ناتو و کلونیالیسم
نوشته: پرفسور "ارنست ویُت"
فیلسوف آلمانی و پژوهشگر صلح
برگردان :رضا نافعی
برای نمونه فرانسه برای حفظ تسلط خود بر مردم ویتنام از سال 1948 تا 1954 در جنگ معروف به " جنگ هندوچین" با مردم ویتنام جنگید و سر انجام پس از شکست در " دین بین فو" مجبور شد دست از حاکمیت بر مردم ویتنام بشوید. فرانسه برای آن که سلطه امپریالیستی خود را بر مردم الجزیره تحمیل کند، به جنگی خونین علیه آنها دست یازید که از سال 1954 تا 1962 بطول انجامید . این جنگ هم به پیروزی خلق الجزایره و شکست فاحش فرانسه امپریالیستی که بار دیگر به عضویت ناتو بازگشته انجامید.
آمریکا که یک قدرت سنتی استعماری محسوب نمی شد، پس از شکست قدرت های سنتی استعماری، بکرات تلاش کرد تا جای آنها را بگیرد و "میراث خوار " آنان گردد. نمونه بارز آن جنگی بود که امپریالیسم آمریکا ، قدرت برتر و رهبر ناتو، با نهایت خشونت درسال 1957 علیه ویتنام آغاز کرد که تا سال 1975، یعنی 18 سال بطول انجامید. این واقعیت که خلق ویتنام نیرومند ترین قدرت نظامی امپریالیستی را، علیرغم برتری فوق العاده قدرت فنیِ نظامی آن و شیوه تروریستی شدیدی که در جنگ بکار می برد، بزانو در آورد برای جنبش ضد استعماری و آزادی بخش جهان اهمیتی بسزا داشت.
تصادفی نیست که شکست نیرومند ترین قدرت امپریالیستی جهان در ویتنام تا امروز چنین جایگاه ویژه ای در حافظه تاریخی مردم جهان دارد.
هنگامی که به باز نگری مناسبات کشورهای ناتو با استعمار کهن می پردازیم، نباید فراموش کنیم که دولت نژاد گرای افریقای جنوبی نیز فقط به این دلیل توانست تاسال 1991 به سلطه خود ادامه دهد که کشور های عضو ناتو این نظام نژاد پرست را مهم ترین هم پیمان خود درمقابله با جنبش آزادی بخش ضد استعماری به ویژه در افریقا می دانستند واز همین موضع نیز با آن رفتار می کردند. در افریقا، بویژه سرکوبی دو جنبش آزادی بخش در آنگولا و موزامبیک در مد نظر بود. افزون بر این وظیفه رژیم نژاد پرست، کمک به اسرائیل برای ارتقاء به قدرت اتمی بود. حمایت اسرائیل از رژیم نژاد پرست افریقای جنوبی نیز برای ساختن بمب اتمی بود که از سوی وزیر دفاع اسرائیل در آن زمان بشدت به پیش رانده می شد . شیمون پرز رئیس جمهور کنونی اسرائیل درآن زمان وزیر دفاع بود
حاصل گسترش جنبش آزادی بخشِ ضد استعماری آن بود که تناسب قوای بین المللی، هم در عرصه سیاسی و هم اقتصادی، بشدت به زیان سرمایه داری تغییر کرد. فقط از سال 1955 تا 1962 پنجاه کشور که قبلا مستعمره بودند به عضویت سازمان ملل در آمدند و تعداد اعضاء این سازمان به 118 کشور افزایش یافت. در نتیجه سازمان ملل متحد که به یک سازمان واقعی جهانی تبدیل شد که درآن آمریکا و همدستانش برخلاف سال های آغازین تشکیل ناتو، دیگر از لحاظ تعداد اکثریت نداشتند.
تشکیل سازمان اُپک در سال 1960 باعضویت کشورهائی چون ایران، عراق ، کویت، عربستان سعودی و ونزوئلا که قبلا یا مستعمره بودند و یا نیمه مستعمره و در آن زمان بیش از 80 درصد از منابع نفت جهان را در اختیار داشتند دارای اهمیت فوق العاده بود. امروز کشور های امارات متحده عربی، اندونزی، لیبی، الجزایر، نیجریه و قطر نیز در کنار اعضای اولیه و پایه گذار این کارتل قرار دارند.
