ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﻃﻠﻮﻉ ﻭ ﻏﺮﻭﺏ ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ ﺩﺭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﻭ ﺍﺭﻭﭘﺎﯼ ﺷﺮﻗﯽ
ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﻃﻠﻮﻉ ﻭ ﻏﺮﻭﺏ ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ
ﺩﺭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﻭ
ﺍﺭﻭﭘﺎﯼ ﺷﺮﻗﯽ
(ﺑﻪ
ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﯼ ﺑﺨﺶ ﭘﺮﺵ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﺎ)
5 ﺑﻬﻤﻦ
- ﺩﻟﻮ 1393
در خصوص چگونگی وقوع کودتای بلاوژسکی ... و نقش
دولت آمریکا در آن، ... چکیده آن باستناد سخنان گنادی بوربولیس در مصاحبه اش چنین
است: «ما همه بهمراه یلتسین، کراوچوک، شوشکویچ برای امـضاى معاهده انـحـلال
شـوروى، دراسـتراحـتگاه بـلاوژسـکى جمـع شـدیم. قرار بـود نظربایف هم بیاید... یلتسین
امضاى معاهده لغو پیمان اتحاد جمهوریهای شوروی را زود هنگام مىدانست...که مـمکن
اسـت کا. گ. ب. (کمیته امنیت ملی) ما را دستگـیـر کـند، هراس داشت. ولى، من اصرار
داشتم. مذاکرات را بىنتیجه دیدم. از سالن خارج و... به بـوش
زنگ زدم. او مرا فورا شناخت. موضوع را به اطلاع ایشان رساندم. به سالـن بازگـشتم و
به یلتسین ... گـفـتم: جرج بوش زنگ زده است و مىخواهد با شما صحـبت کـند. با
یلتسین به اتاق مخابرات برگشتیم. یلتسین در خلال صحبت با جرج بوش، گفت: رهبران سه
جمهوری از چهار جمهوری اتمی شوروی در اینجا هستیم. قرار بود نظربایف هم بیاید اما،
هنوز نیامده است. البته، در مورد قزاقستان اتمی، مشکلی درمیان نیست. من شخصا آن را
تعهد می کنم، ولی از دستگیر شدنمان احتیاط می کنم. بوش در جواب گفت: اگر مسئله
قزاقستان را بر عهده می گیری، امضاء کنید. مسئله بازداشت شما در میان نخواهد بود.
من با گارباچف صحبت خواهم کرد. بعد از این گفتگوی کوتاه یلستین با جرج بوش ، به
سالـن باز گـشتیم. یلتسین در حالی که دستانش را در حالت هیجانی به هم می مالید،
گـفـت: امضاء می کنیم. دوستان! معاهده را همین امشب امضاء و اعلام می کنیم…».
سخن امروز اتاق را با اشاره به چند نکته بجای مقدمه شروع
می کنم:
از دوستان و رفقا خواهش می کنم که
سوالات و مسائلی که قطعا برایشان مطرح خواهد شد، در خلال صحبت بنده بصورت تست
ننویسند. زیرا، بخاطر گفتار شفاهی هم از توجه به صفحه اجبارا خودداری خواهم کرد و
هم پاسخگویی به برخی پرسشها
در خلال صحبت، رشته کلام را از هم گسیخته، ما را از ادامه بحث
بازخواهد داشت. بنا بر این، همه سؤالات را چه بصورت کتبی و چه بصورت شفاهی به آخر
گفتار موکول خواهیم کرد. نکته دوم، با علم به اینکه مبحث مورد بحث امروز اتاق،
موضوع بسیار گسترده ای است که در مدت چند ساعت نمی توان به آن فیصله داد و طبیتعا
مسائل عدیده ای، از جمله:
ــ
اتحاد شوروی ضامن صلح و امنیت جهانی؛
ــ
اتحاد شوروی بمثابه ضد مستعمرگی و ضامن استقلال و آزدای کشورها و خلقهای جهان؛
ــ
از بین بردن نظام شورایی در جهان دو قطبی، آغازی
بر ترسیم مجدد نقشه سیاسی جهان؛
ــ
تخریب و نابود کردن بلوک کشورهای سوسیالیستی بعنوان
عملیات خوب سازماندهی شده و مداوم برای حذف رقیب استراتژیک؛
ــ
عواقب و پیامدهاب هولناک داخلی و جهانی تخریب سوسیالیسم؛
ــ
و بالآخره، استالین ستیزی بمثابه اسم رمز سوسیالیسم ستیزی
مطرح خواهد شد، سعی می کنم در حد ممکن سرآغاز بحث را کوتاه کنم تا هم
خسته کننده نباشد و هم فرصت استفاده از دانش و دانایی رفقا و دوستان را برای خود
فراهم کرده باشم.
