میـکانیسم های تـجـزیه ی اتحــاد شــوروی و «قـاعـده دومـینـو» (بـخــش پــایــانـــی)
میـکانیسم های تـجـزیه ی اتحــاد شــوروی و «قـاعـده دومـینـو»
(بـخــش پــایــانـــی)
یلنا پاناماریووا -- (Yelena Ponomaryova)
برگردان: ا. م. شیری
اگر «دشمن اصلی» قادر به مدیریت جنگ روانی گسترده نبود، نه دشواریهای اقتصادی و نارسائیها، و نه تشدید مسابقه تسلیحاتی نمی توانستند نظام شوروی را درهم بشکنند.
جنگ روانی- «درهم شکننده اراده دشمن»
تعریف «جنگ روانی» برای اولین بار در سند رسمی سازمان سیا در سال ۱۹۴۹ داده شد. در بررسی های بعمل آمده از سوی کمیته مدیران ستاد مشترک برنامه با نام اختصاری «دراپشوت» (Dropshot) بدستور کاخ سفید در همان سال ۱۹۴۹، نه تنها حمله مستقیم علیه کشور دشمن (که اتفاقا، نابود کردن ۸۵ درصد اراضی اتحاد شوروی بواسطه بمبهای هسته ای و عادی پیش بینی شده بود)، حتی یافتن متحدان در آن سوی جبهه نیز برای اولین بار مورد تأکید قرار گرفت.
جنگ روانی در این سند بمثابه «سلاح فوق العاده مهم برای ترویج مخالفت و خیانتکاری در میان خلق اتحاد شوروی» در نظر گرفته شده بود که بتواند «روحیه آن را تضعیف کرده، تخم سر در گمی بیافشاند و بی نظمی در کشور ایجاد کند…». اتفاقا، در باره نقش ویژه خیانتکار در تاریخ روسیه، کارل کلائوزویتس، نظریه پرداز نظامی برجسته قرن نوزدهم می نویسد:
«روسیه چنان کشوری نیست که بتوان آن را واقعا تصرف کرد، یعنی اشغال کرد… بر چنین کشوری فقط از طریق ایجاد ضعف درونی و مناقشات داخلی می توان تسلط یافت».
۷ آوریل ۱۹۵۰ بخشنامه شماره ۶۸ شورای امنیت ملی ایالات متحده آمریکا به رئیس جمهور، هاری ترومن تقدیم گردید. این بخشنامه در واقع مبنای سیاست خارجی آمریکا را در طول سالهای زیاد گذشته تشکیل می داد و اصول کلی آن تا امروز هم رعایت می شود. در این بخشنامه گفته می شود:
«غرب نباید با حفاظت از ارزشهای خود، برای تحقق بخشیدن به آنها، فقط در حریم ارضی خود تلاش کند. غرب باید تأثیرگذاری بر پروسه های طبیعی تحولات جهان “سوم” و کمونیستی… و سمت دهی ارزشهای نامطلوب برای آنها را بمثابه هدف خود تعیین کند…».
کار مشخص برای سازماندهی «ستون پنجم»، همزمان با «گرمایش های» خروشچوفی آغاز شد. تیم شخصیت های متنفذ در رده های بالای نخبگان رهبری در همه عرصه های کلیدی بدین ترتیب تشکل یافت. بدون این گروهبندی، که رسانه ها را در اختیار داشت و بر شعور بخش فعال جمعیت تأثیر می گذاشت، «موفقیت» نوسازی گارباچوف غیرممکن بود. مرحله پایانی جنگ اطلاعاتی- روانی برعلیه اتحاد شوروی، با ورود رونالد ریگان، ۴۰- مین رئیس جمهور آمریکا به کاخ سفید در سال ۱۹۸۱ و انتخاب میخائیل گارباچوف به مقام دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۵، آغاز گردید.
جنگ روانی برای نابود کردن دولت اتحاد شوروی، برعلیه کلیه عرصه های نظام، از ارتش و اقتصاد، تحصیل و بهداشت و سلامت گرفته تا مهد کودکها پیش برده شد. این کارزار از پشتیبانی «پائین» برخوردار نشد و نخبگان رهبری نیز به حمایت «پائینی ها» نیاز نداشتند. زیرا، مقصود حاصل شده بود، جامعه در شوک فرهنگی بسر می برد و شعور گرفتار شده به هرج و مرج و تشتت، قادر به مقابله ایدئولوژیک نبود. ساختارهای تجزیه طلب سازماندهی شده توسط قدرتهای غربی و اقمار آنها، مثل عربستان سعودی و پاکستان، جایگاه ویژه ای را در جنگ روانی احراز کرده بودند.
