بازی شیطانی"سيد قطب" بخش چهاردهم
بازی شیطانی
نوشته روبرت دریفوس ترجمه فروزنده فرزاد
"سيد قطب"
روح "پدرخوانده" خود را از مصر به ايران رسانده است
…
آنچه در جمهوری دوم اسلامی و تحت رهبری علی خامنه ای روی داده، ريشه ها و پيوندهائی با اخوان المسلمين دارد كه برای درك شرايط كنونی حاكم بر ايران هيچ چاره ای جز اطلاع از آن نيست!
بخش چهاردهم
جنگ رمضان
اكتبر 1973، شاهد حمله ی ناگهانی انور سادات با همراهی سوريه، به سرزمين های اشغال شده ی مصر و سوريه بدست اسرائيل بود. پيامد آن شكستی تحقير آميز بلحاظ نظامی، و پيروزی مهمی از منظر سياسی بود. اين جنگ در ماه رمضان روی داد و بدليل تقدس اين ماه نزد مسلمانان، شور و احساسات مذهبی را در مصر برانگيخت. در واقع، جنگ رمضان بر پايه ی باورهای مذهبی استوار بود تا تمايلات ناسيوناليستی.
در آغاز، مصر پيروزيهايی چند بدست آورد. نيروهای ارتش مصر از آبراه سوئز گذشته، در شبه جزيره ی سينا بر نيروهای اسرائيلی برتری يافتند. اما در پی تهاجم آريل شارون، يك لشكر كامل ارتش مصر در كرانه ی غربی آبراه سوئز به محاصره درآمد، و مصر بسختی شكست خورد. نتيجه ی اين رويداد، رويارويی اتحاد شوروی و ايالات متحده ی آمريكا، خطر جنگ هسته يی، و سخت ترين بحران دوره ی جنگ سرد بود كه می رفت تا به فاجعه يی جهانی بدل شود.
ولی سادات از اين جنگ، طرفی بربست و نتايج مهمی از آن بدست آورد. نخست، ارتباط دوباره با آمريكا به بهانه ی آتش بس و توافقات پس از آن، كه سرانجام به اتحاد دوباره ی ايالات متحده و مصر در خلال دهه ی 1970 انجاميد. دوم، تثبيت روابط مصر و عربستان سعودی كه در تحريم نفتی اوپك در سالهای 74- 1973 رخ نمود، و عربستان با ثروت هنگفتی كه در جريان افزايش بهای نفت در آن سالها بدست آورد، برای گسترش بنيادگرايی وهايی كوشش كرد. و سوم، جنگ 1973 اعراب و اسرائيل، چهره ی مذهبی درخشانی برای سادات آفريد و امكان داد كه رئيس جمهور باورمند، خويش را در هاله يی از تقدس و در جنگی مقدس بنماياند. جنگ 1973 بدلايل بسيار، تولد دگر باره ی جنبش اسلامگرايی را سبب شد. مصر، جنگ اكتبر 1973 را "جنگ رمضان" نام نهاد. در اين جنگ، ذهن سربازان مصری با انگيزه های اسلامی آميخته شده بود و به آنها چنين القاء شد كه برای آزادسازی مسجد الاقصی می رزمند.
"هرمان ايلتز"، سفير وقت ايالات متحده می گويد:" آنگاه كه سربازان مصری از آبراه سوئز می گذشتند، فرياد می زدند: الله اكبر!"
