انقلاب مصر در تقابل با پروژه ی جهانی آمریکا در خاور میانه ی بزرگ (1)

انقلاب مصر در تقابل با پروژه ی جهانی آمریکا

در خاور میانه ی بزرگ

(1)

 

درآمد

قیام تاریخی مردم مصر و گسترش اعتصابات، شورش ها و تظاهرات در کشورهای مختلف عربی از اردن در خاورمیانه گرفته تا تونس، الجزایر و مراکش میتوانند نمودارها و نشانه هائی از شکل گیری (و عروج) امواج خروشان رهائی در کشورهای جنوب باشند که مدتها پیش از طرف تحلیلگران ضد نظام جهانی سرمایه بویژه مارکسیست ها پیش بینی میگشت. این قیام ها که ممکن است در ماههای آینده در دیگر کشورهای خاورمیانه عربی و آفریقا نیز به وقوع بپیوندند، به هیچ وجه از نوع انقلابات "رنگارنگ" و "مخملی" نبوده و مطالبات مردم بطور عمده بر محور مسائل معیشتی  نان، مسکن و کار و آزادی و حق تعیین سرنوشت ملی دور میزنند.

با تغییر سریع اوضاع در مصر، تونس و ... پرسش های مهمی در باره ی علل، مکانیزم ها و پی آمد های این دگردیسی های غیر مترقبه در بین تحلیل گران امور بین المللی و چالشگران ضد نظام مطرح میگردند که توجه به آنها حائز اهمیت می باشند. در حال حاضر موفقیت هائی از سوی مردم در مبارزاتشان کسب گردیده اند که نقدأ چشمگیر و امیدوار کننده هستند، اما آینده این قیام ها را نمی توان به دقت پیش بینی و آینده نگری کرد. آیا این قیام ها بالاخره منجر به سرنگونی کمپرادورها و گسست این دولت – ملت ها از نظام جهان سرمایه خواهند گشت؟ یا اینکه نه این قیام ها منجر به روی کار آمدن "وجیه المله" هائی در این کشورها خواهند گشت که برای مدتی با اعمال رفورم های قلابی و اقدامات "ضد فساد" مالی و سیاسی، توده های وسیعی از مردم را این دفعه در زندانهای "توهمات سکولاریستی" حبس خواهند ساخت؟ در تهیه پاسخ های مناسب به این پرسش ها آنچه که در حال حاضر ختم به یقین است  موقعیت ژئوپولیتکی این کشور ها بویژه مصر و یمن در استراتژی و پروژه ای جهانی راس نظام آمریکا می باشد که چالشگران ضد نظام در استراتژی مبارزاتی خود باید در مد نظر داشته باشند.

در این نوشتار بعد از بررسی موقعیت و مکان کشورهای خاورمیانه ی بزرگ در استراتژی جهانی آمریکا به چند و چون اهمیت این قیام های تاریخی که بمقدار قابل توجهی منبعث از گلوبالیزاسیون سرمایه بویژه در دوره ی بعد از پایان "جنگ سرد" و وقوع بحران عمیق سازی ساختاری نظام است، میپردازیم.

موقعیت خاورمیانه در پروژه ی جهانی آمریکا

1-      خاورمیانه با گسترش خود به سوی کشورهای قفقاز و آسیای مرکزی از یک سو و داشتن رشته های تاریخی، فرهنگی و اقتصادی با کشور های عربی آفریقای شمالی از سوی دیگر از موقعیت ویژه یی در استراتژیهای معماران پروژه ی جهانی آمریکا (جهانی ساختن "دکترین مونرو") بر خوردار است. این موقعیت ژئو- پولیتکی منبعث از سه عامل در هم تنیده و مرتبط بهم است:

· ثروت عظیم نفت و گاز طبیعی

· مکان و موقعیت جغرا- سیاسی آن در قلب "دنیای قدیم" (اروپا، آسیا و آفریقا) و

· شرایط آسیب پذیری آن به عنوان "حلقه ی ضعیف" در نظام جهانی سرمایه.

