مانیفست ضدسرمایه­داری به مداففین وعاشقان سربه كف سیاست ضد بشریی اقتصاد« بازارآزاد» و (2)

پیوست به گذشته

 

از میان مقالات چپ اندیشان

 

مانیفست ضدسرمایه­داری

 

به مداففین وعاشقان سربه كف سیاست ضد بشریی اقتصاد« بازارآزاد» و

 « نیولیبرالیسم»، تقدیم است

 

کالینیکوس

 

مترجم : ناصر زرافشان

…….

(2)

 

زنده شدن دوبارة نقد اجتماعي :

 

اگر سركردگي نوليبرال‌ها با فروريختن ديوار برلين در تاريخ نهم نوامبر ۱۹۸۹ آغاز شد، اين وضع تا نخستين تظاهرات بزرگ سياتل در روز ۳۰ نوامبر ۱۹۹۹ به زحمت ده سال دوام آورد. البته اجماع واشنگتن هنوز عملاً در همة كشورها به كار فراهم ساختن چهارچوب لازم براي سياست‌گذاري ادامه ميدهد، اما اكنون به شدت مورد معارضه قرار گرفته است. سياتل نشان دهندة آغاز اين مبارزه نبود، اگرچه اين مبارزه را به سطح كيفاً نويني ارتقاء داد. اين كتاب ، اگرچه تاريخ جنبش عليه سرمايه‌داري جهاني نيست، با اين حال ميتواند به شرح زير در زمينة يادآوري برخي از عواملي كه در پيدايش اين جنبش شركت و دخالت داشتند، سودمند باشد:

 

۱) موافقتنامة تجارت آزاد امريكاي شمالي (نفتا) يك تحول محوري از آب درآمد. گرچه مقاومت در برابر اين موافقتنامه نتوانست به موفقيت برسد، اما كمك كرد تا اين مجادلة مربوط به جهاني‌سازي در كانون توجه عمومي قرار گيرد. در نتيجه همانطور كه مارك روپرت يادآور ميشود (روايت ليبرالي مسلط جهاني شدن در داخل ايالات متحده دست‌كم از دو موضع متفاوت مورد معارضه قرار گرفت. يكي را ميتوان موضع جهان وطنانه و چپ با گرايش دموكراتيك توصيف كرد. ديگري را من راست افراطي ناسيوناليستي مي‌نامم). از ميان اين دو، موضع نخست يعني آنچه كه روپرت آنرا (موضع تعهد سياسي فراملي و مشاركت جويانه) مينامد، مبناي آگاهي و حركت شبكه‌هاي فعالان اجتماعي قرار گرفت كه اپوزيسيون چپ را در برابر نفتا تشكيل ميدادند ، و به سازماندهي مقاومت روبه گسترش موجود در برابر دستور كار تجارت آزاد ادامه دادند؛ همان مقاومت روبه گسترشي كه پس از كمك به تسريع فروپاشي مذاكرات مربوط به موافقتنامة چند جانبة سرمايه‌گذاري‌ها در ۱۹۹۸ كه بمنظور امن كردن جهان براي شركت‌هاي چند مليتي طراحي شده بود، به اعتراضات سياتل پيوست(۱۲).

 

2نفتا از جهت ديگري هم اهميت داشت. لازم الاجرا شدن اين موافقتنامه از تاريخ اوائل ژانوية ۱۹۹۴ موجبي شد براي آغاز يك شورش مسلحانه در ايالت چياپاس در جنوب شرقي مكزيك. فرمانده ماركوس، رهبر ارتش آزاديبخش ملي زاپاتيست‌ها ( اي.زد.ال.ان) كه اين شورش را آغاز كرد موافقتنامه نفتا را بعنوان «حكم اعدام اقوام بومي مكزيك» افشاء و محكوم كرد زيرا بموجب مندرجات اين موافقتنامه حق دسترسي دهقانان به زمين‌هاي عمومي كه در قانون اساسي مقرر و براي آنها به رسميت شناخته شده بود، ملغي ميشد(۱۳).

 

رابطه‌اي كه به اين ترتيب بين موقعيت دشوار جوامع بومي مكزيك و ليبراليسم نو وجود داشت يكي از مضامين ثابت و هميشگي تبليغات زاپاتيست‌ها بود؛ ماركوس در وصف اين ليبراليسم نو ميگفت كه «جنگ جهاني چهارم» را آغاز كرده است كه در آن جهاني‌سازي بعنوان «گسترش تماميت‌خواهانه منطق بازارهاي مالي به همة جنبه‌هاي ديگر زندگي» عمل ميكند(۱۴).