بلحاظ نمادين، جنگ 1973، برای انتقام شكست 1967 بود. مبلغان سادات جنگ 1967 را شكست ناصريسم و سوسياليسم عرب تبليغ می كردند. روحانيون مذهبی، همواره ديندار نبودن ناصر و كم بها دادن به مذهب را بعنوان عامل شكست مذمت می كردند. سادات برای جلب پشتيبانی اسلامگرايان راستگرا، پندار پيروزی در جنگ 1973 را نشانه ی قدرت اسلام می نماياند. هر چند كه اسرائيل در جنگ رمضان شكست نخورد و ارتش شكست سختی خورد، عبور سربازان مصری از آبراه سوئز رويدادی بزرگ خواند شد. مسلمانان اميد باخته ی جهان اسلام، جنگ رمضان را با پيروزی در جنگهای صدر اسلام و زمانی كه اسلام تا آسيای مركزی، اسپانيا و دروازه های فرانسه و اتريش پيش رفت، برابر می نهادند. بی گمان سادات انتظار پيروزی بر اسرائيل يا حتی آزادسازی صحرای سينا را نداشت. جنگی كه سادات آغاز كرد، بشكل "جنگی محدود"، و با انگيزه های تماما سياسی طراحی شده بود. هنوز روشن نيست كه آيا آمريكاييان با سادات در طرح نقشه ی جنگ، همدست بودند يا دست كم قدرت نمايی نظامی او را حتی به بهای تهديد اسرائيل تحمل كردند تا مصر را در جريان جنگ سرد با خود همسو سازند. بی گمان، سازمان سيا و همچنين كمال ادهم، رئيس سازمان اطلاعات عربستان سعودی، از نقشه ی حمله ی سادات آگاه بوده اند. افزون بر اين، ماهها پيش از آغاز جنگ، ادهم و سازمان اطلاعات عربستان چهارچوب كلی نقشه ی جنگ رمضان و تصميم عربستان برای تحريم نفت را با سيا در ميان نهادند و دفتر سيا در عربستان، واشنگتن را از آن آگاه ساخته است.
"مارتا كسلر"، از تحليلگران خبره ی سيا در زمينه ی اسلام سياسی، جنگ رمضان را نقطه ی عطف خوانده، می گويد:" جنگ 1973 اعراب و اسرائيل، زير پرچم اسلام رخ داد، در آن برهه ی زمانی، جهان عرب از انديشه های اروپايی مانند كمونيسم و نيز بعثيسم و ناصريسم سرخورده بود. هيچيك از اين باورها با ذهن جامعه عرب آميختگی و كاركردی نيافت. اينچنين، ايده ی جنگ بر پايه ی اسلام كاملا مساله يی از پيش انديشيده بود؛ نام واحدهای نظامی و نشانه های ارتباطی و بسياری چيزها تغيير يافته، بازتاب دهنده ی باورهای مذهبی بودند. خيزش اسلام سياسی، دست كم در مقطع زمانی، با جنگ رمضان آغاز شد."
ولی بازگشت اسلام سياسی به مصر وجوه متضاد داشت. آنسوی زهد و پارسايی مذهبی، پوشيدن جامگان سنتی و احكام قضايی شرعی، نيروهای خطرناكی، بدون آگاهی سادات و سيا، پديد می آمدند.