بسوی جنگ بر سر منابع
تا زمانی که کشورهای سوسیالیستی زیر رهبری شوروی، بعنوان هم پیمانان جنبش ضد استعماری وجود داشتند، این کشور ها از گزند کشور های سرمایه داری امپریالیستی در امان بودند. پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پیمان ورشو و گسترش سریع ناتو به اروپای شرقی، آمریکا و ناتو یک برنامه استراتژیک برا ی ایجاد یک نظم نوین جهانی در پیش گرفتند که بخش اساسی آن تلاش برای بازگشت به استعمار پیشین و دست یافتن به مهمترین منابع کره زمین است.
کورت بیدن کپف، سیاستمدار عضو حزب دموکرات مسیحی آلمان، در کتاب خود ، با عنوان "یادداشت های سیاسی روز"، با روشنی توضیح داده که صحبت بر سر چیست. او می نویسد:
" پیوسته بیشتر به این نتیجه می رسم که نظام اجتماعی و اقتصادی ما به نقطه اوج خود رسیده است و در حقیقت دیگر دورنمائی برای آینده ندارد.(-) شیوه زندگی ما قابل تعمیم نیست. ما نمی توانیم انتظارات خود را از کره زمین و منابع آن، چنان تعمیم دهیم که شامل حال اکثریت مردم جهان گردد. قابل تصور نیست که در خیابان های چین و هند نیز به نسبت کشور های متمدن و بسیار پیشرفته اتوموبیل در حرکت باشد و آنها هم به همین نسبت مواد سوختی مصرف کنند. ولی این سخن به این معنی هم هست که تداوم شیوه زندگی ما فقط در صورتی ممکن است که این شیوه زندگی در آینده نیز محدود به یک اقلیت ممتاز از کشورهای بسیار پیش رفته صنعتی بماند.
امروز سرمایه داری امپریالیستی، به رهبری آمریکا، عملا مدعی است که 20 درصد از جمعیت جهان باید کماکان 80 در صد از منابع جهان را در اختیار داشته باشند و 80 در صد دیگر از جمعیت جهان باید به بیست در صد " تـه مانده " قناعت کنند. به نظر "سمیر امین" تکیه سرمایه داری امپریالیستی در نبرد برای به کرسی نشاندن این ادعا بر پنج مونوپلی متکی است که در اختیار دارد. این پنج مونوپل عبارتند از:
1- تسلط انحصاری بر تکنولوژی مدرن
2- کنترل انحصاری جریان های مالی جهان
3- کنترل دست یابی به معادن جهان
4- کنترل ارتباطات و وسائل ارتباط جمعی
5- انحصار سلاح های کشتار انبوه."
طراحان برنامه های راهبردی امپریالیستی با تکیه بر این انحصارات بکرات ادعا کرده اند که میتوانند دست به جنگ های موفق بزنند. ارتش آلمان ، در سال 1996، در یکی از مجلات رسمی خود، با صراحتی فوق تصور، در تایید سخنان بیدن کپف، در باره جنگ هائی که سربازان باید خود را آماده آن سازند چنین مینویسد: " جنگ های قرن بیستم میان کشورهای ثروتمند رخ داد. در قرن بعد کشور های مرفهی که امروز باهم در صلح زندگی می کنند باید در برابر خلق های کشور ها و مناطق فقیر از ناز و نعمت خود دفاع کنند. جامعه بشری با قرن کمبود ها روبرو خواهد شد. برای بدست آوردن چیز هائی که روزگاری قابل خرید بود باید دست به جنگ زد. نبرد بر سر منابع ضروری برای ادامه حیات موجب در گیری های محلی و منطقه ای خواهد شد ."
جنگ های ناتو طبق استراتژی آمریکا
ناتو تاکنون در سه جنگ سهیم بوده و هست که بدون استثناء بوسیله امریکا طراحی و به اجرا در آمده و هرسه، جنگهای تجاوزکارانه و ناقض حقوق معتبر بین المللی بوده و هستند که هیچ ارتباطی با دفاع از میهن نداشته، بلکه برای به کرسی نشاندن گام به گام یک نظام نوجهانی تحت رهبری ایالات متحده آمریکا بوده اند. این جنگ ها عبارتند از:
جنگ با یوگوسلاوی در سال1999، جنگ علیه افغانستان از سال 2001 و جنگ با عراق از سال 2003. طبق تحلیل ویلی ویمرز با نشست سران ناتو در سال 1998 در لیسبون، راهی آغاز شد که در واقع " پیمان اتلانتیک شمالی بعنوان پیمان دفاعی به کنار نهاده شد و به پیمانی تبدیل گشت برای مداخلات بین المللی" که در آن ایالات متحده آمریکا "اتحادیه جهان غرب را مانند یک ارتش مزدور بکار می گیرد" .