استراتژی ریگانی جنگ روانی با دقت تمام برنامه ریزی شده بود و با برخورداری از وسیع ترین امکانات تأثیرگذاری، از برنامه های رادیویی تا تحریکات آشکار نظامی را در برمی گرفت. مثلا، ژنرال جک چین، فرمانده نیروی هوائی دفاع استراتژیک یادآوری می کند که:
«گاهی اوقات ما بمب افکن هایمان را برای اینکه رادارهای اتحاد شوروی آنها ردیابی کنند، به قطب شمال اعزام می کردیم و گاهی وقتها هم بمب افکن هایمان را بر روی مناطق مرزی آنها در آسیا و اروپا به پرواز در می آوردیم». در دوره های حاد، شمار اینگونه عملیات ها را به چند مورد در هفته می رساندیم. برای اینکه تأثیر این مانورها هر چه هراسناک تر باشد، آنها را در فواصل زمانی مختلف انجام می دادیم.
جنگ روانی گسترده ایالات متحده آمریکا علیه اتحاد جمهوریهای سوسیالیستی شوروی در اواسط فوریه سال ۱۹۸۱ شروع و بطور متناوب تا سال ۱۹۸۳ ادامه یافت. ورود مخفیانه و مکرر از اقیانوس اطلس به اقیانوس منجمد شمالی از طریق تنگه های بین جزایر گروئنلاند، ایسلند و بریتانیای کبیر، بخشهایی از این جنگ روانی بودند. ورود به حریم آبی اتحاد شوروی در دریاهای نروژ و بارنس و همچنین، نمایش قدرت لحظه ای در دریاهای بالتیک و سیاه می بایستی ثابت می کردند که چگونه ناوهای جنگی ناتو می توانند به پایگاههای دریایی کلیدی اتحاد شوروی نزدیک شوند.
در چهارچوب جنگ روانیی ایالات متحده آمریکا علیه اتحاد شوروی، دهها طرح، برنامه ریزی و به اجرا گذاشته شد. از میان آنها می توان از طرحهای «کیملوت» و «اجایل» که بطور غیرمستقیم تمام اوضاع نظام شوروی را تحت تأثیر قرار دادند، نام برد.
پروژه های «هاروارد» و «هوستون» بیش از همه طرحها، جامعه اتحاد شوروی را بطور مستقیم تحت تأثیر قرار دادند. اولین طرح دانشگاه هاروارد در اوایل سالهای ۵۰ از سوی «مرکز مطالعات روسی» تدوین گردید. جون پاتون دیویس(John Paton Davies)، عضو گروه برنامه ریزی سیاسی وزارت خارجه آمریکا مبتکر طرح مطالعاتی بود و مخارج پروژه از طریق نیروی هوایی آمریکا تأمین می شد. مصاحبه با پناهندگان و سیستماتیزه کردن اطلاعات در مورد اوضاع سیاسی- اجتماعی اتحاد شوروی پایه و اساس تحقیقات انجام شده را تشکیل می دادند. هدف تحلیل و بررسی های بعمل آمده عبارت از ارائه ارزیابی مشعر بر شناسائی میزان آسیب پذیری روانی جمعیت مدنی اتحاد شوروی در صورت بمبارانهای گسترده، شبیه آنچه که متحدان غربی در سال ۱۹۴۵ برعلیه آلمان به کار بستند، بود.
اطلاعات در مورد وجود طرح دوم دانشگاه هاروارد در اوایل سالهای دهه ۱۹۸۰ به اتحاد شوروی رسید. این برنامه، سه مرحله اجرائی پیاپی را در بطن خود گنجانده بود. وظیفه مرحله اول، فراهم آوردن زمینه گذار از سوسیالیسم به سرمایه داری بود. رهبر این پروسه هنوز تعیین نشده بود. گمان می رفت این وظیفه به دبیر کل حزب کمونیست سپرده شود. راهکار «سوسیالیسم با سیمای انسانی» آزموده در «بهار پراگ» سال ۱۹۶۸ می بایستی مرجع ایدئولوژیک این مرحله باشد. نابود کردن سیستم جهانی سوسیالیسم بعنوان وظیفه مرحله دوم تعیین شده بود. سازمان پیمان ورشو، حزب کمونیست اتحاد شوروی و در نهایت اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی می بایست ملغی اعلام می شدند.
بالآخره، مرحله سوم، بعنوان مرحله «پایانی» در منطق پروژه ی دانشگاه هاروارد بحساب می آمد. در این مرحله آخرین شناسه های سیستم سوسیالیستی پیشین، مثل تحصیل و خدمات پزشکی رایگان باید حذف می شدند. مالکیت دارائی های دولتی و اجتماعی می بایست به بخش خصوصی واگذار می گردید. توسعه زیرساختهای بنادر دریائی و انواع مختلف راه های مواصلاتی می بایست بمعنی سمتگیری نهایی روسیه در روی ریلهای صدور مواد خام باشد. ممانعت از بلندپروازی احیای «امپراطوری روسیه» را در نابودی ارتش روسیه، به همان شکلی که در دوره شوروی سازمان یافته بود، تشخیص داده و در نهایت، نابود کردن خود روسیه بعنوان یک دولت واحد پیش بینی کرده بود.