استفادة بسيار مؤثر رهبران ارتش آزاديبخش ملي زاپاتيست‌ها از رسانه‌هاي جمعي- اينترنت- هدف و مبارزة آنان را به يكي از نقاط تجمع دوبارة جنبش جهاني در شرف ظهور ، بدل ساخت. اما در واقع تعرض چياپاس تنها يكي از مبارزات بسياري بود كه در كشورهاي جنوب جريان داشت و از خلال آنها، بتدريج، يك جنبش مقاومت سراسري جهاني در برابر ليبراليسم نو بوجود مي آمد. كين سارو ويوا، فعال سياسي نيجريائي كه در نوامبر ۱۹۹۵ به خاطر جنبشي كه در راه دفاع از خلق اوگوني در برابر فعاليت‌هاي غارتگرانه شركت شل براه انداخته بود بوسيلة رژيم نظامي نيجريه اعدام شد، نماد ديگري از اين مقاومت خلقهاي بومي در برابر جورو ستم سرمايه‌داري جهاني بود .

 

    ۳) رشد و تكامل آنچه كه به «حكومت جهاني» موسوم شده است هم ،‌ خود موجب تقويت و اعتلاي اين جنبش جديد شد. اين حكومت جهاني فقط شامل گسترش نهادهاي رسمي و دولتي كه براي همكاري ميان حكومتهاي كشورها بوجود آمده ، از قبيل ملل متحد، گروه هشت و اتحاديه اروپا نميشود، بلكه در برگيرندة آن عرصه عمومي فراملي هم هست كه در نتيجة رشد و گسترش سريع ان.جي.اوها (سازمانهاي غيردولتي) آغاز به ظهور كرده است. جان لويد بر اين باور است كه تشويق ان.جي.اوها از طريق شركت دادن آنها در كنفرانس‌ها و اجلاسهاي رسمي مانند گردهمائي سران در سال ۱۹۹۲ در ريو كه براي بررسي مسئلة گرم شدن كره زمين تشكيل شده بود، موجب آن شد كه وقتي بعداً از سوي حكومت‌ها هيچ نشانه‌اي حاكي از اين مشاهده نشد كه بطور جدي در صدد دست‌يابي به هدفهاي بلند پروازانه‌اي باشند كه در مجامعي از اين دست مورد تصويب قرار مي‌گيرد، ان.جي.اوهاي مورد بحث واكنش‌هاي تند متقابلي نشان دهند(۱۵).

 

 در ابتدا توجه اين ان.جي.اوها بر اصلاح برخي مشكلات موضعي و مشخص متمركز بود مثل فعاليت‌هاي انسان دوستانة انترناسيوناليستي (معروف به «بدون مرز»ها) در فرانسه و جنبش مبارزه با توانخواري عليه استثمار كارگران جهان سومي در محوطه‌ها و ساختمان‌هاي دانشگاه هاي امريكاي شمالي. اما رواج و گسترش اين ان.جي.اوها سبب شد كه گرايش به ائتلاف‌هاي تازه‌اي بين اين فعالان اجتماعي پديد آيد و رشد كند و با اين ائتلاف‌ها افق ديدشان هم گسترده‌تر شود . 

 

۴) رسوائي بدهي‌هاي جهان سوم كانون ديگري را براي جلب توجه‌ها و تعميم فعاليتها‌ پديد آورد. جنبش هايي از قبيل جوبيلي ۲۰۰۰ كه در اين زمينه دست به تعرض‌هاي برنامه‌ريزي شده ميزدند با موفقيتي كه در درگير ساختن كليساها و ساير سازمان‌هائي كه عادتاً اهل مبارزه شناخته نمي‌شوند، بدست آوردند، شبكة فعاليت خود را بسيار گسترده‌تر ساختند. تظاهرات وسيع عليه بدهي‌هاي جهان سوم در گردهمائي سران گروه هشت در بيرمنگام در سال ۱۹۹۸ و در كلن سال ۱۹۹۹ پيشزمينه‌هائي در عرصه فعاليتهاي گذشتة آنان بود كه مژدة روياروئي‌هاي بزرگتر و نمايان‌تر آنها را در سياتل و جنوا ميدادند(۱۶ ).