بعنوان نموداری از این شیوه راهبردی می توان از این واقعیت یاد کرد که کنگره آمریکا در 19 مارچ 1999- پنج روز قبل از آغاز بمباران یوگسلاوی، باصطلاح " قانون استراتژی جاده ابریشم" را تصویب کرد، که بیانگر علائق اقتصادی و استراتژیک وسیع آمریکا در یک منطقه عظیم بود، که از حوزه مدیترانه تا آسیای میانه را در بر می گرفت. هدف این استراتژی تضعیف و بی ثبات کردن روسیه، ایران وچین بود و طبق این راهبرد باید مجموعه منطقه ای که تا چندی پیش منطقه نفوذ اقتصادی و ژئو پلتیک مسکو بود "به یک لحاف چهل تکه تحت الحمایه آمریکا تبدیل گردد".
آمریکا و ناتو با در هم کوبیدن یوگسلاوی عملا شروع به اجرای مشخص استراتژی جاده ابریشم کردند: امروز بوسنی و کوزوو تحت الحمایه ناتو هستند و عملا به شکل مستعمره اداره می شوند. و آمریکا هم اکنون در کوزوو، در بوندستیل بزرگترین پایگاه هوائی خود را در اروپا بوجود آورده است." البته بوندستیل خود معدن نفت ندارد ولی در نزدیکی بلاواسطه معادن نفتی قرار دارد که از دریای خزر به دریای آدریاتیک حمل خواهد شد.
جنگ عراق یک سابقه قضائی
در محدوده استراتژی نظم نوین جهانی که منشور سازمان ملل را زیر سؤال می برد، جنگ با عراق از چند جهت یک سابقه قضائی ایجاد کرده است. آمریکا از مدت زمانی دراز این جنگ را با دقت فراوان تدارک دیده بود. به این شکل که با کمک سازمان ملل عراق را به محاصره اقتصادی در آورد و با بمباران زیرساخت اقتصادی آن کشور، پیش از آن که نیروهای زمینی آمریکا در 20 مارچ 2003 وارد خاک آن کشور شود، عراق را عملا خلع سلاح کرده بود.
در 28 سپتامبر1998کنگره آمریکا "قانون آزادی عراق " را تصویب کرد. در ژانویه 2003 جیمز ُولسی (از 1993تا 94 رئیس سیا) در مصاحبه ای گفت :
"ما باید سلاح نفت را از دست خاور نزدیک بگیریم.(...) ما به یک راهبرد دراز مدت نیاز داریم. (...) این کار را با عراق آغاز می کنیم برای آن که صدام از همه موذی تر و خطرناک تر است."
در آلمان روزنامه " فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ " در روز آغاز تجاوز آمریکا به عراق که ناقض حقوق بین المللی بود، باصراحت تمام اهداف راهبردی نو استعماری امریکا را دقیقا به این صورت توصیف کرد: "آمریکائی ها باید با امکانات امپریال خود عراق کنونی را که دشمن است حذف کنند و عراق نوین را جایگزین آن سازند. تا استعمارِ نوینِ دموکراتیک جای دورانِ مطرود پسا استعماری را بگیرد."
ریچارد هرتسینگر، نظریه پرداز محافظه کار که از جنگ عراق شادمان گشته، با شعف به ستایش استعمار نو می پردازد و می نویسد: "دیر زمانی است که دخالت های نظامی در خدمت عرض اندام دموکراسی غربی – وسیله اجرای سیاست آنان در عرصه جهانی است. که هدف آن تحقق " استعمار دموکراتیک نوین" است". هرتسینگر این اقدامات را طلیعه یک " دوران نواستعماری " می داند که وقتی به پایان خواهد رسید که اصول خود را در سراسر جهان به کرسی نشانده باشد. " فقط در چنان حالتی است که می توان از یک نظام جهانی به معنی واقعی سخن گفت. بدون آن آینده ای برای جوامعِ باز غربی قابل تصور نیست ".