سيد قطب
در واپسين سالهای دهه ی 1970، پس از سفر سادات به اورشليم و مذاكره با اسرائيل، راديكاليسم اسلامی شدتی فزاينده يافت، چنانكه طيف گسترده يی از اسلامگرايان آشكار و پنهان، به اپوزيسيون سادات پيوستند. شايد سادات آن زمان تكيه بر اسلامگرايی را اقدامی هوشمندانه می پنداشت و بدان دلگرم بود. هر چند ستيزه جويان انجمن های اسلامی، رقبای چپگرای سادات را از پهنه ی سياسی راندند، خود بزودی در دام روحانيون راديكال و مستقل، كه افزون بر كمونيسم ستيزی، غرب ستيز هم بودند، افتادند. نخستين نشانه هايی خطر اسلامگرايی در آغاز سال 1974، بهنگام شورش خونين گروهی اسلامگرای تروريست مصری برهبری يك فلسطينی در دانشكده ی افسری، رخ نمود. گمان ميرفت كه هدف، ترور سادات بوده است. در جريان اين واقعه، بسياری كشته، و شماری بيشتر دستگير شدند. سادات آشكارا ليبی را عامل برانگيختن شورش خواند. رهبر فلسطينی اين شورش، "صالح سريه"، از اهالی شهر كوچكی در نزديكی حيفاء اسرائيل بود. اين شهر، زادگاه بنيانگزار حزب آزادی اسلامی (حزب التحرير الاسلامی)، گروه راستگرای افراطی و مدعی احياء خلافت اسلامی و در پيوند نزديك با سعيد رمضان و اخوان المسلمين، نيز بود. گمان ميرود كه، "صالح سريه" از هواخواهان حزب آزادی اسلامی بوده است. بنوشته ی گيلز كپل:
"صالح سريه تا 1970 در اردن بسر می برد، سپس يك سالی را در عراق گذراند، و سرانجام چون در غياب او، بدليل عضويتش در آن حزب به اعدام محكوم شده بود، ناگزير از ترك بغداد شد. آنگاه به قاهره رفت و بطور مداوم با اعضای اخوان المسلمين، بويژه "الحديبی”، رهبر عالی جمعيت، و "زينب الغزالی”، منادی جنبش، در تماس بود. بزودی سريه اعتماد زينب را جلب كرد و پيوسته با وی در بحث و گفتگو بود."
بگفته ی عبد المنعم سعيد، هنگامی كه بازرسان مصری رويداد دانشكده ی افسری را بررسی می كردند، دگرگونی های بسياری را در دانشجويان يافتند. عبد المنعم سعيد می گويد:" بررسی پيرامون آن رويداد نشان از روی نهادن دانشجويان به مراسم مذهبی، تشكيل محافل، و افراطی گری در ميان آنها می داد. ولی سادات چنان به تكيه بر مذهب راسخ بود كه نه سرويس اطلاعات مصر و نه سازمان سيا، چنين گرايشی را در نيافتند. "هرمان ايلتز" می گويد:" آن هنگام، رهبر اخوان المسلمين شخصی بود به نام شيخ تلمسانی، كه سادات، با آگاهی بر اين نكته كه او فعاليت خويش را پی می گيرد، از زندان آزادش كرد. و چنين نيز شد. گاه در نشريات اخوان المسلمين نوشتارهايی در انتقاد از دولت منتشر و در پی آن نشريه بمدت يك ماه توقيف می شد. برای سادات، مهار جمعيت اخوان المسلمين مشكل بزرگی نمی نمود."
ولی در حالی كه جمعيت اخوان المسلمين در ظاهر مطيع مينمود، گروه های پنهان و انجمنهای دانشجويی اسلامی آن، برای رويارويی آماده می شدند. در سال های بعد، ستيزه جويان با صبر و درنگ خويش را سازمان داده، گاه دست به اقدامات خشونت آميز و تروريستی می زدند. سعيد می گويد:" بسياری از اسلامگرايان تنها زندگی می كردند، برای تمرينات نظامی به بيابانها ميرفتند و جنبش را سازمان می دادند، سرويس اطلاعات مصر اينها را نديد." در سال 1977، اسلامگرايان تروريست، وزير اوقاف مذهبی مصر را ترور كردند كه در پی آن با موج سركوبی و دستگيری روبرو شدند. ولی اين رويه را همچنان ادامه دادند. زمانی كه سادات در 1977، با سفر به اورشليم و ديدار با "مناخيم بگين"، نخست وزير اسرائيل، مصالحه كرد؛ اسلامگرايان مصر و از آن ميان اخوان المسلمين و گروههای تروريستی انجمن های اسلامی ضديت خشونت گرايانه ی بيشتری يافتند.