نکته
سوم اینکه، بمنظور هدایت بحث در مسیر منطقی، اشاره ای هر چند گذار
به این موضوع ضروری بنظر می رسد: همچنانکه هر غلبه و پیروزی بمعنی حقانیت و یا عدم
حقانیت «پیروزمندان» نیست، همه شکستها، ناکامی ها و مغلوبیت ها نیز بمفهوم عدم
حقانیت طرف مغلوب نمی تواند محسوب شود. البته، مغلوبیتها و ناکامی ها همواره مفهوم
دوگانه و دو سویه داشته اند:
اولی به معنی شکست
قطعی- تاریخی مثل شکست نظام برده داری در مقابل فئودالی یا
نظام فئودالی در نبرد با سرمایه داری و غیرقابل بازگشت.
دومی، بمعنی موقتی و
تحت شرایط مشخص. مثلا، مغلوبیت ناشی از شرایط و موقعیت و یا در اثر عدم
تعادل قوا.
در بحث شکست سوسیالیسم اساسا این معنی
مورد نظر است. طرفه اینکه هیچ یک از نظامهای اجتماعی- اقتصادی بطور یکباره و همه
جائی جایگزین نظام ماقبل خود نشده و پیشروی و پس روی ها در جایگزینی نظامهای
جدیدتر در همه ادوار تاریخی روی داده است.
همچنین تأکید بر این نکته بدیهی را
لازم می دانم، که بر خلاف غالبیتها و پیروزیها که معمولا صاحبان و پدرخواندگان
زیادی برایشان پیدا می شود، مغلوبیتها و ناکامی ها همواره یتیم و بی صاحب می
مانند. زیرا، کمتر کسی حاضر می شود از زیر آوار سنگین شکست سر برآورده، با خونسردی
و اتکاء به خرد و روشهای علمی آن را پیکاوی نموده، برای ادامه نبرد نتیجه منطقی
بگیرد،. تخریب اولین نمونه زنده و عملی سوسیالیسم در تاریخ و تجزیه اتحاد شوروی
نیز از این قاعده مستثنی نیست.
از همینجا، مبحث طلوع و غروب
سوسیالیسم در اتحاد شوروی و کشورهای شرق اروپا را با بیتی منتسب به عماد الدین
نسیمی، شاعر و عارف برخاسته از مکتب حروفیه که در قرن نهم هجری در شهر حلب
پوست از تن او برکندند و اعضای بدنش را قطعه قطعه نموده، در آتش افکندند، بطور
خلاصه و فهرست وار آغاز می کنم. چرا که پرداختن به جزئیان آن خارج از حوصله و فرصت
این اتاق است.
«آنکه
عمری هوس سوختن ما می کرد . . . کاش می
آمد و این سوز تماشا می کرد».
واضح است، که سراسر تاریخ بشر را
مبارزه طبقات متخاصم اجتماعی و تضادهای آشتی ناپذیر بین آنها تشکیل می دهد. این
مبارزه طبقاتی بطور مستمر با جنگها و خونریزیهای همراه بود.