 

۵) بحران اقتصادي و مالي شرق آسيا در سالهاي ۸-۱۹۹۷ هم نشان داد كه يك رويداد محوري ديگر است. گرچه مدافعان اجماع واشتنگتن اين بحران را در هوا قاپيدند تا بيدرنگ از آن براي اثبات برتري الگوي انگليسي- امريكائي خود بر«سرمايه‌داري رفاقتي» آسيائي بهره‌برداري كنند، اما براي بسياري ديگر، اين بحران خطرات يك اقتصاد جهاني تنظيم نشده و بدون نظارت را كه در آن جريان‌هاي كلان سرماية اسپكولاتيو ميتواند يك شبه كشورهائي را بسازند و يا ويران كنند، ثابت كرد. تركيب خود اين بحران، باضافه «وسائل نجات» صندوق بين‌المللي پول براي خروج از اين بحران كه انجام اقدامات نوليبرالي باز هم بيشتري را بعنوان راه چاره ارائه كرد ، نتايج و پيامدهاي ايدئولوژيك مهمي را بدنبال داشت؛ زيرا گروهي از چهره‌هاي منتقد دستگاهي ، يعني برخي از همانهائي كه سررشته سياست، افكار عمومي و سلايق مردم را در دست داشتند و نظام نوليبرال را پشتيباني ميكردند- جورج سوروس، بازي گردان آن صندوق معروف تأمين سرمايه‌گذاري، ژوزف   استيگليتز اقتصاددان، پل كروگمان و جفري ساكس- بعنوان منتقدين صاحب نفوذ اجماع واشنگتن ظاهر شدند. بر كناري ناگهاني وغير منتظرة استيگليز بعنوان اقتصاددان اصلي بانك جهاني درست پيش از اعتراضات سياتل ، به پيدايش جوي كه در آن مشروعيت نهادهاي مالي بين‌المللي بطور روز افزوني مورد معارضه قرار ميگرفت، كمك كرد(۱۷ ).

 

و سرانجام مقاومت گسترده مقياس در برابر ليبراليسم نو در يكي از كشورهاي عضو خود گروه هفت- يعني فرانسه- مانند آتش‌فشاني ناگهان آغاز شد و اين كشور را در نورديد . اعتصابات توده‌اي كارگران بخش دولتي در ماههاي نوامبر و دسامبر ۱۹۹۵ برنامة «اصلاحات» ائتلاف محافظه كاران براي رسيدن به بازار آزاد را به هم ريخت و به تغيير جهت تودة مردم به سمت چپ كمك كرد كه «چپ متكثر» را تحت رهبري ليونل ژوسپن در ۱۹۹۷ بر سر كار آورد. اما ژوسپن (كه خود را در پس آتش تهيه‌اي پنهان ساخته بود كه با شعارهاي سوسياليستي خود فراهم كرده بود) توانست در مقياسي بسيار گسترده‌تر از پيشينيان دست راستي خود اقدام به خصوصي‌سازي كند. در مقابله با حكومت او يك چپ جديد پيرامون ماهنامة لوموند ديپلماتيك، و همچنين جنبشي عليه اسپكولاسيون مالي بين‌المللي يعني آتاك (جنبش عليه اسپكولاسيون مالي بين المللي)]۱م[ شكل گرفت و رشد كرد(۱۸). يكي از نمودهاي اين روند راديكاليزه شدن، در نخستين دور انتخابات رياست جمهوري فرانسه در آوريل ۲۰۰۲ خود را نشان داد:

 

 در حالي كه ژوسپن بطور غيرمنتظره‌اي اردنگ خورده و از صحنه خارج ميشد، نامزدهاي چپ افراطي بيش از ۱۰% آراء را بدست آوردند . جهت‌گيري جهاني اين چپ جديد را ميتوان به طرق گوناگون و در جنبش‌هاي گوناگوني نشان داد: در پيدايش خوزه بووه رهبر دهقاني بعنوان نمادي از مقاومت در برابر تغييرات ژنتيك در انواع نباتي و حيواني و ساير اقداماتي كه روش كشاورزي سالم را تهديد ميكند؛ در نقشي كه از سوي لوموند ديپلماتيك و آتاك در گردهم آوردن مجامع اجتماعي جهاني كه در پورتو آلگرة برزيل منعقد شد، ايفا كردند؛ و در گسترش بين‌المللي آتاك، جنبش عليه اسپكولاسيون مالي بين‌المللي. (تا آغاز سال ۲۰۰۲ اين سازمان در چهل كشور وابستگاني داشت ).