بسياری از اسلامگرايان افراطی مصر، پيرو سيد قطب بودند. سيد قطب در سال 1966 بدستور جمال عبدالناصر بدار آويخته شد. او، كه نظرگاه افراطيش در سالهای دهه ی 1960 گسترش يافت، هر مسلمانی را كه باورهای فرا راست آيين (اورتدكس) او را نمی پذيرفت، با باديه نشينان عرب دوران جاهليت پيش از اسلام برابر می نهاد. او و پيروانش، نگرش خويش را دستمايه ی ترور رهبران عرب كردند. هر چند نظرات سيد قطب ناهمگون بود، برخی شرق شناسان غربی او را متفكری منتقد سكولاريسم می خواندند. در واقع، برانگيزاننده ی راديكالترين و خشن ترين اسلامگرايان، كه از نگاه سرويس اطلاعات مصر و سازمان سيا پنهان ماند، سيد قطب و كتابش "معالم فی الطريق" بود. (مانيفست و بيوگرافی او پيش از انقلاب 57 توسط علی خامنه ای رهبر آينده جمهوری اسلامی در ايران ترجمه و منتشر شد. اما پس از انقلاب اين ترجمه به خواست خود وی بسرعت در بازار كتاب ايران جمع شد و هرگز اجازه تجديد انتشار نيافت!)
بگفته ی "ايلتز"، سادات اسلامگرايی راديكال و افراطی را تهديدی جدی تلقی نكرد، اما كسانی از دايره ی نزديكان وی و از آن ميان "جهان"، همسر سادات، خطر افراطيون مسلمان را دريافتند. ايلتز مينويسد:
" سادات، كه در تحليل آخر يكی از اعضای پيشين جمعيت اخوان المسلمين با گرايش به آنها بود، بر اين باور بود كه رشد نفوذ اسلام و اخوان المسلمين بويژه در دانشگاهها چيزی فراتر از بيان باورهای شماری از جوانان نيست. بياد دارم كه بسياری از نزديكان او و نيز همسرش به او هشدار ميدادند كه اسلامگرايان تهديدی جدی هستند و بايد آنان را زير نظر داشت، در مقابل سادات دستهايش را تكان می داد و می گفت ‘آنها جوان هستند.’ براستی سادات تصور نمی كرد كه تمايل آنها به اسلام و اخوان المسلمين تهديدی باشد . وزرايش نيز نمی توانستند او را متقاعد كنند كه چنين نيست كه می پندارد."
شمار كمی از شخصيت های ديپلماتيك و اعضای سيا، براستی ژرفای خطر اخوان المسلمين را در مصر سالهای واپسين دهه ی 1970، دريافتند. آنان پيوندهای گونه گون، ميان رهبران اخوان المسلمين، انجمن های اسلامی و گروهها و محافل زيرزمينی و نيز پيروان سيد قطب را درك نكردند. "ايلتز" و شخصيت های سازمان جاسوسی آمريكا در مصر، شاهد اسلامی شدن جامعه ی مصر بودند، ولی سخن گفتن پيرامون آن آسان نبود؛ سادات مشوق اسلامگرايان بود و آنان را متحد بی خطر خويش می دانست. ايلتز ميگويد:
" هشدارهايی مبنی بر مشكل آفرين بودن برخی رهبران مذهبی به ما می رسيد. به باور من بايد بدقت مراقب می بوديم." اما ايلتز نيز تصور می كرد دولت مصر می تواند اسلامگرايی و رهبران محافظه كارتر اخوان المسلمين مانند "شيخ تلمسانی” را، كه مخالف خشونت گرايی و عمليات تروريستی بودند، مهار كند. ايلتز با لحنی كنايه آميز می پرسد:" تلمسانی مخالف افراطيون مسلمان بود، اما آيا براستی باورش چنين بود؟" ايلتز بر اين باور بوده است كه رهبری اخوان المسلمين و ستيزجويان مسلمان با هم پيوند داشته اند، اما يقين كامل نداشته است. او می گويد:" گفتنش ساده نبود. بايد به رئيس جمهور و وزرا درباره ی مهار آنها اعتماد می كرديم."