قرن بیستم با پنج حادثه فوق العاده به
تاریخ پیوست:
ــ
دو جنگ جهانی هولناک هر کدام به قیمت جان دهها میلیون نفر انسان و خرابی های عظیم؛
ــ
وقوع انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر و در پی آن، ایجاد جامعه سوسیالیستی مبتنی بر
مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و زمین، جامعه ایی عاری از ستم طبقاتی و استثمار
برای اولین بار در تاریخ؛
ــ
جنگ طولانی و فرسایشی باصطلاح «سرد» که بمنظور نابودی دستاوردهای سوسیالیسم و
بازگرداندن جوامع سوسیالیستی به دایره پوسیده سرمایه داری. بدیهی است که این جنگ
هم همانند دو جنگ عالمگیر اول و دوم توسط سرمایه داری و ناسیونالیسم غرب آغاز شد و
پیامدهای ناگوار آن بمراتب بیشتر از دو جنگ جهانی بود؛
گذشته از اینها، پرداختن به مبحث طلوع
و غروب سوسیالیسم در اتحاد شوروی و مجموعه کشورهای اروپای شرقی در وهله نخست از آن
جهت ضرورت دارد که سوسیالیسم سابقا موجود نه تنها بخش کوتاهی از تاریخ بشر و دغدغه
معاصر آن، بلکه، مسئله آینده آن است. بمصداق عبارت مشهور:
«گذشته چراغ
راه آینده است». زیرا، نظام سرمایه همچنانکه بشریت را تاکنون با مصایب
عدیده و سیه روزی های دهشتناک مواجه ساخته، ادامه حیات آن چیزی جز بربریت نخواهد
بود. در اینجاست که ایده «یا سوسیالیسم یا بربریت» عینیت می یابد.
بنا بر این، پیکاوی و ریشه یابی عوامل
و شیوه های نابودی سوسیالیسم نیاز مبرم نه تنها امروز جامعه بشری، بلکه، فردای بشر
برای ساختن نظام عالی تر، نظام- اجتماعی- اقتصادی آینده جهان، نظام سوسیالیستی می
باشد. چه که امروز، نه تنها امروز، حتی از دهه ها پیش، تضاد کار و سرمایه، تضاد
آشتی ناپذیر بین دو طبقه اصلی اجتماعی- یعنی طبقه سرمایه دار بمثابه طبقه
استثمارگر و غاصب ارزش اضافه و طبقه کارگر بعنوان طبقه استثمارشونده، فروشنده
نیروی کار و مولد ارزش اضافه به حادترین مرحله خود رسیده است. علاوه بر این،
همچنانکه نظامهای ماقبل سرمایه داری به پایان تاریخ منتهی نشدند، تاریخ نه تنها با
نظام سرمایه داری، حتی با نظام سوسیالیستی آینده نیز به پایان خود نخواهد رسید.
سوسیالیسم فقط مرحله آغازین گذار به جامعه کمونیسم محسوب می شود.
در عین حال، باید این مسئله را همیشه
در مد نظر داشت، که مگر نه این است که حاصل، پیامد و نتیجه هر اقدام و عملی بهترین
معیار برای سنجش درستی یا نادرستی آن است! بنا بر این، در حد امکان زمانی من به
دستاوردهای سوسیالیسم و عواقب و پیآمدهای فاجعه بار تخریب آن، هم در بعد داخلی
کشورهای سابقا سوسیالیستی و هم به ابعاد جهانی آن که بسیار فراتر و بیشتر آن از دو
جنگ دهشتناک جهانی توأم با کشتارهای چندین ده میلیونی و ویرانی ها و خرابی عیرقابل
تصور بود، و عامل و مسبب آن نیز مثل جنگهای جهانی اول و دوم بورژوازی و
ناسیونالیسم کور غرب برای تأمین منافع نامشروع صاحبان سرمایه های غارتی بود، نیز
اشاراتی خواهم داشت.
اگر چه کمونیستها و سایر نیروهای
عدالتجوی جهان در همه ادوار تاریخی بطرق مختلف حذف شده اند، اما بلشویکهای سازنده
سوسیالیسم بیش از همه و بویژه بعد از انقلاب کبیر اکتبر، چهار بار با بیرحمی تمام
حذف و به کنار نهاده شده اند:
در
اینجا به یک مثال ملموس در ایران ما اشاره می کنم: بعد از کودتای امریکایی-
انگلیسی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
که علی الظاهر بر عیله دولت ملی دکتر محمد مصدق انجام گرفت، کمونیستها قلع و قمع و
کشتار شدند، به زندان طولانی مدت سفارشی محکوم گردیدند...