یک پروژه تحقیقاتی دیگر- طرح هوستون نیز از شهرت گسترده ای برخوردار گردید. این پروژه، در واقعیت امر، شرحی بود بر جزئیات مرحله پایانی طرح دانشگاه هاروارد. کاربرد مکانیسمهای اجرایی در رابطه با تجزیه اتحاد شوروی، کاری که انجام شد، و بعد از آن، اراضی فدراسیون روسیه وظیفه آن بود. این پروژه گرایش کشورهای غربی به امتناع از قبول روسیه ی آینده بعنوان یک کشور واحد را در بر داشت.
در اینجا جا دارد سخنان کولین پاول، وزیر خارجه آمریکا را یادآوری کنیم. او می گوید:
«روسیه باید فراموش کند که در جمهوریهای سابق اتحاد شوروی منافعی دارد. زیرا، بازسازی اتحاد شوروی جزء اهداف استراتژیک آمریکا نیست».
بیل کلینتون در سخنان ۲۵ اکتبر سال ۱۹۹۶ خود در باره استراتژی ژئوپلیتیک آمریکا بطور باز هم مشخص تری گفت:
«سیاستهای ده سال اخیر در رابطه با اتحاد شوروی و متحدان آن درستی مشی ما در نابودی یکی از قدرتمندترین دولتهای جهان، و همچنین یک بلوک قدرتمند نظامی را را بروشنی ثابت می کنند. با بهره گیری از لغزشهای سیاستمداران شوروی و اعتماد به نفس فوق العاده گارباچوف و اطرافیان او، از جمله آنهائی که علنا از موضع طرفداران آمریکا حرکت می کردند، ما به انجام آن وظیفه ای موفق شدیم که رئیس جمهور ترومن می خواست به پشتوانه بمبهای اتمی انجام دهد. واقعا هم با یک یک تفاوت قابل توجه انجام دادیم. ما بدون ویران کردن کشور با بمب های اتمی، که ساخت آن آسان هم نبود، ضمایم مواد خام بدست آوردیم. در عرض چهار سال، ما و متحدان ما به ارزش میلیاردها دلار مواد خام استراتژیک و صدها تن طلا، سنگهای قیمتی و غیره بدست آوردیم. در سالهای باصطلاح نوسازی در اتحاد شوروی، بسیاری از نظامیان و بازرگانان ما بموفقیت عملیات ما باور نداشتند. دیدیم که محق نبودند. با بلرزه درآوردن پایه های ایدئولوژیک اتحاد شوروی، ما موفق شدیم ضمن حذف رقیب اصلی آمریکا بدون خون ریزی و جنگ، بر جهان مسلط شویم».
این اظهارات نیازی به شرح و تفسیر ندارد. (البته، آقای کلینتون طبق معمول باز هم بدروغ عبارت «بدون خونریزی و جنگ» را بکار برده. زیرا، طبق گزارش تقدیمی به مجلس اول روسیه - «دومای دولتی»- اتحاد شوروی صرفنظر از همه فجایع تحمیلی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و غیره، به بهای کشته شدن ۱ میلیون نفر و آوارگی ۱۲ میلیون نفر بدست سازمانهای غیردولتی مثل سازمانهای حقوق بشری و دموکراسی خواهی سازماندهی شده از سوی «جامعه باز» جرج سورس و «خانه آزادی» آمریکا در هم شکسته شد. مترجم).