سيا نيز، درك مشابهی از اوضاع داشت. يكی از شخصيت های ارشد سيا كه سالها در خاورميانه و در دهه ی 1970 نيز در مصر بوده است، با بيان اينكه برخی از شخصيت های سازمان اطلاعات مصر خطر اسلامگرايی را به وی گوشزد كرده بودند، ميگويد: "يكی از دوستان خوب من از افسران ارشد سازمان اطلاعات مصر بود. به خاطر دارم كه به من گفت:’ آمريكايی ها بايد نيروی پنهان در مساجد را دريابند. مردم تنها به اسلام باور دارند و شرايط رفته رفته از كنترل ما خارج می شود.’ "كتی كريستيسان"، كه در 1971 به سيا پيوسته و از 1973 تا 1977 رئيس دفتر سيا در مصر بوده است، با بيان اينكه خطر بالقوه ی اسلامگرايی در مصر در آن سالها مايه ی نگرانی سازمان سيا نبوده است، ميگويد: "قدر مسلم درباره ی جمعيت اخوان المسلمين آگاهی داشتم. اما اسلام مساله ی ما نبود و خيلی ساده از كنار آن گذشتيم." بی گمان، اساسی ترين دليل غفلت از خطر اسلامگرايی در مصر، نگرش سياستگزاران آمريكا برای بكارگيری اسلام بعنوان ابزاری ضد اتحاد شوروی بوده است.
"ايلتز"، ميگويد كه در دوره ی تصدی اش از 1974 تا 1979 در پی از سرگيری مناسبات ديپلماتيك ميان مصر و ايالات متحده، ديدار با اسلامگرايان يا تماس با آنان ــ آشكارا در موضع اپوزيسيون حكومت بودند ــ برای سفارت و سيا دشوار بود. او می افزايد: "دولت مصر، چون رابطه ی ايالات متحده با اسلامگرايان را، از نگاه اسلامگرايان به پشتيبانی امريكا از آنان تاويل ميكرد، موافق آن نبود. بنابراين مساله ساده نبود و بايد در تماس با اسلامگرايان محتاط می بوديم. "ايلتز با بيان اين نكته كه در دوره ی ديپلماسی پنهان كيسينجر با مصر در خلال جنگ 1973 اعراب و اسرائيل، ايالات متحده به سادات قول داد كه سيا پنهانی عليه مصر اقدامی نمی كند، می گويد: "در چنين شرايطی، اطلاعات اندكی به ما می رسيد. تنها می توانستيم پنهانی با اسلامگرايان تماسهايی داشته باشيم ولی سازمانبخشی به آن ممكن نبود."
افزون بر اين، سيا از امكانات كافی برای تماس با روحانيون راديكال و فعالان خشونت گرای انجمن های اسلامی برخوردار نبود. مشكلی كه در خلال دهه های پسين، همچنان گريبانگير سيا بود. نبود مهارت كافی، شمار معدود آشنايان به زبان عربی، آشنايی اندك با تاريخ و فرهنگ اسلامی، همه و همه مشكل ساز بود. يكی از شخصيت های ارشد سيا در خاورميانه ــ كه مايل نيست نامش فاش شودــ توصيف روشنی از دست يازيدن به اسلامگرايی بدست ميدهد. او ريشخند بر لب می گويد:" به ياد دارم كه رئيس دفتر سيا می گفت كه ماموريت ما ‘ نفوذ در تشكيلات اسلامگرايان بنيادگراست. با خود می انديشيدم كه از ما چه می خواهند، نفوذ در سازمان اسلامگرايان آنهم با موههای بور و چهره ی غربی! آيا بدون نقشه و برنامه ريزی و داشتن استراتژی مشخص چنين امری ممكن بود."