انقلاب اکتبر که در شرایط حضور نظامی
چهارده کشور خارجی در قلمرو امپراتوری نیمه سرمایه داری- نیمه فئودالی مستأصل و
ویران شده روسیه و با وجود ادامه حضور آنها در کشور بعد از وقوع انقلاب پرولتری،
پیروز گردید. از قضا، سازندگیهای سوسیالیستی در همین دوره آغاز شد و با دستاوردها
خارق العاده در همه زمینه های علمی- صنعتی، اقتصادی- اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی،
ادبی و هنری همراه بود، بتدریج از پشتیبانی انقلابیون راستین محروم گردید. خصم
طبقاتی پرولتاریا از هر جنس و قماش، در داخل و خارج، در اتحاد و اتفاق ارگانیک-
تشکیلاتی، سیاسی- تبلیغاتی با هم و بحساب حمایتهای گسترده مالی از خارج، از همان
ابتدای پیروزی انقلاب کارگری کمر به نابودی آن بست. کلچاک
یکی از سران جنگ داخلی می گفت: «یک آبادی سوخته بهتر از آن است که یک بلشویک در آن
باشد». از هر تیر راه آهن سراسری سیبری یک بلشویک بدار آویختند و به اغلب
درخت جنگلهای سیبری یک بلشویک بستند و زنده – زنده طعمه حشرات و جانوران کردند. با
این وجود، مبارزه و سازندگی های سوسیالیستی به برکت برقراری دمکراسی پرولتری
(دیکتاتوری پرولتاریا) تا اوایل دهه پنجاه، بسرعت ادامه یافت...
واضح است که در جریان رویارویی
نیروهای ارتجاعی جهان با سوسیالیسم، خصم طبقاتی از همه متدها و روشهای ممکن، از
ترور و حذف فیزیکی کمونیست ها، از تروریسم فنی- اقتصادی، دسیسه و توطئه، کارشکنی و
خرابکاری (بعنوان مثال- انفجار نیروگاه اتمی چرنوبیل(۱) و انفجار خط
انتقال اورنگوی- ۶ سیری(۲)، در این
باره، در خلال پاسخ به پرسشها بیشتر توضیح خواهم داد) و مداخله مستقیم نظامی گرفته
تا افسانه پردازیهای تبلیغاتی، جنگهای گسترده روانی، اقتصادی، نظامی منجمله،
حمایتهای تسلیحاتی- مالی، اطلاعاتی در جنگهای داخلی از گاردهای سفید و تحریک
فاشیسم جهانی به برافروختن آتش جنگ جهانی دوم و برافروختن آتش جنگهای عدیده
امپریالیستی در کشورهایی مثل ویتنام، لائوس، کره، کامبوج، گرانادا… و آخرین آنها، افغانستان که برای تعیین راه رشد مستقلانه خود به
مبارزه برخاسته بودند، دست یازید. البته، جنگ افغانستان را می توان بمثابه اولین
رویارویی مسلحانه و مستقیم دنیای امپریالیستی غرب با سوسیالیسم و اتحاد شوروی پس
از جنگ جهانی دوم دانست که هدف از آن همچنانکه امروز معلوم است، بزیر کشیدن
پرچم والای سوسیالیسم و نابود کردن اتحاد شوروی بمثابه رقیب استراتژیک در جهان دو
قطبی و یکی از دو قدرت جهانی بود، که بدون آن هیچ مسئله جهانی حل و فصل نمی شد.
