست و این مسئله تفاوت اساسی میان سوسیالیست ها و لیبرال ها است.
لیبرالیسم تنها به ترجمه تحت اللفظی واژه آزادی می پردازد ولی هیچ شرطی برای ایجاد این فضای آزاد در نظر نمی گیرد، حال این که سوسیالیسم نه به واژه آزادی بلکه به مفهوم کلی آن اتکا کرده و آزادی را حق تمامی طبقات و اقشار جامعه می داند و آن را در مفهوم دیالیکتیک عینیت می بخشد. دیالکتیک همواره نقش تز و آنتی تز را در رشد جوامع یکسان و برابر می داند و هیچ گاه به برتری یکی بر دیگری نه تنها اعتقادی ندارد بلکه هرگونه نابرابری در این میان را آفتی برای رشد جامعه بشری می داند. از این رو این موضوع عینیت می یابد که سوسیالیسم به مثابه یک تفکر دیالکتیکی همواره به برابری بین انسان ها و حق برابر آن ها برای رشد و نمو فکری و حق برابر آن ها برای حضور در مجادلات و مناظرات و هم چنین حق برابر آن ها برای در اختیار داشتن رسانه های جمعی ایمانی راسخ دارد که تمام این مسائل با مبارزه طبقاتی و خستگی ناپذیر سوسیالیست ها برای برکندن نظام سرمایه داری و از بین بردن ارزش خود خوانده پول به نمایش در می آید. سوسیالیست ها نه تنها سرمایه داری و مکتب حامی آن یعنی لیبرالیسم را خواهان ایجاد آزادی و دمکراسی در جوامع نمی دانند بلکه آن ها را در مقابل خواست های بشری برای رشد و برابری تلقی کرده و با اتکا به آمار و ارقام و نگرش تاریخ محوری خود این طیف را در دوران کنونی سدی در برابر رشد جامعه بشری می دانند.
آزادی اندیشه و بیان زمانی عینیت پیدا می کنند که اندیشه و بیان علاوه بر موجودیت بتوانند بر روند رشد فکری و عملی جامعه تاثیرگذار باشند و الا زیبا ترین توصیف از این مفاهیم همان است که رفیق گوارا مطرح کرد.
سوسیالیسم عینیت این مفاهیم را به اجرا می گذارد و رشد فکری جامعه را در موجودیت آزادی های مدنی در بستر دیالیکتیک و برابری شرایط رشد فکری و دست یافتن به منابع فکری موجود در کل جامعه جهانی عملی می داند.
دمکراسی تنها زمانی عینیت انسانی و بشری پیدا می کند که آگاهی افراد جامعه از منافع طبقاتی خود تا حدود زیادی تکمیل و تدوین شده باشد و تنها در چنین شرایطی است که "انتخاب" مفهوم عملی و رو به رشد پیدا می کند. (نباید فراموش کرد که دمکراسی همواره باید در بستر قوانین مدون در جوامع پیاده شود و بالفرض فرد منتخب نمی تواند قانون اساسی را زیر پا بگذارد جز اینکه از مجرای دیگر آن وارد عمل شود).
نگاه روبنایی به آزادی های مدنی در تفکر سوسیالیسم نشان از اهمیت ویژه ای است که سوسیالیست ها به این مفاهیم می دهند و بر خلاف تهمت هایی که گاه و بی گاه از جانب رسانه های سرمایه داری زده می شود، این نوع نگرش نه تنها به کمرنگ شدن اهمیت آزادی های مدنی در تفکرات چپ نمی انجامد بلکه باعث اجرائی شدن این مفاهیم به شکل عینی و واقعی خود می شود.
اگر یک ایده را صرفا تعریف کرده و بدون در نظر گرفتن شرایط مادی جهان که همان واقعیات جوامع بشری هستند بخواهیم آن را عملی کنیم بی شک دچار انحراف و کژ نگری خواهیم شد. چرا که این شرایط مادی جهان است که ایده ها را پدید می آورد و نگاه روبنائی به مفاهیمی همچون آزادی های مدنی و دمکراسی دقیقا به این دلیل ایجاد می شود که این مفاهیم خواهان یک سری زیر ساخت های صحیح در کلیت سیستم جامعه و به طور علمی تر نیاز مند یک سری شرایط زیر بنایی در حالات مادی جوامع هستند.