دهه ی 1970، دوره ی گذار راستگرايی اسلامی بود. آن بنيادگرايی اسلامی كه ايالات متحده پس از جنگ دوم جهانی آزمود، همچنان بود و هنوز هم هست. در كنار آن گونه يی اسلام با گرايش بشدت كين توزانه پديد می آمد كه در مصر در شكل انجمن های اسلامی راديكال رخ نمود و بعدها هسته ی جهاد اسلامی برهبری أيمن الظواهری، مرد شماره دو القاعده، شد. همين بنيادگرائی بعدها، در ايران نيز در هيات بنيادگرايان ستيزگر از كنار انقلاب اسلامی ايران نمود يافت، و در عربستان سعودی به ظهور محمد اسامه بن لادن انجاميد كه او حتی روحانيون راست آيين(اورتدوكس) عربستان سعودی را بر طريق خطا و كافرانی متظاهر می دانست.
وزارت خارجه ی ايالات متحده و سازمان سيا از درك دگرگونی ماهيت راستگرايی اسلامی در دهه ی 1970 درماندند، و در مقابل، آنچه را كه مايل بودند می ديدند، يعنی اسلام سياسی محافظه كار با ماهيت ضد كمونيستی و غرق در شرعيات و تفاسير مذهبی روحانيون. تنی چند از اسلام شناسان آمريكايی و متخصصان امور خاورميانه، معتقد بودند كه راستگرايی اسلامی، نه تنها ضد كمونيست كه ضد اصول دموكراتيك، غرب ستيز و خشونت گراست. چنين نگرشی اما، در سالهای دهه ی 1970، در اقليت بود. حتی پس از رويدادهای خيره كننده ی سالهای آينده مانند انقلاب 1357 ايران، اشغال مسجد جامع مكه، ترور انورسادات، بمب گذاری حزب الله لبنان كه به كشته شدن 241 تن از نظاميان نيروی دريايی ايالات متحده انجاميد، راستگرايی اسلامی همچنان بعنوان متحد آمريكا انگاشته شد و اين بويژه در خلال جهاد ضد شوروی در افغانستان رخ نمود.
يكی از دلايل اهميت چنان اسلامگرايی در غرب، ظهور اقتصاد اسلامی در دهه ی 1970 بود. ستيزجويانی كه هوادارانشان درگير و دار ترور و خشونت بودند، خود در ظاهر شهروندانی موفق، به تجارت و تاسيس بانكها و سرمايه گزاری می پرداختند، و سرمايه هايی اينچنين، هم سودآوری مالی داشت هم پديدآورنده ی افراطيون مذهبی بود.
بانك های اخوان المسلمين
اقتصاد نيز در كنار سياست در گسترش دامنه ی اسلامگرايی در مصر دهه ی 1970 نقش بسزايی داشت. هنگام بقدرت رسيدن سادات در 1970، سرمايه داران رژيم پيش از دوره ی ناصر ــ كه سيا در اواخر دهه ی 1950 كوشيد عليه ناصر آنها را بسيج كند اما كامياب نشد ــ ديگر بار شرايط را برای كسب سرمايه و تجديد پيوندهای سياسی شان مناسب يافتند. بسياری از آنها، بويژه مالكان نيمه فئودال، كه از قدرت شان كاسته شده بود اما هنوز بودند، پيوندهايشان را با راستگرايان اسلامی نگه داشتند. افزون بر اين، سرتاسر خاورميانه، از پاكستان و ايران تا تركيه و مصر، بزگ مالكان فئودال و بازاريان، نيز بازرگانان ثروتمند، با اسلامگرايی پيوندهای نزديكی داشتند و از آن ميان پيوندهای خانوادگی. برای نمونه، مالكی ثروتمند يا يك بازاری برادر يا خويشاوندی روحانی مذهبی يا آيت الله داشت و اينچنين اين دو نهاد [روحانيت و بازار] دست در دست يكديگر داشتند.