از میان متدهای بسیار شایع جنگ روانی، متخصصان سه متد اصلی را مورد تأکید قرار می دهند:
متد اول- فشار روانی:
تکرار مکرر یک فرضیه دروغ، استناد به مقامات در رابطه با گمانه زنی های مختلف (از آوردن نقل قولها گرفته تا استناد به منابع موهوم)؛ تحریف («بازی با») ارقام و واقعیتها برای ساختن دید ظاهرا بی طرفانه و دقیق؛ انتخاب مغرضانه اسناد مصور با تکیه بر تأثیرگذاری «اقدامات فاجعه آمیز»؛ پخش «تصاویر بصری» هراسناک در دفاع از دیدگاهها و مواضع تبلیغاتی و فنون مشابه دیگر؛ طراحی حسابگرانه ایجاد ناراحتی های عاطفی و خنثی سازی قابلیت انسان در ارزیابی عقلانی از اطلاعات ارائه شده اجزا این متد هستند. رسانه های جهانی دقیقا بر اساس همین معیارها، اخبار و اطلاعات خود را در رابطه با لیبی، ایران و سوریه تنظیم می کنند. از تجارب خودمان، یادآوری اخبار و اطلاعات رسانه های غربی در باره جنگ ۵ روزه ماه اوت سال ۲۰۰۸ در اوستای جنوبی بسیار آموزنده است. (پخش گسترده و مکرر تصاویر و فیلمهای بمباران شهرها و روستا، صحنه های قتل صدام حسین و ترور فجیع سرهنگ قذافی، این سو و آن سو بردن زندانیان در غل و زنجیز در زندان گوانتانامو، ویرانه های مناطق بمباران شده، شکنجه و تحقیر زندانیان در زندانهای باگرام و ابوغریب و غیره، صحنه های تجاوز به زنان و دختران، انبوه کشتگان، توهین به مقتولین و از این دست دستآوردهای تجاوزات نظامی ارتشهای امپریالیستی را می توان جزء جدائی ناپذیر این متد حساب کرد. مترجم).
متد دوم- تأثیرگذاری نامرئی بر شعور:
تبلیغ شیوه زندگی خاص خود، اشاعه ارزشهای «مطلوب» و استانداردهای فرهنگی عامیانه بکمک موسیقی، برنامه های تلویزیونی سرگرم کننده، فیلمهای سینمایی و بکمک مدپرستی و امثال آنها. (در مجموع جمهوریهای منشعبه اتحاد شوروی چند صد کانال تلویزیونی شبانه روزی راه اندازی شده است که برنامه های همه آنها تقریبا مشابه همدیگر هستند و در ۲۴ ساعت شامل: فیلمهای بزن بکش هالیوودی بر اساس سناریوی مشهور تصفیه حسابهای گروههای مافیایی، سریال های تحقیر کننده اخلاق و ارزشهای انسانی، ستایش سکس، تبلیغ مد و آرایش سر و صورت و پوشاک به شکل مضحکی که در همه جا می توان دید، آشپزی، همسریابی، لطیفه گویی به سبک سیدکریمهی ایران، شوهای بزن بکوب و موسیقی مبتذل و جنجالهای بین «هنرمندان»، مسابقات ورزشی و لاغیر. مترجم)
بالآخره، متد سوم- تحریف و نقض مخفیانه اصول منطق:
تعویض و جابجایی فرضیه ها، قیاس مع الفارق، نتیجه گیری بدون دلایل مکفی، تعویض جای علت و معلول، حشو قبیح و امثال اینها. این تکنیک جنگ روانی بر روی بخش کم آگاه، ناتوان از قبول استدلال منطقی و بیش از حد متمایل به قبول بدیهیات جامعه بسیار مؤٍثر است. (این شیوه جنگ روانی، بسیار شبیه حکایت «شیاد و دانشمند» است: بدین ترتیب که دانشمند برای اثبات ادعای خود در مقابل مردم عادی، کلمه مار را روی تخته می نویسد و شیاد با ترسیم تصویر مار بر روی دیوار، عوام الناس را برعلیه دانشمند می شوراند. مترجم).
میدان عربی جنگ روانی
بدنبال تجزیه اتحاد شوروی و تخریب جامعه سوسیالیستی، ما شاهد جنگ روانی نوبتی در جریان باصطلاح «انقلابهای رنگی»، از بلگراد تا بیشکک بودیم. از سال ۲۰۱۱ ما گواه فاز علنی مرحله بعدی جنگ روانی تحت عنوان «انقلابهای عربی» بودیم. به سخن دیگر، «قاعده دومینو» همچنان اجرا می شود.
دراصل، اوضاع منطقه شمال آفریقا و خاورمیانه در سمت اجرای سناریوی تکراری شامل آموزش و تأمین بودجه اپوزیسیون، اعمال تحریمها، آماده سازی افکار اجتماعی با کمک رسانه های جهانی از راه اطلاع رسانی یک جانبه در باره مستبدان و توحش رژیم آنها، تحریکات، شایعه پراکنی و دیگر اقدامات مشابه آنها گسترش می یابد. با این حال، متدهای تازه ای، از جمله تکنولوژی معاصر و تغییر در حوزه اثرگذاری هم به کار بسته می شود.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که فعالیت اپوزیسیون «جنبش ۶ آوریل» در مصر از سوی منابع اطلاع رسانی سازماندهی شده بین المللی، پیش از همه، از سوی نهاد «صداهای جهانی» تحت حمایت مالی بنیاد فورد، بنیاد ماکارتورها، «جامعه باز» و همچنین از طرف تولیدکنندگان و توزیع کنندگان فناوری اطلاعات حمایت می شد. دقیقا از