2-      دسترسی به نفت و گاز طبیعی در سرنوشت اقتصاد امپریالیسم سه سره (آمریکا، ژاپن و "اتحادیه اروپا") نقش حائز اهمیتی بازی میکند. برای تامین و تضمین این دسترسی بهترین وسیله اعمال کنترل سیاسی و نظامی بر کشورهای واقع در این خطه بزرگ است.

فعل و انفعالات بزرگ تاریخی و دگردیسی ها، انقلابات و جنبش های متنوع از ترکیه و ایران و عراق در غرب این خطه ی بزرگ گرفته تا یمن، عربستان سعودی و  ... در جنوب و مصر و تونس و ... در بخش آفریقای شمالی آن خطه را نمی توان بدون توجه کافی به حرکت راس نظام (آمریکا) در جهت اعمال هژمونی بر این خطه بزرگ بطور دقیق و جامع مورد بررسی قرار داد.

3-       اهمیت ژئوپولیتکی (مکان و موقعیت جغرافبائی) این منطقه در سطح جهانی کمتر از اهمیت وجود ذخایر و ثروتهای نفتی و گاز طبیعی آن نیست و در واقع این دو "موهبت" (موقعیت جغرافیائی و وجود ثروت های طبیعی) که مکمل هم و دو روی یک سکه هستندهم در استراتژی هژمونیکی معماران پروژه ی راس نظام و هم در استراتژی مبارزات رهائی بخش چالشگران ضد نظام از اهمیت ویژه ایی برخوردار هستند. نظری بر نقشه ی جغرافیائی منطقه به روشنی نشان میدهد که حداقل به دو علت اصلی این خطه از اهمیت جغرافیائی مهمی بر خوردار است.

الف – یکم اینکه این منطقه بخاطر موقعیت و مکان جغرافیائی اش در مرکز "دنیای قدیم" در مسافتی برابر از پاریس، پکن، سنگاپور و ژوهانسبورگ (هم از نظر زمینی و هم از نظر هوائی) قرار  دارد. در اعصار مختلف گذشته این خطه از طریق "راه های ابریشم" سه قاره ی بزرگ "جهان قدیم " (اروپا، آسیا و آفریقا) را به هم متصل می ساخت. بدون تردید این موهبت در عروج و افول امپراتوریهای "خلافتی" اسلامی قرون هشتم تا دهم و عثمانی در قرون شانزدهم تا نوزدهم نقش مهمی ایفاء میکرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز "جنگ سرد" این منطقه بخاطر همجواری با کشور شوراها در استراتژی نظام جهانی سرمایه مبنی بر "محاصره" و "مهار" شوروی و "نفوذ کمونیزم" مقام و منزلت بس مهم تر و برتری را اتخاذ کرد. بعد از سقوط و فروپاشی شوروی و پایان دوره ی "جنگ سرد" نه تنها از اهمیت ژئوپولیتکی این منطقه کاسته نشد بلکه اهمیت آن دو چندان افزایش یافت. توضیح اینکه آمریکا در فقدان یک رقیب جدی نظامی تلاش کرد که با گسترش "دکترین مونرو" به منطقه ی بزرگ خاورمیانه و اقیانوس اطلس و اتخاذ هژمونی نفتی در آن خطه وابستگی و "همبستگی" شرکا و متحدین خود (کشورهای اروپای آتلانتیک و ژاپن) را که برای بقای خود نیاز مبرم به نفت و گاز طبیعی خاورمیانه دارند تامین و یقین تر ساخته و کشورهای "نوظهور" چین و هندوستان را (که برای ادامه ی پروسه ی صنعتی سازی در عصر گلوبالیزاسیون سرمایه به نفت محتاجند) برای همیشه مجبور به تبانی با راس نظام سازد البته باید اضافه کرد که این تلاش از سوی نظام با تهدید های مستقیم و غیر مستقیم نظامی همراه بوده و بررسی نقشه ی نظامی جهان نشان میدهد که امروز آمریکا در نقاط متعدد این خطه ی بزرگ (خاورمیانه، اقیانوس هند و آسیای مرکزی) برای ارعاب روسیه و "مهار" چین دست به جنگ های مرئی و نامرئی از یک سو و اقدامات و ماجراجوئی های نظامی از سوی دیگر در مرزهای آن کشورها، زده است.