در آن زمان نظریه پردازان و طراحان برنامه های راهبردی از جمله در آلمان، همه با اظهارات مشابه، خواستار پذیرفتن بی قید و شرطِ سرکردگی آمریکا بودند. پرفسور کریستیان هاکه ، که سالها استاد کرسی دانشگاه نظامی آلمان در هامبورگ بود و اینک در دانشگاه شهر بن تدریس می کند اینطور استدلال می کرد: "کسی که بخواهد جلوی جنگ را بگیرد باید خود را آماده جنگیدن کند... اروپا و تمدن اتلانتیک و سازمان هائی که این تمدن بر آنها استوار است مانند سازمان ملل، ناتو، اتحادیه اروپای غربی، سازمان همکاری و امنیت در اروپا و نقش سنتی حقوق بین المللی آینده روشنی ندارند ولی راهی برای بازگشت به نظام قبل از جنگ وجود ندارد... کسی که علاقه به سرکردگی آمریکا ندارد باید امید به صلح جهانی را به گور بفرستد."
امروز دیگر مدیحه سرائی برای سرکردگی آمریکا و یک نظام جهانی نواستعماری معمول نیست. امروز همه آشکارا می بینند که آمریکا و ناتو نه بر افغانستان تسلط دارند، که در سال 2001 آن را به بهانه مبارزه با تروریسم تسخیر کردند و نه بر عراق، که به بهانه از بین بردن سلاح های کشتار انبوه صدام حسین آن را به تصرف در آوردند، چه رسد برتسلط به سراسر خاور نزدیک و میانه. به این ترتیب روشن است که " دوران استعمار نوین" که ریچارد هرتسینگر با یورش امریکا به عراق در سال 2003 برای آن به به و چه چه می کرد، در واقع آغاز نشد. آرزوی کریستیان هاکه، که شیفته پذیرش بی قید و شرط سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود نیز به همین سرنوشت گرفتار آمد. اما همه این ها برای ارزیابی توازن قوا در عرصه بین المللی و گرایش های آن و آینده ناتو و در گیری های کشورهای عضو آن با یکدیگر، دارای اهمیت اساسی است.
استعمار نو محکوم به شکست است
ارزیابی روبرت کوپر، رئیس دفتر خاویر سولانا، در سال 2004، مبنی بر این که با دست زدن به اقدامات نظامی بخت باز گشت به استعمار کهن چقدر است؟ هنوزهم مطرح است . اظهارت کوپر بیانگر تردید اساسی بود که "تغییر رژیم از طریق دخالت های نظامی" بتواند راه حلی اساسی باشد" زیرا دولت های دست نشانده مدت زیادی بر سر کار نمی مانند. اکثر آنها به محض خروج نیروی اشغالگراز صحنه ساقط می شوند". وی بویژه تاکید کرد که: "نمی توان بی اعتنا به صد سال جنبش های آزادی بخش و حاکمیت ملی، به عقب بازگشت.
از آن زمان تاکنون توازن قوای بین المللی روی هم رفته به زیان آمریکا و ناتو تغییر کرده است. این واقعیت که نخستین سفر خارجی خانم هیلاری کلینتون ، وزیرخارجه جدید آمریکا، نه به اروپا، بلکه به آسیا و از جمله به چین بود به روشنی نشانگر این تغییر است. افزون بر این، خانم وزیر خارجه آمریکا درچین خواستار دریافت اعتبار برای دولت آمریکا شد که به شدت مقروض است ." (!) امروز دیگر نه صحبتی از قرن آمریکا در میان است و نه از " دوران استعمار نو". دلیلش هم آنست که کشور هائی مانند چین، هند و برزیل کشور های عضو اپک ( از جمله ونزوئلا و ایران ) تبدیل به قدرت هائی شده اند که در سیر امور درجهان نقش موثر دارند.
روسیه نیز باردیگر نیرومند شده و باید در عرصه سیاست جهانی کاملا جدی گرفته شود. آمریکا و دیگر کشور های عضو ناتو امروز مجبورند صرفا بخاطر منافع اساسی خود با تمام این کشور ها بگونه ای مسالمت آمیز کنار بیایند. ولی آمریکا، تا زمانی که اوباما رئیس جمهور تازه آن، به امید پیروزی در افغانستان می خواهد از تعداد سربازان آمریکائی در عراق بکاهد و در عین حال نیروهای آمریکا را در افغانستان افزایش دهد، با سیاست مسالمت آمیز فاصله ای دراز دارد. این راهبرد ی است که سخت از واقع بینی به دور است .