 

6اين روند روياروئي مضموني فراتر از تعرض‌هاي برنامه‌ريزي شدة تبليغاتي و اعتراضات خياباني فعالان اجتماعي دارد. يكي از دلائل اين كه اكنون مي‌توانيم از اين روياروئي بعنوان يك جنبش اجتماعي گفتگو كنيم اين است كه اين جنبش در مجموعه اي از نوشته‌هاي انتقادي كه بدست شمار متنوعي از روشنفكران تأليف شده، بيان ايدئولوژيك يافته است. در اين مجموعه دو چهرة برجسته‌تر وجود دارد: يكي پير بورديو ، از زمان اعتصابات سال ۱۹۹۵ تا زمان درگذشت خود در ژانويه ۲۰۰۲ همة وزن و حيثيت سنگين خود را بعنوان يك روشنفكر برجستة فرانسوي، براي مبارزه عليه ليبراليسم نو مايه گذارد. او همراه با گروه رزون داژير، كه گروهي متشكل از پژوهشگران وفعالان اجتماعي است يك سلسله از كتابهاي كوچك و ارزان قيمت از جمله دوجلد كتاب شامل مقالات جدلي بقلم خود بورديو بنام «آتش متقابل» و «آتش متقابل۲» را منتشر كرد. ديگري نوام چامسكي. چامسكي هم كه براي نسل گذشته يك منتقد تنها اما پيگير سياست خارجي امريكا بود، با اين جنبش خود را در موقعيتي يافت كه صدايش به مخاطباني در سراسر جهان مي‌رسيد. مخاطباني كه با ميل و اشتياق تمام از او الهام ميگرفتند و خطي را كه او ارائه ميكرد دنبال ميكردند.

 

چامسكي توصيه ميكرد كه ادعاها و مطالبات اين امپراتوري امريكائي را كه او خود آنها را تشخيص و برملا كرده است، در متن عمليات سرمايه‌داري جهاني قرار دهند و آنها را بر چنين بستري بررسي كنند. همراه اين دو چهرة بزرگ كه به يك نسل پيش تعلق داشتند بسياري از چهره‌هاي ديگر هم وجود داشتند كه در اين زمان ديگر به نويسندگان و فعالان اجتماعي شناخته شده و جا افتاده‌اي تبديل شده بودند و اكنون مخاطبان گسترده‌تري داشتند. مثلاً مايكل البرت، والدن بلو، سوزان جورج و توني نگري- و همچنين روشنفكران جوان‌تري كه ناگهان به صحنه‌ آمدند و به چهره‌هاي برجسته‌اي تبديل شدند كه نائومي كلاين و مايكل هارت از ميان آنان قابل توجه‌ترند. همة كساني كه نام برده شدند نويسندگان كتابهاي برجسته‌اي هستند، اما حتي بيش از كتابهايشان به بركت گردش داغ نوشته‌هاي آنها در اينترنت كارهايشان گسترده‌تر از حد كتابهايشان خوانده شده و مورد بحث قرار مي‌گيرد .

 

پديد آمدن اين مجموعه نوشته‌ها از تغييرات دامنه‌دارتري در مجمع الكواكب روشنفكري حكايت داشت، در يك بررسي مفصل و حجيم كه خود آن هم بخشي از آن ژانر ويژه‌اي است كه اين بررسي براي تجزيه و تحليل آن نوشته شده است، لوك بولتانسكي و اِو شاپيلو آنچه را كه خود «تجديد حيات نقد اجتماعي» در فرانسه طي سالهاي دهة ۱۹۹۰ در واكنش به تجربة ليبراليسم نو مينامند، مستندسازي كرده‌اند(۱۹) . اما نقد اجتماعي دقيقاً آن نوع گفتماني بود كه پست مدرنيسم براي ممنوع كردن آن تلاش ميكرد. مثلاً ژان بودريار مي‌نوشت:

 

«همة مسائل ما امروز بعنوان موجودات متمدن از اينجا ناشي ميشود: نه از خود بيگانگي مفرط، بلكه از بين رفتن و ناپديد شدن از خودبيگانگي به سود يك شفافيت حداكثري بين ذهن‌هاي شناسنده منشاء اين مسائل است(۲۰) » مفهوم از خود بيگانگي كه يكي از مضامين اصلي نقد ماركسيستي نظام سرمايه‌داري را براي نقد مزبور فراهم ميسازد، بطور ضمني بر تبايني ميان يك ذهن شناسنده موثق و معتبر با روابط اجتماعي موجود كه مانع آن ذهن در تحقق بخشيدن به خويش و خود شكوفائي آن است، دلالت دارد. اين تباين بطور مثال در نقدي كه طي سالهاي دهة ۶۰ از سوي موقعيت گرايان از «جامعة صحنه آرا» به عمل آمده است، بطور تلويحي وجود دارد. گي دبور، مشخصة جوامع سرمايه‌داري مدرن را سلطة صحنه آرائي بر آنها ميدانست: «هر چيزي كه تاكنون مستقيماً در زندگي تجربه ميشد اكنون زائل گرديده و به يك بازنمائي تبديل شده است» و ضعيتي كه به «واژگونگي عيني زندگي» منجر ميشود.(۲۱ )

 

ادامه دارد