جمعيت اخوان المسلمين اصلی ترين حامی سادات برای توسعه ی تجارت آزاد و مناطق آزاد اقتصادی در مصر بود، و بزودی با پيگيری از سياست اقتصادی نوين وی بنام "انفتاح" (گشايش اقتصادی) كه همان اقتصاد آزاد بود، پشتيبانی كردند. سياست "انفتاح"، از بيرون و بوسيله ی صندوق بين المللی پول تحميل می شد. در دهه های 1960 و 1970 ، صندوق بين المللی پول سياست های دهشتباری بر اقتصاد كشورهای جهان سوم، بعنوان پيش شرط دريافت وام، به آنها تحميل كرد. اين سياست ها و به اصطلاح "شروط" لازم الاجرا، به نابودی اقتصاد كشورهای جهان سوم انجاميد؛ سياست هايی چون، حذف سوبسيدها، كاهش اشتغال و خصوصی سازی صنايع. سياست های صندوق بين المللی پول، اغلب به رويارويی حكومت ها با چپ ها و اتحاديه های كارگری می انجاميد، و در اين ميان مصر مستثنی نبود. درخواست های سخت صندوق بين المللی برای كاهش خدمات اجتماعی پيامد مستقيم تلاش ايالات متحده برای تحميل اقتصاد بازار آزاد در كشورهای جهان سوم، در برابر سوسياليسم بود. اينچنين، راستگرايی اسلامی و تجار محافظه كار خيلی زود بسوی اتحاد با يكديگر روی نهادند.
"الدعوة"، نشريه جمعيت تازه به ميدان بازگشته ی اخوان المسلمين از پشتيبانی مالی بسيار سرمايه داران راستگرای مصر برخوردار بود. عمده ی آگهی های تبليغاتی نشريه ی اخوان المسلمين متعلق به موسسات تجاری بود كه در پی سياست گشايش اقتصادی سادات سرمايه گزاريهای سودآوری داشتند. بگفته ی گيلز كپل: "از 180 صفحه آگهی های تمام رنگی نشريه ی الدعوة، 49 صفحه به بنگاههای املاك مستغلات، 52 صفحه شركتهای مواد شيميايی و پلاستيكی، 20 صفحه وارد كنندگان اتومبيل، 12 صفحه بانك های اسلامی و شركت های سرمايه گذاری و 45 صفحه نيز به شركت های موادغذايی مربوط بود. كپل در ادامه می گويد كه 40 درصد آگهی های تبليغاتی نشريه، تنها از سوی سه شركت متعلق به اعضای اخوان المسلمين كه در عربستان سعودی به ثروت فراوانی رسيدند، بود.
"شيخ تلمسانی”، در مصاحبه با يك نشريه ی هفتگی مصری، می پذيرد كه "بيشتر امور سياست گشايش اقتصادي(انفتاح)" در دست افراد پيشين اخوان المسلمين است كه از تبعيد عربستان به مصر بازگشته اند."
در 1974، اخوان المسلمين رسما بيانيه يی صادر كرد و اعضايش را به پشتيبانی از سياست گشايش اقتصادي(انفتاح) سادات كه در راستای خواست های صندوق بين المللی پول نيز بود، فراخواند. چنين سياستی رويه معمول اسلام سياسی بود. تاريخ اسلامگرايان نشان می دهد كه آنان همواره ستيزگرانه حامی سرمايه داری و بر پايه ی باورهای خويش ضد سياست مبارزه ی طبقاتی بوده اند. آنان بندرت از تهی دستان و حقوق محرومان پشتيبانی كرده اند. بويژه در مصر، اسلامگرايان با كارگران و دهقانان محنت ديده كه از سياست های اقتصادی سادات چيزی بدست نياوردند و در پی سياست انفتاح زندگيشان آشفته شد، نه همراهی كه سعی در شكستن اعتصابات كارگری داشته، سخت ضد اتحاديه های كارگری و روشنفكران چپگرا بودند.