ناتو باید راهبرد خود را تغییر دهد
در شصتمین سال موجودیت ناتو موضوع مورد بحث میان امریکا و دیگر کشورهای عضو ناتو تدوین یک استراتژی نو در برابر استراتژی فعلی است که عبارتست از دخالت نظامی در سراسر جهان برای اجرای طرح استعمار نو.
برای این استراتژی ، یعنی دخالت نظامی، که آلمان نیز از آن پیروی می کند، پتر اشتروک، وزیر دفاع آلمان در همان زمان، روز پنجم دسامبر 2002 جمله ای بر زبان آورد که از آن تاریخ تبدیل به فورمول تبلیغاتی شده است. وی گفت :
"در هندو کش هم از امنیت آلمان دفاع می شود." اشتروک در ماه مارچ2008 در مورد مسئله جنگ وصلح موضع عمیقا ضد دموکراتیک خود را مورد تاکید قرار داد و گفت "کاملا روشن است که حزب سوسیال دموکرات، همچنین حزب دموکرات مسیحی و حزب دموکرات آزاد و بخش عمده ای از سبز ها با حمایت روشن خود از حضور در افغانستان در برابر خواست اکثریت مردم آلمان قرار گرفته اند. معهذا من بر سر حرف خود می ایستم: در هندوکش هم از علائق آلمان دفاع می شود." در مقابل او ، ویلی ویمر سیاستگر عضو حزب دمکرات مسیحی با بیان خواست اکثر مردم آلمان گفت: "باید خروج نیرو های نظامی بین المللی از افغانستان هر چه زود تر تضمین شود. این امر از اولویت محض برخوردار است- ارتش ما بی خود به آنجا رفته است..."
بریژنسکی ، طراح نقشه های راهبردی امپریالیستی ، مردی اهل سنجش و دوراز خیال پردازی بوده و هست. او در کتابش " یگانه قدرت جهانی" که درسال 1997 منتشر شد، نوشت: "آمریکا به عنوان قدرت جهانی راهبر فقط در دوران کوتاهی از بخت تاریخی برخوردار است" و بعد از سیاستمداران امریکا می خواهد "موقعیت مسلط آمریکا را دستکم برای یک نسل و چه بهتر که بیشتر حفظ کنند". وی دو سال بعد در گفتگوئی با هفته نامه "فرایتاگ" طرازنامه بدون ملاحظه ای از جنگ با عراق ارائه می دهد، حاوی اشاره ای با این مضمون که دوران سرکردگی آمریکا رو به افول است:
"آن کس که ادعا کند تجارب ما در عراق یک پیروزی تمام عیار بود، بی تردید فاصله ای از دیوانگی ندارد. حتی اگر عراقی ها زیرکی به خرج دهند و خواستار خروج ما گردند و ما هم بنوبه خود آن قدر هوشمند باشیم که آن را به اجرا در آوریم، این واقعیت که در سراسر جهان لطمه شدیدی به اعتبار آمریکا وارد آمده است بر جا خواهد ماند. این تجربه به ما نشان داد وقتی با اختلافات سیاسی برخورد نظامی می کنیم مرز توانائی ما تا کجاست."
بریژنسکی روز اول فوریه 2007- دهسال پس از انتشار کتابش " یگانه قدرت جهانی" در برابر کمسیون خارجی سنای آمریکا سخنانی بر زبان آورد که برای یک طراح راهبرد های امپریالیسی در سطح او سخنانی جسورانه در انتقاد از سیاست جنگی دولت بوش بود. او گفت :
"وقت آنست که کاخ سفید خود را برای روبرو شدن با دو واقعیت مرکزی آماده کند: جنگ عراق یک فاجعه تاریخی، راهبردی و اخلاقی است. جنگی که بر اساس فرضیات غلط روی دهد مشروعیت آمریکا را در عرصه جهانی از بین می برد. صدماتی که با این جنگ به مردم غیر نظامی وارد می آید نیز چون موارد بدرفتاری های صورت گرفته اعتبار آمریکا را لکه دار می کند، جنگی که با انگیزه های متضاد و متغیر همراه با خودپسندی های امپراتور مآبانه صورت پذیرد بی ثباتی در منطقه را تشدید می کند.
تنها آن راهبرد سیاسی که از لحاظ تاریخی متناسب باشد می تواند زمینه مساعد برای حل مسئله جنگ عراق و نیز نا آرامی های رو به افزایش در منطقه را