ب- دوم اینکه از مجموع هشت راه آبی سوق الجیشی مهم جهان، سه راه آبی (تنگه ی هرمز، تنگه ی باب المندب و کانال سوئز) در این خطه ی بزرگ قرار دارند. در صد بسیار مهم نفت مورد نیاز (و حتی حیاتی) کشورهای اروپای آتلانتیک، ژاپن، هندوستان، شبه جزیره ی کره، چین و ... بعد از عبور از تنگه ی هرمز (که خلیج فارس را از طریق دریای عمان به اقیانوس هند متصل می سازد) و ورود به آب های اقیانوس هند بعد از طی دو مسیر مختلف به آن کشورها صادر میگردد. در مسیر اولی، کشتی های نفتی بعد از عبور از خلیج عدن و تنگه ی باب المندب (راه آبی بین یمن در شبه جزیره ی عربستان و کشور سومالی در شاخ آفریقا) وارد دریای سرخ شده و سپس بعد از عبور از کانال سوئز وارد دریای مدیترانه گشته و نفت را به کشورهای آتلانتیک مثل انگلستان، هلند، فرانسه، آلمان و ... میرسانند.

از مسیر دومی، نفت بعد از عبور از دریای عمان و دریای عربی و طی اقیانوس هند به کشورهای هندوستان، چین، شبه جزیره ی کره، ژاپن و دیگر کشورهای آسیای شرقی و جنوب شرقی صادر میگردد.

4-      شایان توجه است که مثل همیشه در تاریخ جوامع بشری آن فاکتوری که به عنوان موتور حرکت باعث تحول مراحل تاریخی است نفس وجود منابع طبیعی و راههای آبی استراتژیکی نیست بلکه باید تاکید کرد که موتور اصلی حرکت به پیش همانا تلاقی های جدی و مبارزات طبقاتی و ملی بر سر کنترل بر این منابع و راههای آبی است. به نظر ما تم اصلی مبارزات در سطح جهانی در قرن بیست و یکم نیز مثل گذشته بر سر کنترل بر این منابع طبیعی بین نظام جهانی سرمایه (بویژه آمریکا به عنوان راس نظام) و خلقهای کشورهای پیرامونی خواهد بود.

5-      تلاش های مدام و پی گیر آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم در جهت تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" آمریکا در "دنیای قدیم" با اینکه در مرحله ی اول – تضعیف و اخراج انگلستان و فرانسه از منطقه – با پیروزی روبرو گشت ولی در مرحله ی دوم – الحاق آن منطقه به محور نظامی (ناتو) از طریق "معاهده ی بغداد" – با شکست روبرو گردید. این شکست که با کودتای نظامی در عراق تحت رهبری عبدالکریم قاسم در سده 19 شروع گشته و سپس با انقلاب ایران در سال 1979 و سرنگونی رژیم سلطنتی شاهنشاهی تا سقوط و فروپاشی شوروی در 1991 کامل گشت، آمریکا را مجبور ساخت که اجرای پروژه ی تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" خود در "دنیای قدیم" را به تعویق اندازد.