پيدايش بانك های به اصطلاح اسلامی ، بخش پر اهميتی از روند اسلامی كردن اقتصاد مصر بود. بانك های اسلامی بر اين پايه ی ترديد برانگيز كه بانك های متداول بر اساس قوانين اسلامی عمل نمی كنند، زيرا قوانين اسلامی وام با بهره را جايز نميداند، سازمان يافتند و اغلب، بانكهای رقيب را به مذهبی نبودن و گاه ستيزگرانه با عنوان "يهودی” متهم می كردند. آنها از شيوه های دسيسه آميز برای بازاريابی خدمات خود بهره می گرفتند و مشتريان بانكهای ديگر را دشمن اسلام و "محتوم به جهنم" می خواندند.
توسعه ی "اقتصاد اسلامی” در مصر خود گسترش بيشتر اسلام سياسی را سبب شد. اعضای اخوان المسلمين برای دسترسی به منابع ثروتمند مالی و تجاری حاميان خود و با هدف توانمند ساختن سازماندهی سياسی و اجتماعی خويش، نزديك شدند. ثروتمندان در طيف راستگرايی اسلامی و كارگزاران جمعيت اخوان المسلمين در موسسات مالی سرمايه ها را به مساجد، تجارت خرد، رسانه های دوست و ديگر فعاليت های اقتصادی كه تكيه گاه آنان را استوارتر می كرد، سرازير كردند. از آن رو كه اخوان المسلمين تشكيلات پنهان داشت بسياری از امور نيز پنهانی انجام می شد. هر چند راستگرايی اسلامی در مصر بلحاظ اقتصادی استقلال يافته بود، همچنان از پشتيبانی عربستان سعودی سود می جست. يكی از تحليلگران برجسته ی مصری می گويد:
" آنها [اخوان المسلمين] موسسات تجاری و بانكهای بسياری پديد آوردند كه همه با هم پيوستگی داشتند. يك عضو اخوان المسلمين آماده است تا با طيب خاطر نيمی از درآمد خويش را به جمعيت ببخشد."
در راستای تلاش سادات برای بسيج راست اسلامی، تاسيس "بانك اسلامی فيصل مصر" در 1976، توانی دوباره به اخوان المسلمين بخشيد. اين بانك، كارپايه ی امپراتوری بانك های اسلامی بود كه بدست محمد الفيصل، شاهزاده ی عربستان و پسر ملك فيصل، تاسيس شد و در روند اسلامی كردن مصر و خاورميانه نقش بسزايی ايفا كرد.
اگرچه شاهزاده محمد الفيصل به اخوان المسلمين ياری ميرساند اما عضو جمعيت نبود و او، بر خلاف سياست خاندان سلطنتی سعودی در استفاده ی ابزاری از جمعيت در راستای سياست خارجی خويش، بر حفظ فاصله با اخوان المسلمين می كوشيد، و در مقابل، برای مشروعيت بخشی بانك خويش به چهره های پرنفوذ و از آن ميان مفتی اعظم مصر روی نهاد. او توانست پشتيبانی سادات را نيز برای تصويب قانون امتيازات ويژه برای بانك خويش بدست آورد. از موسسين اين بانك يكی نيز "عبد العزيز حجازی”، نخست وزير پيشين مصر بود كه بعدها از رهبران جنبش اقتصاد اسلامی شد و آن ديگر، عثمان احمد عثمان، از صاحبان بسيار ثروتمند صنايع و مشهور به "راكفلر مصر" كه در پشتيبانی از اخوان المسلمين، هنگام خيزش دوبارشان در دهه ی 1970، نقش كليدی داشت. اعضای با نفوذ اخوان المسلمين مانند "يوسف القرضاوی”، "عبد الطيف الشريف" و "يوسف ندا"، همه از نخستين اعضای هيات مديره ی بانك بودند، و هر يك از آنان، نه تنها در مصر كه در سراسر منطقه نقش بسزايی در گسترش اسلامگرايی داشت، و در سالهای آينده، همچنان در حاشيه ی جنبش اسلامگرايی افراطی ماندند.