سوسیالیسم به مثابه یک ایدئولوژی پیشرو همواره شعار پراکنی ودرهم کردن زیر بنا ها و روبناهای اجتماعی را باعث عقب ماندن جوامع بشری از رشد و تکاملی که در تاریخ باید رخ دهد می داند و به همین دلیل تحلیل علمی وطبقاتی جوامع و دست یافن به زیربناهای مهم و اساسی را در اولویت قرار میدهد. نباید فراموش کرد که اولویت بندی مفاهیم و نیاز های جوامع به هیچ وجه به معنای کم اهمیت دانستن دیگرموضوعات نیست.( برای مثال در پروژه ساخت یک کارخانه میتوان احداث یک جاده برای رساندن مواد اولیه به محل احداث کارخانه را در اولویت قبل از نصب دستگاه های آن کارخانه دانست ولی این به هیچ وجه به معنای این نیست که در این پروژه ساخت جاده اهمیت بیشتری نسبت به نصب و راه اندازی دستگاه ها دارد).
البته اتکا به مثال فوق به این معنا نیست که زیربنا همواره به مفهوم اولیت اول و روبنا به مفهوم اولویت بعد از زیربنا است. در تفکر سوسیالیسم زیربنا به مفهوم آن واقعیت عینی است که درصورت عدم موجودیت روبناهای موجود در جامعه دچار انحراف و تزلزل می شوند. پس وجود زیربنا متضمن عینیت روبنا است. این مسئله در نقطه مقابل دیدگاه لیبرال هاست. لیبرالیسم نه تنها نگرش زیربنا- روبنائی به مسائل را تائید نمی کند بلکه این نوع نگرش را باعث عقب ماندن جامعه از فرماسیون های موجود می داند. با استناد به تاریخ مبارزاتی لیبرال ها این نوع نگرش اغلب متفکرین را دچار سر در گمی و دولت های لیبرال را دچار ناتوانی در عینیت بخشیدن به مسائل کرده است. تغییر ناگهانی در مواضع و حتی عقب نشینی های پی در پی این متفکرین از مواضع از پیش القا شده خود تائیدیست بر این امر که عدم توجه به زیربنا ها و به طور کلی عدم التزام به تفکر زیربنا روبنائی _که یکی از اساسی ترین اصول در مارکسیسم به شمار میرود_ عاقبتی جز هرزه گوئی و خیال پردازی ندارد و این نوع گفتمان غالبا محکوم به عقب نشینی و نهایتا باز نگری های بنیادین در شعار ها و وعده هائیست که از جانب لیبرال ها داده می شود.
در پایان این گونه جمع بندی می کنم که آزادی و برابری دو اصل لاینفک رشد جوامع بشری هستند که این لاینفک بودن آن ها هم در قبال جامعه جهانی و هم در قبال یکدیگر است. به این معنا که آزادی بدون وجود برابری در شرایط رشد و در یک کلام برابری نسبی در شرایط اقتصادی نمی تواند عینیت پیدا کند. در طرفی دیگر برابری بدون وجود آزادی های مدنی بی مفهوم و بی اهمیت می نماید. جوامع سرمایه داری شاید به ظاهر آزادی های مدنی را به رسمیت می شمارند و خود را مدعیان تمدن دمکراتیک می دانند اما عملا با به کار گیری سیاست های اقتصادی استثمار گرانه و عدم ایجاد برابری در امکان دست یافتن به منابع هر چه در تبلیغات و یا حتی در رویاهای خود ریسیده اند را پنبه می کنند. بحران های موجود در عصر حاضر چه در زمینه های اقتصادی و سیاسی و چه در زمینه های جامعه شناسی و روانی افراد موجود در آن جوامع، همه و همه مظاهر این فقر تحلیل در میان لیبرال ها که نمایندگان فکری جوامع سرمایه داری هستند است. در مقابل این خیل عظیم جو سازی ها، سوسیالیسم به مثابه تنها راه حل موجود برای برون رفت از بحران فکری و آزادی ستیزی موجود در جامعه جهانی کنونی با اتکا به دیالکتیک و نگرش علمی و عینی به جهان اطراف خود و به دور از شعار پراکنی و جو سازی های کاذب روز به روز تکمیل تر شده و الویت های مبارزاتی خود را مدون تر می کند و این امری اجتناب نا پذیر است چرا که سوسیالیسم یک مکتب علمی و انسانی پایبند به دیالکتیک است و رشد روز افزون خود را در گرو رشد فکری لا ینقطع متفکرین خود می داند.
می 2010
برگرفته از نشریه سوسیالیست شماره پنجم www.socialist-students.com