بالآخره جنگ طبقاتی چندین دهه
امپریالیسم و ارجاع جهانی و داخلی و همه
تلاش ها
و ترفندهای آن ها پس از روی کار آمدن باند خائنین برهبری میخائیل گارباچوف در سال ۱۹۸۵ ثمر داد و سپس در
جریان دیدار او با ریگان در ریکیاویک در ۱۱
اکتبر ۱۹۸۶ و تسلیم بی جنگ و نبرد اتحاد شوروی و
اعلام پایان «جنگ سرد» در سال ۱۹۸۸و بعد از آن در پی وقوع کودتای
بلاوژسکی بدستور مستقیم جرج بوش پدر در
۲
دسامبر سال ۱۹۹۱، مرحله نهائی تخریب سوسیالیسم در بلوک
شرق و تجزیه اتحاد شوروی بشکل وقوع انقلابات رنگی اتفاق افتاد و همه کشورهای سابقا
سوسیالیستی و اغلب جمهوری های منشعب از اتحاد شوروی استقلال سیاسی، اقتصادی و
اجتماعی خود را بطور کامل از دست دادند، و با روی کار آمدن رژیمهای وابسته و
دست نشانده متشکل از مزدوران و جاسوسان نفوذی در ارگانهای حزبی و دولتی اتحاد
شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی، تقریبا همه آنها به مستعمرات مفلوک، غیرصنعتی،
جامعه مصرفی و بطور کلی، به حیاط خلوت غرب و میدان تاخت و تاز سازمانهای جاسوسی و
خرابکاری آنها تبدیل شدند. البته، اشاره به رژیمهای وابسته و دست نشانده متشکل از
مزدوران و جاسوسان نفوذی یک ادعای صرف نیست.
برای اثبات آن یادآوری این واقعیت
کافیست، که بعد از واقعه شوم تخریب سوسیالیسم، دهها یا شاید صدها نفر در کشورهای
غربی به اتهام «جاسوسی برای شوروی» بازداشت و محاکمه شدند، اما در کل بلوک شرق،
حتی یک نفر هم به اتهام جاسوسی و مزدوری برای کشورهای خارجی دستگیر و مجازات نشد.
ﻛﻮﺩﺗﺎﯼ
ﺑﻼﻭﮊﺳﻜﯽ:
در خصوص چگونگی وقوع
کودتای بلاوژسکی، انحلال اتحاد شوروی و تخریب سوسیالیسم و نقش دولت آمریکا در آن،
لازم به توضیح است که، توسط باریس یلتسین، لئونید کراوچوک و استانیسلاو شوشکویچ
رهبران سه جمهوری اسلاو (روسیه، بلاروس، و اوکراین) در ۲
دسامبر سال ۱۹۹۱ اتفاق افتاد، کانال تلویزیونی ان. تی. وی
روسیه (NTV) در پائیز سال ۱٩٩٨سلسله برنامه هایی تحت عنوان «تاریخ
دوره معاصر» با شرکت میخائیل گارباچوف، باریس یلتسین،
لئونید کراوچوک، گنادی بوربولیس و مدیر استراحتگاه بلاوژسکی و عده ای دیگر و با اجرای
یوگنی کسیلیوف تهیه و پخش کرد که چکیده آن باستناد سخنان گنادی بوربولیس در مصاحبه
اش چنین است:
«ما همه بهمراه یلتسین، کراوچوک، شوشکویچ برای امـضاى معاهده انـحـلال شـوروى، دراسـتراحـتگاه بـلاوژسـکى جمـع شـدیم. قرار بـود نظربایف هم بیاید. با اینکه ظاهرا کسى از هـدف ما باخبر نـبود، ولى گارباچوف وى را از پیوستن به جمع ما در مسکو منصرف نمود. یلتسین امضاى معاهده لغو پیمان اتحاد جمهوریهای شوروی را زود هنگام مىدانست و از اینکه مـمکن اسـت کا. گ. ب. (کمیته امنیت ملی) ما را دستگـیـر کـند، هراس داشت. ولى، من اصرار داشتم. مذاکرات را بىنتیجه دیدم. از سالن خارج شدم و به اطاق مخابـرات رفـتم. به بـوش زنگ زدم. او مرا فورا شناخت. موضوع را به اطلاع ایشان رساندم. به سالـن بازگـشتم و به یلتسین