علت این امر به روشنی این بود که مبارزات رهائی از یوغ نظام توسط ملی گرایان پوپولیست که در دهه های 1950 و 1960 در حال نضج گیری در خاورمیانه بود آن را به میدان کارزار بین نیروهای ضد امپریالیستی (ایران عهد دولت کوتاه مصدق، عراق زمان عبدالکریم قاسم، مصر دوره ی جمال عبدالناصر و ...) و آمریکا که به سرکردگی نظام جهانی سرمایه رسیده بود، تبدیل ساخت. این پروژه ی رهائی علیرغم کمبودها، نقصان ها و محدودیت های تاریخی خود دارای یک اندیشه بلند پروازانه بود که توده های عظیمی از مردم بویژه جوانان و کارگران را به حمایت جدی از آن جلب کرد و آن اندیشه ی استقلال از استعمارگران کهن (انگلستان و فرانسه و ...) و "نیافتادن در تله ی" هژمونی آمریکا بود. نتیجه ی این بلند پروازی مشروع و مناسب بالاخره به برگزاری موفقیت آمیز "کنفرانس باندونگ" در سال 1955 و سپس ایجاد سازمان "کشورهای غیر متعهد" در سال 1962 منجرگشت… حضور شوروی (بویژه بخاطر قدرت نظامی اش) در صحنه ی سیاسی جهان از عوامل اصلی در تصمیم گیری هئیت حاکمه ی آمریکا مبنی بر عقب نشینی تاکتیکی و معوق ساختن پروژه ی تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" راس نظام محسوب میگردند.

6-      با اینکه این جنبش ها و دولت های بر آمده از آنها خدمات قابل ملاحظه ایی بویژه در حیطه های صنعتی سازی کشورها، در ارتقاء آموزش و پرورش مجانی، معرفی برنامه های بیمه بهداشتی و ... انجام دادند و با ایجاد همبستگی های منطقه ای بین خود در اعتلای آگاهی های طبقاتی و ملی در آن کشورها ارثیه های ارزنده ایی از خود به جا گذاشتند ولی به خاطر نقصان ها و کمبودهای نمایان بویژه در امر دموکراسی و عدم شرکت توده های مردم در تصمیم گیری ها و حتی رواج عادات و سیاست های استبدادی در نیمه راه از نفس افتادند. مضافأ این جنبش ها و دولت های بر آمده از آنها در یک برهه از تاریخ رشد خود (در آغاز دهه ی 1970) با قبول تئوری توسعه از طریق مدرنیزاسیون (صنعتی سازی) یکی بعد از دیگری "مسحور" و "مقهور" منطق حرکت سرمایه گشته و بالاخره مشروعیت وجودی خود را از دست دادند. کاهش روزانه ی محبوبیت و سپس ریزش مشروعیت این دولت ها بالاخره یک خلاء عظیم سیاسی در خاورمیانه ی بزرگ بوجود آورد که در آن انواع و اقسام بنیادگرائی های آئینی و مذهبی از یک سو و اندیشه های پان ایستی (خاک پرستی، الحاق طلبی، تجزیه طلبی) از سوی دیگر که جملگی از عنایت و حمایت هئیت حاکمه آمریکا برخوردار بودند، شروع به رشد کردند. در نتیجه با سقوط و فروپاشی شوروی، تبدیل چین به یک کشور سرمایه داری نوظهور و پایان دوره ی "جنگ سرد" کلیه ی این خطه ی بزرگ تبدیل به آسیب پذیر ترین منطقه در کلیت نظام جهانی گشت که در آن مداخلات (منجمله تجاوزات نظامی) راس نظام در روز روشن به آسانی به وقوع پیوستند.

7-      بدون تردید، آمریکا در خاور میانه با همکاری دو "متحد" وفادار و بی قید و شرط خود – اسرائیل و ترکیه – عمل میکند ولی کشورهای اروپای آتلانتیک و ژاپن (دو ستون دیگر امپریالیسم "دسته جمعی") نقش حاشیه ای و جانبی در خاورمیانه ایفاء می کنند. علیرغم اعلان بعضی نارضایتی های الکی و قلابی در مورد سیاست های آمریکا، دولت های اروپائی تا زمانی که توسط نیروهای نئو لیبرالی "اروپای کاپیتال" اداره و کنترل می شوند هژمونی آمریکا را در خاورمیانه پذیرا هستند. آمریکا نیز تا زمانی که آن کشورها سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا را زیر سئوال نبرند، حاضر است که دسترسی آن دولت ها به منابع طبیعی بویژه نفت در منطقه را تامین سازد.

 

ادامه دارد